eitaa logo
آفتابگردان‌ها
527 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
تو ابر باشی اگر، شانه‌های من کوه است عبورت از شب تنهایی‌ام چه بشکوه است نه سنگ نیست دلم آن‌چنان که می‌گویند به هم فشردگی چند قرن اندوه است تو هم شبیه خودم بغض در گلو داری و رنگ پیرهنت آه سرد و بی‌روح است هنوز قلقلکت می‌دهد عبور نسیم تن لطیف تو از رعد و برق مجروح است ببار! حوصله‌ی گریه‌ی تو را دارم تو ابر باشی اگر، شانه‌های من کوه است @Aftab_gardan_ha
نگو که عید شده، من هنوز هم که همانم مگر قرار نشد از دلم تو را بتکانم؟ تنیده است خیالت به رشته‌رشته‌ی روحم طنینِ خنده‌ی محوت نشسته است به جانم هزار دفعه صدایم زدی، ولی... چه بگویم؟ برای بردن نام تو بسته بود زبانم همین که بین شلوغی نگاهمان به هم افتاد نداد بغض مجالت، نداد گریه امانم نخواستم که ببینی چقدر بی تو غریبم چقدر در غم دلتنگی‌ات شب است جهانم به وقتِ خلوتِ خود زل زدم به گوشه‌ای از شب شب است یا که سیاهی‌ست؟ من کجای زمانم؟ شب است و چنگ زده خاطراتِ مُرده به روحم و می‌تپد هوسِ مرگ، بین هر ضربانم تو نیستی و همه، بارِ غربت است به دوشم چگونه خستگی‌ام را به سال نو نکشانم؟ @Aftab_gardan_ha
قلبی که در هوای تو گشته‌ست بی‌قرار با پای دل رسیده به خلوت‌سرای یار جایی ندیده بهتر از این روی خود زمین جایی ندیده بهتر از این روز و روزگار عشاق هرکدام طریقی گزیده‌اند مالک میان معرکه، میثم به روی دار از ليلة‌المبيت گرفته‌ست تا اُحُد جان کرده‌ای فدای پیمبر هزار بار خمس و نماز و روزه و حج و زکات نه از خاک‌بوسی تو گرفتیم اعتبار عاشق میان صحن تو، دشمن میان رزم گفتند از نگاه تو لايمكن الفرار خالق شبیه حضرت حیدر نیاورد دنیا اگر شبيه على داشتی بیار ما را یکی از این دو کمان می‌کُشد یقین یا ابروی هلالی تو یا که ذوالفقار سر رفته است حوصله‌ی سربدارها جاری‌ست خون میان رگ ما چو آبشار تا در کنار مهدی تو جان فدا کنیم گرم است پشت کعبه به آن کوه استوار @Aftab_gardan_ha
چقدر می‌شود این روزگار بد باشد که ذرّه‌ای به تو در سینه‌اش حسد باشد  مگر به جز تو کسی در تمام عالم هست که بر ولایت او آیه‌ای سند باشد؟ من ای مسافر کعبه بعید می‌دانم که بهتر از تو کسی قبله را بلد باشد قدم به کعبه نهادی که کعبه بشکافد که سینه‌چاک تو این خانه تا ابد باشد چه غم که هیچ‌کس ایمان نیاورَد وقتی کسی به معرکه چون تو تمام‌قد باشد اگر که تیغ تو از روی عدل سر نزند چگونه قاتلِ عمر بن عبدود باشد؟ چو رود در جریان است حبّ آل علی چه باک بر سر راهش اگر که سد باشد مدد گرفته‌ام از تو که در پناه تو است کسی که ذکر لبش یا علی مدد باشد @Aftab_gardan_ha
هدایت شده از آفتابگردان‌ها
