به نام زنان به کام سیاستزدگان
✍️سعیده رحیمی، پژوهشگر حوزه زنان
مسئله سیاستگذاری مسائل زنان، موضوع آشنا و گاه ابزاری جهت ایجاد تریبون کنشگران سیاسی و اجتماعی، شده است؛ اخیرا مناظرهای در شبکه چهار سیما پخش شد که عنوانش بهتر بود بهجای سیاستگذاری حوزهی زنان، سیاست زدگی حوزه زنان باشد!
جای تأسف است که جبههی انقلاب در برابر تفکر لیبرال آنقدر ضعیف ظاهر شود که نتواند از موضع حق خود دفاع کند!
مهجوری اندیشه رهبری در ادبیات گفتاری و محتوای سخنان خانم خزعلی به وضوح هویدا بود. وقتی مبانی رهبری توسط عالیترین مقام حوزهی زنان در نظام اسلامی ایران، فهم نشود، چه انتظاری میتوان از جوانان این عرصه داشت!؟
جای یک اشارهی کوچک به این سخن رهبری خالی بود؛ «در موضوع زن و خانواده ما در دنیا مطالبهگریم نه پاسخ گو!» میتوانست این جمله در سخنان ایشان بهخوبی پردازش شود و مظلومنمایی طرف مقابل را به چالش کشد!
واقعاً خانم دکتر خزعلی یک اتاق فکر نداشت تا ارائهی بهتری دهد یا این صحبت ضعیف حاصل کار تیمی بوده است!؟ که در هر دو صورت باید گفت: «وااسفاه!»
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
بلاگرهای رنگی
✍🏻 زهرا کبیری پور
چند سالی میشد که در اینستاگرام صفحهای داشتم. از همان روزهای اول که وارد این رسانه شدم، به نظرم بهترین محل برای پژوهشهای جامعهشناسی آمد؛ چون با طیف وسیعی از سلیقهها و فرهنگها همراه بود. بعد از مدتی پیگیر محتوای برخی از صفحات به اصطلاح پُر فالوور شدم. صفحاتی که در بسیاری از مجالسِ خانمها نیز موضوع گفتگو و نُقل مجلس بود.
در مدت کوتاهی متوجه شدم که این صفحات مشغول ترویج سبک خاصی از زندگی پر از زرق و برق هستند، به وسیلهی تبلیغ تمهای کذایی جشن تولد، جشن تعیین جنسیت و حتی جشن طلاق! و در ذیل عناوینی مثل خانهی صورتیِ من، آشپزخانهی گلگلی و...
شاید بپرسید مگر تبلیغات بد است؟!
خیر، تبلیغ کردن هیچ وقت بد نیست چه بسا به دیده شدن محصولات درست کمک میکند.
حتی گرفتن پول، البته با قیمت مناسب برای تبلیغ خوب هم است. چون مَبلغ مناسب تبلیغ سبب میشود که تولید کننده، تولیدش را جدی بگیرد و خودش را بالا بکشد.
اما چه چیزِ این تبلیغات در این صفحات مجازیِ زرد، بد است؟!
ترویج سبکِ زندگی مصرفگرایی بد است. هرچیزی و هر محتوایی را بدون در نظر گرفتن تبعات آن تبلیغ کردن، بد است. نمایش یک زندگیِ به ظاهر مرتب و آرام ولی کاملا سوار بر تبلیغ بد است.
آه و حسرت دختران جوانی که در این اوضاع آشفتهی اقتصادی با یک جهیزیهی ساده به خانهی بخت رفتهاند را جمع کردن، بد است.
اینکه پول گرفته باشی تا یک زندگیِ پر از زرق و برق خیالی را تبلیغ کنی و جوری وانمود کنی که انگار خودت هزینه کردهای، بد است.
بلاگری نوعی شغل البته از نوع کاذبش است و در تمام دنیا بلاگرها در حیطههای تخصصی خودشان فعالیت میکنند؛ اما بلاگرهای ایرانی همه چیز را تبلیغ میکنند حتی قَرنیز دیوارها و سرویس دستشوییشان را.
حال در چنین جامعهای که قیمتِ استوری یک بلاگر نوجوان آن، بیشتر از عمل سزارین یک پزشکِ متخصص است، اقبال به علم بیشتر است یا ثروت؟!
آیا جوانان ما در روزهایی که اقتصادمان اوضاع آشفتهای دارد، دیگر میلی به درس خواندن و تلاش برای کسب علم دارند؟!
در چنین اوضاعی یک صنعتگر و تولیدکننده مگر دیوانه است که برای چندرغاز، عرق بریزد.
به همین دلایل، طبق اخبار واصله، مردانی که در این صفحات رنگی تبدیل به ابزار و اکسسوار عکسها شدهاند، شغلشان را رها کردهاند.
در این میان راه چاره چیست؟!
تقویت نرمافزارهای ایرانی که بشود آن را مانند یک شهری که پلیس و قانون دارد، اداره کرد و هرکس اجازه نداشته باشد هر چیزی را تبلیغ کند.
البته در این میان مخاطب نیز نباید سادهلوح باشد و باید آگاه باشد که اطرافش چه خبر است، آن وقت میتواند با آرامش بیشتری زندگی کند.
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
✔️ «آگاهی از ناآگاهی»؛ نخستین کارکرد الهیات انقلاب اسلامی
✍ علی اسفندیار، روزنامهنگار و کارشناس علوم اجتماعی
از آن زمان ۶۰ سال میگذرد؛ از آغاز روشنگری آشکار امام راحل و علمای مکتب قم برای تشکیل جبههی رهایی از تحریم آگاهی دوران ستمشاهی تا اکنون که در عصر جهاد تبیین نفس میکشیم، از اعتراض امام خمینی(ره) به تغییر قانون «سوگند به قرآن کریم»، فتنه «تساوی حقوق زن و مرد» و بهادادن به فرقه خودخوانده بهایی در لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، تا اکنون که گامهای راسخ تمدن ایرانی_اسلامی را شاهد هستیم.
لایحهی مذکور دربردارنده قوانینی بود که به صورت خاموش و نرم، هویتزدایی فرهنگ اسلامی در ایران را نشانه گرفته بود و قم در ۱۳۴۱، شبکه سلطنتی را به عقبنشینی وادار کرد؛ از این اقدام میتوان به رویداد بزرگ فرهنگی و شناختی و آغاز قیام فرهنگی در کشور یاد کرد. قیام فرهنگی از قم، نهضت اسلامی در کشور و ثبات سیاسی در تهران؛ سه مرحلهی تاریخساز برای کشور است.
مکتب انتقادی قم را میتوان کانون شکلگیری «فهم موقعیت تاریخی ایرانیان» و دستاورد پنهان و بینظیر امام راحل در سالهای پایانی طاغوت دانست؛ دستاوردی که با تنویر افکار عمومی و آغاز زدودن «ستمِ شناختی»، کارکرد اصیل علمای بیدار شیعه را به نمایش گذاشته است.
با این توصیف، اگر آغاز عمر فرهنگی انقلاب اسلامی را سال ۴۱ شمسی بدانیم، بسیاری از شبهههای سیاسی، پاسخ خود را خواهند یافت، چرا که گزاره «پیشآگاهی مردم از حاکمیت دینی» و «رونمایی از پشت پردهی فکری پهلوی»، نسل ایرانی را در پانزده_شانزده سال برای پیروزی انقلاب آماده کرد. اینجاست که رهبر انقلاب اسلامی «قم را مادر انقلاب اسلامی» میدانند.
زین رو عمر انقلاب اسلامی را باید در دوگانه عمر فرهنگی و عمر سیاسی بازخوانی کرد؛ اگر امروز چهل و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی را قدر میدانیم، عمر فرهنگی انقلاب را نیز نباید نادیده گرفت که از سالهای ۴۱_۴۲ با عبور از فرایندهای شناختی، آرام آرام به بار نشسته و انقلابی قلبی را بر پایه فهم انسان، خودآگاهی و خودشناسی ملی رقم زده است.
