┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
#سلام_مولایمن
🌱روزی که ظهورت بشود قسمت دلها
نور رخت ای ماه بتابد به دلِ ما...
🌱تاریخ گواهی بدهد صفحه به صفحه
آن روز دگر شیعه ندارد غمِ فردا
#امام_زمان
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
34.mp3
8.68M
[تلاوت صفحه سی و چهارم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتهفتادهفتم🦋
🌿﷽🌿
*آیه*
توی شرکت بودم و پشت میز ..دوباره پنجشنبه ها و روزای
دلگیر ...روز یاد آوری از اموات ...من
همیشه یاد بابا بودم ولی پنجشنبه ها حس و حال خودش
رو داشت ...روز خیراتهایی که مردم با هرچیزی هرکجا چه تو خیابون چه توی قبرستون ها به
مردم پخش میکنن تا بتونن فاتحه یا حداقل
صلواتی برای عزیزاشون بخرن ....عزیزایی که تا موقعی که
بودن قدرشونو ندونستن ...عزیزهایی
که تا بودن نیش و کنایه خوردن و زخم زبون ...خیرات
هایی که الان داریم میکنیم مرحم زخمای
روحشون میشه ؟دوباره پنجشنبه بود و من تنهایی رو با
تمام وجودم احساس میکردم ،حسی که از
وقتی بابا تنهام گذاشت همیشه همراهم بود ...بابا که رفت
انگار دیگه هیچکی نبود ...انگار رو شهر خاک سردی رو که
بابام زیرش خوابیده بود پاشیده ان ...انگار
همه مردن ...از وقتی بابا رفت یه سوال بود که همیشه از
خودم و بابای توی رویاهام میپرسیدم اینکه
از وقتی بابا رفت شهر خالی شد ...بابا ...مگه تو چند نفر
بودی ؟
بابای من چند نفر بود ؟هر بار که خواستم بشمارم در آخر
عاجز موندم ...بابام هم مامان بود ،هم
خواهر برادر ...همه دوست و هم تمام اعضای فامیل ..بابای
من همه کس ام بود کسی بود که با
وجودش به هیچ احد اناسی نیاز نداشتم
اونشب با تمام دلتنگی های من برای بابا گذشت رفتار
پاکان خیلی خوب شده بود مهربون شده بود
براش قورمه سبزی پختم چون قولشو داده بودم اونم کلی
خوشحال شد ،شب بود ...سر میز شام یهو
پاکان زد رو میز و گفت :آها
بابا با عصبانیت گفت:چته ؟زهرم ترکید
پاکان با خنده گفت :یه فیلم ترسناک جدید گرفتم یادم
رفت ببینم امشب با هم ببینیم
وقتی من هیچ واکنشی نشون ندادم پاکان پرسید :آیه تو
هم با ما فیلم میبینی دیگه
با ترس به دور و اطراف نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم
آیه ای به جز من تو اون خونه نیست که
پاکان منظورش به اون باشه به خودم اشاره کردم و با
تعجب پرسیدم :من ؟فیلم ترسناک ؟
پاکان سری تکون داد و مشتاق به من نگاه کرد که سریع
گفتم :من ...نه ممنون ولی من فیلم
ترسناک نمیبینم
پاکان لبخندی زد و گفت :نکنه میترسی
شرمنده-
خب اره میترسم شبا خوابم نمیبره احساس میکنم یکی داره نگاهم میکنه پاکان بلند خندید و گفت :فکر میکردم الان لج میکنی و
میگی نمیترسم و اخر سر هم باهام فیلمو
ببینی
با تعجب پرسیدم :خب وقتی میترسم چرا باید دروغ بگم ؟
پاکان و بابا شروع به خندیدن کردن که تلفن خونه زنگ
خورد بابا به سمت تلفن رفت همینکه گفت الو
سلام قیافه اش ناراحت شد با تعجب بهش نگاه
میکردم که گوشی رو به سمت من گرفت و
گفت :خانواده ی آقا فرهود اینان میخوان جوابشون روبگیرن
گوشی رو از دست بابا گرفتم از قیافه اش نارضایتی
میبارید همونطور که این نارضایتی توی قلب من
هم سرازیر بود بعد از سلام و احوال پرسی با خاله و عمو
در کمال احترام اعلام کردم که من همیشه
فرهود رو مثل برادرم میدونستم و نمیتونم مردی رو که
