eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
727 دنبال‌کننده
1هزار عکس
184 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. 《واقعه ای بسترساز》 ✍فاطمه شکیب رخ واقعه گوهرشاد، یک حادثه مهم با دو کارکرد متفاوت بود، چراکه در نگاه اول این واقعه رامی توان نشان دهنده ی ظرفیت بالای همراهی مردم با علما تا سرحد جان، در دفاع از مقدسات دانست و در نگاه دوم سرکوب قیام توسط دولت پهلوی اول را می شود یک مقدمه چینش شده برای تثبیت آزادی در حجاب برداشت نمود که این اقدام دو اثر مهم در جامعه برجای نهاد؛ اول اینکه پیام حاکمیت در جدیت از حمایت حجاب اختیاری به مردم مذهبی و مدافعان حجاب همگانی منتقل شد، دوم اینکه با ایجاد رعب و وحشت در بین اقشار مذهبی، بساط امر به معروف و مبارزه با بی حجابی حداقل در ملا عام، جمع گردید! در حالی که کارکرد اول این قیام به دلیل بالا بودن اثرات جنایت در اذهان مردم، به صورت مقطعی جای خود را به کارکرد دوم آن یعنی محدویت مطالبات مذهبی جامعه سپرد و تا مدت ها خاطره ی این جنایت هولناک در بین مردم با تلخی یاد می شد، با گذشت زمان، این تجربه ی تلخ، آغازی برای مخالفت های جمعی به رهبری علماء، و مقابله با سیاست گذاری های سلطنت پهلوی قرار گرفت. از این منظر، واقعه گوهر شاد را می توان حادثه ای بسترساز در وقوع انقلاب اسلامی دانست. @AFKAREHOWZAVI
✍️فاطمه داودی حضرت قاسم بن الحسن جوان برومند امام حسن(علیه السلام) بود که در محشر کربلا همراه امام حسین (علیه السلام) حضور داشت. شب عاشورا هنگامی که امام حسین(ع) وقایع روز عاشورا را به یارانش نشان می‌داد، حضرت قاسم بن الحسن از عمو پرسید: آیا من هم شهید می‌شوم؟ امام پاسخ داد: مرگ در نزد تو چگونه است؟ قاسم پاسخ داد: عمَّ اَحلی مِنَ العَسَل: ای عمو شیرین تر از عسل. حضرت قاسم شباهت بسیاری به امام حسن (علیه السلام) داشت از همین رو امام حسین(علیه السلام) ایشان را بسیار دوست می‌داشت. روز عاشورا هنگامی که به پیش امام رفت تا اذن جنگ بگیرد، امام اجازه نداد، شدت علاقه عمو و برادرزاده به حدی بود که همدگیر را در آغوش گرفتند و مدتی گریه کردند تا هر دو از حال رفتند. حضرت قاسم چندبار اذن جنگ خواست ولی امام نمی‌پذیرفت تا اینکه یادش آمد پدرش امام حسن دعایی بر بازویش بسته که هرموقع دچار سختی شد آن را باز کند و از آن استفاده کند آن را باز کرد و نزد امام حسین رفت امام حسین گریست و قاسم را در آغوش گرفت و به او اذن جنگ داد. در عاشورا محشری به پا شده بود سرزمین کربلا مبهوت مانده بود از این همه ظلم، کوفیان امام زمانشان را خودشان دعوت کرده بودند، ولی این چنین امامشان را تنها گذاشته بودند که جوانان ۱۳ ۱۴ ساله باید به عرصه میدان جنگ میرفتند. حضرت قاسم جثه کوچکی داشت طوری که هیچ زره‌ای به اندازه ایشان نبود، آماده شدند و به جنگ رفتند پس از مبارزه و به هلاکت رساندن ۷۰ نفر عمر سعد(لعنة الله) با شمشیر فرق مبارک ایشان را شکافت و شهید شدند. امام حسین عمر را به هلاکت رساند و حضرت را به سینه چسباند و به حرم آورد و در کنار حضرت علی اکبر قرار داد. بانوان اهل حرم برای شهیدان عزاداری می‌کردند. گریه های سوزناک عمه زینب عرش را به لرزه در می‌آورد، روز عاشورا روز رسیدن بهشتیان به عرش و ظالمان به قعر بود. @AFKAREHOWZAVI
✍️فاطمه داودی لالا لالا علی لالا لا لالایی نجوای لالایی غم انگیز بانو رباب در صحرای محشر کربلا می‌پیچید‌، علی اصغر کودک خردسال امام حسین(علیه السلام) از شدت تشنگی رنگ به رخساره نداشت. امام حسین(علیه السلام) حضرت علی اصغر را در آغوش گرفت و به سمت لشکر کوفیان رفت، علی‌اصغر را در دستانش بلند کرد و فرمود: اگر به من رحم نمی‌کنید به این طفل رحم کنید. طفل ۶ ماهه امام از سویی از عطش آب در حال سوختن بود از سوی دیگر از تیر ۳ شعبه حرمله که به سوی او پرتاب شد و گلوی ناز و کوچکش را در آغوش گرفت. ناراحت کننده، غمیگن، اندوهناک، ولی زمان جهان امام حسین(علیه السلام) نوزاد شیرخواره‌اش را غرق در خون، در آغوش گرفته بود. آغوش پر مهر امام حسین(علیه السلام) اولین ملجا جسم پر برکت تمام شهیدان کربلا شده بود اما امان از تنهایی ایشان در کنار قتلگاه.... @AFKAREHOWZAVI
. مادرِ طفلِ رضیع ✍وجگانی حضرت رباب علیها السلام، بانویی فرهیخته، عالمه و فاضله بوده که در نزد حضرت سیدالشهدا علیه السلام جایگاهی والا داشته است. امام در شآن او فرموده است: خانه ای که رباب و سکینه در آنند را دوست دارم. "کانت الرباب من أفضل النّساء و أجملهنَّ و خیارهُنَّ"؛ حضرت رباب علیهاالسلام از بافضیلت ترین، زیباترین و بهترین زنان بوده است. زنی که در هنر شعر و ادب و عقل سرآمد است. اول زنی که به حباله ی عقد با حسین بن علی در آمده است. سبقه ی زندگی او با حسین (ع)بیست ساله است. بانویی که در کربلا پا به پای همسرش عاشقی کرده است. او در مصائب اباعبدالله الحسین در کاخ عبیدالله سر حسین (ع) را به سینه چسبانده و با گریه های فراوان خط بطلان بر اجتماع یزیدیان کشیده است. در راه برگشت از شام به کربلا و مدینه، بعضی گفتند: او یکسال در کربلا مهمان زنان بنی اسد بوده؛ شبها در کنار آنها زندگی کرده و روزها در کنار قبر حسین(ع) به زاری و مرثیه سرایی پرداخته است. اوج محبت او به حضرت سیدالشهداء این است که در طول یکسال به سایه نرفته است و با واقعه ی عاشورا و ابدان مطهر شهداء زیر آفتاب، همدلی کرده است. بعضی دیگر نقل کرده اند: چون حضرت زینب (س) مدیریت قافله را داشته است؛ خانم رباب را در کربلا تنها نگذاشته است و او را بهمراه خود به مدینه برده است. این علیا حضرت، در مدینه تا یکسال در زیر آفتاب زیسته و در فراق حسین بن علی گریسته است. خواستگاران زیادی از اشراف قریشی او را به همسری دعوت می کنند ولی از باب وفاداری به همسرش، جواب رد به همه ی آنها می دهد. بانویی که در کربلا از خیمه اش صدایِ ناله و شیون بلند می شود و همه سراسیمه به سمت خیمه اش می دوند...