.
تذکره حامد اسماعیلیون
✍سمیه رستمی
آن سرویس کننده فک و دهان؛ آن نویسنده داستان و رمان؛ آن سخنگو و دبیر انجمن هواپیمای اکراین؛ آن بیشفعال سیاسی ضد ایران؛ آن از گرد راه نرسیده رهبر اپوزیسیون؛ آن سرکرده نابالغ قشون؛ آن شبیه دسته سیفون؛ بچه زرنگ جمع، حامد اسماعیلیون _کَچَلَ الله کل ریش و پَشمُهُ_ بزرگِ کاسه لیسان بود بهوقت شکستن تغار ماست.
نقل است که چون زن و فرزند به هواپیمای اوکراینی از دست بداد غم و اندوه چنان بر وی چیره گشت که عقل و خردش از کف برفت و یکی که خواست نامش فاش نشود گفته باشد: «اوهوک بابا! وی را از ابتدا آپشن عقل و خرد بای دیفالت نصب نبود. الکی بر گردن غم و اندوه زن و فرزند میاندازید که این سخنی است بس ناصواب» گفتند: چون باشد؟ گفت: مگر کتاب وی را ندیدید که تصویر اردوگاه اشرف بدان نقش بسته؟! پس ناقلان را دوزاریها جیرینگی صدا در نمود و بیفتاد و سرها همی تکان دادند و گفتند: هووووم!
روزی وی را دیدند که از آب گل اغتشاشات زن، زندگی، آزادی، انواع شیلات از شاهمیگو گرفته تا اختاپوس و نهنگ، شلخته صید همیکرده و فراخوان زده باشد و فریاد همی برآورده، گفتند: تو سخنگوی انجمن هواپیمای اوکراینی! کی وقت نمودی و سخنگوی جمله معترضان گشتی؟ مهسا امینی و آشوب آن به تو چه؟! گفت: «سرتان به بوق بچه» و محل نداد ایشان را و ناصحان گفته بودند که وی از جمیع عقل و خرد فکر و اندیشه و قس علی هذه راحت گشته بود من جمیع الامور به عون الله تعالی!
نقل است روزی وی را گفتند آن پولها که به تو دادیم برای هزینه انجمن هواپیمای اوکراینی چه شد؟ پی خر مرده همیگردی تا نعل وی برکنی و به نمکی محل بفروشی؟! شانه بالا انداخت و استعفا همی بداد که مرا تمرکز بر انقلاب ایران است و خردهکاری دون شأن من باشد و سری که از برای ما نجوشد، سر هاپو کومار بجوشد یا سر بوشوک! اصلاً مرا از این نمد کلاهی نباید؟!
و گویند بسیار متواضع بود و هیچ طمع در قدرت و شهرت نداشت و سودای خدمت داشت و دیگر رضایت داده بود به معاون اولی خواهر مریم رجوی که پیوسته آدرس فراخوانهای ضد ایران را میفرمود: «برلین، جنب تجمع خواهر مریم اینا!»
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
۱۱ اردیبهشت روزجهانی کارگر بهانهای است تا یاد کنیم از دو تن شهیدان گارگر کسانیکه کار وکسب رارها کردند تا آزادگی، مردانگی وغیرت ازسرزمینمان گرفته نشود!
شهیددفاع مقدس
عبدالحسین #برونسی
وشهیدمدافع حرم
سیدرضا#نوده
یاد همه شهیدان گرامی وراهشان پر رهرو
#روزکارگر
#شهادت
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
عباس ها
✍طیبه روستا
سرها جلوی کاروان میرفتند. گویی سینه سپر کرده بودند مقابل هزاران چشم ناپاک و دریده. زن ها معجرهایشان را حایل صورت هایشان کرده بودند. صدایی ملکوتی قرآن می خواند...
چشم هایش را چرخاند به سمت نوای قرآن. تابوتی روی دست ها می آمد.
روی تابوت با خط قرمزی نوشته بود: "شهید حمیدرضا الداغی"
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«مردان خدا»
✍🏻فاطمه شکیب رخ
وقتی نان حلال بر سفره ی خانه باشد، وقتی حرمت و حیا، اصلی مقدس در خانواده قرار گیرد، وقتی تربیت بر مدار انسانیت بچرخد، وقتی نجابت و غیرت انعکاسی از دریافت های معنوی آدمی گردد، عشق وسیله ی رهایی از پوسته ی سنگین جسم را فرا می سازد و شهادت ابزار آغاز جاودانگی بشر می شود...