هر چند رسانههای انقلابی و دلسوزان جهاد تبیین تلاش میکنند از دستاوردهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و تاریخ چهل ساله انقلاب اسلامی، پیام و تحلیل ارائه دهند؛ اما سزا نیست که چشم از رویدادهای معرفتی و شناختی پیشا انقلاب اسلامی که بخش مهم تلاش امام راحل بوده است، فرو بست.
کار مهم انقلاب اسلامی، کلید زدن فرایند موقعیتیابی و زمانشناسی ملت ایران بوده و این که «فهم ظلمبودنِ ظلم کلان»، «فهم فقر بودنِ فقر سیاسی» و «آگاهی از درد ناآگاهی» را وارد ادبیات فرهنگی کشور کرده است؛ اگر ظلمبودنِ دستگاه ستمشاهی، در لایههای ذهنی مردم آن هم در مدت بیش از ۱۵ سال به مرحله «باور» نمیرسید، انقلاب مردم در مواجهه با جریان طاغوتی_آمریکایی با هیجان کاذب و بیجانی روبهرو میشد.
دوران پیشا انقلاب را میتوان دوران افول تحریم ایرانیان از فهم موقعیت فردی، اجتماعی و تاریخی و آغاز شکلگیری «الهیات انقلاب اسلامی» دانست؛ از این رو امام راحل جامعهی زمان ستمشاهی را از بیحسی و سِرشدگی خارج کرد و کشور، متناسب با فرایندهای آرام تولید فرهنگ، از اتمسفر ضدِشناختی و جهلزا به فضای جهلزدا و معرفتافزا انتقال یافته است.
بازخوانی سخنان امام راحل نشان میدهد بزرگترین دستاورد پیامهای امام از ۴۱ تا ۵۷ شمسی، تغییر نگرش مردم به موقعیت خود است. اگر «فهم موقعیت» اتفاق نمیافتاد، فهم زمانه و موقعیتهای تاریخی بزرگتر همچون پیروزی انقلاب رخ نمینمود. بیشک تبیینگری شخصیتهایی همچون شهید مطهری، مفتح، بهشتی و شهدای محراب بوده که با ایجاد «بیداری شناختی» در طراز ملی، کنش سراسری ۵۷ را رقم زده و دست استعمارِ چندجانبه را از کشور قطع کرده است.
اگر انقلاب اسلامی در سوادآموزی و پس از آن در تولید علم، نهضتی برپا کرده، نشان از آن است که میدان فهمیدن را به صورت عادلانه پیش روی همگان قرار داده است تا جایی که میتوان ادعا کرد، در هیچ دورهای از تاریخ سیاسی کشور، هیچ حاکمیتی به میزان «انقلاب اسلامی» بر فهم روزآمد و بازگشت به اصالتهای تمدنی تأکید نکرده است.
و اکنون، وقت حراست از پیشینهی ناب «انقلاب فرهنگی» است؛ دستاوردی که تبییناش مغفول مانده است؛ اگر امروزه روایتگران ضدانقلاب، جای جلاد و شهید را تغییر میدهند یا امنیت را به احساس ناامنی و دارایی را به احساس ناداری برای هموطنان تبدیل میکنند، اینها درسهای فراگرفته از تجربههای تاریخی استعمار است؛ استعماری که روزگاری ناآگاهی و ناداری را به احساس آگاهی و دارایی تبدیل میکرد و به خورد ملت میداد.
#رصد
@AFKAREHOWZAVI
📝خاطره نویسی...
✍ جواد محدثی، نویسنده پیشکسوت حوزوی
نوشتن خاطره، هم «یاد» است، هم حفظ و حافظه «تاریخ» است. هم آینه «فکر و روح» انسان است.
هم تولید «سند»، برای تحلیل حوادث است.
هم نوعی تمرین «نگارش» و قلمزنی است.
هم نوعی «سرگرمی» سالم و مفید است.
نوشتن سفرها،
دیدارها،
حوادث تلخ و شیرین زندگی،
خاطراتی از کودکی،
دوران تحصیل،
دوران تدریس،
دوران کار،
حضور در جلسات و همایشها،
مهمانیها، جابجاییها ، اردوها،
خصوصیات افراد، غمها و شادیها
و...
همهٔ اینها میتوانند سوژههایی مناسب برای خاطره نویسی باشند.
در خاطره نویسی، اگر روی ظرافت و هنر نمایی در نگارش هم دقت شود، آن متن هم ارزش ادبی پیدا میکند، هم ماندگارتر میشود و هم برای دیگران جذاب و خواندنی میگردد.
پس یاعلی!
هر روز یک صفحه، حدّاقل.
#رصد
#ادبیات
#خاطره_نویسی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
«معطرجات»
✍️طیبه فرید
استاد خوش ذوقی دارم، میگفت آدمها بو دارند! منظورش عطر و ادوکلن و این ها نبود، منظورش یک عطر ماندگارتر و بهتر بود میگفت کمی بهشان فکر کنی با بینی دلت میتوانی بفهمی عطر متفاوتی دارند. راست می گفت! حافظ هم توی شعرهایش از این حرف ها زده!
«من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم!»
حافظ حتی با خاطرات آدم ها عطر بازی می کرده!
من خودم دیدم یک نفر بود که بوی کاغذهای کاهی کتاب فارسی چهارم دبستان دهه ی شصت می داد، بوی نم روی علف جنگل های گیلان ،توی شعر باز باران.
دوست داشتم ورقش بزنم و صفحاتش را بو کنم. خوش به حال گلچین گیلانی که می توانست بوها را بنویسد.
یکی دیگر بوی عود سیب و دارچین می داد،حتی دودش هم پیدا بود و سوختن و کوچک شدنش، داغی خاکستر های تازه ای که از سوختنش ریخته بود پایین عود سوز هم پیدا بود، یکبار بهشان دست زدم،دستم سوخت.
یکی که آدم مقدسی بود، بوی عطر گلاب و زعفران حلوای خانم جان رامی داد که با سلام و صلوات پخته بود، شیرین بود و دلپذیر.از بوییدنش سیر نمی شدی حتی با نان سنگک!
بعضیها هم قربان نبودنشان، اصلا نباید به بویشان فکر کرد، از بس مایه رنج و عذابند، تعدادشان خیلی چشم گیر نیست! بگذریم که بوها را نمیشود ندیده گرفت و بوی بد در اقلیت است و اصلا وسط عطر باران و عود و گلاب و زعفران آدم ازین حرف ها نمی زند!
نیک استادمان می گفت: دل، آدمِ با تجربه و معقول و وزینیست، دست کم نگیریدش.
آدم بودن دل را ببینید تا کارایی هایش را نشانتان بدهد. آن وقت به جز بوی آدم ها صدایشان را هم می شنوید! نه صدایی که از چیده شدن اصوات حروف است، صدایی که می گفت رساتر از این حرف ها بود، آدم های کر هم می توانستند بشنوند! و نه فقط صدای آدم ها را، حتی صدای اشیا و محیط را.
صدای پچ پچ گلدان های شمعدانی لب حوض، گردشماهیها،روشنی،من،گل،آب...
صدای باران و عود و حلوای خانم جان را.
صدای آویشن خشک توی شیشه، داخل کمد را.
صدای قاب های روی دیوار را.
صدای لباس های مرطوب و لرزان روی رخت آویز را. صدای آخرین کلمه های این متن را.
اینکه دل چه آدم پیچیده ایست!
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔅عبادتی از جنس آفتاب....