او مادر سکینه و طفلِ رضیع است. آب به رویِ خیام حرم بسته است و شیر رباب خشکیده و علی اصغر بی تاب است. طفل را به پدر می دهد تا سیرابش کند. حضرت حسین (ع) برای سیراب کردن بچه در مقابل سپاه عمر سعد به اضطرار رسیده است. بچه را روی دست می گیرد یا قوم این بچه را بگیرید و آبش بدهید. سرباز شش ماهه بدون زره و لباس رزم را به جای آب، گوش تا گوشش را با تیر سه شعبه شکافتند به طوری که سر به پوست آویزان شد. امام بچه را سریعا زیر عبایش پنهان کرد. یک پا جلو دو پا عقب، چطور بچه را به مادر نشان دهد!! سه بار به طرف خیمه روانه شد ولی شرمنده ی رباب است! آخر این خانواده شهره ی امین اند. بچه را از مادرش امانت گرفته چطور او را پس دهد! بسرعت به پشت خیمه ها می رود تا مادرش بچه را نبیند. عجب بانویی هست خانم رباب! زنی مجلله، چادر به سر و نقاب به صورت، بيرون خيمه ايستاده، منتظر است تا طفل سیراب شده را بیاورد. حسین با سر غلاف شمشیر پشت خیمه قبری کند و بچه را دفن کرد. خبر که سنگین است گزارش خبر سنگین تر است! در آن لحظه مادر طفل به پدر پناه می آورد تا بچه را تحویل بگیرد، علیا مخدره می فهمد طفل سیراب شده است اما با خون حنجرش.. بانو رباب شرمندگی را به ظاهر حسین تداعی نمی کند. او عاشقِ پدرِ بچه اش هست. او می گوید: حسین جانم سر تو بسلامت باشد..(زبان حال: همه ی سرها به فدای سر تو حسین). امان از دل رباب دوباره از خرابه صدای شیون رباب بلند است. آب آزاد شده است و مادر علی اصغر شیر دارد ولی طفلی ندارد. السلام علیک یا حضرت رباب علیها السلام 💚هدیه به همه ی بانوانی که هنوز مادر نشده اند و لذت مادری نچشیده اند. بحق حضرت رباب علیها السلام و بحق طفل رضیعش به زودی لذت حس مادر شدن را به همه ی بانوان بی طفل عطا کند. @AFKAREHOWZAVI
. گهواره ای در حراجی بازار.... ✍فاطمه پورسعید به بازار رسیدند..خسته و دلشکسته و بی قرار...با پاهای آبله زده ورنجور و زخمی... بازار شلوغ بود و هَم همه ها آزارش میدادند... بانگاهی غمگین دور و برش رو نگاه میکرد...روی شتر بی جهاز نشسته بود با اینحال خستگی راه را حس نمیکردسوزش آبله ها و داغی جای تازیانه ها آزارش نمیداد... صدای زن ها را میشنید که هلهله میکردند.. بچه ها را میدید که میرقصیدند و شادی میکردند... به همسفرانش نگاه کرد..به زینب که همراه سجاد در جلوی کاروان بودند..دست در پشت سجاد داشت و مراقبش بود مبادا زمین نخورد...نگاهش ناخودآگاه دنبال کسی میگشت که نبود ولی نمیخواست و نمیتوانست باور کند که نیست... در بین افکار غم آلودش صدای مردی را شنید که فریاد میزد :جمع شوید خارجی ها رو آوردند..‌ چشمانش سیاهی میرفت...قلبش آزرده تر شد..نجوا کرد: آیا اینها امت پیامبرند؟؟ ناغافل سنگی به سرش خورد و دستش راناخوداگاه حائل کرد و بعد از آن سنگهای دیگر و در بین چشم های نیم باز و اشک آلودش زن هارا در پشت بام ها و بچه ها را روی زمین میدید که هلهله میکنند و سنگشان میزنند... قلبش شکسته و تکه تکه شده بود از آنهمه مصیبت و حالا سرش هم شکسته بود و خونی گرم روی پیشانیش میغلتید و از کنار چشمانش پایین میرفت... آرام چشم هایش رابست..لبخند بی رمقی زد و آهی از ته دلش کشید..انگار برای ثانیه ای خوشحال بود...از دلش گذشت خداروشکر که علی اصغرم نیست..بچه ام طاقت سنگ خوردن ندارد...و به ثانیه نکشیده، های های گریه اش بلند بود و انگار یادش افتاد که اصغرش چه شده بود و در آن دشت بلا چه دیده بود ..یادش افتادجسم کوچک پسرش را پشت خیمه درزیر خاکهایِ داغِ کربلا جاگذاشته و... کاروانِ اُسرا از بین بازار میگذشت و رُباب در میان اشکها که با خون پیشانیش قاطی شده بود گهواره ی علی اصغرش را در حراجیِ بازار ندید.... @AFKAREHOWZAVI
. تقلید منفی ✍وجگانی یکی از روش‌های تربیتی تقلید و الگو گیری از شخصیت های محوری است. الگو را دیگران نمی توانند نشان بدهند بلکه الگو را هر کسی خودش باید پیدا کند. تقلید از رفتار شخصیت ها می تواند مثبت و یا منفی باشد. نهادینه کردن هر عملی به واسطه ی تقلید نادرست تبعاتی به جای می گذارد. یک تقلید منفی حدود صد سال قبل، که هزار و اندی کشته، جنایت، تبعید و عادی سازی عادت نامرسوم غلط را جهت گیری کرد. سفری که رضا قزاق چکمه پوش به ترکیه داشت. به دستور آتاتورک، زنان بی حجاب برایش آوردند و ذهن خرابش را مسموم کردند. به نظر او برای تمدن سازی جدید زن‌ها باید لخت و عور شوند و پیشنهاد کشف حجاب در ایران را به پا کردند. این قضیه مهم‌تر از تجدد و... بود. خشاب های گرم رضا خانی با واسطه ی خشاب های گرم جنگ نرم استعمارگری به هدف می نشست و مرتب تیر