روزی برادرم بوده شوهرم بدونم و خیلی
قاطع پیشنهادشون رو رد کردم و خاله هم با مهربونی
گفت امیدواره که این خاستگاری و جواب رد من تاثیری روی روابط نذاره و من همچنان به خونه اشون
رفت و آمد داشته باشم از بزرگواریشون
تشکر کردم و پس از قطع تماس و خداحافظی گوشی رو
به بابا برگردوندم که پاکان گفت :تو که
میخواستی جواب مثبت بدی چی شد پس ؟
خیلی محکم گفتم :آقا پاکان من آقا فرهود رو همیشه ی
همیشه برادرم میدونستم و ایشون هم همیشه خودشون اینطور میگفتن که جای برادر من
هستن من نمیتونم به این مرد جای شوهرم نگاه
کنم من روزی یه برادر داشتم به اسم فرهود که دیگه
برای من مرده و تموم شده چون اعتماد من
رو شکست من از شکستن دو چیز نمیگذرم یک قلبم دو
اعتمادم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتهفتادهشتم🦋
🌿﷽🌿
*پاکان*
باحرفش رفتم توفکر...چند بارتاحالا قلبشوشکونده
بودم؟؟باتهمتام باحرفایی که نجابتشونشونه
میگرفتن؟ یعنی ازمن نگذشته بابت اون حرفا؟ بایدبهش
حق بدم...بازهم آیه ست که بعداون حرفای
من بهم نهایت احترامومیذاره...هرچی نباشه دخترسرهنگ
خداداده ...ازوقتی راجب سرهنگ تحقیق
کردم حس میکنم میشناختمش...حس میکنم چندسالی
روکنارش زندگی کردم...واقعاخنده
داربودبرای خودم احساس راحتی که باسرهنگ
داشتم...بابابالبخندی پرحسرت گفت:کاش من یه
پسرداشتم که عروس خودم بشی ...بدون اینکه حواسم به
اصل حرف بابا باشه گفتم:پ من
اینجا هویجم?
هم آیه هم بابا باچشمای گردشده نگاهم کردن ومنم
باگیجی گفتم:بابامن مگه پسرت نیستم که
میگی کاش یه پسرداشتی تاآیه عروس خودت...
ادامه حرفم همزمان شدبا خشک شدنم...باتعجب
گفتم:چی?
که صدای خنده بابااوج گرفت:پسرجون تقصیره خودته که
نمیری توعمق حرف...درضمن منظورم
این بود تولیاقت آیه رونداری، یه پسره لایق
اخم کردم:خیلیم لیاقتشودارم
ایندفعه آیه هم بالپ های سرخ شده ش خندید...کلافه
دستی به موهام کشیدم:ای بابا
بلندشدم وگفتم:من میرم اتاقم فکرکنم اگه 1دیقه دیگه
بمونم مراسم عقدوعروسی منوآیه رم بگیرید بابا: ماچیکارکنیم؟ خودت همش اصرارداری لایق
آیه باشی
سریع رفتم اتاقم حسابی سوتی داده بودم وحرصی بودم
همیشه ازاین که جلوی دخترجماعت ضایع
بشم نفرت داشتم ...موبایلم زنگ خوردبه صفحش نگاه
انداختم سوگل
بود...وواقعاسوگلیم...لبخندی زدم وجواب دادم:سلام
خانومی
-سلام عشق من، خوبی آقایی؟خوبم سوگولی من چطوره؟
-سوگولیت خوبه فقط یکمی دلش تنگ شده-
-برای کی؟
-به نظرت؟
-من؟
-پ ن پ بقال محل، پاکان خان کجایی چندوقته خبری
ازت نیست ?ها؟
مستانه خندیدم عجیب بااین دخترکه فازش معلوم
نبودحال میکردم تقه ای به دراتاقم
خوردوبفرماییدگفتم ...آیه اومدداخل اتاق ...بی توجه بهش
صحبتمو باسوگولیم ادامه دادم:سوگولیم
دلخوره ازم؟
حس کردم آیه یدفعه خشک شد ونگاه
خیره ش روحس کردم
سوگل:اره خیلی
-چیکارکنم برای بخشیده شدن خانومی؟
-بیااینجا؟
-بیام خونت؟تنهایی امشب؟
اونقدرقیافه آیه دیدنی بودکه نفهمیدم سوگل چی گفت
...یه نگاه بهت زده بهم انداخت وسریع
نگاهشو گرفت یه سینی تودستش بودجلواومدوگذاشت
رومیز و کاغذیاداشت وخودکاری که رومیزبودروبرداشت وچیزی نوشت وازاتاق زدبیرون...سریع
به سوگل گفتم:من بعدابهت زنگ
میزنم وبدون مکث قطع کردم وبه سمت میزشیرجه زدم
یاداشت آیه روبرداشتم وخوندم:براتون
میوه اوردم ببخشیدمزاحمتون شدم.
