eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
710 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
191 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. عمل صالح ✍خالقی بنا به فرموده‌ی امام خامنه‌ای، برای تحقق هر خواسته‌‌ای، با توجهِ افکار عمومی، عرف شدن و فهمیده شدن آن توسط مردم، که همان «گفتمان‌سازی» و یا «فرهنگ‌سازی» است؛ آسان خواهد شد. یکی از موارد، برای رسیدن به خواسته‌ها و پیشرفت کشور این است که، مسئله‌ی «کار» در نزد جامعه به شکل «ارزش» دیده شود. اگر فقط به عنوان ابزاری برای تولید باشد، به طور طبیعی دیگر ارزش و احترام ذاتی نخواهد داشت، چون کارگر می‌شود ملعبه‌ی دست سرمایه‌دار و بس. طبق فرموده معصومین (علیهم‌السلام) اسلام برای کار «ارزش» ذاتی قائل است و آن را عبادت و عمل صالح به شمار می‌آورد. با این نگاه، در نظام اسلامی، می‌بایست همه شتابان برای به انجام رساندن آن کار با هم مسابقه بگذارند. و این مسابقه در صورتی خواهد بود که فضای جامعه در جهت افزایش ایمان مردم حرکت کند. چون عمل صالح و ایمان هر دو بر هم اثر گذاشته، در صورت تقویت یکی دیگری نیز تقویت خواهد شد؛ در این صورت، تحقق خواسته‌ها و پیشرفت حاصل می‌شود در زمانه‌ای که در نبرد اقتصادی با استکبار جهانی هستیم، هر کاری که منتج به قوی شدن ایران باشد؛ عمل صالح است. بنابراین کارگر و کارآفرین ما که سربازان جبهه حق هستند و مجاهدت می‌کنند برای رسیدن به ایران قدرتمند، دارای ارزش ذاتی هستند. با این نگاه، می‌توان در جهش تولید گام برداشت و سطح عمل صالح را بالا برد. دولت در ازای مجاهدت کارگران و کارآفرینان وظیفه دارد؛ حال جامعه کارگری را خوب کند، چون تاثیر بزرگی در بهبود حال کل جامعه دارد. یادی کنیم از امام راحل _که بزرگترین عمل صالح از صدر اسلام تا به امروز را انجام داد و آن برپایی نظام اسلامی است_ فرمودند: « حفظ جمهورى اسلامى از حفظ یک نفر- و لو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است؛ براى اینکه امام عصر هم خودش را فدا مى‌کند براى اسلام... و حفظ اسلام بر همه کس واجب عینى است.» (صحیفه امام خمینی، ج۱۵، ص۳۶۵) . با این نگاه، هر چه مجاهدت در برابر رفع چالش‌های دشمن یا نگاه لیبرالی و سکولار مدیران کشور، محکم‌تر و شدیدتر باشد اجر آن عظیم‌تر. حفظ جمهوری اسلامی نیز با عمل صالحِ مجاهدانه و مخلصانه است؛ که مُیّسر می‌شود. @AFKAREHOWZAVI
. ⛺️برپایی چادر به ظلم، بستن چادر به زور... ✍زينب نجیب مدتی پیش، اسرائیل پیشنهاد ایجاد شهرهای بزرگ چادری در رفح را به عنوان بخشی از طرح تخلیه غیرنظامیان فلسطینی، داده بود. طرحی که در آن هدفی جز قتل عام مردم بی‌گناه غزه نداشت. چراکه چادرها، نه در سوز و سرمای زمستان، پناهگاه مناسبی برای کودکان فلسطینی بودند و نه در فصل گرما، خنکای وجود مردم داغدیده و آواره خواهد بود. اما...اما.. امروز همین چادرها، نماد اعتراضات وسیع اهالی علم و دانش در سرزمینی شده است، که بزرگترین نقش را در حمایت‌ از جنایت‌های اسرائیل، بازی می‌کند. دانشجویان و اساتیدی که با برپایی چادر در صحن دانشگاه، تحصن کرده و فریاد دفاع ازمظلومیت یک ملّت را بلند کرده‌اند. آری، گاهی حتی چادرها روایت می‌کنند... در نقطه‌ای از زمین، مردمی به ظلم، آواره‌ی بیابان شده و چادر برپا می‌کنند و اسرائیل از برپایی آن، حمایت می‌کند... و در نقطه‌ای دیگر، چادرهایی به جرم دفاع از همان آوارگان، بسته می‌شود... @AFKAREHOWZAVI
اسوه ی ایثار ✏️م *صالحی ✍معلمی شغل وحرفه نیست، بلکه ذوق و هنرو توانمندی است. معلمی در قرآن به عنوان جلوه ای از قدرت لایزال الهی،نخست ویژه ی ذات اقدس الهی است وسپس شغل انبیاء... هنر معلمی این نیست که فقط به تدریس بپردازد، بلکه او باید روحیات انسانی را در شاگرد پرورانده و روحیات غیر انسانی او را از بین ببرد. . معلم، انسان مقدسی است که تأثیر کلام وی، بیشتر از تأثیر کلام پدر و مادر است. معلم عزیزم! آن زمان که پای دَرسَت می نشستم و تو الفبای عشق را به من می آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود و من با انبوهی از حرف ها به خانه بر می گشتم و شبانگاهان، با یاد تو به خواب می رفتم. سال ها از آن لحظات شیرین می گذرد، ولی هنوز یاد و نامت دردلم زنده است و تو را می ستایم که همچون انبیاء، به تعلیم و تربیت عشق می ورزیدی. آن زمان برایم از دانایی می گفتی، محبت را می آموختی و زندگی را هجا می کردی، و من در سایه سار وجودت پیش می رفتم و امروز به احترام نامت قیام می کنم، در زلال کلماتت رها می شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می کنم. تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه ها و لغزش گاه های زندگی نیفتم. @AFKAREHOWZAVI
بالهایم را در شمع وجودش بسوزانم.... ✍محمد جانی «ن وَالْقَلَمِ وَمَایسْطُرُونَ؛ ن ،سوگندبه قلم وآنچه می نویسند.»(سوره قلم آیه 1) آری، سوگند به قلم و آنچه که می‌نگارد تا برای همیشه ماندگار بماند و یاری‌گر انسان‌ها در گذرگاه زمان باشد. به نام او که می‌آفریند؛ انسان را در جوهره ذات انسانیت با شخصیت ملکوتی و انسانی تا طریقه ره یافتن به بارگاه دوست را چند صباحی در این کره خاکی بازجوید تا شاید ره به سوی خیر و سعادت رهنمون نماید. می‌خواهم؛ از شخصیتی سخن گویم که قلم را یارای نوشتن نیست و زبان قاصر از بیان جملات است که اگر دریا مرکب شود و برگ‌های درختان قلم گردد، در مقابل آن به انتها خواهد رسید، اما به رسم ادب چند خطی می‌نگارم تا شاید جبران گردد. شخصیتی که چهره ملکوتی به خود گرفته و یاری‌گرم در این دریای مواج زمانه و تلاطم، تشویشها و اضطراب است، شخصیتی که روح زندگی و طراوت را در کالبد بی جان و بی روحم زنده کرد و با دم مسیحایی‌اش بار دیگر ضربان قلبم را به تپش انداخت. بند، بند وجودشان لطافت بهار و لبخند ملیحشان محبت آفتاب را در ذهنم تداعی می‌نماید. امید را در برق نگاهشان می‌یابم و آنگاه که مانده‌ام در کوچه پس کوچه‌های تاریک زمانه، فانوس پندها و اندرزهایشان روشنایی بخش رهم می‌گردد. آنگاه که از ترس هجوم افکار در گوشه تنهایی زانو غم بغل گرفته‌ام، ندای ملکوتی شان روحم را به نوازش می‌آورد و مرا به سمت قوی‌ترین قدرت و پناهگاه(خداوند) رهنمون می‌نماید و سخنانشان چون مرواریدی گردن آویز وجودم می‌گردد و آنگاه مرا به طواف خانه عشق می‌کشاند تا پروانه‌وار بالهایم را در شمع وجودشان بسوزانم و آنگاه خاکسترم در یادها به خاطره بماند. استاد ارجمندم پیشاپیش فرا رسیدن روز استاد را به شما تبریک عرض می‌نمایم. @AFKAREHOWZAVI