نذر به روی نیزه‌های خون‌چکان تا دید سرها را مزیّن کرد با خون شهیدان بال و پرها را عصای معجزه ای کاش بود و لحظه‌ای زینب از آن سیلاب خون رد می‌شد و موج خطرها را ... اگر چه قلب‌ها در شعله‌گاه خیمه‌ها می‌سوخت ولی خاموش کرد آن روز با اشکش شررها را زمان خطبه خواندن سوره‌ی زلزال بر لب داشت که ویران کرد کاخ صاحبان سیم و زرها را تمام واژه‌هایش را خلیلانه به میدان برد همه دیدند آن‌جا جنگ بت‌ها و تبرها را چنان در اربعین از شام تا کرب و بلا امد که لبریز از محرم کرد بعد از آن صفرها را به میدان شهادت با نگاهی غرق زیبایی به رسم او فرستادند مادرها پسرها را فرستادند تا عصیان آتش را سپر باشند همان آتش که می‌سوزاند با هم خشک و ترها را بگو راوی! بگو از اوج رویای سبک‌بالان بگو، بیدار کن از خواب سنگین کور و کرها را ببین دنیا! به دور گنبد خورشیدِ شام امروز قمرها را قمرها را قمرها را قمر ها را سری روی زمین در سرزمین عشق جا مانده گرفته این خبر این روزها راس خبرها را اذان از گنبد و گلدسته‌اش وقتی که می‌آید چه زیبا می‌کند در شام ظلمانی سحرها را نماز او نشسته پایداری کرد آن شب که به روی نیزه‌های خون‌چکان می‌دید سرها را @Aftab_gardan_ha
هدایت شده از آفتابگردان‌ها
چه غمگین، کاروانی می‌رود از کربلا تا شام گره خوردست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیزه آفتابی می‌شکافد سینه شب را و از گودال خون منزل به منزل می‌رود تا شام به دل بغض علی، در دست سنگ و در زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگین‌دلی‌ها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام نمی‌دانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران می‌دید اما باز شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت بر ملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام @Aftab_gardan_ha
تقدیم به حضرت زینب کبری سلام الله علیها جا دارد اگر خون بفشاند چشمت یا خیره به نیزه‌ها بماند چشمت آن روز تمام ماجرا را دیدی ای وای اگر روضه بخواند چشمت @Aftab_gardan_ha
گاه آرام و گاه آشفته دل بی‌طاقتش همان دریاست حاکم قلب کوچکش عشق است تاج و تختش هنوز پابرجاست بی‌گمان نام کوچکش شعر است که سکوتش ترنم کلمه است و صدایش، غزل که می‌خوانَد، حسرت دلنشین بلبل‌هاست سیب سرخی گرفته در دستش دوربین در کمین خنده‌ی اوست گرچه آرام و گرم می‌خندد پشت چشمش غمی نهان پیداست چشم‌های سیاه و روشن او آسمان شب خیال من است موج آرامش نگاهش نیز مژده‌ی دلپذیری فرداست نفسش، موسم بهاران است و حضورش، شکوفه‌باران است خانه‌ام طعنه می‌زند به بهشت واقعیت، فراتر از رویاست گره از کار زلف خود وا کرد شهرزاد هزار و هر شب من وه چه طولانی است این قصه خوش به حالم که هر شبم یلداست @Aftab_gardan_ha
از انزوا پر و از دوستان تھی‌ست کنارم نشسته‌ام به فراق کسی که نیست کنارم مپرس همسفرانت چگونه‌اند برادر به غیر سایه مگر سالهاست کیست کنارم؟ خوشا به غیرتِ مرگ؛ این رفیق صاف و صمیمی که صادقانه از آغازِ عمر زیست کنارم چی‌ام؟ درخت صبوری چنان اسیر به غربت که چشمه‌ای همه‌ی عمر می‌گریست کنارم چقدر منظره....! تنهاییِ عزیز کجایی؟ برای عکس گرفتن بیا بایست کنارم @Aftab_gardan_ha
خانه‌تکانی کرده‌ایم امروز باید که برگردی به انباری صد خاطره، صد قصه از یلدا حالا میان سینه‌ات داری هرچند جایت خالی است اما هستی میان خاطرات ما گرمای مهرت توی تابستان پر می‌کند انباری ما را وقتی زمستان باز برگردد تو می‌شوی در خانه‌ها مهمان غصه نخور اصلا که آن‌جایی خوب استراحت کن، بخاری جان! @Aftab_gardan_ha