✍️زهرا سعادت
رجب، معجزه مغفرت الهی و قدمگاه لم یزلی تفسیر تابناک"سدرة المنتهي" ازچاک گریبان کعبه است تا نشان ابدی قلب قبلهگاه اسلام، شاهد شاءن رفیع چشمه فیض ربّانیِ"خواجه لولاک" باشد!
مولودی که توحید هم بی ولای او جاده ی بی نشان است و عیار شیعه تا همیشه ی تاریخ، بازتاب تصویر بلند شهامت مردی روییده از خاک است که خیبر هم تاب بازوان حیدریاش را نداشت!
کاش تیغِ طوفان سوارِ قلمم ذوالفقار گردیده و در میدان بلاغت علوی،حریم ظلمت ذهن را دریده و با زمزم واژه ها در وصف آب حیات ساقی بقاء، ترجیع واره های غربت عدل مجسّم را می سرود!
#مولود_کعبه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
⚫️توپ،تانک،مسلسل...هرچه
✍️زهرا نجاتی
💠اسراییل حمله کرده؟
سرپهبادش را به سمت ایران گرفته و با عواملش، ایران را در ایران نشانه رفته؟
جنگ است دیگر نه؟جنگ تمام عیار.
می خواهم بدانم کسانی که همیشه هرچیز را توهم توطیه میخواندند، کجا نشستهاند!
همانها که وقتی رهبر می گفت جنگ اقتصادی میگفتند: ضعف اقتصاد خودتان را انداختهاید گردن آمریکا و اسرائیل!
وقتی میگفت: جنگ فرهنگی؛ میگفتند: ای بابا اسم تغییر و تکنولوژی، را جنگ فرهنگی گذاشتهاند این آخوندهای عقب مانده!
وقتی جنگ نرم، را مطرح کردند، خیلی ها نشستند و به شوخی و جدی گفتند: جنگ است دیگر . حالا نرم و سخت مگر دارد؟
حرفهایی از جنگ آب به میان آمد و این جماعت گفتند: فکر کردهاید مردم مسخره تان هستند که اسم هر چیز را جنگ می گذارید؟
گفتند ؛جنگ انرژی. رهبر به میان آمد و مثل خضرنبی، دود فتنه را کنار زد و گفت؛ در آینده برایتان از جنگ انرژی ، خواهند گفت اما خیالتان راحت. ما تا صد سال و به قدر خیلی بیش از این جمعیتمان انرژی داریم فقط اسراف نکنید. و دنبال انرژیهای تجدیدپذیر باشید!
نوبت رسید به جنگ جمعیت. باز همین عده آمدند و گفتند: جنگ چه؟ مارا مسخره کرده اند! و باورشان نشد اقتصادچین و ژاپن، سر همین زمین میخورد!
همهاش گفتند: آمریکا بیکار است یک عمر با ما بجنگد؟
اسراییل دارد تمام فلسطین را میگیرد و این عده دلخوش دارند که قرار است نابود شود!
اما این روزها،
تک تک این جنگ ها را ثابت کرد.
بدترش را هم. جنگ شد جنگ هیبریدی. ترکیبی!
دشمن خودش به زبان آمد و گفت:پروژه مان هزار چاقو است. (برای اهل روضه: بلا نسبت شبیه گودال قتلگاه)
واقعا دشمن هرچه داشته، آورده، به قول حضرت دلبر، سوراخی نمانده که توانسته باشند دشمنی کنند و دریغش گذاشته باشند...
حالا دشمن، بین خودما، از میان نفسها و فکرهای یک عده سخن میگوید.
حالا دشمن با شستشوی مغزی، توسط خود ما زنان، جمعیت را و توسط خود ما جماعت ایرانی، کسانی مثل همان داروخانهچی کشف حجاب کرده و خیلی های دیگرمان با اعتقادات مان می جنگد.
حالا پسر درخانه با جنگ دینی، دست و پنجه نرم میکند، زن با جنگ جمعیت، مرد با جنگ اقتصادی و دختر با جنگ فرهنگی!
و توسط جاسوسهای شیطان، پهباد به وسط اصفهان میرسد و البته با چشمهای تیزبین یاران ولی، سرنگون میشود اما...
شاید هرازگاهی، این اتفاقات برای بعضی از ما لازم باشد. تا یادمان بیاورد عده ای که خیلی مردند، خیلی فداکارند، خیلی پای کارند.از قضا آنها هم می توانستند مثل ما فقط در سایهی امنیت، بیارمند، برای امنیت، دارند می جنگند، همه جوره. عین این ۴۴ سال را.
کمی قدر بدانیم. خیلی چشمها، سالهاست برای امنیت ما به خواب نرفته، چشم هایی که معمولا با خون بسته میشود.
کاش قدردان باشیم. همین.
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
✔️مصداقِ «مرد، میهن، آبادی»
✍️آمنه عسکری منفرد
آنانکه دیروز به بهانه شعار پوچ «زن، زندگی، آزادی» بسیجیان و نیروهای مسلح را زیر باد ناسزا و مشت و لگد میگرفتند، امروز به صحنه بیایند. این گوی و این میدان!
بیایید و برای زنان و کودکان آسیب دیده در زلزلهی خوی، برای آباد کردن آوارههای زندگیهایی که امروز ویران گشته، آستین بالا بزنید.
ببینید! مردانِ مرد میهن اسلامی، مثل همیشهٔ تاریخ پر افتخار ایران، غیورانه و بدون هیچ چشمداشتی برای آبادانیِ خاکِ وطن پیشقدم شدهاند، مثل همان روزهای پُراضطراب کرونا که حتی فرزند از ترس ابتلا، از پدر و مادر میگریخت.
🔻آری!
این فرزندانِ «مظلوم» انقلاب برای سرافرازی وسربلندی ایران، جهاد را از جان شیرینتر میدانند.
#زلزله_خوی
#بسیج_سپاه
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔺ایران در مقام کنش، دشمن در واکنش
✍️زینب نجیب
«ابتکار، دست ملت ایران است» این یکی از عباراتی است که رهبر انقلاب در تحلیلِ همه جانبهی خود از اغتشاشات اخیر فرمودند.
۱. برخلاف بسیاری از نقدهایی که این روزها از زبانِ دلسوزان و حامیانِ نظام جمهوری اسلامی شنیده میشود؛ که نظام در بسیاری از زمینهها دچار انفعال شده و فعل و روایت اول را به دشمن واگذار کرده است و بدین ترتیب دچار چالش شدهایم؛ اما آیتاللهخامنهای به عنوان رهبر انقلاب که همیشه سخنان و تحلیلهایشان از جریانات و اتفاقات جامعه، همهجانبه، بهدور از اغراق، مستدل، محکم و در یک کلام عادلانه بوده است؛ میفرمایند: «ابتکار دست ملت ایران است». ۱۴۰۱/۷/۲۰، دیدار با رؤسا و مدیران کشور
۲.این موضع گیریِ صریح رهبری نشان از آن دارد که تمامی جریانات واقع شده در ایام کنونی، از بازی رسانهای درصدها شبکه مجازی و تلویزیونی خارجی، مجهز کردن عواملشان در داخل کشور، فریب اذهان عمومی با دغل بازی و هزاران دروغ، شکار برخی جوانان و نوجوانان فریب خورده و بعضا هیجانزده و حتی کشتهسازی و متأسفانه شهید کردن برخی از جوانان غیور این مرز و بوم، همه و همه تنها واکنشی بود به وجههی باشکوهِ ایران قوی و دستاوردهای اخیر نظام جمهوری اسلامی در ایام کرونا، در راهپیمایی میلیونی اربعین، صدور پیام انقلاب با یک سرود مردمی، حضور دولت در اجلاس شانگهای، ارتباط موثر با دیگر کشورهای همسایه، حفظ مرزهای ایران در برابر برخی شیطنتهای اخیر و...