. معلم عزیزم! ✍م *صالحی صدایت، قاصدک‌هایی هستند که خبر از آینده ای روشن، از روزهای نیامده برایمان می‌آورند. همیشه خستگی‌هایت را پشت لبخندهای ما گم می‌کنی؛ لبخندهایی که بوی افتخار و غرور و سربلندی می‌دهند، لبخندهایی که بوی امید می‌دهند، لبخندهایی که بوی بالندگی می‌دهند. همیشه دلگرممان کردی تا جاده‌های پرپیچ و خم زندگی را با امیدواری طی کنیم. حالا که باغچه زیبایت به بار نشسته، بخند؛ بخند مثل همیشه، تا ما همه خستگی راه را فراموش کنیم. بخند، زیبا بخند! بهار جاودانه گل‌هایی که تو پرورش دادی مبارک باغبان؛ خسته نباشی... پیشاپیش روز وهفته معلم بر اساتید محترم مبارک باد. @AFKAREHOWZAVI
. «معلمانه» ✍سیده ناهید موسوی اردیبهشت ماه که به روز معلم می‌رسیم. ناخودآگاه یاد تک تک معلم‌های دوران ابتدایی می‌افتم، از کلاس اول تا پنجم‌ دقیقا با چهره و فامیلی در ذهنم نقش می‌بندند. دوره راهنمایی که سه کلاس بود و چند دبیری، یعنی برای هر درس یک معلم خاص داشتن را تجربه کردیم درواقع دوران گذر ما از ابتدایی و دنیای کودکانه به دوران نوجوانی و کشف استعدادها و مهارت‌ها بود. اوایل حتی فکر کردن به حفظ اسامی ده معلم یا بیشتر برایمان سخت بود، اما همان چند وقت ابتدای سال تحصیلی تمام اسامی آن‌ها را با تیپ و نوع شخصیت حفظ می‌کردیم. بعد از آن به دوران پُرحاشیه و خاص دبیرستان رسیدیم زمانیکه حس استقلال طلبی و بزرگ شدن کاذب در دورنمان به جوشش افتاده بود. حقیقتا ما تغییراتی کردیم اما نه در آن حدی که تصورش را در ذهن داشتیم. بگذریم ولی هر معلمی عطر و بُوی خاص خودش را داشت، هر معلمی تاثیر کلام‌اش با دیگری زمین تا آسمان فرق می‌کرد. برخی از باب دلگرمی و نصیحت وارد می‌شدند و تعدادی سَبک‌شان فقط تُندی و تَشر زدن بود. گاهی که جمله‌هایی پَندآموز از آنان در ذهنم مرور می‌شود به خود می‌گویم فلان معلم حق داشت حرف درستی می‌زد بعد از آن همه سال تازه به عمق معنا و منظورشان رسیدم‌. چند سال پیش که فرصت کوتاه معلمی نصیبم شده بود. به این نکته پی بردم که معلمی را عشقِ پیوسته لازم است، باید از درون وجود به کلاس چهار دیواری که در آن زمان مخصوص متعلق به شماست انرژی و مهربانی تزریق کنید. در هرلحظه آماده برای پاسخگویی سوالات گوناگون باشید، لباس معلم، رفتار و کردار، لحن صحبت کردن حتی راه رفتن آن همگی می‌تواند آموزش و الگو باشد. در حرفه معلمی غم و اندوه را باید پشت دَر کلاس جا گذاشت و هر صبح شروعی نو را با دانش آموزان ساخت. اینگونه است که معلمی هُنر عاشقانه زیستن و آموختن می‌شود. من اما از هر معلمی در دوران تحصیل، یک چیز با ارزشی آموختم، یک پَند، یک لبخند زیبا، یک هنر و حتی صبوری پیشه کردن را به من آموختند. به یاد شعر تبریک روز معلم همیشگی ما؛ « معلم عزیزم، شمع شدی شعله شدی سوختی تا هنرت را به من آموختی!» @AFKAREHOWZAVI
. سفیرعشق ✍م *صالحی 🤍یرفع الله الّذین آمنوا منکم والّذین اوتوا العلم درجات والله بما تعملون خبیر (۱۱مجادله) خدا [رتبه] كسانى از شما را كه ايمان آورده و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند و خدا به آنچه مى ‏كنيد آگاه است. ✍که ایزد مقامی ببخشد بلند بر آنان که در بحر دانش درند.. روز معلم، روز بزرگداشت عشق و ایثار است. تجلیل از کسانی است که علم را جرعه جرعه در جان ها جاری می کنند. خود لحظه لحظه می سوزند و با دانش خویش، جامعه را می سازند و فردایی باشکوه را نوید می دهند . امروز، روز بزرگداشت کسانی است که الف قدّشان، در راه تعلیم خوبی ها خمیده شده. روز پاسداشت عزیزانی است که در سنگر علم و دانش، سربازانی با اخلاص و دانشمند تربیت کردند. امروز، روز یاد کردن از گمنامان آشناست؛ آنان که دفترهای خاطرات از عطر یادشان آکنده است. داشتن علم، به تنهایی ارزش نیست. هستند کسانی که دانش فراوان دارند، ولی مانند ظرفی پر از عسل اند که هیچ منفذی برای استفاده از عسل ها در آن ها نیست. علم دانشمند زمانی اهمیت دارد که به آن عمل کرده وسپس آن را به دیگران منتقل کند و البته زکات دانش، آموختن آن به بندگان خداست. تقدیم به اساتیدومعلمان پر تلاش🌹 @AFKAREHOWZAVI
«خون‌رسان» ✍زهرا سبحانی دیگران را نمی‌دانم؛ ولی روز معلم بچگی‌هایم، یک جورایی عذاب وجدان داشتم برای شهید مطهری! که روز شهادت عالمی اینچنین، ما افتاده‌ایم به دَدر ددور. خلاصه حواسم بود که بی احترامی نشود و انصافا حد نگه می‌داشتیم من و همکلاسی‌هایم. بزرگتر که شدیم فهمیدیم آنچه ما از آن به جشن تعبیر می‌کردیم اسمش «گرامیداشت» است. هیچی نباشد بامسماتر از واژه‌ی ناجور «جشن» است. درست نمی‌دانم چه کسی روز معلم را به شهادت شهید مطهری ربط داده، هرکسی بود، بقول داش مشتی‌ها «دمش گرم» ! راست کار معلم اگر شهادت نباشد بی‌تعارف، همگی ول معطلیم! چه ماهایی که کم‌کم موی سفید دارد می‌شود جزء لاینفک زندگیمان، حتی اگر رنگش کنیم و چه آنهایی که هنوز مشکلشان، آبنبات چوبی و رسم الخط الفبای فارسی‌ست. مع‌القصه، خواستم بگویم در همین عالَم بزرگی عدد سنمان، ربط شهادت با معلمی را فهمیدم؛ که علم، عشق و عاشقی‌‌اش، اگر برای