بر لب تپش ترانه‌ای باشد و من آرامش جاودانه‌ای باشد و من از این‌همه های و هو چه حاصل؟ ای کاش غوغای کتابخانه‌ای باشد و من @Aftab_gardan_ha
تنهاییِ تلخِ آب، در دریایی تنهاییِ آفتاب، در صحرایی تنهایی من! میان این آدم‌ها هرقدر که پنهان بشوی پیدایی @Aftab_gardan_ha
نگاه کردم و از دست رفت ایمانم هنوز پیرو زلف توام، پریشانم در انتظار تو خشکیدم و تبر خوردم خوراک آتشم و هیزم زمستانم بیا و دست ترحم بکش به صورت من که من به آینه‌ی خاک خورده می‌مانم چه‌ام بدون تو؟: اندوه قلعه‌ای متروک بدون پادشهم، خالی از نگهبانم جهانِ بی تو، مرا《منزوی》به بار آورد بگو تو اهل کجایی؟ من اهل《زنجانم》 به عکس‌های تو بی‌وفقه خیره باید بود از اینکه یک دوسه پلکی زدم پشیمانم مسافر توام ای مقصد نهایی من مسافر توام و از خودم گریزانم @Aftab_gardan_ha
با من بیا به سمت خیابانِ سال بعد آهسته زیر نم نم بارانِ سال بعد با شیطنت به پنجره‌ها سنگ می‌زنند دیدارهای کوچک و پنهانِ سال بعد من دلخوشم به این که تو را جستجو کنم در شکل‌های مبهم فنجانِ سال بعد من دلخوشم که سر بگذارم تمام عمر بر شانه‌های مرد غزلخوانِ سال بعد با من بیا به بوسه‌ی کِشدارِ صبح زود در عاشقانه‌های فراوانِ سال بعد با من بخند، با منِ غمگینِ بی‌وطن در کوچه‌های ابریِ تهرانِ سال بعد ما را از این سیاهیِ ممتد رهانده است شب‌های تا سپیده چراغانِ سال بعد من هم شبیه تو پُرِ دلشوره‌ام ولی هر چیز ممکن است در امکانِ سال بعد @Aftab_gardan_ha
السلام علی المعذب فی قعر السجون از درد نبود اگر که از پا افتاد هنگام وضو به یاد زهرا افتاد با این همه زنجیر زمینگیر نشد زنجیر به دست و پای مولا افتاد @Aftab_gardan_ha
اولین سال نو بعد رفتن حاج قاسم ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو میان معرکه ماییم و راه روشن تو ببین که بر دلم این غم چقدر سنگین است ببین به سینه‌ام این داغ همچو آهن تو چگونه زیسته بودی مگر؟ که از دنیا نبود گرد تعلق به روی دامن تو نه پشت میز نه بر روی منبرت دیدیم فدای در دلِ آتش خطابه خواندن تو  چقدر دیر تو را دوستان شناخته‌اند چقدر خوب تو را می‌شناخت دشمن تو وطن برای تو دل‌های دردمندان بود قسم به عشق که مرزی نداشت میهن تو چه مانده بود از آن جسم اربا اربایت چه را کشیده به آغوش حال مدفن تو؟ از آن شکوه فقط دستِ غرق در خونی برای بیعت ما مانده بود از تن تو ... @Aftab_gardan_ha
هدایت شده از آفتابگردان‌ها
قبل از تو انسان حرف انسان را نمی‌فهمید گل را نمی دانست، باران را نمی‌فهمید «آن»ی که از صبح ازل پیچیده در هستی انسان قبل از خنده ات، «آن» را نمی‌فهمید انسان قبل از چشم‌هایت هر چه می‌کوشید‌ پیدایی آن ذات پنهان را نمی‌فهمید هر شب می‌آمد بشنود عطر صدایت را حتی ابوجهلی که قرآن را نمی‌فهمید در بی زمان بوسیده پایت را وَ الّا رود در خود معطل بود و «جریان» را نمی‌فهمید تا آمدی انسان به انسان گل تعارف کرد قبل از تو انسان حرف انسان را نمی‌فهمید @Aftab_gardan_ha