از چله ی کمان رها می‌شد. با فشار به آیت الله بهلول، تبعید میرزا حسین قمی و سنگ جلو پا اندازی آیت ا.. کاشانی و... و ترس و رعب انداختن در دل مردم با حجاب زنان مبارزه را آغاز کرد، به طوری‌که زنان تا چند سال از منزل بیرون نمی آمدند. شعار حجاب ممنوع و کشیدن چادر از سر زنان عده‌ای مردم مؤمن را به حرکت واداشت و با تحصن در مسجد گوهر شاد اعتراض خود را به حکومت رضا خانی اعلام داشتند. در جوار حرم رضا شاه، نه به رضا خان گفتند و دست بر دعا برداشتند. عده ای مشرف به مسجد گوهر شاد از بالاخانه هایشان دید می زدند که مردم را به رگبار و خاک و خون کشیدند. جنازه ی زائرین زنده و نیمه جان و در خون غلتیده را بر 56 کامیون بار زده و به مزار علم دشت بردند. جوی خون در مسجد راه افتاد و با ظرف کاسه ای خون‌ها را جمع می کردند. بوی خون، صدای ناله ها که من زنده ام کجا می‌بریدم!! چادرهای تکه تکه شده، دیوارهای قرمز از خون، درهای کنده شده برای تابوت شهدا... چقدر فاجعه سنگین است ولی چرا به زودی محوش می کنند!!! دست استعمار و آدم کشی، قتل و خون و پاکسازی واقعه ها.... خیلی ادعای شخصیت الگو دارند و خواستند رد پایی از بی شخصیتی که هیچ خوی حیوانی‌شان به جای نماند. خواستند از یاد برود، ولی نفهمیدند که نه از یاد و نه از دل نمی‌رود... پنجه های آهنین استعمار که در دستکش مخملی جا گرفته است، سلاحی که خشاب‌هایش بی صداست، دست نشانده هایی که از جنس مردم ولی در لباس مزدور تن نمایی می کنند و....را که به ظاهر لباس حقیقت و به باطن دروغ را عرضه می کند همه الگوهای دروغین اند. الگویی با تاج و تخت پهلوی و تزریق کلاه شاپو به... گاهی مصیح را علم می کند با موهای فرفری و تزریق عریانی و نیمه برهنگی.. گاهی با جنگ شناختی و شلیک گلوله های داغ شک و تردید و ناامنی و گاهی با ابزار ناامیدی و القای شما نمی توانید و بزرگ نمایی خود، پیش می‌رود و این یک تقلید منفی است. @AFKAREHOWZAVI
1⃣ سر به راهان... ✍ایرانپور اهل نوبه[۱] بود و غلامی سیاه روی. هدیه امیرالمؤمنین علی علیه السلام به ابوذر غفاری[۲]. روزهای تبعید هم ابوذر را در ربذه تنها نگذاشت. بعد از ابوذر به دامان خاندان علی بن ابی طالب علیه السلام بازگشت. در رکاب حسین علیه السلام کارش به کربلا کشید، امام بیعتش را از او برداشت و مرخصش کرد[۳]. جَون پسر حََُوَی [۴]، لب به شکایت باز کرد که در ایام فراخی همراهتان بوده‌ام حالا چگونه در ایام سختی تنهایتان بگذارم...[۵] حرف روی سیاه و بوی بد بدن را پیش کشید و گلایه کرد که لیاقت ندارم خونم با خون اهل بیت و اصحاب یکی شود... امام از باب دلجویی وارد شد: اگر می‌خواهی به میدان برو من مانع نیستم...[۶] جون به میدان رفت و از چشمه شهادت سیراب شد. ارباب بر پیکرش حاضر شد و سرش را به دامان گرفت. جون سیاه روی، با عاقبتی سپید به دروازه شهادت بدرقه شد امام دست به دعا برداشت: اَللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب ریحَهُ وَ احشُرهُ مَعَ الأبرارِ وَ عَرِّف بَینَهُ و بَینَ مُحمدٍ و آلِ مُحمدٍ» خدایا! رویش را سفید و بویش را خوش گردان و با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا ساز.[۷] پی نوشت: [۱]. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۰. [۲]. ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۳. [۳]. اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۰۵. [۴]. جَون بن حُوَی از شهدای کربلا. [۵]. نفس المهموم، ص۱۵۰. [۶]. مسئله ملیت شهید مطهری، ص۴۴. [۷]. نفس المهموم، ص۲۶۳. @AFKAREHOWZAVI
. ✍ فهیمه فرشتیان 📜فکر می‌کنید از ششم ذی الحجه که امام علیه السلام حج را نیمه گذاشته و راهی کربلا شد، تا روز عاشورا چند نفر سخنانش را شنیده اند و یا نامه هایش را خوانده اند. من آن قدر ها به تاریخ تسلط ندارم که بتوانم برایتان عدد و رقم بیاورم. اما لااقل می‌دانم که در این فاصله امام علیه السلام به افراد و جمع های زیادی نامه نوشتند. از جمله به عبدالله بن جعفر، به بزرگان بنی هاشم،حبیب ابن مظاهر. چه بسیار افرادی که خود برای باز داشتن امام از سفر نامه ها برایش فرستادند و او در پاسخ‌شان از هدف قیام خود سخن گفت. از اینها گذشته، امام بارها در طول مسیر ایستاد و با اهالی شهر و روستاهای میان راه گفتگو کرد. برخی نیز بزرگان زمانه خود بودند و همیشه در جریان اتفاقات و حوادث روز. اینها که اصلا سکوت‌شان جایز نبود. کسانی مثل عبدالله بن زبیر و یا عبدالله بن عمر. فکر می‌کنید از میان این عده زیاد،چند نفر بی ایمان بودند یا هیچ شوق و محبتی به امام نداشتند؟ نه. مسئله این نبود. اکثر آن آدم ها یک هُنر کم داشتند. "هنر شناخت لحظه". شاید بپرسید یعنی چه. در واقعه کربلا مصادیق زیادی از این معنا را می‌بینیم. مثلاً روایت حبیب را به خاطر بیاورید. چه دارد که تا این اندازه شور و هیجان را موج موج به جان‌مان میریزد؟ و داستان حُرّ را که نگاه کنید، استفاده او در آخرین لحظات ممکن از این هنر مشهود است. شاید وهب ماجرای زیباتری دارد، مردی که سالها به کیش مسیحیان زیست، و دو روز آخر عمر در رکاب حسین جنگید. و یقین دارم عظیم ترین جلوه این هنر، آنجا بود که قمر بنی هاشم با همه جنگاوری و آوازه ای که در مبارزه داشت، میدان را رها کرد، مشک بر دوش انداخت و رفت تا به امر مولا، فکری برای خشکی گلوی کودکان بکند. ✨ کربلا صحنه هنر نمایی "لحظه‌شناسان" است.✨ ⬅️هر روز بارها و بارها با خود بیندیشیم، "بهترین کار در لحظه برای من چیست؟". شاید در روز ظهور این مهمترین هنری باشد که باید در خود پرورده باشیم. @AFKAREHOWZAVI