۳. بدین ترتیب ما باید باور داشته باشیم که طرح گفتمانِ «حرکت و روایت اول از آنِ ما» موفق شده است و دشمن، ناتوان از پاسخگویی به جهان و ناامید از هجومی دوباره به جایگاه واکنش دل سپرده است. بنابراین باید در همین مسیر ایستادگی کرد و هر لحظه دشمن را به منظور تهاجمی دوباره به گوشهی رینگ کشانید.
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
2آنجا چراغی روشن است
✍️سمیه رستمی
این روزها کافه، جای دنجی برای قرارهای دوستانه، عاشقانه و کاری است. کافهدارها تمام تلاششان را میکنند تا دیزاین کافه شیک و شکیل و بهروز باشد. میگویم دیزاین و نمیگویم طراحی؛ چون چیزی که شاهدش هستیم بیشتر دیزاین است تا طراحی.
گلاب به رویتان باشد، قراری داشتم در یکی از همین کافههای مَکش مرگ ما. همینها که لامپهای قلمبهای را با طنابِ دار از سقف آویختهاند که لامصب اِند روشنفکری است. اعدام روشنایی و نور؛ ته پِرفکت است. البته این طنابها به جای سیم بکسل ماشین هم کاربرد دارد که لاکردار این هم روشنفکریطوری است. یعنی بکسل روشنایی. از آنجا که این کافهها محل گفتگو و تعامل است و هر گفتگویی حاصل تفکر است باز هم این بکسل روشنایی یک جورهایی معنا پیدا میکند. رفتار مؤدبانه کافهچی را هم بزنیم تنگش و فراموش کنیم که این همه خرج دیزاین دِلکَشِ جوان پسند کرده، همه را هم هربار توی صورتحساب لحاظ میکند از باب این است که تا پول داریم رفیقمان است و قربان بند جیبمان.
قرار کافه را میگفتم که دوستم با کلاستر از من بود و با تأخیر آمد. به جای فضای تاریکروشنای کافه رفتیم در ایوانش نشستیم که روی میزهایش بطری رنگی با چند شاخه گل بنفش، سفید و ارغوانی همیشه بهار گذاشته بودند.
سفارش یک نوشیدنی جینگولی را دادیم، نشستیم به گپ و گفتی ادیبانه. خداییاش خیلی سعی کردم فاز روشنفکری داشته باشم و از یخناکی هوا لذت ببرم اما انصافاً سردم شده بود. بالاخره دوست گرامیام هم به صرافت افتاد، زمستان زورش بیشتر است و دل کند از آن ایوان دلباز.
محیط سر پوشیده کافه ولی دیگر جای خالی نداشت. همه میزها پر بود از جمعیت غالباً جوان. فقط مرد میانسالی آن وسط مسطهای کافه نشسته بود. انعکاس نور از کله کچلش باعث شد توجهم به او جلب شود وگرنه بنده که فضول مردم نیستم.
بعد از پرداخت صورتحساب، گشتی در میان کتابهای دنیای کتاب زدیم که ثابت کنیم علاوه بر روشنفکری خیلی هم فرهیخته هستیم. دلتان نخواهد حتی کتاب هم خریدیم که صدای اذان را شنیدیم. دیگر وقتش بود از دستاوردهای روحی معنویمان پردهبرداری کنیم. پس راهی اولین #مسجد شدیم. در بدو ورود قالیچه کهنه و نخنمای جلوی در ورودی زنانه توی ذوقم زد. بُدو خودمان را به نماز رساندیم. هنگام قنوت سر بلند کردم تا تعداد ملائکی که در فضای معنوی مسجد بال بال میکردند را بهتر ببینم و بشمارم؛ اما چشمم خورد به طراحی آجر سه سانتی و کاشیکاری لاجورد. جایی که احتمالا محراب بود. میگویم احتمالاً، چون پرده ضخیم سبز رنگی را میآویزند بین قسمت زنانه و مردانه که جلوی دید خانمها را بگیرد. همیشه خدا درزِ دوخت را هم میاندازند سمت زنانه. این مسجد که ناقصی نقشه مسجد را هم اختصاص داده بودند به خانمها. دلم میخواست پرده را کنار بزنم و طراحی محراب را ببینم. نماز را با حضور قلب به پایان رساندم. با دوستم تکیه دادیم به پشتیها لنگه به لنگه و رنگ و رفته مسجد برای ادامه گپ و گفت. هنوز چشمم به آن قالیچه کهنه دم در بود. داشتم فکر میکردم چرا کمد شکسته، قالی کهنه، پشتی رنگ و رفته(این را با لحن نمکیها بخوانید) که دیگر نمیشود به پول نزدیکشان کرد و کسی نمیخواهدشان را میآورند ول میکنند توی مسجد. لابد منت هم سر خدا میگذارند بابت این همه احسانشان. شاید هم میترسند خدا نتواند از اموالش مواظبت کند و دزد بزند به مسجد. این دیگر چه جور ایمان به خدایی است؟ توی همین فکرها بودم که صحنه دیگر در مسجد میخکوبم کرد. البته منظورم از آن صحنهها نیست. دوستان تفکراتتان را تمشیت کنید و استغفار کنید. خانمی کنار مسجد بساط کرده بود و دستْدوختهایش را میفروخت. ما را هم صدا کرد که اجناسش را ببینیم. لابد خیال کرده هر آنچه دیده ببیند دل کند یاد. خواهر من، گیرم همین باشد، بعد از دیدن دیده و یاد کردن دل، بحث جیب است که میکند فریاد. هنوز حلاجی این ور بازار نه! چیز ببخشید، این ور مسجد تکمیل نشده بود که آن ور #مسجد چشمم افتاد به زنبیلی پر از لیف، کیسه، روشور و میوه خشک. هر چه بود برای خیرات اموات نبود. از اینها فارغ نشده بودم که چراغهای مسجد تک و توک خاموش شد. داشتم کیف میکردم که ای ول! الان فضای مسجد میشود کأنه کافهها که یکی از پیرزنها عصا زنان از جلویم گذشت و گفت دیگه برید خونههاتون. مسجد بلافاصله بعد از نماز تعطیل شده بود. ما هم از صرافت ادامه گپ و گفت افتاده بودیم و بیرون آمدیم. دوباره سرم را بالا گرفتم ببینم ملائک در چه حالند؟ چشمم افتاد به دبههای ترشی. دبههایی که لب پنجره اتاق خادم مسجد بینظموترتیب نشسته بودند و ما را دید میزدند. حقیقتاً این دیگر اِند صحنه بود. دلم میخواست برگردم به فضای تاریک کافه، زیر نور کمسوی لامپ قلمبهای، با دوستم درباره اهمیت زیباسازی مساجد غرغر روشنفکرانه کنیم. همانجا که حداقل چراغی روشن است.
@AFKAREHOWZAVI
#پویش_من_و_مسجد
3⃣متولیان قدرتمند
✍🏻 زهرا کبیری پور
یادداشت دو تن از دوستانم را در مجلهی افکار بانوان حوزوی خواندم. یادداشت آنها دربارهی قرار دوستانهایی که در کافه داشتن و انتهای آن به خواندن نماز جماعت در مسجد ختم شده بود، نوشته شده بود.
هر دوی آنها از وضعیت موجود در آن مسجد گزارشی ارائه کرده بودند، یکی با قلمی جدی و دیگری با طنز. وقتی توصیفات آنها را درمورد مسجد مورد نظر خواندم، به یاد مسجدی که چند وقت پیش رفته بودم، افتادم.
وقت نماز مغرب و عشا بود و من هم کمی عجله داشتم، مهر را از جامهریِ مسجد برداشتم و برای اینکه در زمرهی السابقون قرار بگیرم، در ردیف اول ایستادم؛ اما همین که خم شدم تا مهر در دستم را روی سجاده بگذارم صدایی گفت: اینجا جای فاطی خانمه (با لهجهی قمی بخوانید)، دو قدم آن طرفتر رفتم، باز همان صدا گفت: اینجا هم جای زری خانمه، قدم بعدیِ من رسید به سجادهایی که با کوکهای بزرگی به فرش مسجد پیوست شده بود!