عید آمده از راه؟! چه عیدی؟! چه بهاری؟! وقتی خبر از باغ و گل و سبزه نداری تا دیده شکوه دل دریایی ما را، غم آمده تا ساحل ما موج‌سواری تقدیر بر این است که در گوشه‌ای آرام غم از پی غم هی بشماری بشماری این سیل اثر گریه‌ی ماتم‌زدگان است ای ابر بهاری چه بباری چه نباری تقویم ورق خورد و تو را برگ و بری نیست ای دل به همان زردی پاییز دچاری ای کاش بیایی و در این وسعت تاریک ای سال نو آیینه در آیینه بکاری در راه سواری است؛ خوشا آینه‌ی ما برخیزد اگر از دل این جاده غباری @Aftab_gardan_ha
پایانِ یکه‌تازی پاییز می‌رسد برخیز آن بهار دل‌انگیز می‌رسد امروز اگر چو غنچه گره خورده کارمان روزی زمان خنده‌ی ما نیز می‌رسد گرچه اسیر دام سکوتیم، دستمان آخر به شاخه‌های غزل‌خیز می‌رسد در حسرت کمال اگر کال مانده است دل را به زلف یار بیاویز، می‌رسد در پیش شادی ابدی هست، غم مخور پایان این هزاره‌ی ناچیز می‌رسد @Aftab_gardan_ha
سر رفته باز حوصله‌ی برف روی بام چک چک چکانده اشک خداحافظی مدام چک چک چکیده بر تن رویای مرده‌ای بر خاطرات آلبوم خاک خورده‌ای هو هو بهار آمد و در خانه‌ام دوید خرگوش خواب‌های زمستانی‌ام پرید من هم بساط غصه و غم را به هم زدم رفتم به کوچه کودکی‌ام را قدم زدم رفتم به دیده‌بوسی گنجشک‌های بام فریاد می‌زدم که سپیدارها سلام گرم است گرم، معرکه‌ی بید و بادها رقص چنار، چهچهه‌ی خانه‌زادها آباد کرده بادِ بهاری حیاط را دستی ورق زده‌ست مرا خاطرات را یادش بخیر همهمه‌ی شهر قبل عید پا بر زمینِ گریه زدن موقع خرید یادش بخیر دغدغه‌ی خوب کودکی آن دامن پلیسه و کفش عروسکی دنیای کودکانه‌ی ما را احاطه کرد با جوجه‌های رنگی خود مرد دوره‌گرد یادش بخیر لی لی توی پیاده‌رو یادش بخیر گز گز پا، زخم کفش نو عطر بنفشه‌های تر از بارش مدام عطر نمور کاهگل روی پشت بام هر روز عصر، عطر بغل، عطر خوش خبر یادش بخیر ادکلن تی رز پدر یادش بخیر ترشی و شیرینی عجین یادش بخیر سینی کاهو سکنجبین تعبیر کودکانه‌ی هر اتفاق گنگ چون مرگ ناگهانی ماهی میان تنگ پر بود ظرف غصه‌ام از جای خالی‌اش یادش بخیر کودکی و خوش‌خیالی‌اش کم کم نهال کوچک اندوه قد کشید تقویم کودکی به سرانجام خود رسید آن شور و شوق آخر اسفند دود شد هی بود‌های قصه‌ی مادر نبود شد آه ای بهار حبس شده بین سررسید! برگرد اتفاقِ خوشِ روزهای عید! @Aftab_gardan_ha
یک از بارش ابر، خاک بی‌خواب شده وز باد بهار، دشت بی‌تاب شده بیدار شو ای کبک، ز خواب سنگین خورشید طلوع کرده، برف آب شده! دو گل‌کرده بهار؛ غنچه‌ها غرق شهود هر چلچله هر چکاوکی گرم سرود هرآینه در حال نمازست وجود گل‌ها به قیام... ابر سرگرم سجود... سه تا هست بهار موسم اشراقم از خویش رها و خیره در آفاقم ...گل، سبزه، چنار، سار، لحنی سرشار... من غرق تماشای کسی در باغم @Aftab_gardan_ha
چرخیده از دهان به دهان: دوست دارمت فهمیده‌اند نصف جهان دوست دارمت ای زنده‌رود بازنگشته، که مانده است زیبایی تو در جریان! دوست دارمت گاهی نبند پنجره‌ها را که بشنوی از بادهای نامه‌رسان: دوست دارمت گاهی شبیه نم نم باران، لطیف و گاه مثل تگرگ، با هیجان دوست دارمت می‌ایستی جوانیِ خود را در آینه حتی تمام‌قدتر از آن دوست دارمت گفتی: به حرف نیست... غزل گفته ام که باز ثابت کنم ورای زبان دوست دارمت @Aftab_gardan_ha