آری عمریست که به شنیدن روایت غیرت مردان با خدا آشنائیم و اعجابمان از غافلانی ست که در عصر مدعای تمدن و رشد عقول با انواع تبرج*، امواج شیاطین را به سوی شهر مومنان کشانده و نا بخردان را از تبرجات خویش مست می کنند، و آنجا که عاشق الی الله نظاره گر صحنه بازی شیاطین باشد، اتمام زندگانی این دنیا را بر حیات جاودان بر می گزیند.
در بهشت قدسیان، حوریان پی یارند
تو بهشت خود دریاب نه تبرجات، ای یار
با حیای خود بگریز از جهنمی دل ریز
گرمی حجاب راهی ست بر سعادتی مهر ریز
آنچه باعث غم هست بی ثباتی دل هست
ورنه گلشن ایمان، راه عصمت است ای یار
* وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى (احزاب،۳۳) ای همسران پیامبر در خانه های خود بمانید و در میان جمعیت به صورتی که زنان در زمان جاهلیت آشکار می شدند ظاهر و آشکار نشوید.
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#حجاب_من_حیای_من_است
#شهید_حمیدرضا_الداغی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
«لقمهی حلال»
✍ #سید_موسوی
بخاطر یک سطل ماست هشتگ، ناله میکنند؛ اما بخاطر این جوان، سکوت اختیار کردند. حتی یکی به من میگوید:«ناراحتم ولی کاری از دستم برنمیآید! متاسفم»
نه؛ شما نگران کم شدن فالورات هستی!
بعد جار میزنند: نحن مصلحون!
چی شد؟؟!
جای شهید، قاتل
جای غیرت، بی غیرت
جای معروف، منکر
جای حجاب، بیحجاب
والا ماشاالله گرفت؟
واقعا چرا؟ آن هم جز تأثیرات رزق حرام نیست. پول و در آمد حرامی که چند ساله معروف شدند؛ آن هم زیر نهادهای دولتی، چند نمونه بگویم:(شرکت های هرمی به اسم دانش بنیاد، سود ربا بانک ها،...) بماند خانوادهها چه نانی سر سفره میگذارند.
«مواظب لقمهی حلال سرسفرههایمان باشیم.»
#امام_زمان
#حمیدرضا_الداغی
#حجاب_مصونیت_است
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«خیابان ابو ریحان»
✍طیبه فرید
_دارم میام بابا. آماده باش کم کم بیا دم در.
حمید رضا گوشی اش را می گذارد توی جیب شلوار جینش.تند تر قدم بر می دارد. توی تاریکی ساعت نه و نیم شب می رسد به فلکه سه گوش و راهش را کج می کند سمت خیابان ابوریحان.کتابفروشی آن طرف خیابان کرکره هایش را داده پایین، مغازه اسنوا هم.
حمید تیزتر می رود،شاید آوا بیاید دم در توی تاریکی معطل بشود.قدم هایش را آنقدر تند بر می دارد که پاچه های شلوارش به هم می خورد.صدای دخترانه ای تمرکزش را به هم می ریزد. بر می گردد، صدا از آن طرف خیابان است. چند نفر اراذل دوتا دختر را دوره کرده اند! یکی از پسرها بازوی دختری که موهایش را روی شانه اش ریخته، بزور می کشد. دختر اما مقاومت کم جانی می کند! زورش نمی رسد و هر بار پسر مثل پرکاهی او را می کشد سمت خودش.حمید بناگوشش داغ می شود و انگشت هایش ناخودآگاه جمع می شود توی دستش! چشم هایش دخترها را آوا می بیند. به سرعت برق عرض خیابان را طی می کند، آن لحظه اصلا فکر نمی کند این دخترها چرا این موقع شب توی این خیابان تاریکند! چه سر و سری با این پسرها دارند، اصلا به من چه!
او چشم هایش همه دخترها را آوا می بیند.
می رود وسط پسرها، شروع می کند عین پهلوان ها با چند تا حرکت پسرها را دور کند که دستشان به آوا نرسد! پسرها دوره اش می کنند! یکیشان که لباس های مشکی پوشیده، دست می برد به طرف کمر شلوارش. چیزی را در می آورد و از پشت فرو می کند توی کتف حمید. باز هم می زند، و باز هم.