به بشقاب پرازمیوه رومیزخیره شدم وناخوداگاه لبخندی
رولبام نقش بست...برای من میوه اورده
بود...این موضوع کوچیک چرا انقدرخوشحالم
میکرد...چرادوباره علائم بیماری که حتی دکترم
نفهمیدچیه داره ظاهرمیشه...سریع رفتم سمت پنجره
وبازش کردم ودم عمیقی گرفتم...
همون لحظه صدای زنگ پیامک موبایلم بلندشد...سوگل
بود:عشقم امشب میای یانه؟
مرددبودم بین رفتن ونرفتن...هیچوقت برای رفتن پیش
سوگل تردیدنمیکردم اماحالا چی
تغییرکرده بودکه من بین رفتن ونرفتن مردد شده
بودم؟امااینطوری نمیشدمن انگارکم کم داشتم
بادنیای قبلیم فاصله میگرفتم...دنیایی که سالهاست خودم
درستش کردم چون اینطوری می
پسندیدمش ...دریک تصمیم آنی جواب دادم :میام
خانومی.
سریع لباس عوض کردم وسوییچمو برداشتم وازاتاق رفتم
بیرون پله هاروکه پایین اومدم سرکی به
سالن کشیدم باباوآیه نشسته بودن میوه میخوردن
وصحبت میکردن.باصدای بلندگفتم:من دارم میرم
جایی فردابرمیگردم بابا و آیه هردو نگاهم کردن بابامشکوک
وآیه...نمیدونم...هرچقدرنگاهشوکنکاش کردم نتونستم
چیزقابل فهمی توش پیداکنم...یه احساس
توچشماش نبود...میکسی ازاحساسات بود...کمی بهت
...کمی شرم...کمی خشم...کمی غم...شایدم
من اشتباه میکردم امامن تونگاهش این احساسات رودیدم
...ولی یه چیزدیگه ای هم تونگاهش
بود...یه چیزی که به طورعجیبی برام نامفهموم بود...حتی
نمیتونستم اسمی براش بزارم ....هرچی که
بود...منوبرای لحظه ای بین رفتن ونرفتن مرددکرد ...یه
باردیگه مرددشدم...یه باردیگه
بابا:کجامیری؟
نگاهموازآیه گرفتم وبه بابادوختم:میرم پیش آرمان خدافظ
اونقدرسریع ازخونه زدم بیرون که خودم هم ازسرعت بالام
تعجب کردم...سرعت بالام فقط
بخاطرترس ازاون چیزخاصی بودکه توچشمای آیه پنهون
بود...چیزی که ممکن بودمنوازرفتن منع
کنه....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
اندکی در جلد یک دیوانه باید زیستن
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
آدما به دو دلیل اصلی
تغییر میکنن:
یا ذهنشون باز شده
یا دلشون شکسته شده!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
تا جایی که مصرف بشی
ارزش داری ...
این شده معنی عاشقتم !!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
آدما همه چیزو میبینن
اما همه چیزو نمیفهمن ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا
به توکل به اسم اعظمت
می گشایيم
دفتر امـــروزمان را ...
باشد ڪه در پایان روز
مُهر تایید بندگی
زینت بخش دفترم باشد ...
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🏴🏴🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
#یا_صاحب_الزمان
من سالهاستـ
میوه ی خوبےندادهام
وقتش نیامده
که شکوفاکنےمرا
آقابرای تو نه!
برای خودم بداست
هرهفته درگناه
تماشا کنے مرا😞😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
35.mp3
9.41M
[تلاوت صفحه سی و پنجم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتهفتادنهم🦋
🌿﷽🌿
*آیه*
خوابم نمیبرد چون نمیتونستم هجوم افکار بی سرو تهی
رو که به مغزم حمله ور می شدن رو کنار
بزنم هرکدوم مثل تیری به سمتم پرتاب میشدن وبرام
عجیب این بودکه هدف تمام تیرها،قلبم
بود...مدام رو تخت غلت میخوردم وپهلوعوض میکردم
امابی فایده بودخواب یک لحظه هم مهمون
چشمای خستم نمیشد...حسابی کفری شده بودم ومسبب
بیخوابیموپاکان میدونستم تو این مدت
هیچ چیز بدی ازش ندیده بودم و تقریبا تمام حرفهای دور
و اطرافم رو راجب ناخلف بودن پاکان به
فراموشی سپرده بودم حتی یادم رفته بود اولین بار
چطوری با پاکان آشنا شدم تمام زخم زبون ها و
نیش و کنایه هاش رو فراموش کرده بودم اما با شنیدن
مکالمه ی تلفنی اش و فهمیدن اینکه پاکان
امشب شبش رو کجاقراره صبح کنه ،شده بود خوره ای که
داشت ذره ذره منو نابود میکرد ... تمام
احساسات ضد و نقیص دنیا دقیقا همین امشب اومدن
سراغم تا بی خوابم کنن تا بهم یاد آوری کنن
که من اینجا عین یه مهمونم و باید هرچی سریع تر به
فکر جمع کردن پولهام بشم ،اینکه باید مواظب رابطه ی خودم و پاکان باشم نباید فراموش کنم
کنم که پاکان کی بود و کی هست ....فردی
که توی مرداب گناه فرو بره هیچ راهی برای کمک کردن
بهش وجود نداره فقط هر لحظه بیشتر
غرق میشه ...من نباید نزدیک پاکان بشم چون اون ممکنه
منو هم همراه خودش داخل مرداب بکشه
.....با شنیدن اذان سریع از جام بلند شدم و وضو گرفتم
بعد از خوندن نماز آرامش خاصی وجودم رو
گرفت یه آرامش ناب که میتونستی دنباله ی گردشش رو
همراه با گردش خونت تو بدنت احساس
کنی احساس خوب همنشینی با خدا اینکه خدا همیشه
هست ،همیشه با منه اینکه هر جا که برم زمین
و آسمونش تجلی نور و توکل رو یادم میاره اینکه ذکر روی
لبهای بابا این بود که خدا فقط بهش
اجازه بده که تو خط خدا کار کنه ....من میخوام ادامه
دهنده ی کار بابا باشم شاید به یه نحو دیگه
شاید نتونم عین بابا یه قهرمان باشم شاید نتونم جون
خیلی ها رو نجات بدم زندگی های مردم رو
حفظ کنم اما میتونم قهرمان وجدانم باشم که وقتی
۱۰سال دیگه تو آینه خودم رو دیدم خجالت
نکشم و خودم رو سرزنش نکنم به خاطر تصمیمات
اشتباهم من میتونم نجابت خودم رو نجات بدم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتهشتاد🦋
🌿﷽🌿
پاکی خودم رو حفظ کنم این تنها کاری بود که میتونستم
بکنم اما همینش هم اگه در راه خدام باشه
برام کافیه ...تصمیم رو گرفتم آرامشی هم که داشتم من
رو توی پافشاری روی تصمیمم قاطع تر میکرد فردا صبح جمعه بود و خیالم بابت اینکه قراره
شرکت برم راحت بود با آرامشی که داشتم به
محض رسیدن سرم به بالش شروع کردم خواب هفت
پادشاه رو دیدن صبح با صدای در زدن از خواب پریدم سریع لباس هام رو مرتب کردم و شالی روی
موهام کشیدم و به سمت در رفتم با دیدن
بابا نادر پشت در سریع سلام کردم و پرسیدم :اتفاقی
افتاده ؟
با دلواپسی گفت :اوووم راستش امروز یه ذره دیر کردی
نگرانت شدم
با تعجب گفتم :دیر کردم مگه قرار بود جایی بریم ؟
با خجالت گفت :آخه بد عادتم کردی دختر عادت کردم
هر روز برام صبحونه درست کنی
با خجالت نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت ۱۲ با
خجالت گفتم :ببخشید دیشب خیلی دیر
خوابیدم الان میام درست میکنم
سریع گفت :نه نه نه استراحت کن من فقط نگران شدم
با لبخند گفتم :الان میام بابا جون شما برو منم یه آبی به
دست و صورتم بزنم صبحونه ی شما هم
آماده میشه
بابا سری تکون داد و با لبخند رفت بالا در حال صبحانه
خوردن بودیم و من داشتم از خاطرات بچگی
هام برای بابا تعریف میکردم و بابا هم با صدای بلند
میخندید که صدای چرخیدن کلید اومد و مطابق
با اون باز شدن در و ورود پاکان وقتی وارد اشپرخونه شد
پر انرژی و شاد سلام داد و به من نگاه
انداخت با احترام سلام سر سریی کردم و از جا بلند شدم
و سریع براش چایی ریختم و با اجازه ای از آشپزخونه بیرون زدم حدود یه ساعتی می شد که
خودمو توی خونه ام سر گرم کرده بودم و
داشتم نقشه میکشیدم میخواستم پولهامو جمع کنم دنبال
خریدن یه خونه ی جمع و جور باشم از
کلاهبرداری که اموال بابا رو بالا کشید شکایت کنم و
دانشگاهم رو ادامه بدم خدا فرنوش رو خیر
بده که عقلش رسید و رفت از دانشگاه مرخصی گرفت تا
بالاخره دیر یا زود برگردم اما با این
شرایط فکر نکنم بتونم درسم رو ادامه بدم باید با بابا حرف
میزدم شاید میتونست برام کاری بکنه با
شنیدن صدای در شالم رو سرم کردم و گفتم :بفرمایید در
بازه
اما با ورود شخصی که اصلا انتظارش رو نداشتم با ترس
سر جام ایستادم و گفتم :شما اینجا چیکار
میکنید ؟
بهم نزدیک تر شد و گفت :فقط میخوام باهات حرف بزنم
با ترس و صدایی نیمه بلند گفتم :منو شما حرفی باهم
نداریم اقا پاکان لطفا برید بیرون
با پوزخندی گفت :ببین دختر خوبی باش الکی جیغ جیغ
نکن خوب ؟بابا خونه نیست و این جیغ
جیغای تو به جز خورد کردن اعصاب هر دوتامون فایده ی
دیگه ای نداره
با ترس زمزمه کردم :با من چیکار دارید ؟
روی کاناپه ی کهنه ای که بابا بهم داده بود نشست و
گفت :فقط میخوام حرف بزنیم
-ما حرفی باهم نداریم
تو حرفی نداری اما من دارم
-میشنوم-
با لحن تهدید آمیزی گفت :ببین دختر جون نمیخوام مثل
دفعه ی قبل با خودشیرین بازیهات زندگی امو بهم زهر کنی
با بهت پرسیدم :من کی زندگی شما رو بهتون زهر کردم
من اصلا به شما چیکار دارم ؟
با عصبانیت گفت :منظورم اینه که نمیخوام بابا بفهمه من
دیشب کجا بودم مثل اوندفعه نشه که صاف
رفتی به بابا گفتی که منو با یه دختر دیدی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه سبز شیراز
سی سال نگهداری از گیاهان، این خونه رو به سبزترین خونه شیراز تبدیل کرده 👏
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
در ساحل قلب ها
این جای پای مهربانان است
که میماند وگرنه موجِ روزگار
هر رد پایی را پاک میکند
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
مغزمون اگه پا داشت
از اینهمه حرفی که باهاش می زدیم
فرار می کرد ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
کار از فرهنگ سازی گذشته
باید منقرض بشیم
گونه جدید بیاد ...
#تیکهدار
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
در مسجد و کعبه
دنبال چه هستی؟
اول ببین تو قلب کسی را نشکستی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
خودت رو به خدا
و دیگران رو به لیاقتشون بسپار ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
استوری هیچکس رو به خودت نگیر
اون اگه وجود داشت
تو روت میگفتش
استوری نمیکرد!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
تباهی یعنی
چه چیزای بزرگی که
دیگه حالمون رو خوب نمیکنن
و چه چیزای کوچیکی که
راحت حالمونو خراب میکنن
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
هم بهتر از تو هست براش
هم بهتر از اون هست برات
ولی قشنگیش اینه که
دوتاتون همدیگه رو با کسی عوض نکنید
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خداوند
لــــوح و قلم
حقیقت نگـــار
وجود و عـــدم
خـــــدایی که
داننده رازهاست
نخســــــتین
سرآغاز آغازهاست
باتوکل به اسم اعظمت
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
#سلام_امام_زمانم ❤️
#سلام_آقای_من 💚
#سلام_پدر_مهربانم💝
📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ...
✋سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری.
سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد.🌹🌼🌹
📚 بحار الأنوار، ج99، ص 117
🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀
◾▪◾▪
🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃
صبحتون امام زمانی 🌹
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