eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 امام علی علیه‌السلام فرمودند:💚 زبان خود را به نرمگويى و سلام كردن عادت ده، تا دوستانت زياد و دشمنانت كم شوند. ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 دل آمده از غمت به جان جان آمده بر لب الأمان ادرکنی ترسم که و رویت صاحب الزمان ادرکنی @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۸۸.mp3
7.74M
[تلاوت صفحه هشتاد و هشتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 موبایلم زنگ خوردکه منوازفکربیرون اوردشماره ناشناس بودجواب دادم:بله؟ صدای سامان توگوشم پیچید:الو سلام -سلام شماشماره منو ازکجا اوردید؟ اینش زیادمهم نیست فقط زنگ زدم بگم به این پاکان بگودستم که خوب بشه دمار از روز گارش-درمیارم حیف که هرچی زنگ میزنم جواب نمیده وگرنه داشتم براش متعجب پرسیدم:مگه دستتون چی شده؟ اومده- همون بلایی که سردست تواومده دست سردست من .... -یعنی اون پاکان دستموشکوند- یعنی چی؟ -قراره دست منم مثل دست تو،دوهفته توگچ بمونه بهت زده گفتم:چی؟ قلبم ومغزم همزمان ازکارافتادپس وقتی که غیب شده بودبه سراغ سامان رفته بود تا تلافی دست منوسرش دربیاره...بااینکه که ازشکستن دست سامان بخاطرمن ناراحت شدم اما غیرارادی لبخندی رولبهام نقش بست...بااین که کارپاکان اشتباه بودامابرای من پرازمعناومفهموم بود...وباخودم فکرکردم شایداحساسی پشت این کارغیرعقلانی پنهونه حرفی برای گفتن نداشتم پس سریع خودم رو جمع و جور کردم و رو به سامان گفتم :من ...نمیدونم چی باید بگم پس فعال خداحافظ تماس که قطع شد سریع از خونم زدم بیرون و به سمت اتاق پاکان راه افتادم همزمان با به در کوبیدن های متوالی ام در اتاق به سرعت باز شد و پاکان با قیافه ای آشفته و نگران رو به روم ظاهر شد با دیدن چهرش همه چی از ذهنم پرید درست مثل یه گنجشک که با گذر هر عابری سریع پر میزنه و فرار میکنه تمام حرفها و تردید هام با دیدن پاکان به سرعت همون گنجشک از کوچه پس کوچه های ذهنم پر کشید و حالا من مونده بودم با یه کوچه ی باریک و خالی از سکنه و یه قیافه ی مظلوم و مات مونده به چهره ی مردی که حقیقتا عاشقش بودم و میدونستم پشت این عشق حرفها و حدیث های زیادی خواهد بود با صدای پاکان که پشت سر هم اسمم رو صدا میزد و با نگرانی بهم زل زده بود و منتظر عکس العملی از من بالاخره به خودم اومدم وارد اتاقش شدم که پاکان مبهوت و متعجب به سمتم برگشت و با لحن سوالی اما همچنان نگران پرسید :اتفاقی افتاده ؟ با لحنی که کم کم به دلیل عمل بی منطق و دلیل پاکان عصبی می شد پرسیدم :اقا سامان چی میگه ؟ پاکان اخم هاش رو در هم کشید و گفت :اقا سامان کلا حرف زیاد میزنه بستگی داره که تو کدومشو بگی ؟ عصبی دستم رو به حالت بال بال زدن پروانه تکون دادم که لبخند محوی روی لبهای پاکان نشست ادامه دادم :اینکه رفتی دستشو شکوندی آخه این چه کاریه میخوام بدونم با چه منطقی اینکارو کردی -با منطق خودم عصبی جیغ کشیدم :اینکارتون کاملا بدون هیچ منطقی بود و اگه ادعاتون که با منطق خودت اینکارو کردی پس باید به خودم تبریک بگم که گیر آدم بی منطقی افتادم..