بعد از عبور از آن مانع، همین که خم شدم مهرم را روی زمین بگذارم صدای آشنایی! گفت: جا اعظم خانم وایسادی که!؟
به طرف صدا چرخیدم و گفتم میشه بفرمایید تا کجا جاگذاری شده من تکلیفم را بدانم؟! گفت: صف اول پره.
مهر را برداشته و به صف بعدی رفتم و خدا شاهد است که تا پایان نماز جماعت نه فاطی خانمی آمد نه زری خانمی و نه حتی اعظم خانم؟!
اما همین که نماز تمام شد هم فاطی خانم آمد هم زری خانم هم اعظم خانم لابد. چون گعدهایی صورت گرفت به صرف چای!!
چند وقتی است که در برخی از مساجد شهر شاهد متولیانی هستیم که مسجد را خانهی واقعا شخصی خود میدانند و از حضور هرگونه افراد غریبه، کودک و نوجوان خم به ابرو آورده و استقبال سردی میکنند.
این متولیان عزیز حتی به خودشان اجازه میدهند، هرچه را که در منزلشان اضافه است و دیگر استفاده نمیشود را به مسجد منتقل کنند. غافل از اینکه زیبایی بصریِ مساجد را این وسایل کهنه و زهوار در رفته از بین برده است.
شاید روزی یادداشتی از بقچههای گره خورده که مانند مینهای خوشهای در جای جای برخی از مساجد کاشته شدن هم بنویسم!!
#مسجد
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
#پویش_من_و_مسجد
4⃣نه از این سوی بام بیفتیم و نه از آن سوی بام
✍️آمنه خالقی فرد
با دیدن یادداشت دوستم درباره مسجد، معجزه دوم عصاره هستی و گلایه او از وضع بد ظاهری مسجدی که در یکی از نقاط معروف شهر بود، یاد خاطره حضورم در یکی از مساجد همین منطقه شهر افتادم .
همه چیز در مسجد مرتب و در نهایت سلیقه چیده شده بود، حتی رنگ فرشها با طرح کاشی و رنگ پردههای مخملی هماهنگ بود.
کلا فضای بزرگ مسجد با تلفیق رنگ زرد و سبز به زیباترین شکل ممکن آراسته شده بود.
من که محو کاشیکاریهای سبز فیروزی بودم و در دل به خوش ذوقی متولی مسجد احسنت میگفتم ، یک آن با دیدن صحنه روبرو خشکم زد .
تقریبا از صف اول تا نزدیکی درب خروجی نیمی از فضای قسمت زنانه مسجد، با صندلی های یکدست قهوهایی رنگ چیده شده بود و اهالی محل، از مسن تا میانسال و حتی سی و چند ساله ها در صفوف آراسته و مرتب روی صندلی، مهیای اقامه نماز برای خدا به شیکترین حالت ممکن میشدند.
نمیدانم پیش خودشان چه طور اندیشیده بودند که همه جز اندک نفراتی رکوع و سجود را نشسته میخواندند!
یعنی واقعا همه عاجز از اقامه ۴رکعت نماز ایستاده برای چند دقیقه خلوت با خدا بودند!
برخی از این خانمها ده دقیقه قبل از نماز با هم ایستاده بودند و مربایی را که یکی از خانم ها درست کرده بود تست می کردند و نظر میدادند.
حال چه شده که برای دقایقی بندگی کمر همتشان به یکباره شکست و مجبور به نشسته نماز خواندن شدند.
نکند گمان میکنند چون زندگیها از حالت سنتی و روی زمین نشستن فاصله گرفته، این موضوع به عبادت هم سرایت کرده! و این موضوع مجوزی شده برای این شکل عبادت کردن .
به قول قدیمیترها، نه از این سوی بام بیفتیم و خانه خدا را با کلکسیونی از عتیقهجات بخوانید کهنه و بیاستفاده خانهها و فرشهای نخ نما که دور از شأن خانه خداست پر کنیم و نه بنابر سلیقه خودمان و راحتطلبیمان حکم جدید وضع کنیم و نماز را سبک بشماریم.
#مسجد
#آسایش_در_عبادت
#بندگی_به_روز
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
❌ضرورت تربیت معلمین تمدن ساز
✍️زینب نجیب
1⃣ فلسفه خلقت انسان عبودیت است.
2⃣ تا تمدن نوین اسلامی شکل نگیرد عبودیت حقیقی رخ نمی دهد.
3⃣ برای ایجاد یک تمدن اسلامی مانند هر تمدن دیگر دو عنصر لازم است.
(یک) تولید فکر (دو) پرورش انسان.
4⃣ برای تمدن اسلامی نیاز به نیروی انسانی تراز انقلاب اسلامی داریم.
5⃣ نیروی انسانی تراز انقلاب اسلامی و تمدن ساز چه خصوصیاتی دارد؟
(الف) مومن باشد، خردمند باشد، اندیشمند باشد، دانشمند باشد، مجاهد و اهل عمل باشد، با اخلاق باشد.
(ب) هویت ملی-دینی داشته باشد.
6⃣ چنین نیرویی را چه کسی فعلیت می بخشد؟ معلم
7⃣به طور طبیعی همه خصوصیات تمدنساز از معلم به متعلم منتقل می شود.
نتیجه:
ما در قدم اول نیازمند تربیت معلمین تراز انقلاب اسلامی هستیم.
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔖دهه هشتادیها، امیدان فردای انقلاب
✍️آمنه عسکری منفرد
🇮🇷«نوجوان امروز برخلاف نوجوان قدیم یک عنصر بالغ و عاقل است؛ یک عنصر خردمند است.» (بیانات رهبر انقلاب ۱۱آبان ۱۴۰۱)
ما به شما نوجوانان و جوانان دهه ۸۰ و دهه ۹۰کشور مقتدر ایران غبطه میخوریم؛ که ولیامر مسلمین امام خامنهای شما را خطاب قرار دادند، تا همچون پدری دلسوز و آیندهنگر برنامه فردای کشور برای انحطاط و نابودی آمریکای جنایتکار را چنان برایتان ترسیم کنند؛ که گویی امام، «افسرانِ جنگِ نرمِ آینده نظام» را منصوب میکنند، تا عالَم بداند اگر چه سرداران بزرگ ما چون «سردار مقاومت شهید سلیمانی عزیز» ما را به شهادت رساندند، اما خاک این سرزمین هنوز «عمار» دارد.
🇮🇷«جوانِ بیدار و هوشمند» این آب و خاک؛ چون قدرت تحلیل و فهم حقایق و حوادث را دارد، گوش به فرمان نائب المهدی است تا طومارِ ظلمِ استکبار را درهم پیچیده و دهان ظلمش را با «مشتِ محکمِ مقاومت واقتدار اسلامی» خُرد کند.
🇮🇷به راستی ما پدران ومادران دههی شصتی و دههی هفتادی، به داشتن فرزندانی چون شما که امیدِ رهبرِ انقلاب هستید مفتخریم و خرسندیم که ایشان «در انتظار به ثمر نشستن» شماست. گوشبه فرمانِ ولی باشید و به فرمودهی ایشان با «شعارها»، «اعمال و کارکردهای خود»، «پیامِ قدرتِ مقاومتِ ملی ایران» را به همه دنیا و دشمنان ایران صادر کنید که با حرکت «کنشی»، «جهاد تبیین» و تولید محتوای حقیقی وصحیح قبل از حرکت انحرافی دشمن و انتقال صحیح به ذهن دیگر جوانها، به طور قطع پیروزی از آنِ ملت قدرتمند ما خواهدبود.