حمید با آن پسری که جلو اش ایستاده گلاویز است. تا پسر جلویی چاقویش را از سینه حمید بیرون بکشد تا خون برسد به بافت لباس جین گشادش، تا دوتا عابر پیدا بشود و پسرها را از حمید دور کند، تا دخترها خودشان را از کف خیابان جمع کنند، آوا آمده دم در...
حمید ریه اش می سوزد،هنوز ایستاده! زیر لباس جین گشادش پر از خون شده. تا موتور سوار او را بنشاند ترک موتور و برساند جایی آوا آمده دم در....
احساس می کند توی سرش یک قلب گنده دارد می تپد، توی شقیقه هایش توی مغزش، سر چهار راه دادگستری دست هایش شُل می شود، گردنش ول می شود، می افتد کف خیابان! روی آسفالت های سیاه شب.
آوا دم در خانه دوستش این پا و آن پا می کند.
تا حمید برسد بیمارستان و برود توی کما، و نفسش بند بیاید، لباس جین آبی کمرنگش قرمز شده.
آوا هنوز دم در ایستاده.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
سپاسگزاری دائمی
✍نجمه صالحی
انتساب جمله« مَن علّمنی حرفاً فقد صَیَّرنی عبداً» به امیرالمومنین علیهالسلام درست باشد یا نادرست؛ اما نکته خوبی را به ما میآموزد! به ما میآموزد که فرزند آدم، قدردان آموزگارت باش! میآموزد که ای فرزند آدم قدردان تعلیمدهندهات باش! چه یک حرف به تو بیاموزد؛ چه آنکه کولهباری از تجربه را بیدریغ در اختیارت بگذارد و با دیدن رشد تو برق شادی در چشمانش دیده شود!
چه خوب است که شکر نعمت، آن را افزون کند* زیرا هنوز که هنوز است نیازمند آموزش هستیم و هنوز که هنوز است معلمانی هستند که توفیق شاگردیشان را نداشتهایم!
چه خوب است که گستره علمآموزی نامحدود و تعلیم سیریناپذیر است و در تمام زندگی میتوان در عرصه علم گام برداشت*؛ زیرا هنوز که هنوز است تشنه یادگیری هستیم و هنوز که هنوز است به علم اساتید فرهیخته نیازمند! نیازمند هستیم چه از لحاظ تعلیم دانش و چه از لحاظ تعلیم راه و رسم صحیح زندگی!
معلمان «أَب» علمیمان* هستند؛ در معنای «أب» گفته شده، هر کسی که سبب پیدایش، اصلاح یا پیرایش و ظهور چیزى شود آنرا «أَب» میگویند*؛ همانطور که پدر (نسبی) در رشد جسمی و روحی فرزندان دخیل است، معلم نیز در رشد روحی و شخصیتی افراد نقش بهسزایی دارد پس انتساب لقب ابعلمی بیراه نیست!
ملا محمد مهدی نراقی میگوید از ذوالقرنین پرسیده شد: پدرت را بیشتر دوست داری یا معلمت را؟ گفت: معلم؛ زیرا معلم سبب زندگی معنوی و اخروی است،اما پدر تنها سبب زندگی مادی و دنیوی است.
خدا را سپاس که توفیق داد روزی را برای قدردانی بهترین موجود خلقت،معلم، نامگذاری کردند که بهطور ویژه یاد کنیم این مربیان زندگی را! آنان که بیدریغ در راه تعلیم گام برداشتند!
تو ای تعلیمدهندهٔ علم و دانش! تو مهربانترینی و شایسته بهترین قدردانی و زبان قاصر است از قدردانی و شکر این نعمت! فراموش نخواهیم کرد زحمات بیدریغ شما را و دعاگویتان هستیم تا ابد! در پناه خدا و دعای خیر معصومین علیهمالسلام و عنایت خاصهٔ امیر المومنین علیهالسلام سالم و پایدار باشید!
☆☆☆☆☆
*لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ/ابراهیم،۷
*امیرالمومنین:"...لَا یَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ دَهْرَه"/ در تمام زندگی خود از آموختن دانش سیر نمیشود./کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 19.
*«الآباء ثلاثة: أبٌ ولدک، و أبٌ زوّجک، و أبٌ علّمک»/مجمع البیان، ج۵-۶، ص ۲۸۴.
*امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، ج 1، ص 650.
*راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات، تحقیق: صفوان عدنان، داود، ص 57.
#نجمه_صالحی
#دوازدهم_اردیبهشت
#بزرگداشت_مقام_معلم
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
به مناسبت روز استاد
✍آلاله
«ن وَالْقَلَمِ وَمَایسْطُرُونَ؛ ن ،سوگندبه قلم وآنچه می نویسند .»
آری سوگند به قلم و آنچه که می نگارد ؛ تا برای همیشه ماندگار بماند و یاری گر انسانها در گذرگاه زمان باشد . به نام او که می آفریند انسان را در جوهره ذات انسانیت با شخصیت ملکوتی و انسانی تا طریقه ره یافتن به بارگاه دوست را چند صباحی در این کره خاکی بازجوید ؛تا شاید ره به سوی خیر و سعادت رهنمون نماید . می خواهم از شخصیتی سخن گویم که قلم را یارای نوشتن نیست و زبان قاصر از بیان جملات است که اگر دریا مرکب شود و برگ های درختان قلم گردد ،در مقابل آن به انتها خواهد رسید ، اما به رسم ادب چند خطی می نگارم تا شاید جبران گردد .
، شخصیتی که چهره ملکوتی به خود گرفته و یاریگرم در این دریای مواج زمانه و تلاطم ، تشویشها و اضطراب است، شخصیتی که روح زندگی و طراوت را در کالبد بی جان و بی روحم زنده کرد و با دم مسیحایی اش بار دیگر ضربان قلبم را به تپش انداخت . بند بند وجودشان لطافت بهار و لبخند ملیحشان محبت آفتاب را در ذهنم تداعی می نماید ؛ امید را در برق نگاهشان می یابم و آنگاه که مانده ام در کوچه پس کوچه های تاریک زمانه ، فانوس پندها و اندرزهایشان روشنایی بخش رهم می گردد و آنگاه که در تنهایی خود دور دست ها را به امید نوری به نظاره نشسته ام، ندای ملکوتی شان روحم را به نوازش می آورد و مرا به سمت قوی ترین قدرت و پناهگاه(خداوند) رهنمون می نماید و سخنانشان چون مرواریدی گردن آویز وجودم می گردد وآنگاه مرا به طواف خانه عشق می کشاند تا پروانه وار بالهایم را درشمع وجودشان بسوزانم و آنگاه خاکسترم در یادها به خاطره بماند .
#مناسبتی
#روز_استاد
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
الفبای عشق
✍م.صالحی
معلم عزیز! آن زمان که پای درسَت می نشستم و تو الفبای عشق را به من می آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود و من با انبوهی از حرف ها به خانه بر می گشتم و شبانگاهان، با یاد تو به خواب می رفتم.
سال ها از آن لحظات شیرین می گذرد، ولی هنوز یاد و نامت دردلم زنده است و تو را می ستایم که همچون انبیا، به تعلیم و تربیت عشق می ورزیدی.
آن زمان برایم از دانایی می گفتی، محبت را می آموختی و من در سایه سار وجودت پیش می رفتم و امروز به احترام نامت قیام می کنم، در زلال کلماتت رها می شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می کنم.
تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه ها و لغزش گاه های زندگی نیفتم.
#معلم
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
"به بهانهی روز معلم"
✍ مرضیه رمضانقاسم
الهی آدمی وقتی امامش در پردهی غیبت باشد مجبور است پای درس غیرمعصومین تلمذ کند تا کلام معصوم را از زبان آنها بشنود و متاسفانه علوم اکتسابی حجاب و گَرد و غبار دارد.
الهی از تو درخواست میکنم با ظهور ولیات گَرد و غبار را از علوم ما بتکانی و اگر هماکنون مصلحت در ظهور نیست و صلاح ما در غیبت است، علم غیب را به ما تفضل فرمایی و علوم عَلَن ما را مبدل به علم سِر گردانی چرا که علوم علنیِ صرف، حاصلی جز علافی برایمان نداشت زیرا همچون چاه دستی هیچ جوششی ندارد، پس الهی، معلم حقیقیمان را به جسم بیجانمان بازگردان تا جان رفته را به کالبد مردهیمان بازگرداند و احیاءمان کند.
اَین محیی معالم دین...
قل ان اصبح ماءکم غورا فمن یاتیکم بماء معین
سلام بر معلم انس و جان🌹
چون ملائک گوی لاعلملنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
#امام_زمان
#روز_معلم
#معلم_حقیقی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
♡روز معلم مبارک♡
نگاره" لیلی ومجنون در مکتبخانه " ، خمسه نظامی، قرن ۱۵م
#دوازدهم_اردیبهشت
#بزرگداشت_مقام_معلم
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
✔️تذکره بانوی اول خباثت مسیح علینژاد
✍سمیه رستمی
آن بانوی متوهم روزگار؛ آن مجری، جاسوس، خبرنگار؛ آن مخالف عفاف و حجاب؛ آن باد شده چون حباب؛
آن یکی از هزار رهبر اپوزیسیون؛ گَل و گیسش چون فِرچه دَشوری کنار سیفون؛ آن که مدل مویش لانه کلاغی؛ معصومه علی نژاد قمی کلایی( یُشِپِشُ الله گیسُها)، زعیم چهارشنبههای سفید و آزادیهای یواشکی بود.
نقل است وی از ابتدا مزرعه کشت کک ارگانیک داشت به تنبانش و پیوسته پالان همی کج داشت و چنان که گفتهاند بار کج به منزل نرسد این که پالانش کج باشد و سرخاب سفیداب همی مالید از گونه تا بیخ زنخدان تا پیراسته گردد زشتی کردارش و نشد فوقع ما وقع.
آوردهاند روزی بر فیسبوک خود نبشته همیکرد که زنان را آزادی یواشکی باید جهان را محروم از حسن جمال آنان نشاید و روز دگر به اینستاگرام فراخوان همی داد که شال روسری بر سر چوب نمایند و چهارشنبه سفید به پا دارند و کلاً دکان به مجازی گشاده بود و کاسبی مینمود و نان از عمل خویش میخورد تا محتاج خلق نباشد.
روزی فریاد همی برآورد که زنان ایران را من دلسوزم! یاران گفتند: «دلت صدی چند بسوزد که تاکنون ۷۷۰هزار دلار از آمریکا ستاندهای با خانهای فول امکانات؟!» در جواب ایشان زبان از منتهیالیه حلق برآورد و گویند با حفظ سمت مجری و جاسوسی و اینها، ادبآموز جمعی بود به صورت پاره وقت با متد لقمان حکیم.
روزی به دادگاهی درآمد و فغان برآورد و آن گیسوان همچون سیم ظرفشویی در هم گوریده را افشان همیکرد که داد من از حکومت ایران بستانید، خانواده من تحت فشارند و برادرم در بند. گفتند:« اوووهَههه! چه خبر است ترا؟!» گفت: «اکنون فی و مظنه کف بازار ۶۵۰ هزار دلار باشد خواهان آنم که مشتری باشید و شما را ۱۵۰هزار دلار تخفیف میدهم مهمان من، پس آخرش ۵۰۰ هزار دلار غرامت بدهید مرا از پولهای بلوکه شده حکومت که بزرگان گفتهاند تطمئن القلوب إلا بالپول و الدُلار». گفتند: کدام خانواده؟! هم آنها که ترا چون انبانی از پسماند غیرقابل بازیافت رها کردند و ترا گردن نگرفتند به هیچ وجه من الوجوه. گفت: رضی الله عنهم من الاولین و الاخرین. چه باک که آنان را نیز بفروشم به دلار و وی اِند پست فطرتی بود و هیچ کس با وی یارای رقابت نبود.
و نیز آوردهاند روز دگر، باز فریاد و فغان همی برآورد. گفتند: «دیگه چته؟!» آشفته گفت:«چه نشستید که نزدیک است مرا بربایند و با زورقی به ونزوئلا برند و اِفبیآی گواه من است. گفتند: «چاییدی بابا! و آنکه برای خود شاهد آوردی؛ چون روباه است که وی را پرسیدند شاهدت کیست؟ گفت یُشاهِد فی کل حالٍ هٰذا دُمْبَم و به دمب خویش اشارت داشت. و حق این بانوی آزادیخواه بخوردند که داستان ربایشش جُک سال بودی و خروس از شنیدنش چنان خنده در افتد که تخم مرغ رنگی از خود در دهد.
و همو بود که برای تعلیق فدراسیون فوتبال و اخراج تیم فوتبال ایران از جام جهانی قطر کمپین به راه انداخت. گفتند: «مگر تو وطن نداری؟!» گفت: نوچ! و وی تابعیت انگلیس داشت و اشک تمساح برای زنان میریخت و اشکش را دبهای خدا تومن حساب میکرد و گویند: رحم الله خاله خرسه را که دوستیاش از نادانی؛ نافرجام بود اما وی روی خاله خرسه نیز سفید کرد به خیانت و خدعه و نیرنگ. چُلاق الله انشالله تعالی!
https://eitaa.com/joinchat/1246494986C0b4ebac263