eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
5.2هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اى مردم! ما بايد افرادى را انتخاب كنيم كه شجاع و دلاور و مؤمن باشند. مبادا كسانى را انتخاب كنيد كه شايستگى اين امر مهمّ را نداشته باشند. اين ده نفر بايد مايه آبروى ما در طول تاريخ بشوند. ساعتى مى گذرد، انتخابات به پايان مى رسد و ده نفر انتخاب مى شوند. خوشا به حال كسانى كه انتخاب شدند! آنها چقدر سعادتمند هستند كه به زودى به ديدار امام خود خواهند رفت! نگاه كن! آن جوان را مى گويم! نام او را مى خوانند: "آقاى مُرادى"! او باور نمى كند كه انتخاب شده باشد، آيا درست شنيده است؟ آرى! درست است. نام او را خواندند. آخر چگونه شده است كه در ميان هزاران نفر او انتخاب شده است؟ تعجّب نكن! مرادى، مردى مؤمن و بسيار باصفاست. همه او را مى شناسند. بى دليل كه او را انتخاب نكرده اند. نمى شود كه فقط ريش سفيدها را انتخاب كنند! جوانان يمن به سوى آقاى مرادى مى روند. او را روى دوش مى گيرند و از مسجد بيرون مى برند. آنها خيلى خوشحال هستند. براى او اسفند در آتش مى ريزند و شيرينى پخش مى كنند. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 مرادى از جا برمى خيزد و قدرى جلو مى آيد و چنين مى گويد: سلام بر شما! اى امام عادل! سلام بر شما كه همچون مهتاب در دل تاريكى ها مى درخشيد و خدا شما را بر همه بندگانش برترى داده است! شما همسر زهراى اطهر هستيد و هيچ كس همچون شما نيست. من شهادت مى دهم كه شما "امير مؤمنان" هستيد و بعد از پيامبر فقط شما جانشين او بوديد. به راستى كه همه علم و دانش پيامبر نزد شماست. خدا لعنت كند كسانى را كه حقِّ شما را غصب كردند. شكر خدا كه امروز شما رهبر مسلمانان هستيد و مهربانى شما بر سر همه ما سايه افكنده است. ما با ديدار شما به سعادت بزرگى نائل شديم. ما همه گوش به فرمان شما هستيم. از شما به يك اشاره، از ما به سر دويدن! ما شجاعت را از پدران خود به ارث برده ايم و هرگز از دشمن هراسى نداريم. * * * سخن مرادى تمام مى شود. سكوت بر فضاى مسجد سايه مى افكند. اكنون على(ع) نگاهى به مرادى مى كند، از او سؤال مى كند: ــ نام تو چيست؟ اى جوان! ــ من مرادى هستم. من شما را دوست دارم و آمده ام تا جانم را فداى شما نمايم. امام لحظه اى به او خيره مى شود، دست بر روى دست مى زند و مى گويد: "إنّا لله و إنّا إليه راجِعُون". به راستى چه شد؟ چرا امام اين آيه را بر زبان جارى كرد؟ چه شده است؟ نمى دانم. قدرى فكر مى كنم. فهميدم. حتماً شنيدى كه مرادى در سخن خود يادى از حضرت زهرا(ع) كرد. شايد على(ع) به ياد مظلوميّت همسر شهيدش افتاده است و براى همين اين آيه را مى خواند. البتّه اين يك احتمال است. چه كسى از راز دلِ على(ع)خبر دارد؟ ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🍀 💜 🌺 ✨﷽✨ همونجا پشت در ایستادمو نگاهمو دوختم به ورودی باغ:-کاری به تو نداره تو به کارت برس! سری تکون داد و نگران پرسید:-باز چه آتیشی سوزوندی مثل بچه گربه ها میلرزی! -دو نفر توی باغ بودن آبجی،میخواستن منو بگیرن،به زور فرار کردم! خنده ای کرد و گفت:-باز خیالاتی شدی؟ چرا این چیزایی که تو میبینی رو من نمیبینم،هفته پیش هم میگفتی توی چاه آدم دیدی! نگاهمو دور سقف چرخوندمو نشستم کنارش:-دروغ نمیگم آبجی اینبار واقعی بود وقتی عمو آتاش و آقاجون گرفتنش میبینی! با صدای آقاجون که اسممو صدا میزد وحشت زده سر چرخوندم،لیلا پوزخندی زد و گفت:-بفرما برو جواب پس بده چرا باز دروغ گفتی این مرغم با خودت ببر اگه روی پارچه ام کار خرابی کرد باید از خودم بترسی! مضطرب از جا بلند شدم و دوباره نازگل رو بغل گرفتمو رفتم سمت در،مطمئن بودم اینبار واقعی بودن! عمو آتاش نزدیک شد و جلوی پام زانو زد:- ندیدی چه شکلی بودن؟ با نگرانی سرمو به چپ و راست تکون دادم! عمو نگاهی به آقام انداخت و گفت:-فقط همین یه لنگه کفش جامونده بود،از این که نمیشه فهمید کی بوده! با چشمای گشاد شده نگاهی به کفش دست عمو انداختم:-حتما مال خودشونه واقعی بودن! عمو خنده ای کرد و گفت:-واقعی که بودن ولی چیز دیگه ای یادت نمیاد؟ کمی فکر کردم تا شاید قسمتی از مکالماتشون رو به یاد بیارم:-اسم یکیشون اکبر بود،میخواست منو بگیره،میگفت خواهرش رو اذیت کردن! با این حرف عمو دست به چونه اش گذاشت و رو کرد سمت آقاجون:-من که چیزی نفهمیدم تو چی؟ آقاجون با اخمای درهم سری به نشونه منفی تکون داد و مستاصل گفت:-به عمو مرتضی بگو نگهبانارو بیشتر کنن و چندتاییشون رو بذار توی باغ! آقام اینو گفت و دوباره رفت سمت مهمونخونه با رفتنش عمو دست روی زانوهاش گذاشت و از جا بلند شد و آنام که تازه رسیده بود با ترس پرسید:-چی شده؟راجع به کی حرف میزدین؟ لب به دندون گزیدمو سر به زیر ایستادم مقابلش،اگه میفهمید چه اتفاقی افتاده دیگه هیچوقت اجازه نمیداد تنهایی جایی برم و اونوقت دیگه نمیتونستم محمد رو ببینم:-با توام دختر چی شده؟ -چیزی نشده،فقط آیلا خانوم دوباره بازیش گرفته! با تعجب نگاهی به عمو انداختم چشمکی بهم زد و رفت سمت نگهبانا! داشتم با لبخند دور شدن عمو رو نگاه میکردم که با حس سوختن بازوم سر برگردوندم،آنام نیشگونی از بازوم گرفت و کشیدم سمت اتاق:-مگه نمیبینی آقات چند روزه عصبیه چرا انقدر آتیش میسوزونی دختر،یکم از خواهرت یادبگیر،به خدا دیگه نمیدونم باهات چیکار کنم؟ -آخ آنا من که کاری نکردم،یه چیزی توی باغ تکون خورد ترس برمداشت! -تنهایی توی باغ چیکار میکردی؟چند بار بگم اون سمتا نرو خطرناکه! -آنا به خدا همراه عصمت رفته بودم سیب بچینم! -کی به تو گفته سیب بچینی؟مشقایی که خواهرت برات نوشت رو انجام دادی؟ -آره آنا! دستی به کمرش زد و گفت:-خیلی خب برو بیار ببینم! دنبال راه فرار نگاهی به اطرافم انداختم و وقتی چیزی پیدا نکردم خمیازه ای ساختگی کشیدمو گفتم:-آنا فردا برات میارمش الان یکم خستم میرم بخوابم! قبل از اینکه چیزی بگه از اتاق بیرون دویدم و موقع بستن در چشمم افتاد به لبخند روی لب آنام،حتما فهمیده بود دروغ گفتم،همیشه میفهمید! پوفی کشیدمو نگاهی به ورودی باغ انداختم و با ترس دستی روی سر نازگل کشیدم:-نترس امشب پیش خودم میخوابی،البته اگه دختر خوبی باشی و روی پارچه های لیلا کار خرابی نکنی،میدونی که چقدرروی پارچه هاش حساسه! نفس عمیقی کشیدم هنوزم بدنم کمی رعشه داشت و مچ پام از درد زوق زوق میکرد،اما من بیدی نبودم که با این بادا بلرزم از این فکر بادی توی غبغب انداختمو راهی اتاقم شدم! -چی شد دوباره توبیخ شدی یا آنا پشت درومد؟ نازگل رو توی صندوقی که براش گوشه اتاق درست کرده بودم گذاشتموگفتم:-هیچکدوم، عمو لنگه کفش دزده رو هم پیدا کرد! با خنده سری تکون داد و گفت:-مطمئنم خودت اونجا انداختیش،مثل اون روزی که زدی گلدون خانوم جون رو شکوندی و مرغی رو انداختی توی اتاقش که گمون کنن کار اونه،بعدشم خانوم جون دستور داد سرش رو بیخ تا بیخ ببرن و باهاش غذا درست کنن! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 خبری از مامان نیست. باز تنھایم ولی به جایش این روزھا، بابا با خواب و رویاھای من گره خورده. دیگر مثل قبل ھول برم نمی دارد. دھانم خشک شده. می خواھم از اتاق خارج شوم که صدای زنگ دوچرخه به من می فھماند پیام دارم. گوشی را از کنار پاتختی برمی دارم. " لیلی جان! خواھش می کنم ایمیلتو چک کن" نگاھم روی تخت سر می خورد و بعد روی میز تحریرم ثابت می ماند. لپ تاپ قرمز رنگم را می بینم. روی صندلی می نشینم. روشنش می کنم. صفحه ایمیلم را باز می کنم. به صفحه خیره ام. به ھمان مربع آبی رنگ و ُرد که بالایش نوشته: "برای عزیزترینم". این عبارت دو کلمه ای مرا می ترساند. زیر لب "عزیزترینم" را تکرار می کنم. بار احساسی این جمله روی دلم می نشیند. سنگینی می کند. وزنش زیاد است برای قلب ناآرام این روزھای من. نمی خواھم بیشتر از این سردرگم شوم. تصمیمم را گرفته ام. آره. آره. از اینکه درگیرم شوند ناراحت می شوم ولی تنھایی ھم به وحشتم می اندازد. عقلم یک چیز می گوید و قلبم چیز دیگر. می خواھم و نمی خواھم. چند لحظه می گذرد. به خودم می گویم:" آخرش چی؟!. او را که می شناسم، پیگیرتر از این حرفھاست. سمج است." رویش کلیک می کنم و صفحه برایم باز می شود. شروع به خواندن می کنم با پاھایی که روی صندلی توی شکمم جمع کرده ام. "لیلی عزیزم، این چند وقت ھر بار تو را دیدم، تمام جرات و شھامت مردانه ام را جمع کردم تا اعتراف کنم. اعترافی که باورش ھم برای خودم سخت است. بگذار برایت از ناگفته ھایم بگویم. این روزھا گیج و گاگول به نظر می آیم. البته این مسئله درباره دلم صادق نیست. من با خودم یک دل شده ام. من تو را می خواھم. عزیزتر از جانم! من عاشقت شده ام. چیزی که برای خودم ھم قابل ھضم نیست. شاید ھمین الآن داری به حرف ھای گذشته مان فکر می کنی. به حرف ھایمان درباره عشق. به چیزھایی که من گفتم. ولی حالا می خواھم بگویم تمامشان را پس می گیرم و تو ھم ھمه شان را بریز دور. می دانی؟!. تو تمام معادله ھای من را به ھم ریخته ای. فرمول ھایم را. اندازه گیری ھایم را. می خواھم بگویم. خدای من!!!. نمی دانم دقیقا باید به تو، به عشقم، چه بگویم!. لیلی. لیلی جانم!. می خواھم بگویم، دل من میان تارتار موھایت می تپد. میان دستان لاغر و کشیده ات. میان چشم ھایت. میان نفس ھای سنگینت. قلب بیچاره من، منتظر یک اشاره از طرف توست. تو عزیز دلم! مرا افسون کرده ای. جادوی تو، لیلی، مرا از پا انداخته است. باور نمی کنی نه؟!. حق داری. من ھم ھنوز باورم نمی شود این حرف ھا را می زنم. اینھا را نوشته ام چون حرف چشمانم را نمی خوانی یا اگر می خوانی به روی خودت نمی آوری. میخواھم خوب به حرف ھایم فکر کنی. مرا بی جواب نگذار. منتظر می مانم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🪴 🪴 🌿﷽🌿 یک. بعد اعتقادي بدون شك، اعتقاد ركن اصلي شخصيت انسان است كه اعمال و رفتـار آدمـي را شـكل ضرورت طرح مباحث مهدویت ميدهد؛ به همين دليل، انبياي الهـي در جهـت اصـلاح عقايـد انسـان كوشـيدند. در اسـلام ، مردم به اعتقاد به خدا و پيامبر و سپس جانشينان پيـامبر دعـوت شـده انـد و امـام مهـدي عجل الله  آخرين جانشين رسول خداست كه هر مسلماني مكلف است پس از شـناخت او امـامتش را بپذيرد و مطيع اوباشد. در متون ديني، معرفت امام، جايگاه بسيار مهمي دارد و اسـاس سـعادت دنيـا و آخـرت دانسته شده است: قرآن كريم ميفرمايد: 1 یوم ندعوا کل أناس بإمامهم