. از توبه تا شهادت ✍ایرانپور راه را بر کاروان حسین بست، هم راه کوفه را و هم راه مدینه را سد کرد. تنها راه نینوا را نشان داد. خودش نیز در لشکر عمر سعد جای گرفت و در برابر امام ایستاد. نگاهش را میان دو لشکر چرخاند‌. این طرف را در میانه‌ آتش دید و آن طرف را گلستانی از باغ رضوان. لرزه بر اندامش افتاد و خود را میان بهشت و جهنم مخیر دید. انتخاب حربن‌یزید ریاحی، بهشت بود، همان بهشتی که در جوار فرزند رسول‌الله بود و به فاصله چند قدم از حر فاصله داشت. سوار بر اسب شد و سمت خیمه امام آمد. سپرش را واژگون کرد و سر به زیر افکند. به خجالت زبان باز کرد: « هل لي من توبه؟» درخواست توبه کرد و با کرامت اربابش روبه‌رو شد: «ارفع رأسک». امام فرمود سرت را بالا بگیر و برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد هستی. از توبه تا شهادت حر چندان به طول نینجامید. با اذن امام اولین مبارز از سپاه امام راهی کارزار با کفر شد. رجز خواند و پیکار کرد و ضربه زد. سرانجام به دست سوارانی از اهل کوفه به شهادت رسید و سربلند میدان شد. [*] پی نوشت: [*]. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱_۴۲۸ @AFKAREHOWZAVI
از مدینه تا کربلا ✍ ایرانپور فرقی نمی‌کند غلام امام حسن علیه‌السلام بوده یا غلام حُر یا هر پیشینه دیگری. آن‌چه قدر و قیمتش را بالا برد شمشیر زدن در رکاب امام شهید روز عاشورا بود. قاری قرآن بود و گاه کاتب امام حسین علیه‌السلام. در میانه معرکه عاشورا، جنگ نمایانی کرد و طومار نفاق چندین سرباز لشکر عمر سعد را به شجاعت در هم پیچید. جراحات واره بر بدنش، توانش را برید و با اندک جانی که رو به پایان بود به امام اشاره کرد. حضرت بر پیکرش حاضر شد و دست در گردنش کشید و صورت بر صورت غلام گذاشت. تبسمی کم جان بر صورتش نقش بست: «مثل من سعادتمند کیست که فرزند رسول خدا (ص) صورتش را بر صورتم نهاده است...» اسلم بن عمرو، غلامی بود که سر بر دامن سیدالشهدا به دیدار پروردگار شتافت.[*] [*]. تنقیح‌المقال فی علم‌الرجال، ج۹، ص۳۲۷. @AFKAREHOWZAVI
. شیرینی‌های سخت ✍س_غلامرضاپور کی گفته که بچه زیاد داشتن بد است ؟ مثلا همین ما که هف هشت تا بچه‌ایم، بعد ازینکه همه ‌‌مان راهی خانه بخت شدیم و مثل جوجه‌های تازه پرواز یاد گرفته خانه‌ی پدریمان را ترک کردیم، باز هم هر زمان بشود و هر چند تایمان که بتوانیم دورهم جمع می‌شویم. مثلا محرم‌ها. هرسال با خودم می‌گویم امسال دیگر حسابی به حال دلم می‌رسم و تنهایی می‌روم‌ روضه. آنهم از آن روضه‌ها که روضه خوانش بلد باشد خوب دلت را بچلاند. و من هم اصلا درگیر بچه‌ها نباشم و حسابی شانه‌هایم تکان بخورد از گریه و بعد از روضه احساس کنم سبک تر از پر شده‌ام. فوق فوقش دست بچه هایم را می‌گیرم و می‌برمشان همین اطراف خودمان حرمی، گلزاری، موسی مبرقعی، تکیه آسید حسنی .... اما مگر می‌شود؟ چندسالی است که پاتوق همیشگی روضه های ظهرمان مصلی است. خدا خیر بدهد باعث و بانی‌اش را . هرکس که زودتر رسید فورا به بقیه زنگ‌ می‌زند: "کجایید؟ راه افتادید؟رسیدید درِ اول که وارد شدید ما همان جای همیشگی روبروی پنکه اولی نه دومی نشسته‌ایم " تا آخرین نفرمان بیاید هی گردن راست می‌کنیم ببینیم کی می‌رسد. اینجوری یک عالمه دوست و آشنا هم می‌بینیم . بعد دانه دانه خوراکی‌هایمان را برای بچه ها رو می‌کنیم. روضه که شروع شد بچه های بزرگتر خودشان می‌روند توی حال روضه و اشک می‌ریزند. کوچکترها هم می‌روند زیر چادر مادرها و هی مواظبند تا مادرشان گریه نکند.گاهی مجبوری در اوج روضه لبخند عمیقی بزنی که خاطر دخترکت جمع شود که گریه نمی‌کنی. بعد از روضه هم اگر هرکس برود خانه خودش تازه اول بی حالی خودمان و بچه هاست. اما اگر بازهم همه با هم یک جا جمع شویم و ناهارمان را دورهم با کمی ترشی یا ماست یا گاهی هندوانه خنک بخوریم انگار روزمان را کامل ساخته‌ایم. یکبار که تنها ، بی بچه ها و خاله‌ها رفتم روضه اصلا نفهمیدم روضه خوان کجای روضه را خواند. بچه زیاد داشتن اصلا هم بد نیست فقط کمی سخت است. دنیا را سختی‌هایش شیرین می‌‌کند خصوصا سختی‌های دسته جمعی. پ.ن و البته خدا خیر بدهد با یک جفت بچه، به آنکه سال اول گیر سه پیچ داد بیایید همه باهم برویم مصلی روضه‌های میرزا، حتی گاهی با آن تیبای درب و داغانش دنبال همه می‌رفت. موقع برگشتن، نشستن در ماشینی که حداقل سه ساعت زیر آفتاب تموز قم؛ حمام آفتاب گرفته بود، جانمان را به حلقمان می‌رساند اما نمیدانی چه لذتی داشت این سختی‌های عجیب و غریب آن هم در عصر وفور تپسی و تاکسی. @AFKAREHOWZAVI