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
امام خمینی، تجدید کننده مضمون بعثت در دوره معاصر--.pdf
49.5K
امام خمینی، تجدید کننده مضمون بعثت در دوره معاصر
✍️مخدره چمن خواه
در دورانی که ایمان و فرهنگ و اعتقادات ملت ایران به «تمسخر» گرفته و با «تحقیر» آن و «ترویج تحمیلی فرهنگ غرب»، به مبارزهای جدی با خودباوری و اعتماد به نفس این ملت کمر بسته بودند و دین و روحانیت را مورد «سخت ترین انتقام ها» قرار داده بودند؛ احکام نجات بخش اسلام به کلی از «صحنه های زندگی اجتماعی» خارج شده بود و دین، امر حاشیهای، فرعی و دور از صحنه نگاه داشته شده بود. در چنین دورانی مقاومت و بازدارندگی نیروهای فکری و فرهنگی انقلاب بخشهایی از جامعه را در ذیل ارزشهای اسلامی نگاه داشتند و اجازه ندادند میان آن و هویت دینی شان فاصله و جدایی پدید آید.
#ادامهدارد
🔗متن کامل در فایل
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
اتوبوس شلوغ
✍️ ریحانه حاجی زاده
خودم را یواشکی پشت اتوبوس پنهان کردم. مطمئن بودم کسی من را نمیبیند.
بوی گلاب میآمد، #سربند یا حسینم را روی پیشانیام بستم. هر کاری کردم بند پوتینم بسته نشد. پوتین کمی برای پاهای من بزرگ بود. شب قبل از اعزام هر چقدر انبار مسجد را گشته بودم، پوتینی به اندازهی پایم پیدا نکردم.
حیف که انبار اسلحهها قفل بود و هر کاری کردم درش باز نشد که نشد. برای همین با خودم سنگ آورده بودم، بالاخره سنگ هم نوعی سلاح سخت است دیگر؟!
همه سوار شدند. کفِ اتوبوس پر شده بود از رزمنده، روی هر صندلی دو نفر نشسته بود.
اتوبوس کیپ تا کیپ پر شده بود. رزمندهها پنجرهها را باز کردند. بوی دود اسپند همراه با بوی گلاب وارد اتوبوس شد.
مادرها قربان صدقهی پسرهایشان میرفتند و همسرها مشغول خواندن ذکر و دعا بودند.
کاسههای پُر از آب که با گلبرگهای گل رُز تزئین شده بود پشت اتوبوس روی زمین ریخته شد.
بچهها دنبال اتوبوس میدویدند و گریه میکردند و پدرشان را صدا میزدند.
اتوبوس از شهر خارج شد، داش مجید شروع به آواز خواندن کرد. داش مجید لوتیِ محله بود و رانندهی اتوبوس ما.
رزمندگان به آواز خواندن داش مجید اعتراض کردند و همه با هم مشغول خواندن آیةالکرسی شدند.
مثل همیشه علی فاز بچه درسخوانها را برداشت و همین که شروع کرد به تعریفِ از خودش، میثم یک پَسگردنی نوش جانش کرد و گفت: تو اگر خیلی بچهی درسخوانی بودی امسال تجدید نمیآوردی! همه خندیدند. من هم از خنده رودهبر شدم. خدا را شکر که صدای خندهی من لابهلای صدای خندهی رزمندهها گُم شد.
همه در حال حلالیت گرفتن از هم و خواندن نوحه بودند که ناگهان داش مجید ترمز جانانهای کرد.
آنهایی که صندلی جلو نشسته بودند با سر توی شیشه رفتن و من هم از پشت پردهی عقب اتوبوس روی سر رزمندههای کف اتوبوس افتادم.
در آن لحظه چیزی جز صورتهای متعجب و خشمگین رزمندهها، ندیدم.
دیگر خیلی دیر شده بود تا اتوبوس به شیراز برگردد و چیزی به #خرمشهر نمانده بود.
برای همین خوشحال و شاد و خندان بلند شدم و با اعتماد به نفس گفتم من هم بسیجی هستم، هم رضایتنامه دارم، هم شناسنامهام را آوردم.
اول نگاهی به قد و قوارهام انداختند و بعد مشت جانانهای نثارم کردند و گفتند: بچه تو الان باید در مدرسه باشی!
میثم که من را کاملا میشناخت گفت: من که میدونم هر چی به آقات گفتی رضایت نداد که بیایی پس رضایتنامهات جعلیه!
همه در حال پچپچ کردن بودند که ناگهان داش مجید فریاد بلندی کشید، همان موقع رادیو اعلام کرد خرمشهر سقوط کرد. همه مات و مبهوت به تصویر جلوی اتوبوس نگاه کردند.
در همان لحظه، سمت چپ اتوبوس یک خمپاره منفجر شد.
صدای همه در گوشم میپیچید.
مادر داش مجید موقع رفتن گریه میکرد.
میثم تازه پدر شده بود.
وحید در دانشگاه شریف قبول شده بود و ... .
احساس درد میکردم، تمام لباسم خونی شده بود. شهادتینم را خواندم و نگاهی به اطرافم انداختم.
مثل اینکه شربتی که قبل از سوار شدن خورده بودند تأثیر خودش را گذاشته بود!
کاش من هم شربتم را تا آخر میخوردم!
#یک_دهه_هشتادی
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
#پویش_من_و_مسجد
5⃣مساجد در تسخیر نوجوانان
✍زينب نجیب
نوجوانی بودم پر از غرور، پشت کنکوری و مملو از انرژی. در کتابخانه محله، ثبت نام کرده بودم تا در شرایط بهتری کتابهای تستی را به امانت گرفته و خود را بیازمایم. ساعت هشت صبح تا ظهر در مکانی بزرگ و ساکت مشغول درس خواندن و تستزنی میشدم.
روز اول بود، بعد از چهار ساعت اولین صدایی که بلند شد و هیچ کس به شکسته شدن این سکوت اعتراضی نداشت اذان ظهر بود. برای من فرصت خوبی بود تا به بهانهی نماز اول وقت، کمی به سرم هوا بخورد. از جا بلند شدم و به سمت مسجد کنار کتابخانه حرکت کردم. از آنجا که آن ایام به شدت نیازمند حافظهای قوی بودم، همیشه وضو داشتم، به همین دلیل خیلی سریعتر از نمازگزاران دیگر وارد محوطه مسجد شدم. نیاز به نگاه خاص خدا بود که صف اول را برگزیدم و به سمت آن خیز برداشتم که یکدفعه، پیرزنی با غیظ و ناراحتی گفت: "چقدر جوونهای امروز پرتوقع و بیحیا شدند". به این طرف و آن طرف نگاهی انداختم، به غیر از من کسی نبود فقط کمی آن طرفتر، خانمی با دخترش نشسته بود. من نیز چیزی نگفتم.
از روی کنجکاوی، زیر چشمی او را نگاه میکردم، بعد از چرخاندن چند مهره در تسبیحاش، دوباره با لحنی جدی گفت:" دختر، صف اول برای بزرگترهاست. برو به عقب."
از آنجا که کلاً دختری با جسارت بودم و به راحتی سخنی را قبول نمیکردم سریع پرسیدم: "چرا؟" در جواب گفت: " کسی که هر روز و هر وعده به مسجد میآید صف اول حق اوست. دلیلش قانعام نکرد اما آهسته به سمت صف دوم رفتم و در همین حین، همان مادر که آنسو تر نشسته بود، گفت: "حاج خانوم سخت نگیر این جوانها پاکترند، اینها جلو باشند شما هم از ثواب آنها بهره میبرید." من که اصلاً دلیل گفتگوی آنها را متوجه نمیشدم، نشستم و برای قبولی خود در کنکور دعا کردم. پیرزن هم تا زمان شروع نماز سر خود را تکان میداد و غرغر میکرد به گمانم به بیادبی نوجوانهای روزگار میتوپید.