روز قیامت، هر گروهی را با امام و پیشواي خود فرا میخوانیم. و پيامبر اكرم صل الله علیه وآله وسلم ميفرمايد: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتۀ جاهلیۀ؛ هر کس بمیرد، در حالی که امام زمان خود را نشناخته است، به مرگ جاهلیـت مرده است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                       ➥@hedye110 ⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بعدازصرف صبحونه به مادرفرنوش خاله راضیه کمک کردم تامیزوجمع کنه بااینکه میدونست هرکاری کنه تاظرفارونشورم اروم نمیگیرم اماکمی اعتراض کرد اماطبق معمول تسلیم شد سریع ظرفاروشستم اماازاونجایی که کمی بی دست وپا بودم یه بشقاب ازدست کفیم سرخورد و روی سرامیک اشپزخونه افتادهمه به سمتم نگاه کردن شرمگین گفتم:ببخشیدازدستم سرخورد...نمیدونستم اون بشقاب چندمین ظرفی بودکه تواین یک ماه موندنم توخونه خانواده فرنوش شکسته بودم...ازوقتی که اطرافیانمو شناختم و واژه زندگی رولمس کردم ازتمام خصلت هاوخصوصیاتم راضی بودم وهیچ گله ای نداشتم جز بی دست وپابودنم ...خصلتی که همیشه بابتش مسخره ام کردن وهمینطورسرزنش ...بعدازمعذرت خواهی بابت خرابکاریم واتمام شست وشوی ظرف هاسریع مقنعه وچادرمشکیم روپوشیدم وازخونه زدم بیرون باید قبل ازهرچیزی کارپیدامیکردم یک ماه خوردن وخوابیدن تنبلم کرده بود باید دیگه یه دستی به سرو وضع زندگی آشفتم میکشیدم ...اونقدربه شماره های مختلف اگهی های توروزنامه زنگ زده بودم که کلافه رونیمکت پارک ولوشده بودم بازهم جای شکرش باقی بودپارک خلوت بودوآبروم درامان بود...داشت اشکم درمیومداشکی که همیشه دنبال یه بهانه کوچیک بودتا ابرازوجودکنه یدفعه حرف همیشه باباروبخاطراوردم)توکلت به خداباشه خدابزرگترازاونیه که من وتوفکرمیکنیم(همین یادآوری جمله باباکافی بودبرای قوی شدنم برای اینکه با انرژی دنبال کاربگردم بدون اینکه خودمو ببازم دیگه آفتاب نبودکه میتابید امیدبود واقعا چقدرشگفت انگیزبودخدایی که من ناامیدوکه به دنبال یه کورسوی امید میگشتم درکسری ازثانیه تبدیل به منی کرد که حتی اگه یه دنیا مقابلش بایستن و بر ضدش باشن بازهم قوی ومحکم می ایسته ومبارزه میکنه.نفس عمیقی کشیدم:خدایا به امیدتو... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                        🪴 🌷 🌿﷽🌿 وَأَشْهَدُ أَنَّهُ الله ألَّذی مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ ، وَالَّذی یغْشَی الْأَبَدَ نُورُهُ ، وَالَّذی ینْفِذُ أَمْرَهُ بِلامُشاوَرَةِ مُشیرٍ وَلامَعَهُ شَریک فی تَقْدیرِهِ وَلایعاوَنُ فی تَدْبیرِهِ . صَوَّرَ مَا ابْتَدَعَ عَلی غَیرِ مِثالٍ ، وَ خَلَقَ ما خَلَقَ بِلامَعُونَةٍ مِنْ أَحَدٍ وَلا تَکلُّفٍ وَلاَ احْتِیالٍ . أَنْشَأَها فَکانَتْ وَ بَرَأَها فَبانَتْ .فَهُوَالله الَّذی لا إِلاهَ إِلاَّ هُوالمُتْقِنُ الصَّنْعَةَ ، اَلْحَسَنُ الصَّنیعَةِ ، الْعَدْلُ الَّذی لایجُوُر ، وَالْأَکرَمُ الَّذی تَرْجِعُ إِلَیهِ الْأُمُورُ . وَأَشْهَدُ أَنَّهُ الله الَّذی تَواضَعَ کلُّ شَیءٍ لِعَظَمَتِهِ ، وَذَلَّ کلُّ شَیءٍ لِعِزَّتِهِ ، وَاسْتَسْلَمَ کلُّ شَیءٍ لِقُدْرَتِهِ ، وَخَضَعَ کلُّ شَیءٍ لِهَیبَتِهِ . مَلِک الْاَمْلاک وَ مُفَلِّک الْأَفْلاک وَمُسَخِّرُالشَّمْسِ وَالْقَمَرِ ، کلٌّ یجْری لاَِجَلٍ مُسَمّی . یکوِّرُالَّلیلَ عَلَی النَّهارِ وَیکوِّرُالنَّهارَ عَلَی الَّلیلِ یطْلُبُهُ حَثیثاً . قاصِمُ کلِّ جَبّارٍ عَنیدٍ وَ مُهْلِک کلِّ شَیطانٍ مَریدٍ .     