. ✍ فهیمه فرشتیان ⚪️مردم همه بی دل و جرأت شده اند.کی حوصله دارد حکومت را نقد کند. کی حال دارد با کسی مثل یزید روبرو شود. تازه خیلی ها برای راحت و آسایش زندگی شان مجیز آدم هایی مثل او را می گویند. دنیا زدگی و شهوت زدگی جامعه مسلمین را در خود فروبرده و از آن رشادتها و شهادت ها که مالک و عمّار نشان میدادند حتی سایه ای هم در ذهن مردم نیست. سستی، کسالت، فساد و ظلم و .... در چنین جامعه ای حسین بن علی علیه السلام، آن قیام بزرگ را راه انداخت. پس طبیعی است بپذیریم در روز عاشورا همه فکر کردند حسین(علیه السلام) و دستگاه حسینی پایان پذیرفت و دیگر تمام.🍂 اما کسی چه می دانست این پایانِ به ظاهر تلخ، در واقع کاشتنِ بذری است که به زودی بالنده و پر ثمر سر از خاک برخواهدآورد، آن هم نه فقط در یک نهال. 🌱🌱🌱🌱 🌊بعد از ۱۰ محرّم سال ۶۱ هجری، قیام ها یکی پس از دیگری قد کشیدند. از قیام مختار و توابین و حرّه شروع شد و تا دوران بنی امیّه و بنی عبّاس ادامه یافت. به کدام عقلی خطور میکرد که حسین(علیه السلام) از دل حوادث عاشورا به دنبال این همه شور و شهادت طلبی، و حرکت و انقلاب است. نه اینکه فقط انقلاب های اجتماعی راه بیندازد، بلکه تحول درونی انسانها از فساد به سمت ظلم ستیزی را هم سبب شد. امروز سرچشمه جوشان امید هنوز از قلب حادثه عاشورا تمام انقلاب های دنیا را سیراب میکند. 🌱اکنون باید از خود پرسید کدامین نقطه و حادثه روز عاشورا برای من انگیره ساز حرکت و تحول است؟ یا شاید لازم باشد بدانیم کدام سُستی و یَلِگی ما ممکن است جامعه را به دنیای اسلامِ پیش از عاشورا شبیه کند. @AFKAREHOWZAVI
✍️فاطمه داودی حضرت علی اکبر جوان رعنای امام حسین(علیه السلام) بودند، حضرت علی اکبر از لحاظ اخلاق بسیار پر فیض و بصیرت بودند به طوری که ایشان را به پیامبر تشبیه کرده بودند. حضرت علی اکبر هنگامی که از پدر اذن جنگ خواستند، امام حسین(علیه السلام) بر خلاف دیگر بزرگواران به راحتی به ایشان اذن جنگ داد، این کار امام بزرگوار نشان از بزرگی ایشان بود حتی در عرصه پیکار ابتدا خودشان و اهل بیت بزرگوارشان را پیش قدم می‌دیدند. حضرت علی اکبر با دلاوری قدم به میدان گذاشتند بسیار پر صلابت می‌جنگیدند، عرصه میدان جنگ را در دستان پر فتوحشان گرفته بودند تعداد کسانی که از سپاهیان کوفه به دست ایشان به هلاکت رسید به قدری زیاد شده بود که سپاه دشمن از دست ایشان به تنگنا آمد و مرة بن منقذ قندی(لعنة الله) نیزه ای به سمت ایشان پرتاب کرد و سپس همراه سپاهیانش ایشان را به شهادت رساند. نحوه شهادتشان به قدری غم انگیز است که نمی‌توانم آن را بر جملات جاری کنم، این شقاوت ها فقط از انسان های پست فطرت شکل می‌گیرد. امام حسین (علیه السلام) بعد از شهادت ایشان، ایشان را در آغوش پر مهرشان گرفتند و عاملان شهادت ایشان را لعن کردند، حضرت زینب(سلام الله علیها) با شتاب از حرم بیرون آمدند و فرمودند: ای وای برادرم و ای پسر برادرم. و خود را بر روی حضرت علی اکبر افکندند. مصیبت های عمه زینب(سلام الله علیها) در روز عاشورا آغاز شده بود ای وای از مصیبت های ایشان در کاروان اسرا.... @AFKAREHOWZAVI
‌ 🔹گفتگوی سرکار خانم زهرا کبیری‌پور دانشجوی دکتری تاریخ تشیع اثناعشری و دبیر انجمن تاریخ اسلام و تشیع دانشکده‌ی تاریخ باعنوان: «چه کسانی از نزدیکان امام حسین (علیه‌السلام) در کربلا نبودند؟» در خبرگزاری حوزه منتشر شد. ▪️ایشان با اشاره به اینکه در میان خاندان و نزدیکان امام حسين (عليه‌السلام) افرادی حضور نداشتند و این موضوع باعث به وجود آمدن سوال‌ها و ابهاماتی شده است، بیان کردند👇🏻 🌐https://hawzahnews.com/xcXp2 @AFKAREHOWZAVI
. آسیب‌شناسی زینب کبری... ✍زينب نجیب زینب سلام اللَّه علیها، سخن می‌گوید... پیام او در قطعه‌ای از زمان محبوس نیست... او فریادی دارد به بلندای تاریخ... بشنوید سخن او را که وقتی انقلاب پیغمبر را در شرف استحاله و نابودی دید، در برابر کفر، نفاق، فتنه، خدعه و نیرنگ، در برابر شمشیرهای نیمه در غلاف، در برابر پوستینی وارونه از اسلام... استوار ایستاد و فریاد برآورد که: «یا اهل الکوفه، یا اهل الغدر و الختل»؛ ای خدعه‌گرها، ای کسانی که تظاهر کردید! شاید خودتان باور هم کردید که دنباله‌رو اسلام و اهل‌بیت هستید؛ اما در امتحان اینجور کم آوردید، در فتنه اینجور کوری نشان دادید. «هل فیکم الّا الصّلف و العجب و الشّنف و الکذب و ملق الاماء و غمز الاعداء»؛ شما رفتارتان، زبانتان با دلتان یکسان نبود. به خودتان مغرور شدید، خیال کردید ایمان دارید، خیال کردید همچنان انقلابی هستید، خیال کردید همچنان پیرو امیرالمؤمنین هستید؛ در حالی که واقع قضیه این نبود. نتوانستید از عهده‌ی مقابله‌ی با فتنه بربیائید، نتوانستید خودتان را نجات دهید. «مثلکم کمثل الّتی نقضت غزلها من بعد قوّة انکاثا»؛ مثل آن کسی شُدید که پشم را میریسد، تبدیل به نخ میکند، بعد نخها را دوباره باز میکند، تبدیل میکند به همان پشم یا پنبه‌ی نریسیده. با بیبصیرتی، با نشناختن فضا، با تشخیص ندادن حق و باطل، کرده‌های خودتان را، گذشته‌ی خودتان را باطل کردید. ظاهر، ظاهر ایمان، دهان پر از ادعای انقلابیگری؛ اما باطن، باطن پوک، باطن بیمقاومت در مقابل بادهای مخالف. این، آسیب‌شناسی است." ۱۳۸۹/۰۲/۰۱ صدای حزین زینب کبری همچنان در عالم طنین‌انداز است... آیا می‌شنویم؟ @AFKAREHOWZAVI
مسیر عاشقی ✍️فاطمه داودی قمر منیر بنی هاشم یاور و همراه دلیر امام حسین(علیه السلام) و علمدار سپاه ایشان بود، علمداری در نبرد وظیفه ارجمندی است و این وظیفه را فقط به دلاور مردی نیرومند و توانمند محول می‌کنند. حضرت ابولفضل(علیه السلام) علی‌وار از امام حسین(علیه السلام) و اهل بیت دفاع کرد. هنگامی که اهل بنی هاشم همگی شهید شدند علمدار کربلا نزد امام حسین(علیه السلام) رفت و از ایشان اذن جنگ خواستند. سپه سالار مامور به رفتن کنار رود فرات شدند که برای اهل بیت آب بیاورند. سقای دشت کربلا حضرت ابولفضل(علیه السلام) آماده نبرد شد، به سمت میدان رفت با دلاوری می‌جنگید، حکیم بن طفیل طایی و زیدبن رقاد(لعنة الله) در کنار فرات کمین کرده بودند حضرت که به فرات رسید ابتدا دست مبارک ایشان را قطع کردند اما حضرت به تنهایی با سپاه دشمن می‌جنگید سپس با زدن ضربه‌ای به سر مبارکشان ایشان را به شهادت رساندند. امام حسین (علیه السلام) خودشان را به کنار بالین حضرت ابولفضل(علیه السلام) رساندند. امام از شهادت حضرت ابولفضل بسیار اندوهگین شده بودند و گریه می‌کردند. در روایات اینکه چرا امام حسین(علیه السلام) حضرت ابولفضل(علیه السلام) را مانند دیگر شهیدان کربلا به خیمه ها نبردند دلایل متفاوتی را ذکر کرده‌اند، اما مهم ترین دلیل آن این بوده است که برای دیگر شهیدان امام حسین(علیه السلام) یاوری داشتند تا پیکرها به خصوص پیکرهای ارباً اربای شهدا را به چادرها ببرند اما برای حضرت ابولفضل(علیه السلام) یاوری نداشتند. امروزه فاصله میان حرم امام حسین(علیه السلام) و حرم حضرت ابولفضل(علیه السلام) بین الحرمین نامیده می‌شود. مسیری که مسیر عاشقان روی زمین است، مسیر اتصال زمین به عرش اعلی.... @AFKAREHOWZAVI
ماه پاره... ✍س.م.ب چهارم شعبان بود. ماه متولد شد. به عشق حسین (ع).. برای حسین (ع).. زمین وآسمان متحیر از وجود او، خانه ی فاطمه بار دیگر، با قدومش نورانی شد. پدر،قنداقه اش را در آغوش گرفت. نگاهی به چهره ی دلربایش انداخت . همچون ماه شب چهارده می درخشید. چشم در چشم او، نفس در نفسش.. نامش را عباس نهاد. اذان واقامه در گوشش خواند. نگاهی به قد و بالایش کرد. دستانش را در دست گرفت وبه آن بوسه زد. اشک از دیدگانش جاری شد. گویی که درسیاهی چشمان عباس صحنه ی عاشورا را دید. ام البنین ، دل نگران گفت؛ یا علی، چرا گریه می کنی؟ آیا فرزندم عیبی دارد! حضرت فرمود ؛ هم اینک می بینم که این دست ها روز عاشورا در کنار شریعه فرات، در راه یاری دین خدا قطع شده است. مادر یقین پیدا کرد، که فدایی حسین (ع)را، به دنیا آورده . قمر بنی هاشم را ... او که فضائلش زبان زد همه بود. همه؛ از ادبش می گفتند. از جمال وکمالش.. ازشجاعت و شکوه و صلابتش... او پسر شیر خدا بود. در دامن شیر زنی قد کشید، که استاد ادب بود. از همان کودکی ، لالا یی های شبانه اش ، ذکرحسین (ع) بود. مشق شبش، عشق حسین (ع)بود. تاب وتبش ، یاد حسین(ع) بود. تولدش برای حسین(ع) بود. شهادتش برای حسین(ع) ... @AFKAREHOWZAVI
. خیمه‌ هدایت ✍ایرانپور کاروانی بازگشته از حج در مسیر کوفه بود. چادر زهیر بن قین تازه علم شده و بساط استراحت بر پا بود. پیکی نزد زهیر آمد و به او گفت که امام حسین علیه‌السلام خواستار ملاقات با اوست. زهیر رو گرداند و از ملاقات سر باز زد. همسرش، «دُلهم» اصرار کرد و او را به خیمه امام شرفیاب کرد. دست تاریخ کوتاه است که امام چه گفت و زهیر چه شنید. زهیری که از خیمه سیدالشهدا (ع) خارج شد زهیری نبود که به خیمه رفته بود. آینه دلش به نگاه و کلام امام حسین علیه‌السلام صیقل خورده و اشتیاق همراهی امام در جانش غلیان کرده و او را از بند دنیا و زندگی رها کرد.‌ هم قدم با کاروان امام به کربلا رسید و در چکاچک شمشیرها سینه‌اش را سپر تیرهایی کرد به قصد امام از چله کمان رها می‌شدند. زهیربن‌قین آزادمردی بود که به ریسمان شهادت چنگ زد و آخرین سخنانش بر صفحه سوزان کربلا ثبت شد: «خدا سوگند، من دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم تا هزار بار؛‌ و خداى عزوجل با کشته شدن من مرگ را از تو و جوانان و خاندانت دور سازد.»[*] [*]. ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۲. @AFKAREHOWZAVI
بسم الله الرحمن الرحیم . در هوای تو... ✍بغدادی دلم هوایت را کرده...عزم رفتن می کنم قدم به قدم به خیمه ات نزدیک می شوم نسیم روح افزایی در هوا پیچیده است قند در دلم اب می شود ذوق و ارامشی دارم از جنس نور... ارام ارام راه می روم ذکر یا حسین بر لبانم نشسته است .صدای مکن ای صبح طلوع به گوشم می رسد... به خیمه ات رسیده ام ...کفش هایم را می سپارم به خادمین‌ات ...خود را در میان حرمت می بینم نور سبز و قرمزت چشمان بی رمقم را جلا می دهد. قلبم فرو می ریزد ...دلم زیر قبه ات را می خواهد ...جایی که بقضم بشکند و دعاهایم را هفت اسمان بالا ببرد... پرچم سرخ بزرگی در هوا می چرخد دلم را به طوافت می برد ... حالا ایستاده ام در وسط مجلس روضه ات که می دانم حرم توست ...دستم را روی قلبم که تا ابد در غمت در سوز و گداز است می گذارم و السلام علی الحسین می خوانم... امدم به سمت بی نهایتی که ریشه در اعماق وجودم دارد حسین(ع) کشتی نجات من است نجاتم از خودخواهی ها از هواهای نفسانی از شهوت ها ... بی او مرداری هستم در لجن زار دنیای محدود شده... اوست پر پرواز من به سوی ابدیت به سوی بی نیاز مهربان با او من تنهایم گسترده می شود به میزان تمام انسان ها. فرا زمان و فرا مکان می شوم ارواح مومنین را می بینم که چطور سرمست از این قدرت جمعی مومنین هستند قدرتی به نام هیئت که زمان را خواهد شکافت و ما را خواهد رساند به ظهور منجی بشریت... من نیز باید خودم را فانی کنم در این امواج خروشان که در فراق امامشان به ستوه امده اند و یک صدا اللهم عجل لولیک الفرج می خوانند دلم جاده ی نجف به کربلا می خواهد جاده ای که روزی ما را می رساند به بلندترین قله تاریخ بشریت که امدن منتقم ثارالله است... @AFKAREHOWZAVI
. *محو ولی* ✍زهرا نجاتی چشم به هم گذاشتیم و شب تاسوعا رسید. همان شبی که به نام حضرت علمدار است و مادرش. و من مادری پس از ۱۴۰۰سال،تکیه داده‌ام به کوه بلند عشق به بانویی به نام ام البنین. همان که برای خودش، هویتی غیر هویت نوکری برای مولایش، نمی‌شناخت. همنشین امیرالمومنین بود اما خودش را ندید. آن قدر ندید که فرزندانش هم یک به یک مانند او شدند. همه محو و محض و فانی در ولایت. در امامشان. برای هزارمین بار، دلم می‌رود به همان لحظه‌ای که پشت در ایستاد و منتظر اجازه دختر امامش ماند. یا لحظه‌ای که عباس را دورادور فرزندان فاطمه کبری گرداند تا بلاگردان شوند. دردنیای مادرانه خودم دست می‌کشمـ روی اشک‌هایم، توی صورتم پخششان می‌کنم بعد دست می‌کشم برسر و صورت فرزندانم. اشک‌هایم را در تمام دلم، درتمام جسمم، مهمان می‌کنم، برای روز مبادا برای همان روزی که پاک ماندن سخت می‌شود، برای همان لحظه‌ای که فرزندم را شیاطین دوره کرده‌اند. برای لحظه ای که جانم به ترقوه می‌رسد. برای لحظه ای که فرزندانم خوب بودن را سخت می‌بینند. می‌سپارم تا بیمه شان کند. نگهشان میدارم برای اینکه ولایت اهل بیت را توامان با ولایت ولی زمان، به جانشان بنشاند. چرا که درهمان چندگزاره که ازام البنین رسیده، هرچه هست، فنای در ولایت رسیده و از او می‌خواهم ما را فانی ولایت کند خودم و فرزندانم را. @AFKAREHOWZAVI41
. ✍فهیمه فرشتیان خودت را فرض کن، وسط یک بیابان سرگردانی و حیرت. کدام دارایی ات را حاضری بدهی تا راه پیدا شود؟ چه میزان هزینه میکنی تا نجات بیابی؟ هر چه این حیرانی بزرگتر و رسیدن به مقصد مهمتر، یافتنِ راه پر هزینه تر. گاه حتی حاضری جانت را هم به خطر بیندازی تا از جهالت و سردرگمی در بیایی. سخت است. بی مسیر و راه بودن دیوانه میکند انسان را. آدم اگر خودش را دوست داشته باشد، اگر برای خودش هویّت و اهمّیتی قائل باشد جسم را میدهد به بهای رهایی از جهل. امّا کسی هم هست که .... کسی که اراده کرد تا ابرهای غفلت را از افق بلند زندگی بشر کنار بزند. او میخواست ما را، همه ما انسانها را ازتاریکی بِرَهاند. او بر خود می دانست که حق را واضح و روشن در مقابل نگاه بشر عَرضه کند. مقصد عجیب بلند است و بزرگ!!! پس چنان شد که می دانیم. او بهای بسیاری برای نمایاندن حق پرداخت، بسیار، بسیار! جایی از زیارت اربعین میخوانیم:"وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِن الجَهالَه و حَیرَتِ الضَّلالَه" حال، بعد از آنکه حسین خون خودش را داد تا ما راه بیابیم، آیا بهانه ای داریم برای ندانستن؟ آیا هیچ دلیلی از ما پذیرفته است برای کندوکاو نکردنِ مسیر حقیقت؟ بهانه ها زیادند، رهایشان کنیم. ما نیز بهای شناخت حق را بپردازیم. @AFKAREHOWZAVI
. «لکه‌های روی حروف» ✍طیبه فرید پروپ توی دست دکتر فخریان روی سطح لغزنده ژل بالا و پایین می شد.گاهی با فشار و گاهی نرم. _از کی حرکتشو حس نمی کنی؟ فروزان با پر روسری گوشه چشمش را پاک کرد.حروف بغض آلود هُل خوردند توی دهانش. _از پریروز ظهر ... دکتر با چشم های ریز شده وابروهای باریک کوتاه و درهمی که به زحمت جزئیات یک اخم عمیق را درست می کرد همانطور که محو مانیتور بود گفت: _ضربان نداره... یه هفته صبر کن ممکنه خودش سقط شه اگر خونریزی نداشتی برو بیمارستان. صدای دکتر توی گوشش فقط یک سوت ممتد بود.از روی تخت بلند شد.بچگی هایش هر چی برگ و گل چشمش را می گرفت می گذاشت لای صفحه های فرهنگ لغت عمید.جای لکه بعضی گل ها روی حروف کتاب مانده بود.یک هفته بعد بازش می کرد و گل های رنگارنگی که توی فشار کتاب خشک شده بودند را با ذوق می چسباند توی آلبوم کاغذی....حس می کرد شده شبیه فرهنگ لغت عمید.پر ازحرف.با گل ها و برگ هایی که توی دلش بین کاغذها خشک شده بود.باید یک آلبوم کاغذی از بچه‌هایی که توی شکمش مرده‌ بودند می ساخت.... برای سید مهدی پیام گذاشت... «سلام‌ عزیزم... بازم شدی پدر شهید.» حوصله خانه را نداشت.راه افتاد سمت حرم.در و دیوار سیاه پوشیده بود.چندم محرم بود؟اصلا یادش نمی آمد. هوای خنک از لای پرده‌های مخمل ورودی بیرون می زد.با دست پرده را کنار زد و نگاهی به ضریح انداخت.این بار دیگر نه حاجتی داشت و نه درخواستی.دیگر حتی چشم‌هایش بچه‌های کوچک توی بغل زن ها را نمی دید.سهم او از مادر شدن همین چند هفته ای بود که بارها تجربه کرده بود.مثل کتابی که تا یک هفته گل ها توی بغلش ،لای صفحاتش می ماندند و از شدت فشار خشک می شدند.صدای آشنای سید مهدی او را کشاند سمت رواق. تن خسته اش را ول کرد گوشه ای و سرش که روی گردنش سنگینی می کرد را گذاشت روی زانوهایش.دیگر نیاز نبود نگران رژیم غذایی سفت و سخت چند هفته قبل باشد.دیر یا زود خودش سِقط می شد.سهم صفحه های او از گل ها و برگ ها فقط لکه های روی حروف بود.لکه های آبی و سبز و بنفش و .... توی دلش به خودش می خندید.