بهار آمده اما خزان شده‌ست دوباره زمانه با همه نامهربان شده‌ست دوباره جوانه سر زده بود از حیاط خلوت پاییز ولی چه سود؟ خزان میزبان شده‌ست دوباره به باد رفته سرورش، شکسته‌ پشت غرورش جهان پیر که داغش جوان شده‌ست دوباره نگاه کن به خطاها، به امتداد بلاها به کوهِ صبر که آتش‌فشان شده‌ست دوباره قرار بود که آوازهای شاد بخوانیم دریغ، بلبل‌مان نوحه‌خوان شده‌ست دوباره چه رازهای عجیبی نهان شده‌ست در این داغ چه روضه‌های غریبی عیان شده‌ست دوباره چه تلخ، مرد به زانوی غم گرفته سرش را چه سخت، قامت کوهی کمان شده‌ست دوباره قطار زندگی از ایستگاه مرگ گذشته بلیط‌های سفر رایگان شده‌ست دوباره چقدر مفت بهانه برای گریه فراهم چقدر قیمت خنده گران شده‌ست دوباره زبان شعر کم آورده در روایت قصه و اشک راوی ناداستان شده‌ست دوباره بگو هنوز اقامه نگفته حضرت خورشید؟ بگو که خواب ندیدی اذان شده‌ست دوباره؟ @Aftab_gardan_ha
بهار آمده، این را پرنده گفت به من بهار آمده چشم درخت‌ها روشن بهار! می‌شنوی؟ توی خانه حبس شدیم بیا برای ملاقات، پشت این روزن شنیده‌ام ز پرنده که سفره‌ات پهن است شنیده‌ام که دمیده دوباره گل به چمن دوباره زنده شده کوه و برفش آب شده لباس سبز به تن کرده و دریده کفن نسیم، آب چکانده به روی صورت خاک شده ز خواب زمستان بلند، دشت و دمن بدون آن که نگهبانِ باغ بو ببرد رسیده جام عقیقی ز ارغوان به سمن بهار! خاطره‌ی خوب و شاد! می‌بینی رسیده‌ایم به‌‌ فصل بلا و غم دیدن دوای این ریه یاس است، بوی یاس بیار اگر دوباره مسیرت گذشت از این برزن پرنده! باد صبا! دشت! دره! دامن کوه! به او دهید پیام مرا دهن به دهن @Aftab_gardan_ha
از شوقِ شکار این‌چنین منتظر است آرام نشسته در کمین منتظر است لبخند بزن که دست خالی نرود لبخند بزن که دوربین منتظر است @Aftab_gardan_ha
تقدیم به صدا نزدیک می‌آید، صدای پای پیغمبر جوانی می‌رسد از راه با سیمای پیغمبر به آغوش نبوت بازگردانده‌ست یثرب را تو گویی احمدی دیگر نشسته جای پیغمبر دوباره با اذانش جان گرفته رکن حنانه نهفته بین لب‌هایش دم عیسای پیغمبر نگاهش قطره قطره آیه‌ی «والشفع و الوتر» است ندارد صوت قرآنش به جز آوای پیغمبر به هنگام نظر کردن به آن خلق نکوی او می‌افتد هر کسی یاد جوانی‌های پیغمبر شنیدن‌ها به دیدن ختم شد آن هم چه دیداری نشد برخیزد از جایش به پیش پای پیغمبر به دنیای تو اول راه می‌یابند و بعد از آن جوان‌ها انس می‌گیرند با دنیای پیغمبر @Aftab_gardan_ha
السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان نسیم می‌کشد از شوق بر سرت شانه دوان پی تو می‌افتد به راه، پروانه عبور می‌کنی از کوچه، هر چه پنجره است صدات می‌زند ای جان! بیا به این خانه عبور می‌کنی از دشت و سرسلامتی‌ات چه لاله‌ها که به هم می‌زنند پیمانه شنیده‌ام به ضعیفان به لطف می‌نگری که از پی تو می‌آیم، امیدوارانه سفیدبخت، هر آن کس که هست مجنونت سیاه‌بخت، هر آن کس که نیست دیوانه تویی برابر من، یک سکوت باعظمت منم برابر تو، کودکی که پر چانه... سخن بگو که بیفتد دوباره از رونق بساط هرچه شراب است و هرچه میخانه مرا جوابِ سلامی کفایت است از تو بگو؛ که جان بسپارم به تو به شکرانه @Aftab_gardan_ha