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان هم لحنش عصبی شد تلخ و گزنده و دقیقا مثل همون اوایل که حرفهاش نیشتری بود به قلب زخمی ام -حالا چرا اینقدر خودتو به آب و آتیش میزنی اینقدر عصبی هستی که دست عشقتو شکوندم ؟ با تعجب و بهت انگشت اشاره ی دست خودم رو به سمت خودم گرفتم و با لحن پرسشی ای پرسیدم :عشق من ؟ خشن تر از هر زمان دیگه ای جواب داد :بله یادت رفته تو شرکت عشقم صداش میزدی ؟ با شنیدن حرفش نتونستم خودم رو کنترل کنم و به شدت زدم زیر خنده پاکان هر لحظه چشمهاش گشاد تر میشد و ابروهاش بالا تر میپرید آخر هم طاقت نیاورد و با لحن کلافه ای گفت :چیز خنده داری گفتم؟ ازخنده افتادم کف زمین ومیون خنده به زورگفتم :و....وا..وای خدا ...م...مردم پاکان که انگار ترقه ای زیر پاش ترکیده باشه عصبی به سمتم هجوم آورد. قاطی خندم جیغ کنترل شده ای کشیدم وخودموعقب بردم. آیه اینقدر اذیت نکن ببین درک میکنم که عاشقش شده باشی سامان آدم زبون بازیه نمیخواد با- این خنده هات احساستو مخفی کنی یا شایدم از من خجالت میکشی باور کن که درکت میکنم خندم قطع شد پاکان واقعا با خودش چه فکری کرده بود .پاکانی که سلول به سلول وجودم بسته به نفساش بود پاکانی که عاشقش بودم منو متهم به عاشقی با مردی میکرد که از همون اولین دیدار ازش خوشم نیومد بود ؟ پاکان با صدایی که خشم و عصبانیت بلند تر از حد معمولش کرده بود گفت :به نظرت من خرم ؟یا شایدم کور و کرم که ندیدم و نشنیدم که تو به کی چی گفتی ؟ من فقط میخواستم بهش بگم که به جای اون لقبی که بهم داده بود از عشقم و این حرفا استفاده-کنه صورت پاکان به آنی سرخ شد و رگ های گردنش متورم مثل شیر نری که با قدرت نمایی و نعره هاش قلمروش رو به یه کفتار نشون میده تو صورتم نعره کشید و گفت :اینقدر کمبود محبت داری که نیاز به شنیدن عشقم و عزیزم از جانب سامان پیدا کردی ؟ نفسم بند اومد از بی اعتمادی مردی که عشقش توی خونه ی قلبم ادعای مالکیت میکرد . تنها راه دفاعی خودم رو چنگ زدن به طناب پوسیده ای میکنم اخمهام رو درهم کشیدم و گفتم :من نه تنها از آقا سامان خوشم نمیاد بلکه ازش بدمم میاد پاکان ابرو بالا انداخت دست به سینه بالای سرم ایستاد و گفت :اِ جدا ؟پس اون عشقمی که توی شرکت گفتی مخاطبش کی بود ؟ ابروهام محکم تر از قبل در هم گره خوردند و اینبار من بودم که با لحن تهدید آمیزی گفتم :یادمه که ازم یه فرصت خواستی برای جبران تمام تهمت ها و حرفای ناحقت اما مثل اینکه این فرصتتم رو به اتمامه .متاسفم برای خودم که بهت اعتماد کرده بودم و تصورم این بود که طرز فکرت راجبم عوض شده یعنی تو واقعا منو همچین آدمی دیدی که عاشق یکی مثل سامان بشه ؟ پاکان کلافه دستی تو موهاش کشید و با صدای نیمه بلندی گفت :پس چرا بهش گفتی عشقم ؟ -من نگفتم اون بهم میگفت 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیه‌السلام ...... 🌺 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 دوستان سلام عید میلاد رسول گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله و امام جعفر صادق علیه السلام رئیس مکتب شیعه و رئیس مذهب شیعه پیشاپیش مبارک 🌸🌸🌸
حسادت میکنم به صدای رعد و برق ... آسمان چه راحت دردش را فریاد میزند ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