به لباس سبز کوچکی که گذاشته بود توی کیفش و از خدا خواسته بود به حق رباب ،بچه اش سالم باشد و بیاید حرم تبرکش کند،سال دیگر هم همین لباس ها را بکند تنش و بیاورد عزاداری شیرخواره ها...آن قدر خسته بود که حتی صدای گریه زن ها که رواق را گذاشته بودند توی سرشان رویش اثری نداشت. سید مهدی داشت روضه وداع می خواند.رسیده بود به پرده آخر:«امام آمده بود خداحافظی.انگار چیزی جا گذاشته بود.دل توی دل مخدرات نبود شلوار یمانی راه راه قیمتی را با نیزه پاره کرد که دشمن طمع نکند و پوشیدش.کمربند را روی کمرش محکم کرد.وسط التماس دخترها که می گفتند«نرو بابا» و لباسش را می کشیدند.چشم های امام گره خورد به نگاه بی رمق علی اصغر که دیگر حتی گریه هم نمی کرد.» سید مهدی به اینجای مقتل که رسید،صدایش می لرزید.آه و ناله بچه دارهابلند بود.فروزان چادرش را انداخت روی صورتش.حواسش به رباب بود.به لباس هایش که بوی بچه می داد.بوی شیر.به سید مهدی که چقدر بابا شدن به قیافه اش می آمد.... _اهل معنا میگن تشنگی به علی اصغر اثر کرده بود و در هر صورت زنده نمی ماند.اما امام در چشم های او تمنای شهادت رو‌می دید.... رباب بچه را گذاشت توی بغل امام.امام نگاهی به موهای تُنُک روی سر علی اصغر انداخت به گردی صورتش.آمد خم شود بچه را ببوسد که حرمله با تیر سه شعبه ...... فذبح الطفل من الاذن الی الاذن ،من الورید الی الورید..... به اینجای روضه که رسید مردها عین زن ها ضجه می زدند.وسط روضه سید یکی پیدا شده بود که حال و روزش بدتر از فروزان بود.حالا رباب باید علی اصغر را می گذاشت توی آلبوم کاغذی...با خاطراتی که عطرش روی لباس هایش مانده بود.خاطراتی که بوی شیر می داد.بوی بچه ....بوی موهای تُنُکی که روی آن سر گرد بارها بوسیده بودشان... وسط ناله زن های شیرخواره دار داشت دنبالش می گشت.از روضه فهمید مادر علی اصغر رسیده پشت خیمه ها جایی که امام داشت زمین را با سر نیزه می کند.می خواست از پشت عبای رباب را بگیرد و نگذارد برود ...چشمه اشکش داغ شد،وسط صدای ضجه ها و ناله آدم ها وقتی دستش رسیده بود به عبای رباب چیزی توی شکمش تکان خورد.باز هم تکان خورد... رباب برگشته بود داشت نگاهش می کرد.علی اصغر توی بغلش بود.بوی شیر می داد.... @AFKAREHOWZAVI
. 🔖میهمان‌های ویژه حضرت عباس(علیه‌السلام) ✍آمنه عسکری منفرد هرسال چند روز مانده به موعد مقرر قلبشان پر می‌کشد تا حرم عباس . سالهاست خو کرده‌اند به عطر و بوی این چند دانه برنج خشک شده در نور آفتاب . ندار نیستند ولی خود را غنی از این چند دانه برنج متبرک نمی‌دانند که هیچ، بلکه ۳۶۴ روز صبر می‌کنند تا ظهر روز تاسوعا برسد و نذری خاص اقلیتهای مذهبی که دررتکیه ثارالله طبخ می‌شود، قسمتشان شود. حاج عبدالله که چند سالی است موهای پرپشتش چون قلب عاشقش سپید گشته، با آن کمر خم شده در نوکری امام حسین(علیه‌السلام)، در حالی‌که به سختی ایستاده، با روی گشاده میهمانان را دعوت می‌کند تا آرام در صف غذای تبرکی که از شب گذشته، در دیگهای مخصوص برایشان بار گذاشته شده، بایستند. پیرزن این بار با دوکارت دعوت در صف دریافت غذای تبرکی در صف ایستاد و وقتی غذای تبرکی خودش و همسر بیمارش را از دست خادم گرفت، با چسمان اشکبار، عصازنان به سمت حاج عبدالله رفت. دانه‌های گرم و سوزان اشک روی گونه‌هایش می‌غلتید و با دیدن پرچم یا اباالفضل که با وزش باد گرم در هوا خودنمایی می‌کرد، حال پرواز در خود احساس کرد. به زور کلمات را در دهانش چرخاند تا بتواند کلمات فارسی را جفت‌وجور کند. - خدا خیرتون بده حاج آقا! خیلی نگران بودم امسال که همسرم توان راه رفتن ندارد، نتوانم غذای نذری او را بگیرم. می‌دانید که ما این غذا را برای تبرکی یک سال خانواده نگه می‌داریم. دانه دانه‌ی این برنج نذری، زندگی یک سال ما را بیمه می‌کند، مخصوصا برای من که چند قاشق آن را برای بچه‌هایم که ایران نیستند خشک و فریز می‌کنم تا برایشان بفرستم. ما زرتشتی هستیم اما خودمان را از شما جدا نمی‌دانیم، پسر من برای این انقلاب خون داده، ما مدیون حسین و ابالفضل هستیم. _قبول باشه خواهر عزیز! ما نوکر حضرت عباس و شماییم. این دیگهای غذا مخصوص شماست. این کارت دعوتهای که به دستتان رسیده، قطعا به امضای خود آقا رسیده. ما کاره‌ای نیستیم. هموطنان زیادی مثل شما آمدند و ماجرای این تبرکی را برایمان گفتند که از چند سال قبل تصمیم گرفتیم، برنج و خورشت غذای ظهر تاسوعای شما را مجزا بکشیم تا راحتتر نگه‌داری کنید. برای ما دعا کنید، مخصوصا شما که از خانواده شهدا هم هستید، آبروی بیشتری پیش ارباب دارید. بفرمایید، بفرمایید! قهوه هم برای پذیرایی آماده است. سلام ما را به همسر محترمتان هم برسانید برای سلامتیشان دعا میکنم. -ای کاش بعد از تمام شدن دهه، تکیه را جمع نکنید. وقتی تکیه عزای اباعبدالله جمع می‌شود، قلبمان می‌گیرد، ما به این حال و هوا خو میکنیم... به اینجای گفتگو که رسید، صدای یا اباالفضل از آشپزخانه هیات فضا را پر کرد و اشک امان مادر شهید و حاج عبدالله را برید و هر دو چون مادر طفل از دست داده می‌گریستند... در کلاس عاشقی، عباس غوغا می‌کند در دلِ هر عاشقی، عباس مأوا می‌کند @AFKAREHOWZAVI
امیدِ‌حرم.mp3
8.49M
هرکی گرفتاری داره، اسم اباالفضل میاره.💔 📝 نویسنده و🎙 گوینده: زینب رضوی 📻 @Radioz_Ir