و گواهی می دهم که او « الله » است . همو که تنزّهش سراسر روزگاران را فراگیر و نورش ابدیت را شامل است . بی مشاور ، فرمانش را اجرا ، بی شریک تقدیرش را امضا و بی یاور سامان دهی فرماید . صورت آفرینش او را الگویی نبوده و آفریدگان را بدون یاور و رنج و چاره جویی ، هستی بخشیده است . جهان با ایجاد او موجود و با آفرینش او پدیدار شده است . پس اوست « الله » که معبودی به جز او نیست . همو که صُنعش استوار است و ساختمان آفرینشش زیبا . دادگری است که ستم روا نمی دارد و کریمی که کارهابه او بازمی گردد . و گواهی می دهم که او « الله » است که آفریدگان در برابر بزرگی اش فروتن و در مقابل عزّتش رام و به توانایی اش تسلیم و به هیبت و بزرگی اش فروتن اند . پادشاه هستی ها و چرخاننده سپهر ها و رام کننده آفتاب و ماه که هریک تا اَجَل معین جریان یابند . او پرده شب را به روز و پرده روز را - که شتابان در پی شب است - به شب پیچد . اوست شکننده هر ستمگر سرکش و نابود کننده هر شیطان رانده شده .     لَمْ یکنْ لَهُ ضِدٌّ وَلا مَعَهُ نِدٌّ أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ وَلَمْ یکنْ لَهُ کفْواً أَحَدٌ . إلاهٌ واحِدٌ وَرَبٌّ ماجِدٌ یشاءُ فَیمْضی ، وَیریدُ فَیقْضی ، وَیعْلَمُ فَیحْصی، وَیمیتُ وَیحْیی، وَیفْقِرُ وَیغْنی، وَیضْحِک وَیبْکی ، ( وَیدْنی وَ یقْصی ) وَیمْنَعُ وَ یعْطی ، لَهُ الْمُلْک وَلَهُ الْحَمْدُ ، بِیدِهِ الْخَیرُ وَ هُوَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدیرٌ . یولِجُ الَّلیلَ فِی النَّهارِ وَیولِجُ النَّهارَ فی الَّلیلِ ، لاإِلاهَ إِلاّهُوَالْعَزیزُ الْغَفّارُ . مُسْتَجیبُ الدُّعاءِ وَمُجْزِلُ الْعَطاءِ، مُحْصِی الْأَنْفاسِ وَ رَبُّ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ ، الَّذی لایشْکلُ عَلَیهِ شَیءٌ ، وَ لایضجِرُهُ صُراخُ الْمُسْتَصْرِخینَ وَلایبْرِمُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحّینَ . اَلْعاصِمُ لِلصّالِحینَ ، وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحینَ ، وَ مَوْلَی الْمُؤْمِنینَ وَرَبُّ الْعالَمینَ . الَّذِی اسْتَحَقَّ مِنْ کلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ یشْکرَهُ وَیحْمَدَهُ ( عَلی کلِّ حالٍ )     نه او را ناسازی باشد و نه برایش انباز و مانندی . یکتا و بی نیاز ، نه زاده و نه زاییده شده ، او را همتایی نبوده ، خداوند یگانه و پروردگار بزرگوار است . بخواهد و به انجام رساند . اراده کند و حکم نماید . بداند و بشمارد . بمیراند و زنده کند . نیازمند و بی نیاز گرداند . بخنداند و بگریاند . نزدیک آورد و دور برد . بازدارد و عطا کند . او راست پادشاهی و ستایش . به دست توانی اوست تمام نیکی . و هموست بر هر چیز توانا . شب را در روز و روز را در شب فرو برد . معبودی جز او نیست ؛ گران مایه و آمرزنده ؛ اجابت کننده دعا و افزاینده عطا ، بر شمارنده نفَس ها ؛ پروردگار پری و انسان . چیزی بر او مشکل ننماید ، فریاد فریادکنندگان او را آزرده نکند و اصرارِ اصرارکنندگان او را به ستوه نیاورد . نیکوکاران را نگاهدار ، رستگاران را یار ، مؤمنان را صاحب اختیار و جهانیان را پروردگار است ؛ آن که در همه احوال سزاوار سپاس و ستایش آفریدگان است .     ⤵️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ⤵️⤵️ #@shohada_vamahdawiat