خدا نباشد به طبل توخالی می‌ماند که فقط صدای بلندش به دردِ های‌وهوی می‌خورد نه چیز دیگر. نهایت می‌شود آلفرد نوبلی که آخر عمری به فکر پودر شدن جسدش بیفتد و در کنارش برای اینکه به مردم نشان دهد که قاتل نیست کلی ثروت را بریزد برای مافیای بعد از خودش به اسم علم! بگذریم؛ داشتم از عشق و عاشقی برای خدا می‌گفتم. عشق و عاشقی که ته عمرت چه در میدان جهاد باشد چه در خانه، به شهادت ختم می‌شود. به تعبیر شهید امروز «شهادت، تزریق خون است به پیکر اجتماع، این شهدا هستند که به پیکر اجتماع و در رگ های اجتماع، خاصه اجتماعاتی که دچار کم‌خونی هستند خون جدید وارد می کنند.» حالا تصورش را بکنید که این خون‌رسان جامعه، معلم هم باشد؛ می‌شود نقطه‌ی اوج عبادالله که خلق الله را به معرفت حق می‌رساند. اجر هر دو را می‌برد؛ بهتر از این سراغ دارید؟! گرچه این حرف‌ها و این فلسفه‌ها فقط روز معلم یادمان می‌آید که بازهم جای شکرش باقی‌ست؛ یعنی اگر روزی مثل امروز را برای معلم نداشتیم دیگر حسابی اسیر تبلیغاتی می‌شدیم که ارزش‌ها را عوضی جار می‌زنند و «معلم بلاگری» را جای قناری رنگ می‌کنند و تحویلمان می‌دهند. علی‌ای‌حال، روز معلم فرصتی ست برای اندیشیدن به اعتلای جایگاه معلم که ان‌شاءالله در برنامه‌های بلند بالای مسئول جماعت و همچنین جزء مشغولیت‌های معلمان جامعه‌مان باشد و صد البته قدردانی از همه‌ی کسانی که در مکتب عشق، خون رسان جامعه‌اند؛ حتی اگر بلفعل شهید نباشند. «روز معلم گرامی باد» @AFKAREHOWZAVI
«سوسکه» ✍ س_غلامرضاپور از بچگی همیشه میز پراز کادوی روز معلم را دوست داشتم. با اینکه هیچکدام از انها هیچوقت متعلق به من نبود اما از دیدن انهمه بسته‌ی کادو پیچ شده‌ی رمز آلود کوچک و بزرگ که نمی‌دانستم چه چیزی در آنها هست به‌وجد می آمدم.. کلاس اولی بودم که یک روز پدرم چند جلد کتاب تربیتی نو از قفسه کتابخانه بیرون آورد و لای روزنامه کادو پیچ کرد و داد به من و خواهرهایم که برای معلم‌هایمان کادو ببریم. چندروز قبل از روز معلم. روز معلم که شد دل توی دلم نبود که حتما خودم هم برای معلمم یک چیزی بخرم. یک ۱۰ ریالی داشتم . پشت دیوار مدرسه پیرمرد دستفروشی بود که خیلی چیزها در بساطش پیدا میشد . آن روز قبل از رفتن به مدرسه با خواهرم کل بساط آن پیرمرد را گشتیم تا بالاخره دوتا سنجاق سر سیاه از آن نازکهای بلند که یک طرفش صاف و یک طرفش موج دار است خریدیم، دانه ای پنج زار. ما به آنها می‌گفتیم سوسکه.. از خوشحالی نیشم تا بنا گوش باز بود توی ذهنم خانم معلم را می‌دیدم که موهای سفید مشکی‌اش با فرق از وسط باز ،از زیر روسری پیداست درحالیکه به هر طرف موهایش یک سوسکه‌ی سیاه زده و دارد برای دوستش تعریف می‌کند که "اینها را یکی از شاگردهایم برای روز معلم برایم آورده ،راحت شدم همش موهایم توی صورتم می‌ریخت و چشمهایم اذیت می‌شد" اما هنوزیک دغدغه‌ی بزرگ داشتم و آن اینکه اینها را چطور کادو کنم ؟ دیگر پولی نداشتم. سوسکه‌ها را محکم در دستم گرفتم و به طرف مدرسه راه افتادم. از بساط پیرمرد دستفروش تا سر کلاس چند بار ایستادم و مشتم را باز و بسته کردم تا سوسکه ها کمی هوا بخورند و کف دست‌های محکم فشرده ی من ،خیس عرق نشوند. توی کلاس یکی از دخترها یک دسته گل مصنوعی بزرگ آورده بود وقتی دسته گلش را به خانم معلم می داد ، یک عالمه پز از سرو رویش می ریخت. از دسته گلی که آورده بود احساس غرور میکرد ولی من کادوی خودم را بیشتر دوست داشتم به ذهنم زد بروم کنار میز معلم و سوسکه ها را کنار همان دسته گل بگذارم تا کادو پیچ نبودنش به چشم نیاید. مطمئن بودم خانم معلم هم برایش فرقی ندارد اما فقط نمیدانم چرا زنگ آخر داشت از بچه ها می پرسید که هرکدام چه هدیه ای آورده اند. به اسم من که رسید خودش گفت :" آها چند روز پیش کتاب اوُردی " با ذوق گفتم" دوتا سنجاق سر هم براتون آوردم، همونا که کنار گل روی میزه " زنگ خورد و دیدم که خانم معلم تمام کادوها را با خودش برد . پ.ن: سوسکه‌ ای که تنها زیر پای بچه های نیمکت اول افتاده بود، حتما مال کریمی بود که آنجا می‌‌نشست . @AFKAREHOWZAVI
"زبان نوجوان" ✍ س_غلامرضاپور هرچه پیش می‌رود بیشتر به این نتیجه میرسم که دخترهای نوجوان الان فرقی با نوجوانی‌های خودمان ندارند. من هم در نوجوانی‌ام همین اندازه از جواب بعضی سوالات قانع نمی‌شدم. فقط اینها صداقت دارند و می‌گویند که قانع نشده‌اند و ما حرمت دبیری که زبانمان را بلد نبود، نگه می‌داشتیم و سکوت می‌کردیم. صداقت این روزهایشان باعث شده تا ما بزرگترها برویم و زبانشان را یاد بگیریم تا بتوانیم با زبان آنها حرف بزنیم تا بتوانیم گاهی دنیا را از دریچه چشم‌های آنها هم ببینیم. و حرمت نگه داشتن آن روزهایمان باعث شده صبورباشیم و زود از کوره در نرویم. اما من نوجوانهای امروز را بیشتر از نوجوانهای دیروز دوست دارم قانع نشدنشان انگیزه‌ام را برای مطالعه بیشتر و بیشتر می‌کند... نمی‌گذارند بزرگترها آب ببندند به جواب سوالهایشان.... فقط باید زبان هر کدامشان را جدا جدا بلد باشی.. آنکه موافق است و خط قرمزش خون سرخ شهداست یک‌جور اینکه مخالف است و خط قرمزش آرمی و بی تی اس است یک جور آنکه نه مخالف است و نه موافق، فقط دوست دارد باهمه دوست باشد هم یک‌جور حتی آنها که از پشت نگاه مات اما کنجکاوشان نمیتوانی بفهمی که الان فهمید یا دارد حرفهایت را چپ اندر قیچی برای خودش ترجمه می‌کند هم یک جور. امروز عطیه در کلاس نمی‌خواست بپذیرد که نمایش زیبایی حد و حدود دارد.... ظریفیان سعی می‌کرد حرفهای من را به زبان خودشان برایش ترجمه کند. بهادری هم تاییدش می‌کرد نجابت می‌گفت حیا فطری است و من باید حیای فطری را دوباره برای عطیه و بقیه بچه ها توضیح می‌دادم... باصدای زنگ گفتگوی نیمه تمام ما رفت که در ذهن بچه ها خیس بخورد تا هفته بعد باید برای هفته بعد مستندات علمی بیشتری آماده کنم و شاهد مثالهای نوجوانانه تری برایشان ببرم... کمی هم روی زبان جدیدم کار کنم .. زبان نوجوان. @AFKAREHOWZAVI
. 🌸نامه جنین به مادرش ✍خ. محمدجانی سلام مادر جان، خوبی؟ اینجا در وجودت که هستم، چقدر جایم آرام و راحت است. چقدر از اینکه کنارم هستی، آرامم و سردی و گرمی روزگار، در من اثر ندارد. تو تمام وجودت را به من ارزانی داشتی و وجود مرا، به سختی تحمل کردی و با اینکه برایت طاقت‌فرسا بودم، اما تو هیچ‌گاه اَخم به ابرو نیاوردی و هیچ‌گاه از این‌که وجودت را به پای من ریختی، احساس پشیمانی نکردی، بلکه با تمام وجودت، مرا لبریز از محبت و عشق خودت کردی، اما من در این مدت باعث اذیتت شدم و گاه بیمارت نمودم و گاه با دردهایی که وجودم بر وجودت وارد نمود، تو را خسته و آزرده خاطر کردم، اما تو تمام این دردها و سختی‌ها را، تحمل نمودی و برایت شیرین و لذت‌بخش بود تا به من زندگی ببخشی و چشمانم را به جهانی فراتر از این جا باز کنم. تو خیلی چیزها از دنیایی که در آن بودی برایم گفتی، اما برای من قابل درک نبود. چون شنیدن، کی بود ماندن دیدن. تو به من گفتی: «تحمل کن روزی از این جای کوچک و تاریک بیرون خواهی رفت و وارد دنیایی خواهی شد که بزرگی‌هایش را با چشمانت خواهی دید، در آن دنیا باید خیلی مواظب خودت و زیبایی‌های درونی و صفای قلبت باشی که زود فریب نخوری. مبادا! روزگار و رسم دنیا باعث شود که روزی مرا فراموش کنی. من دوست دارم، تو بهترین زندگی را پس از این جهان داشته باشی و در این مسیر تا زمانی که به توانایی و رشد برسی، هم‌پایت خواهم بود و دستت را خواهم گرفت و پله، پله با تو هم‌قدم خواهم شد تا تو را از پله‌های زندگی و پیشرفت یکی، یکی بالا ببرم و به مقصد بی‌نهایت برسانم و اگر روزی من از تو جدا شدم، تو نترس نگران نباش. من می‌دانم که تو شجاع و نترس هستی. تو می‌توانی؛ به تنهایی راهت را ادامه دهی و فقط به من قول بده که هیچ‌گاه خسته و نا امید نشوی و مسیری را که شروع کردی، گم نکنی.» تو چه زیبا این‌ها را برایم گفتی و چه زیبا از خودت در سرمای استخوان‌سوز زمستان گذشتی تا با آغوش گرمت به من گرما ببخشی و در گرمای طاقت‌فرسای تابستان مهرت سایبانی شد تا نسیم خنکای عشقت را در قلبم بِوَزانی و نسیم روح‌بخشت را، در جانم میهمان همیشگی لحظه‌هایم نمایی. تو دعاهایت نردبانی شده بود تا من، این مسافر کوچکت را با سلامت به مقصد برسانی و بی‌صبرانه روزهای انتظار را به نظاره و شماره نشسته بودی تا چشمانت، به جمال من روشن شود، اما من با ورودم جز گریه و اندوه چیزی برای تو نداشتم. گاه گریه‌های شبانه‌ام، خواب را از چشمان خسته و رنجورت می‌ربود، اما تو چیزی نمی‌گفتی و از خواب شبت می‌زدی، تا من به خواب روم و در کمال آسایش رشد کنم، شاخ و برگ بزنم و تنومند شوم. آری، مادر تو چه زیبا همه‌ی ناگفته‌ها را برایم گفتی، اما من چشم و گوش بسته، فقط خواستم از دنیا استفاده کنم از مأ کولات و چیزهایی که نفسم و چشمانم دید و خواهش کرد و تمایل داشت. دنیا، مرا غرق خودش کرد و انگار نصیحت‌هایت را به فراموشی سپردم و تو را که این‌گونه وجودت را به پای من ریختی، به فراموشی سپردم و خانه، فرزند، پست و مقام، همه چیزم را از من گرفت. حتی تویی که بهترین و مهربانترین موجودی بودی که تا به حال دیده بودم. @AFKAREHOWZAVI
. همه روزهای تحصیلی‌ام ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد همه روزهای تحصیلی‌ام را دوست داشتم اما سطح سه را بیشتر. همه مکان‌های تحصیلم را دوست داشتم اما را بیشتر. همه دوستان تحصیلم را دوست داشتم، اما را بیشتر. حل کردن حسابان را دوست داشتم، حتی وقتی که مغزم را تریت می‌کرد، یا وقتی که با رياضيات گسسته، احتمال افتادن دو سیب از هفت سیب را در سبد با شرایط خاص محاسبه می‌کردم. اما هیچ‌کدام به پای نشستن در کلاس نمی‌رسید. اگر تاریخی حساب کنم، به اندازه طول ساختن اولین‌ خانه‌های تمدن یکجانشینی جهان در تپه‌زاغه، تا گذاشتن میل مخابراتی برج میلاد فاصله زمانی داشت. کلاس‌هایی که عمری آرزوی نشستن بر روی صندلی‌اش را داشتم و سوال‌هایی که یک عمر آرزوی شنیدن پاسخش را داشتم، همه همین‌جا جمع بود. تمام را به‌علاوه تمام شامات و آندلس و جغرافیای هند را طی می‌کردیم. از بین النهرین و ماوراءالنهر در شرق و غرب عالم رد می‌شدیم و جایی خوش‌تر از ایران نمی‌یافتیم. کلاس اما درس تاریخ معاصر ایران بود، بحث بر سر مشروطه مشروعه و شاهان بی‌حال قاجار و مردان جنگی مثل ستارخان و باقرخان و آن خانمی که می‌گفت: خاک می‌خوریم ولی خاک نمی‌دهیم. با یاد گرفتم که چگونه از حقانیت مذهبم دفاع کنم و چگونه حدود و ثغور اعتقادم را بچینم که امامم، علماءالابرار نشود. ما را به خانه مادران امامان می‌برد و ما را با نرجس خاتون و حمیده خاتون هم‌سفره می‌کرد و می‌شدیم دختران شهربانوی ایرانی. رفاقت من با شیخ مفید از سر کلاس شروع شد و تا کاظمین قد کشید. آن‌وقت دلم می‌خواست هم‌پای سیدرضی پای درسش بنشینم و از حقانیت شیعه دفاع کنم. در همین حوالی، زیر سایه نام مادرم زهرا(سلام‌الله‌علیها) درس خواندم و خوش‌تر از این روزها نیافتم، حتی وقتی که راننده تاکسی دم در جامعه دو پهلو کرایه می‌گرفت، حتی وقتی که به‌جای جواب به سوالات دینی و تاریخی مردم، باید دنبال جواب سوالات اقتصادی می‌بودم. روزهای درسم با تدریس کسانی گذشت که علم خود را آمیخته به اعتقاد و باور به کام شاگردان‌شان می‌ریختند. کاش من هم بتوانم تنفس در این اتمسفر را به کام دختران ایران بچکانم. راستی مبارک. @AFKAREHOWZAVI
. انتشار یادداشت سرکار خانم خالقی با عنوان "واکسینه‌کردن آینده‌سازان با الگوهای قهرمان" در فارس نیوز👇 https://farsnews.ir/Viewpoint_Plus/1714722504337900612 @AFKAREHOWZAVI