بعدازظهر، به خانه برگشتم و از مادر دلیل این رفتارها را پرسیدم لبخندی زد و گفت: "صف اول ثواب بیشتری دارد به خاطر همین مشتریش بیشتر است." تازه دوزاریام افتاد. اما دیگر به آن مسجد نرفتم. تا اینکه سالها گذشت و من مربی مهدویت مسجدی شدم تقریباً در همان منطقه از شهر. موقع نماز حواسم بود که جلو نروم اما دیگر این گونه نبود. هرکدام از نمازگزاران مدام به هم تعارف میکردند که خانم شما بفرمایید. شما مقدمی.حتی خانمی صدا میزد، دخترا بیاین جلو. با خودم گفتم الحمدلله که انقلاب اسلامی نرمنرمک بسیاری از فرهنگهای غلط را که در اذهان رسوب کرده بود اصلاح کرد و امروز شاهد آنیم که، رفتارهای منسوخ جای خود را به رفتارهای شایسته میدهد. اما این داستان به همین جا ختم نشد، روزی شاگردانم بیش از روزهای دیگر از من سوال داشتند و نیم ساعتی بیشتر ماندند. دقیقاً همان نیمساعتی که قبل از نماز مغرب، پیرمردها به مسجد میآیند برای عبادتی بیشتر و انجام اعمال مستحبی.
صدای گفتگوی ما به طبقهی پایین رسید، همانجاکه آقایان حضور داشتند. ناگهان صدای بلندی گفت تمامش کنید میخواهیم نماز بخوانیم. من که در جایگاه مربی بودم در مقام پاسخ برآمده و گفتم حاج آقا بیش از نیمساعت تا اذان مغرب باقیست بچهها سوال دارند.دوباره با لحنی طلبکارانه فریاد زد جمعاش کنید.
در پاسخ گفتم" شرمندهام نمیتوانم. شما یک روز نماز مستحبی خود را تعطیل کن.
مگر نشنیدهاید که بزرگان ما میفرمایند نمازگزارانی که نسبت به بینمازی جوانان جامعه بیتفاوتاند و تکلیف و مسئولیتی در خود احساس نمیکنند دیگر نمازگزار نیستند".
دیگر جوابی نشنیدم؛ اما قبل از نماز با همان نوجوانان به صفهای نماز جماعت پیوستیم و در کنار هم نماز جماعت خواندیم.
دیگر حتی کسی نبود که برای نشستن در صف اول باعث دلخوری نوجوانان باشد بلکه این نوجوانان بودند که مقتدرانه در مسجد رفت و آمد میکردند و مسجد در تسخیر آنان بود.
#مسجد
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
شب میلاد امام جواد علیه السلام
✍️زهره قاسمی
امشب به درِ کوی رضا کاسه به دستم
تا پر شود این کاسه ی من، بست نشستم
آمد به جهان کودک پر خیر امامت
دلداده ی فرزند رضا بوده و هستم...
#یاجوادالائمه🍃
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
✔️تاریخ گواه است
✍️فخری مرجانی
شیعه از لحاظ تشکیلاتی در نهایت قدرت است و این را مدیون اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله است. امامانی که هر کدام در شرایط مختلف اجتماعی و سیاسی، مبارزاتی داشتند از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تا زمان امام حسن عسکری(علیهالسلام). مبارزاتی علیه طاغوت و دژخیمان زمان. مبارزۀ بین حق و باطل. بین نور و تاریکی.
و تو گمان مبر که اکنون و در این برهه از زمان، کارکردن سختتر شده است؛ بلکه باید بروی به زمان ائمه(علیهمالسلام) تا ببینی فشار و سختی کار ایشان را.
و اینک در شب ولادت یکی از همان دردانههای هستی، یکی از زیباترین و کاملترین مخلوق خدای بیهمتا؛ امام جواد(علیهالسلام) دلمان را روانه حریم حضرتش تا عرش کبریایی پروردگار میکنیم و عاجزانه خواستار نگاه پر از مهر و عطوفتش میشویم تا زنگارها از دلمان بزداید و پیرایش کند وجودمان را از هرچه غیر اوست.
☘میلاد مولود پرخیروبرکت، جواد الائمه علیهالسلام تهنیت☘
#یاجوادالائمه🍃
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔰انتشار یادداشت «مساجد در تسخیر نوجوانان» خانم زینب نجیب به عنوان یادداشت امروز در روزنامه سراسری سراج
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
#پویش_من_و_مسجد
6⃣مایل به او
✍️ فاطمه میری طایفهفرد
خبر در کل روستا زبان به زبان میچرخید. حال و هوای عجیبی فضای روستا را پر کرده بود. تکلیف نمازهایی که خواندهایم چه میشود؟
مسجد روستایما حالوهوای خاصی داشت. اصلا روستا را به مسجد قدیمیاش میشناختند. کتیبهی مسجد برمیگشت به دورهی صفوی؛ حدود ۴۰۰ سال پیش. طی این سالها از گنبد چند ردیف کاشی فیروزهای افتادهبود. میراث فرهنگی چندباری هم قول مرمت دادهبود ولی عملی نشدهبود. هرچند این عیب چیزی از زیبایی مسجد کم نمیکرد. فقط مانده بودیم با این مشکل جدید چه کنیم؟
امامجماعت جوانی به روستا آمد. مردم از او خوششان آمده بود. تا اینکه قبلهنما گذاشت و گفت: قبلهی مسجد دقیق نیست و ۳۰ درجه انحراف دارد. انحراف ۳۰ درجهای قبله، ذهن همه را مُشَوَّش کرد. از طرفی روحانی جوان را قبول داشتند؛ ولی قضیه ۴۰۰ سال نماز خواندن در این مسجد بود.
کمکم مردم از مسجد پراکنده شدند. پذیرش این اتفاق کار سادهای نبود آن هم برای مردم دیندار روستا. با یک عمر نماز اشتباه چه میکردند؟ یکهفتهای که آشیخ سعید نبود؛ کلی حرف و حدیث درست شدهبود. حرف تا دخالت از ما بهتران هم پیش رفت. تا اینکه آشیخ سعید بعد یک هفته غیبت، به روستا برگشت و از مردم خواست تا برای نمازمغرب به مسجد بیایند. قبل از نماز، آشیخ سعید رفت بالای منبر و گفت: اهالی روستای قصر، در این مدت که نبودم مسئله قبله مسجد را از اساتید فقه و نماینده حضرت آقا پرسیدم و همهی جوانب کار را بررسی کردم. قرار نیست اگر متوجه اشتباه خودمان شدیم بازهم به اشتباه ادامه دهیم. اسلام دین رأفت است. دین عقلانیت است. دلها مایل به خداوند است. خیالتان راحت تمام نمازهای پیشین خودتان و پدران و مادرانتان درست است چون شما به وظیفهی خود عمل کرده بودید. از همین نماز به بعد به جهت درست نماز میخوانیم. صدای صلوات در لابهلای طاقی ضربی مسجد میچرخید و بالا میرفت.
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
خط جدید، زبان قدیم
✍️زهرا نجاتی
اخیرا حکیم خردمندی که طبق اعتقادات ما، حتی سخنی هجو هم برزبان نمی آورد، یک ساعت و نیم به حرف بزرگان اقتصاد جو جان سپر و بعد سخنانی مفصل ارایه فرمود تا هم راهبری کرده باشد هم دیدهبانی. هم خط کشی. هم تعیین وظیفه.
تا حالیمان کرده باشد که الان اقتصاد حرف اول را میزند.البته برای من وشمای غیرفعال اقتصادی، شاید مهمتر قصهی زبان فارسی باشد. همانجا که تاکید فرمود:جنستان را جوری بسازید که با «نام ایران» بفروشید،« made in iran», هم ننویسید رویش. بنویسید تولید ایران.