در پس جوانیمان آرزوهایی خفته است ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
یا رب ... محتاج بغیر خود مگردان ما را ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
اگر انسان نباشیم هیچ دینی ما را به بهشت نخواهد برد ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
هرگز اجازه ندهید کسی دوبار به شما نشان دهد که شما را نمی خواهد ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
Saman Jalili - Ghabool Kon ( GandomMusic.ir ).mp3
2.78M
🎼آوای زیبای : کسی مثل تو نمیشه برام... 🍃🌲🎤سامان جلیلی...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼🕊نماهنگی شاد و زیبا 🍃🌲❣🕊بهمراه آوایی شاد و مناظرچشم نواز طبیعت و...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
کی بود این طرحی میخواست🧐؟؟؟ 💯دلبر و و چشم نواز 😍 شیک و جذاب با کلی مدل و تنوع های فوق العاده 💥 ✨حراجی ها رو هم زودتر ببینید تا از دستتون نرفته 👏🏻👏🏻 ❤️ ست دستبند و ساعت جذاب ارسال رایگان به سراسر کشور ✈️ 🚛 بدو بدو بیا اینجا👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2707357802Ca775725413 کپی بنر حرام ❌
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 سلام ای انتظـــارم سلام ای و ای یـادگارم سلامم بر تو ای سلامم بر تـو ای دنیـا @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۸۹.mp3
8.38M
[تلاوت صفحه هشتاد و نهم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان چشم درشت کرد و دستی به دهنش کشیدو اون ذوقی که تو چشماش نشسته رو چی معنی کنم ؟ لبخندی که روی لبهاش نشست دلیلی شد برای فراموشی تموم اون خجالت هایی که کشیدم و این مرد عجیب لبخندش جادووییه. دلیل اون شور و شوق نشسته تو وجود پاکان رو نمیدونست و حتی قدرت معنی کردن و خیال پردازی هم نداشتم اون لحظه. با صدای پاکان که دلگرمم میکنه برای همیشه خرگوش کوچولوی خودش بمونم بالاخره دل از اون اتاق کندم و رفتم به سوی خونه ای که عجیب دلم برای تخت خوابش لک زده و میدونم که امشب فکر و خیال اجازه ی تازیدن خواب رو به چشم هام نمیده اما هر چه بادا باد و برای من فکر و خیال درباره ی پاکان می ارزه به صد تا خواب و رویای شیرین. که پاره شدنش اتفاق خوشایندی نخواهد بود و فعلا تنها راه چاره همون طناب پوسیده بود و من چنگ. زدم بهش و با صدای خفه ای گفتم :من فقط نمیخواستم اون لقبو از زبون کس دیگه ای بشنوم به آنی نفس های تند پاکان آروم شد و نفس های کند شده ی من هم به حالت عادی بر گشت پاکان عین آونگ طول و عرض اتاق رو رفت وبرگشت کمی که به اعصابش مسلط شددوباره رو به روی من ایستادوگفت :چه لقبی؟ سوالی نگاهش کردم که با لحن خسته و عصبیش گفت :آیه چه لقبی ،چه حرفی ،چه اسمی هرچی که اسمشو میذاری اون لعنتی چی بود که تو حاضر بودی سامان عشقم و عزیزم خطابت کنه اما اونو به زبون نیاره وقتی سکوتم رو دید و پی به نگاه مجذوبم به اون رنگ عسل چشمهاش شد مقابلم زانو زد و ملتمسانه گفت :تو رو جون سرهنگ بگو چی بود آیه اینقدر عذابم نده قسم بابا رو که شنیدم.خواستم بگم حقیقت رو.اماوقتی جمله که توذهنم بودمرورکردم.گرگرفتم وبی شک شبیه لبوهایی شدم که توخیابونای تهرون توسط دست فروشافروخته میشه. پاکان که رنگ سرخ شده ام رو دیدچشماش گشادشد وبالحن مضطربی گفت :آیه به جون بابات قسمت دادم سر زیر انداختم و من نمیخواستم اعتراف کنم به عشقی که به پاکان داشتم و من نمیخواستم اولین نفر باشم اما قسم به جون بابام بود و هیچ کس مهم تر از بابام برام نبود لکنت گرفتم و سخته اعتراف و سخته زیر پا گذاشتن غرورت آ...آق..آقا .س..سامان ..بهم می‌گفت ...خ...خر...خرگ...خرگوش کوچولو-                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان چشم درشت کرد و دستی به دهنش کشیدو اون ذوقی که تو چشماش نشسته رو چی معنی کنم ؟ لبخندی که روی لبهاش نشست دلیلی شد برای فراموشی تموم اون خجالت هایی که کشیدم و این مرد عجیب لبخندش جادووییه. دلیل اون شور و شوق نشسته تو وجود پاکان رو نمیدونست و حتی قدرت معنی کردن و خیال پردازی هم نداشتم اون لحظه. با صدای پاکان که دلگرمم میکنه برای همیشه خرگوش کوچولوی خودش بمونم بالاخره دل از اون اتاق کندم و رفتم به سوی خونه ای که عجیب دلم برای تخت خوابش لک زده و میدونم که امشب فکر و خیال اجازه ی تازیدن خواب رو به چشم هام نمیده اما هر چه بادا باد و برای من فکر و خیال درباره ی پاکان می ارزه به صد تا خواب و رویای شیرین. میدونم که عاشق پاکان بودن یه عالمه حرف و طعنه به همراه داره میدونم که عقاید پاکان با من سازگاری نداره میدونم که برخلاف دین و عرفمه اما عشق چیزی نیست که به اختیار آدم باشه ...بدون اینکه بفهمی افسار قلب و عقلت رو در دست میگیره و یواش یواش رامت میکنه و من از همین الان خودم رو تجهیز کردم برای مقابله با حرفها و حدیث هایی که به زودی به گوشم میرسن و تنها جوابی که براشون در دفاع از پاکان دارم یه بیت شعره تو را من ، دوست میدارم خلاف هر که در عالم ، اگر طعنه ست بر عقلم! اگر رخنه ست بر دینم! فردا صبح بابا به اصرار من رو از رفتن به شرکت منع کرد پاکان میخواست کنارم بمونه اما بابا اون رو کشون کشون با خودش به شرکت بردبا دیدن پاکان و بابا ته دلم یدفعه لرزیداز اون پسر بچه ی کوچولویی که مثل بچه های 1ساله که به مهمونی میرن و نمیخوان به خونه برگردن به اجبار بابا داره به شرکت میره و چشمهاش رو به مظلومی گربه ی شرک میکنه اما باز هم بابا بی توجه به مظلومیت پسرش اونو با خودش همراه میکنه. با یه دست شکسته غذا پختن برام سخت بود پس به درست کردن شنیسل مرغ رضایت دادم و بعد از اتمام کارم با خیال راحت مشغول تماشای تلوزیون شدم به دقیقه نکشید که با صدای چرخش کلید توی قفل در دوباره روسریم رو به سرم کشیدم و با دیدن پاکان با تعجب کردم وپرسیدم :سالم برای چی برگشتید ؟ چشمکی پر از شیطنت حوالم کردوگفت :دلم برای خرگوش کوچولو تنگ شده بود سرمو پایین انداختم و این خرگوش کوچولوی امروزش شیطنت بیشتری رو نسبت به خرگوش کوچولوهای قبلی توی خودش پنهون کرده بود پاکان که خجالتم رو دید ریز ریز خندیدو به سمت آشپزخونه رفت.....                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
تمام می شود آفتاب می تابد غمی به عالم نبوده ماندنی باشد                    @Aksneveshteheitaa                ●○●