«زنجیرهای ناگسسته» ✍زهرا سادات شمس دو ساعت و ۴۵ دقیقه فیلم می‌بینی، شخصیت حرص درار و منفور فیلم تمام نمی‌شود. یعنی کشته هم می‌شود، دلت خنک هم می‌شود اما تمام نمی‌شود لعنتی! «استیون» از آن شخصیت‌هایی ست که می‌خواهی با دستان خودت خفه‌اش کنی که البته قهرمان فیلم به زیبایی از خجالتش در می‌آید. برده سیاه خوش خدمت و معادل کاسه داغ‌تر از آش! انقدر برده که حتی از ارباب سفیدش هم سختگیرتر است. فیلم «جانگوی زنجیر گسسته» را می‌گویم. فیلم خوبی ست و چند بار دیدنش هم خالی از لطف نیست. سکانس های تماشایی و جذاب کم ندارد. سکانس شام در خانه ارباب «کلوین کَندی» تفسیرِ تصویری سخنرانی معروف «شهید مالکوم ایکس» است: آنجا که با صلابت و قوی درباره برده خانگی و برده مزرعه صحبت می‌کند. «استیون» نمونه کامل یک برده خانگی است. تمام حواسش به منافع ارباب است. بقیه سیاهان را تنبیه می‌کند یا حتی می‌کشد تا مبادا منافع ارباب به خطر بیفتد. تمام هوش و ذکاوتش را برای منافع ارباب به کار می‌گیرد و ارباب را راهنمایی هم میکند که مبادا گول بخورد! «برومهیلدا» و «جانگو» بردگان مزرعه‌اند. همان‌ها که برای آزادی خطر می‌کنند، شکنجه می‌شوند و حتی حاضرند کشته شوند تا از زنجیر اربابان سفید رها شوند. حدود شصت سال از شهادت مالکوم ایکس و دوازده سال از اکران فیلم گذشته و بردگان خانگی هنوز بین ما زندگی میکنند و این روزها که فلسطین بزرگترین و مهم‌ترین مسئله جهان شده، دارند کم کم خودشان را نشان می‌دهند. آن دختر ایرانی که از تحصن دانشجویان آمریکایی ناراحت است و پرچم فلسطین و چفیه را توهین به مجسمه «جورج واشنگتن» می‌داند، یک نمونه خوب برای بردگان خانگی است. مثل «استیون» نگران به خطر افتادن منافع ارباب است. بغض میکند و ناراحت است که چرا به ارباب احترام نمی‌گذارند. بردگان خانگی که منافع ارباب را به همه چیز ترجیح می‌دهند، شخصیت‌های منفور تمام تاریخ که تمام هم نمی‌شوند لعنتی ها! شرف و آزادیشان را خرج به بند کشیده شدن خودشان می‌کنند. آخر فیلم «جانگو» رهایی، امید و زندگی است. ارباب و برده خانگیش کشته می‌شوند و قهرمان‌ها به رستگاری می‌رسند. البته که هزینه زیادی هم داده اند. حالا که بردگان خانگی این روزها دارند خوب دم تکان میدهند و بدجور به جان دنیا افتاده‌اند؛ پایان ما هم رهایی، امید و زندگی است انشاءالله. @AFKAREHOWZAVI
. آدم باید نارنج باشد(امثال و حِکَم) ✍طیبه فرید شربت را میریزم توی لیوان و‌ آب را می ریزم روی سرش.باهمه غلظتش در برابر فشار آب متلاطم می شود . با قاشق دسته بلند شربتخوری نه، با دم دست ترین شی که چاقوی کره خوری است همش می زنم .استادی داشتم که با پیچ گوشتی چایش را حل می کرد.باخودکار هم دیده بودم نسکافه هم بزند.نمی دانم زیادی دلش پاک بود یا زیادی بی حوصله...پالپ های نارنج دور حفره ی خالی حرکت دورانی چاقو با سرعت نور می چرخند.توی دلم بهشان می خندم!دارند دور حفره پوچ می چرخند.چاقوی کره خوری که سرعت می گیرد پالپ ها هم عجله می کنند .....همه با هم دور هیچی می چرخند. این اولین و آخرین جیره شربت نارنج امسال است.خانم جان هرسال با نارنج های باغچه شربت درست می کند.به همه می دهد ،به بچه‌های خودش هم.توی خانه‌ما از بس طرفدار ندارد خیلی طول می کشد تا تمام شود.من عاشقش هستم.دست و پایم که مور مور می کند و سر انگشت اشاره دست راستم که از زیر پوست قُلُپ قُلُپ می کند انگار لوله آبی که گیر افتاده، یک لیوان می خورم درست می شوم.نارنج و مشتقاتش طبع ریح‌دارد .سرعت و حرکت خون را تنظیم می کند‌.خیلی ها از وجود ریح بی خبرند!نمی دانند اگر ریح‌توی تن آدم‌نباشد چه مصیبتیست!همه فکر می کنند آدم‌توی چهار تا طبع خلاصه می شود... دیگر چاقو را توی لیوان حرکت نمی دهم.پالپ نارنج ها یکی دو دور می چرخند و توی آب پخش و وپلا می شوند. همان استادمان که چایی اش را با پیچ‌گوشتی و خودکار حل می کرد به من می گفت: _چرا می روی دنبال تدریس؟برو تبلیغ!مجبوری رشد کنی و مطالب جدید بخوانی.صدبار یک چیز را درس میدهی؟خب برو چیزهای جدید بخوان حرف های جدید بزن..... به او نگفتم دارم تلاش می کنم ساختار آموزشی را به هم بزنم .دارم خودم را می کشم که منطق را زنانه تدریس کنم .یکجوری که دخترها از عهده درست فکر کردنشان بر بیایند.حس کنند درس به دردشان‌خورده...آخر ترم نگویند خب که چی چهار واحد دیگر گذاشتیم روی واحد‌های قبلی مان......منطق و فلسفه ای که تویش ریح نباشد به چه دردی می خورد؟ اصلا زن ها چون عاطفی ترند باید منطق را با متدولوژی متفاوتی برایشان گفت.باید یک‌جوری گفت که ریحش بیشتر باشد و توی عروق روح زنانه شان حرکت ایجاد کند!روح زنانه!!! یک نفر پارسال ثابت کرده بود روح هم زنانه و مردانه دارد!من که باورم نمی شود.روح وقتی به طرف کمال می رود دیگر جنسیت بودن را حس نمی کند. بی خیال.... یک لیوان شربت این‌همه آسمان ریسمان سر هم کردن نمی خواست ،شربت را سر می کشم.....القصه خدای محمد مدد کند دور چیزهای تو خالی نگردیم و چشممان به چاقوی کره خوری و پیچ گوشتی و خودکار نباشد.کاش اصلا در دایره خلقت شربت نباشیم که در جریان کلی زندگی حل شویم. البته شربت نارنج قیاس مع الفارق است.نارنج در هر صورتی ریح دارد.چه در مقام میوه ی سر شاخه ،چه در مقام شربت توی لیوان. البته نارنج بودن کافی نیست کاش حالا که انگیزه دانمان کار می کند دور چیزهای توخالی نچرخیم... امیدست حی لایموت دُرُستمان کند . @AFKAREHOWZAVI
. من و پایان نامه ۱ ✍نرگس سلیمانی با ناراحتی اطرافت را نگاه می‌کنی و جایی خیلی دورتر ازکلاس‌های درسِ همیشگی‌ات، درست در یک قدمی آشپزخانه به حال این روزهایت فکر می‌کنی . مسئله‌های پژوهشی موردعلاقه‌ات یکی پس از دیگری توسط اساتید دغدغه‌مندترت، رد شده‌اند وحالا موضوعی را برای خود مسئله ومحل سوال کرده‌ای که نمی‌دانی چقدر جایِ کار دارد! ازشدت گردش در سایت گنج و نورمگز و... چشم‌هایت پیشینه‌یاب شده‌اند اما بیشتر از این که دنبال مقاله یا پایان نامه همسو با موضوعت باشی، باکوچکترین تصور و یادآوریِ آدم‌های اطراف، حس پیشینه یابیت غلبه می‌کند و ریز و درشت رفتار آنها از ابتدای آشنایی تا این زمان، جلوی چشمهایت می‌آید . بر پرش ذهن این روزهایت غلبه پیدا می‌کنی و با حالی پریشان‌تر از همه اوقات طلبگی‌ات و باسوال ذهنی که بیشتر از همیشه ذهنت رابه بن بست رسانده، به تصویر بالا می رسی به جناب جاحظی که درمیان یکی از پیشینه های کار تو!!،جواب سوال ذهنی‌ات را داده است و تو را از حالت شِبه بن بستی در می آورد... "زیان بخش‌ترین اندیشه برای دانش آنست که گویند: گذشتگان چیزی برای جستجو تحقیق آیندگان باقی نگذارده اند، زیرا که این اندیشه همت وتوان افراد رادر جست وجو سست می‌کند." @AFKAREHOWZAVI
. باران ✍پورسعید باران که می‌بارد، همیشه یاد تو می‌افتم..یاد تو، یاد چشم های پرفروغت... یاد نوجوانی‌ام و آن‌همه عشق...باران مرا یاد تو می اندازد، حتی با اینکه سالها از رفتنت گذشته... نمی‌دانم چرا؟ فلسفه اش را نمی‌دانم! اینکه از کجا این حس شروع شد را یادم نیست! الان که فکر می‌کنم با خودم می‌گویم شاید چون باران در عمق وجودش غمی را نشان می‌دهد. غمی که باعث شده ابر را به گریه دربیاورد و اسمش بشود باران و سرازیر شود بر سر دنیاو مردمش... وجه مشترک من و ابر،گریه های ما بود.وقتی غمی عمیق قلبمان را چروک و زخمی کرد...آن‌وقت هردو گریه کردیم من برای تو و ابر برایِ.... باران مرا یاد تو می اندازد. یاد ازدست دادنت و یاد گریه های دلتنگی و غم برای رفتن تو... آدم ها می‌روند بجایی که باید بروند..آنجا که تا ابد، قرارِ زندگی و جاودانگی دارند، اما آنها که هنوز نرفته اند با دلتنگی و یادها چه کنند؟ با عطرها و خاطره ها چه کنند؟ با بوی باران و خاطره ی چشم ها چه کنند؟ هر باران باز تورا بیادم می آورد و تمام آن روزها و شب های بی قراری و دلتنگی و... بمن بگو با گریه ی ابرها چه کنم؟ با باران چه کنم؟ (از دل برآمده درشبی بارانی) @AFKAREHOWZAVI
«خواهر خورشید» ✍فاطمه وجگانی روزی مثل روز دختر!!! دختری که مبارک و رحمت است. دختری که با حضورش خانه را جلا می دهد و شهر را مدینه فاضله می کند. دختری که فاطمه است و فاطمه پناه عالَمیان است. یک فاطمه حبیبه ی جنت است و فاطمه ی ثانی حبیبه ی بیت موسی جعفر است. دختر مثل پسر نیست. دختر بیشتر بوسیدنیست. پدر فدایی دختر است و دختر بابایی ست. دختر بهترین مادر است و مادر بهترین دختر.. دختر فداها ابیها و ام ابیهاست. دختر ماه، خواهر خورشید مثل معصومه در امتداد قدمهای زینبی ست. همره امام و بانوی ولایی ست. او آمد!! آمدنی پر خیر و برکت.. نامش مبارک و مبارکه، اسوه‌ی دختران تمدن ساز است. معصوم است و معصومه‌!!! دخت امام و خواهر امام و عمه امام دردانه دختر بابایی از مدینه ساکن قم شد و همه ی قمیان و عالِمیان جذب پناهش شدند. در کویر قم، از حرم بی بی دریای مواج به پهنای درب‌های بهشت گشوده شد. هرکسی معرفت به حقش را دانست بهشت را زیارت کرد و بهشتی شد. چقدر دلم خواست از صحن آیینه وارد بر بیت تو شوم . جرعه جرعه آب بنوشم و سرم را بالا بیاورم، آیینه، آب و ازدحام زائرینت را در طلایی گنبدت چندتایی ببینم. خانه ی تو خانه ی مادریست. همان مادری که مزارش پنهان و تو را به جای او حرم است. قدم قدم نزدیکت می شوم و می خواهم زائرت شوم. خواسته ای دارم؛ برادر رضایت را خیلی دوست داری و من آغوش یک حرم برادر لازمم. السلام علیک یا فاطمه ی معصومه سلام الله علیها @AFKAREHOWZAVI
«فضای سبز، به سبک اسلامی» ✍مرضیه سادات حمیدی بخش اول فضای سبز به گونه‌ای که در اختیار عموم مردم قرار داشته باشد و در کنار آن تعاملات اجتماعی و فرهنگی شکل بگیرد، از زمان‌های بسیار دور در ایران در قالب تفرج-زیارت در محل امام‌زاده‌ها وجود داشت. دو عنصر آب و گیاه که در اندیشه ایرانیان دارای تقدس و احترام خاصی است با همجواری در کنار بقاع متبرکه امام‌زادگان بر وجه تقدس و احترام آنها افزوده شد؛ اما در دوران گذار از سنت به مدرنیته، در دوره پهلوی فضاهای سبز عمومی در قالب فرم جدید به صورت پارک شهری و به تبعیت و تقلید از غرب در ایران شکل گرفت. "( سید امیر منصوری و...- پرتال جامع علوم انسانی ) ♦️فضاسازی بر مبنای نظام سرمایه‌داری با توجه به مقدمه بالا باید گفت شهرسازی در ایران از گذشته تاکنون عموما بر مبنای اصول سرمایه‌داری بنا شده است. با این حال این مطلب بسیار مهم است که شهرسازی بر این مبنا، مثل تمام ابعاد آن به گونه‌ای است که به نفع ثروتمندان است؛ اگرچه ممکن است در این میان نفع کمی برای فقرا داشته باشد؛ تداعی این ضرب‌المثل است که "صدقه سر سیاه‌دانه آبی برود پای رازیانه". برای مثال، از اصول در طراحی فضای سبز سرمایه‌داری، این است که عموما از گیاهان مثمر استفاده نمی‌کنند. "قانون اجازه کاشت درختان میوه‌دار در معابر عمومی را به شهرداری نداده است. چرا که اگر اتفاقی برای شهروندی در این زمینه رخ‌ دهد شهرداری مقصر شناخته می‌شود، بنابراین، قانون این اجازه را نمی‌دهد.!"(قاسم قائدی -ایسنا) فارغ از توجیهات و دلایل بعضا غیر منطقی که برای این کار آورده می‌شود، یکی از دلایل اصلی آن با توجه به شناختی که از سرمایه‌داری هست می‌تواند این باشد که ثروتمندان برای منحصر کردن ثروت در اختیار خود، با وضع این قوانین، محصولات کشاورزی را به گونه‌ای دست نیافتنی و به میزان خاصی در انحصار خود قرار می‌دهند. ضمن اینکه با معیار قراردادن این سبک فضاسازی در کشورهای مختلف، خیلی راحت آب و خاک زیادی هدر می‌رود تا توجیهی باشد بر اینکه برخی محصولات بعضاً حتی راهبردی (استراتژیک) مثل گندم،برنج و... کمتر کاشته شوند. ☘ادامه دارد.... @AFKAREHOWZAVI
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
«فضای سبز، به سبک اسلامی» ✍مرضیه سادات حمیدی بخش اول فضای سبز به گونه‌ای که در اختیار عموم م
«فضای سبز، به سبک اسلامی» ✍مرضیه سادات حمیدی بخش دوم 🔹فضای سبز و ارتباط با یاد خدا اسلام برای فضای سبز دستوراتی متفاوت با سبک غربی دارد. ضمن اینکه تمام درختان بهشتی نام برده شده در قرآن، درختان میوه و مثمر هستند، از خصوصیات فضای سبز مبنی بر اسلام این است که انسان را به یاد خدا بیاندازد. در دستورات اسلامی آمده که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند:كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً (4) اگر یک انسان فقیر به استیصال رسیده در جامعه بتواند به راحتی از فضای سبز، شغلی برای خود دست و پا کند و فقر را از خود دور کند؛ شاید از مصادیق یاد کردن خدا و زنده شدن ایمان در دلش باشد. 🔸فضای سبز و کاشت گیاهان مثمر در ایران در ساخت فضای سبز به سبک غربی گاهی فقط به زیباسازی شهر توجه می‌شود و به ابعاد دیگر فضای سبز از نظر اسلام توجهی نمی‌شود. در اسلام از کاشت درختان بی فایده نهی شده است چه برسد به اینکه گیاهی برای محیط زیست مضر باشد. امیرالمؤمنین علیه السّلام می‌فرمایند: من غرس النخل أكل الرطب و من غرس الصّفصاف و العليق عدم ثمرته و ذهبت ضياعا خدمته؛ هرکس درخت خرما بکارد خرما می‌خورد و هرکس درخت چنار و سرو بکارد چون میوه ندارند عملش بی‌فایده است.( هزارحدیث از حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام- بی نا . مترجم :کاظمی خلخالی-ح 514)( ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة ج : 20 ص : 307) اینکه سفارش شده است درخت مثمر کاشته شود ما می‌توانیم اینگونه برداشت کنیم که ارزش یک درخت از نظر ایشان به سایه انداختن نیست بلکه مثمر بودن و نفع خوراکی داشتن برای مردم اولویت دارد. 🔹آب و خاک و ارتباط با رحمت خدا پیرو مطالب قبل می‌توان به جای چمن نیز که از نظر کارشناسان گیاه غیر بومی، پرمصرف آب، مضر برای محیط زیست و غیر مثمر است و بنابر نظر امیرالمؤمنین علیه السّلام کاشت آن عملی بی‌فایده است؛ گیاهان مفید برای دام با ویژگی‌های بهتر از چمن کاشته شود تا مجبور نباشیم با هدر دادن آب و خاک برای کاشت گیاهی مضرّ، محتاج واردات خوراک دام باشیم و از مصادیق دور شدگان از رحمت خدا شویم. امیرالمؤ منین علی(ع) فرمودند: «مَنْ وَجَدَ ماءً وَ تُرابا ثُمَّ اِفْتَقَرَ فَاَبْعَدَهُ اللّهُ» کسی که آب و خاک داشته باشد و در عین حال فقیر زندگی کند، خداوند او را از رحمتش دور می‏کند... (بحار الانوار، ج‏103، ص 65.) 🔺کاشت گیاهان مضر، آسیب به محیط زیست در برخی مناطق ایران متاسفانه برای ایجاد فضای سبز و پوشش گیاهی از گیاهانی استفاده می‌شود که مضر هستند."به‌جز کاج و سرو نقره‌ای که گیاهانی سوزنی‌برگ یا مخروطی هستند، اقاقیا، آتریپلکس، کهور پاکستانی آمریکایی و اوکالیپتوس هم از سرزمین‌هایی دیگر آمده‌اند که نه آب‌وهوای آن‌ها با ما یکی است و نه رشد آن‌ها به حال تنوع زیستی ما مفید است. مثلاً اوکالیپتوس نیز یک گرمسیری است. از همه بدتر اینکه این کاشت‌های غیراصولی و مخرب، اغلب در مناطق حفاظت‌شده که سرشار از گونه‌های ارزشمند هستند و به‌قیمت جان گیاهان و جانوران منحصربه‌فرد این مناطق، انجام می‌شود. درخت اوکالیپتوس خاک اطراف خود را سمی می‌کند، آب‌های زیرزمینی را به‌سرعت بالا می‌کشد و سه برابر وزنش آب جذب می‌کند و این‌طوری مانع رشد گیاهان دیگر می‌شود.(دکتر روازاده- ۱۳۹۶-۱۲-۲۳- احیای سلامت) ☘ادامه دارد ... @AFKAREHOWZAVI
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
«فضای سبز، به سبک اسلامی» ✍مرضیه سادات حمیدی بخش دوم 🔹فضای سبز و ارتباط با یاد خدا اسلام بر
«فضای سبز، به سبک اسلامی» ✍مرضیه سادات حمیدی بخش سوم 🔹تجربه موفق قطب سازی کشاورزی در ایران یک تجربه موفق در اینگونه سبک فضاسازی، استان فارس خصوصا شهر شیراز است که به قطب نارنج مشهور شده است. از قدیم در برخی فضاهای شهر شیراز مثل پیاده‌روها و یا وسط بلوارها درخت نارنج بود و چند سالی است که با اهتمام برخی مسئولین شهرداری،در پیاده‌روِ برخی از بلوارها مثل بلوار شهید چمران اخیرا درخت مثمر توت نیز کاشته شده است، که مورد استقبال مردم نیز قرارگرفته است. خوب است این سبک فضاسازی و تجربه موفق در شهر شیراز و برخی شهرهای دیگر، اول در تمام فضاهای سبز تسرّی پیدا کند و منحصر به نقاط اندکی نباشد و دوم الگویی شود برای همه‌ی شهرها که گیاهان بومی شهر خود را در فضاهای سبز استفاده کنند. با توجه به اینکه عموما شهرها و استان‌های ایران گیاهان بومی خود را دارند این ایده می‌تواند به راحتی اجرا شود و هر شهری به معنای واقعی، قطب محصول بومی خود از نظر کشاورزی شود و اگر گیاه اختصاصی ندارند درختانی مثل نارنج،توت، سنجد و...یا گل‌های محمدی، نسترن، بیدمشک، یاس و... متناسب با آب و هوای خود انتخاب کنند. از مزیت‌های این کار علاوه بر ایجاد تنوع در فضای سبز شهرها، رونق گردشگری، پدید آمدن مشاغل جدید؛ می‌توان به عملی شدن دستور مقام معظم رهبری مبنی بر اقتصاد مقاومتی نیز اشاره کرد. و در مراحل بعد با افزایش محصول بومی، می‌توان به صادرات و توسعه اقتصاد مقاومتی نیز فکر کرد. 🟢 با توجه به بیانیه‌ی گام دوم انقلاب،لازم است که مسئولین ذی‌ربط، الگوی غربی را کنار گذاشته و دستورات راهبردی اسلام، چشم‌انداز آنها باشد. توقع می‌رود که در طراحی فضای سبز به تمام ابعاد اهمیت فضای سبز در اسلام توجه شود که در عین حال که بیشترین منفعت از لحاظ روحی و جسمی به انسان‌ها برسد به محیط زیست نیز آسیب نرسد. همچنین در مخالفت با نظم نوین صهیونیستی و‌ توجه به مستضعفین، فقط گیاهانی بکاریم که ثمر دارند تا همین مقدار آب هم حتی اگر کم است به هدر نرود و با تدابیری با یک کار دو کار شود و سرمایه میوه، صیفی و سبزی کاملا در دسترس و فراوان باشد. از برکات دیگر این سبک فضاسازی این است که از طرف ایران عزیز ام القرای جهان اسلام یک سبک شهرسازی متفاوت و الگویی مناسب به روش ائمه اطهار علیهم السّلام عملاً به دنیا عرضه می‌شود که در راستای بیانیه‌ی گام دوم انقلاب، تلاشی در جهت ظهور و فرهنگ سازی برای تمدن نوین اسلامی نیز خواهد شد. ان شاءالله پایان☘ @AFKAREHOWZAVI
. وقتی پنجاه در می‌شود ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد شهرها هویت برگرفته از مردمان خویش‌اند، آن‌گاه که برای رشد و بالندگی شهر کوشش‌ها کردند و گذشت‌ها. میراث ناملموس شهرها هم از مردمی‌ست که هرچه داشتند، هنرمندانه زندگی کرده‌اند و ماندگار شدند. در این‌میان قزوین، یکی از سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین شهرهای ایران است، شاهد این مدعا، نه! شاهد این واقعیت، آثار تاریخی ریز و درشتی‌ست که قزوین را در تعدد میراث تاریخی در کشور اول کرده‌است. این مردم اما هنوز هم بسیاری از رسوم و سنت‌های نیک گذشته خود را مانند اماکن تاریخی خود حفظ کرده‌اند. یکی از این رسوم زیبا، سنت قدیمی است، سنتی که تنها در شهر قزوین اجرا می‌شده و تاکنون نیز ادامه دارد و مردم پایبند این رسم خویش‌اند. رسمی برای شکرگذاری از نعمات خدا که روی شاخه‌های باغستان‌های شهر نمودار شده، رسمی برای خواندن نماز باران؛ استغاثه‌‌ای برای لطف بیشتر خداوند بر این خاک حاصل‌خیز. پس همه باهم در مصلی جمع می‌شوند و نماز باران می‌خوانند. این مراسم را خانم‌های شهر رونق داده‌اند. خوراکی‌های این مراسم را از قبل کنار می‌گذارند و ۱۹ اردیبهشت رو می‌کنند. دیماج و هندوانه و ترشی و شیرینی و باقلوایی که از عید مانده را هنرمندانه برای پذیرایی به کار می‌گیرند. پسته، بادام، مغز قیسی تفت می‌دهند و کمی نمک، آن‌وقت، وقت لذت از نعمات خداست. مصلی شهر اما حال و هوایی دیگر دارد، در محرابش سوره انعام می‌خوانند و نماز. نوبت گفتن حاجات که می‌شود، مهری را به سقف محراب مصلی که حالا دیگر به رونق قبل نیست می‌گذارند و به امید چسبیدن سنگ به محراب صبر می‌کنند که اگر سنگ بچسبد حاجت روا می‌شوند. اما خوب می‌دانند که چه حاجات زیادی گرفته‌اند از این نماز و از این مکان مقدس، حتی اگر سنگ نچسبد. این‌روز یادآور رسومی از گذشتگان است که دین و تفریح را به هم پیوند دادند و زندگی کردند. عروسک چمچه خاتون هم حکایت‌ها دارد. این عروسک را مادربزرگ‌ها در پنجاه‌به‌در برای نوه‌ها درست می‌کردند. برای یک قاشق روسری می‌دوختند و لباسی تنش می‌کردند و بعضی هم برایش چشم و دهان می‌گذاشتند، نوه را کنار خود می‌نشاندند و به او هم یاد می‌دادند. مردم شهر بلد بودند چطور خوشبخت باشند و خوش. دین برای‌‌شان یک هویت جدانشدنی از همه ابعاد وجودی زندگی‌شان بود. دین و هنر و صنعت در این آیین ویژه خودنمایی می‌کند پنجاه‌به‌در برگرفته از تاریخ اجتماعی مردم شهر است که تاکنون از کوران مدرنیته گذشته و سرفراز بیرون آمده و هنوز پیوندی ناگسستنی از دین و آیین دارد. تکمله: این آئین در فهرست آثار ملی ایران میراث فرهنگی ناملموس در همایش چابهار در تاریخ ۱۷ بهمن ۱۳۸۹ به ثبت رسیده‌است. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«حجاب خانواده» . ال. موسوی با دیدن این کلیپ ی حرف رهبر نظرم را جلب کرد. آن هم (خانواده محجبه شما) این حرف رهبر هزار بار می ارزد... چقدر می تواند حجاب خانواده‌ی ورزشکاران، هنرپیشه ها، مسئولین روی حجاب مملکت تاثیر خوب بگذارد. مسئله حجاب فقط بازار، خیابان نیست؛ بلکه شامل پوشش همین دانه درشت های مملکت هم هست. حال شاهد بعضی از آقازاده، ورزشکار، و کل هنرپیشه ها حجاب درست نه کلا حجاب ندارند. کسی هم کار به کارشان ندارد چون افراد سرشناسی هستند. همه اینها الگوی و مدل جامعه هستند. اگر همین‌ها حجاب درستی داشتند مملکت به این وضع هنجاری بی حجابی نمی رسید. @AFKAREHOWZAVIجج
▫️سرور دخترهاست، معصومه ✍🏻 زهرا کبیری‌پور معصومه همان خورشیدی است که روزگاری در مدینه، طلوع کرد. معصومه تفسیر تبعیت از ولایتی است که از پشتِ در خانه‌ی مادر شروع شد. معصومه همان معصومیتی است که در جان تمام معصومان نفوذ کرد. معصومه امتداد قدم‌های عاشوراییِ زینب است. معصومه آهنگ فداها ابوهایِ تمامِ دخترانِ بابایی است. معصومه انعکاس نگاه زلال برادر است در غربتِ نگاه‌ها. معصومه رودخانه‌ای موّاج است در کویر شهری دور از مدینه. معصومه بی‌تابیِ تمام خواهران است برای برادران در غربت مانده. معصومه سرآغاز فصل شیدایی و دلدادگی‌است. معصومه امتداد مسیر مقدس مدینه است تا مشهد. معصومه نگین درخشان کویر قم است. و چه خوش درخشید در شهر کویریِ ما 🔅بانوجان تولدت بر ما و بر تمام دختران بابایی دنیا مبارک باد🔅 @AFKAREHOWZAVI
🔖«معصومهٔ زمانت» باش! 🖋آمنه عسکری منفرد 🌹«دختر» که آفریده شدی یعنی «ریحانه‌ای»، آرامش دل پدر و مادر می‌شوی، بالِ پروازت دهند تا لایقِ «ام‌ابیها» شوی؛ 🌹«خواهر» که باشی، امید قلب برادر می‌شوی و تا آنجا پَر پروازت دهند که پرچمدارِ نهضتِ برادر که نه، «راویِ مکتبِ حسینِ زمانت» شوی... و... 🌷«معصومه» که باشی، همچون مادرت به مقام «فِداها أبوها» نیز نائل میشوی؛ اگر چون او، روشنگر مسیر امامِ زمانت گردی و گر به حمایت از مقام ولایت هجرت کنی، به یُمنِ قُدومت شهر را آذین می‌بندند و به برکت آمدنت «مقام دختر» را ارج می‌نهند... 🌷پس دخترم «معصومه زمانت» باش و«معصوم بمان» که امروز بهایِ حفظِ معصوم بودنِ تو را، مردانِ مرد روزگار سنگین‌تر از همیشهٔ‌تاریخ و نه فقط به بذلِ جانِ‌شیرین، که به آبرو داده‌اند.... که بهایِ‌حفظِ عفت و عصمتِ تو‌ را، دخترانی می‌دهند که مُهر پرافتخار «دختر شهید» بر پیشانی که نه، برسُوِیدای جان دارند وامروز بیش از هر روز دیگر دلتنگِ بابا هستند.... 🌷پس با افتخار «معصومه بمان» که رسالتی سنگین‌تر از همیشهٔ تاریخ بر دوشِ توست.. @AFKAREHOWZAVI