بین تمام دانشمندان دنیا، شاید غریب ترینشان همین رهبرمان باشد. وقتی یک پیشبینی یا هشدار میدهت، آن قدر خاک میخورد تا عاقبت وقتی به دردی دچار شدیم، آن را از آرشیو بیرون بکشیم و توی چشم هم فرو کنیم و بگوییم:_ دیدی. رهبر آن سال هم گفته بود. وای برما!
غرض اینکه این فارسی حرف زدن، این دغدغه زبان فارسی داشتن، این اصرار ایشان براینکه حتی از الفاظ عربی، استفاده نکنیم و اینکه آن قدر تولید علم کنیم که هرکس در هرجای دنیا، برای مراجعه به علم، احساس نیاز کرد، ناچار شود فارسی را بیاموزد، دغدغه مبارک و پرفرجام رهبر انقلاب ماست.
اگر تاسف میخورد بر اینکه گویش جوانها و نسلی از ما طوری شده که واژههای صدمن یک غاز، بینشان زیاد شده، این دلیل گستردگی پارسی نیست، دلیل مظلومیتش است و نشان به انزوا رفتن و به فراموشی سپردنش است.
این هشدارها وقتی معنای بیشتری برایمان پیدا میکند، که کشورهایی مثل هند را ببینیم،که کار زبانشان، از گرته برداری گذشته و زبان شیرین و با اصالتشان، تبدیل به زبانی پر از واژه های غربی و شرقی شده.
طوری که در یک ترانهی هندی معاصر، شما به راحتی واژه هایی از انگلیسی را در کنار واژههای فارسی و هندی میبینید.
دردی که اگر مراقبش نباشیم، به زودی بدن زبان اصیل پارسی ما را هم فراخواهد گرفت.
اینها را گفتم تا حواسمان باشد، این صحبت رهبر، برای من وتوی ولایتمدار، و من. وتوی مادر و معلم و مربی که قرار است نسل آینده را تربیت کنیم، یعنی:خط قرمز.
یعنی ممنوعیت استفاده از واژه هایی مثل «مرسی» و «تنکیو» و «اکی»، که بعضیشان را به اسم کلاس بالا و جوانپسندی، در روز بیش از صدبار هم استفاده میکنیم و خیال باطلی داریم از به روز حرف زدن. این یعنی خداحافظی با هر زبانی غیرفارسی.
این یعنی کور شوند آریاییهایی که ادعا میکنند اسلام از عرب هاست و مارا به عرب پرستی محکوم میکنند واین را علمی برای دشمنیشان میکنند، اما اصرار رهبر این انقلاب را به حذف حتی واژگان عربی و استفاده از فارسی، نمیبینند. چون مصلحتشان اقتضا نمی کند.
این یعنی دین ما اسلام است و مملکتمان ایران فارسی زبان و این بدون شک پیوند محکمی با غیرت ما بر سراسم خلیج تا ابد فارس دارد.این یعنی خط جدید مبارزه؛ پس بسمالله.
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«قهرمانان هنگ مرزی»
✍️طیبه فرید
_سرجوخه، سرجوخه!
_چه خبره شهریاری؟
_قربان متفقین از نوار مرزی عبور کردند و کلبه ی چوبی رو هم پشت سر گذاشتند و الان به پل آهنی نزدیک شدند، چی دستور می دید؟
سرجوخه مثل فنر از جا پرید و با شهریاری چشم در چشم شد، خودش را رساند به تلفن و با عجله شروع کرد به گرفتن شماره ی مرکز!
اول تبریز و بعد تهران!
بناگوش سرجوخه پشت تلفن هر لحظه قرمز و قرمزتر می شد! طولی نکشید که با عصبانیت گوشی را کوبید روی میز.
صدای ضعیفی از پشت تلفن شنیده می شد:
«سرجوخه ملک محمدی، هنگ مرزی جلفا را بدون مقاومت تسلیم ارتش شوروی نموده و سریعا پادگان را ترک کنید».
بی توجه گوشی تلفن را روی میز رها کرد و رفت بیرون، هوای خنک سحر سوم شهریور که به صورتش خورد حالش جا آمد.نور ماه در بستر آرام ارس مثل آینه منعکس شده بود.
تصورش سخت بود! لبخند موذیانه سربازان ارتش سرخ و هنگ مرزیِ خالی از افسران و سربازان ایرانی توی ذهنش داشت جولان می داد. این ننگ در باورش نمی گنجید، اینکه وقتی متفقین از پل آهنی عبور کنند، پادگان خالی باشد و زاغه مهمات به تصرف دشمن در بیاید و پایشان برسد به تبریز، کوچه باغ های تبریز! زیر چکمه های دشمن!
سربازها را صدا زد، شهریاری و یکنفر دیگر را...
_آقایون، ارتش شوروی قصد اشغال کشور رو داره، این اشغال یعنی غارت تبریز، غارت تهران، یعنی ناموس من، ناموس شما...
از بالا دستور دادند عقب نشینی کنید! ولی من می خواهم بمانم. شما هم مختارید که بمانید و تا آخرین گلوله ای که دارید بجنگید و یااینکه بروید و زنده بمانید!
لحظات نفس گیری بود، انتخاب مرگِ باشرف یا زندگی جلو چشم نیروهای اشغالگر متفقین! هر دو سرباز، بی درنگ با سرجوخه هم قسم شدند که تا آخر خط همراهش بمانند.
صدای تیربار و شلیک گلوله لحظه ای در مرز جلفا قطع نمی شد.
دو سه روز بعد به جز صدای خروش ارس هیچ صدایی به گوش نمی رسید.....
فرمانده روس رسیده بود این طرف پل آهنی!
اجساد ملک محمدی و دو سرباز روی زمین افتاده بود!
چشم های آبی افسر روس که به آن سه نفر افتاد حیرت زده شد. لشکر سه نفره یک ارتش مسلح را سه شبانه روز پشت پل آهنی معطل کرده بود!
دستی به سیبیل های طلایی اش کشید و کمی پیچ و تابشان داد! حس می کرد چقدر در این خاک بیگانه است!افسر روس دست برد از سر شانه اش یکی از درجه هایش را کند و در مقابل چشم های متعجب سربازان ارتش سرخ گذاشت روی سینه ی سرجوخه ی ایرانی! و بعد به او ادای احترام کرد و دستور داد آنها را به روش مسلمان ها به خاک بسپارند.
و سرجوخه ملک محمدی و آن دو سرباز وطن برای همیشه در کنار ارس خروشان ماندگار شدند.
🍃تقدیم به شهدای مظلوم هنگ مرزی جلفا 🍃
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
خاطرهای از آن روز بهیاد ماندنی
✍ مخدره چمن خواه
همه خانواده مشتاقانه روبروی تلویزیون نشسته بودیم و چشم از صفحه شیشهای آن جعبه جادویی برنمیداشتیم.
تلویزیون صحنههایی از سالن فرودگاه مهرآباد را نشان میداد. گوشهای از سالن گروه سرود خودش را آماده استقبال کرده بود. همهمهای در سالن بود. درمیان این هیاهو، موج شور و شعف در چهرهها دیده میشد. با دیدن این صحنهها، در دلم آرزو کردم کاش من هم الان آنجا بودم.
ساعت ۹:۲۷ صبح هواپیمای امام به زمین نشست.
وقتی امام از پلههای هواپیما پایین میآمدند، آرامش همراه با اقتدار معنوی از چهره مهربانشان حس میشد و این حس حتی از پشت صفحه شیشهای بیجان تلویزیون به بیننده القا میشد.
🍃بوی گل و سوسن و یاسمن آمد
عطر بهاران کنون از سفر آمد🍃
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI