eitaa logo
المرسلات
10.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
537 ویدیو
40 فایل
🌐المرسلات، از مقدمات تا اجتهاد 📌تبیین دیدگاه های امام، رهبری، علامه طباطبایی، شهید مطهری 🔰آثار و دروس استاد علی فرحانی 📌آموزش دروس حوزوی 📞 ارتباط با ادمین: @admin_morsalat
مشاهده در ایتا
دانلود
💠خلاصه ای از تحولات زندگی ابوحامد محمد غزالی 🔰شهید مطهری (ره) 🔺غزالي از مردان عجيب دنياست، نه تنها دنياي اسلام. سرگذشت زندگي اين مرد عجيب است. نبوغي داشته است. در نظاميه نيشابور تحصيل مي کرد و در آنجا مراتب علمي را خيلي بالا رفت، بعد آمد در نظاميه بغداد. اتفاقاً رئيس دانشگاه نظاميه بغداد از دنيا رفته بود، دنبال مردي مي گشتند که صلاحيت داشته باشد که رئيس دانشگاه نظاميه بغداد باشد. در آن وقت رئيس دانشگاه يعني اعلم علماي عصر خودش. 🔺غزالي مي آيد در بغداد، آن چنان صيت شهرتش مي پيچد و در مجالس و محافل به مقامات علمي او پي مي برند که مي گويند بدون شک يگانه شخصي که لياقت دارد او را در راس اين نظاميه قرار بدهيم همين مرد است. او به عنوان اعلم علماي عصر خودش در زمان سلجوقي ها- ظاهراً در دوره ملکشاه- شناخته شد. گاهي رابط بود ميان پادشاه سلجوقي و خليفه بغداد، يعني اختلافات ميان آنها را احياناً او حل مي کرد. تا اين مقدار شخصيت داشت. بنابر اين بزرگترين مقام اجتماعي و روحاني عصر خودش را داشت. 🔺اين مرد که اين مراحل علمي را طي کرده بود، در سرگذشت خودش در کتابي به نام المنقذ من الضلال- يعني نجات دهنده از گمراهي- نوشته است که من يک بار کم کم در خودم فرو رفتم ببينم آيا اين معلوماتي که به دست آورده ام واقعاً براي من به وجود آورده است يا يک سلسله مسائل تقليدي است، از اين استاد و آن استاد گرفته ام، چون استاد گفته درست است گفته ام درست است؛ او هم چون استادش گفته درست است گفته درست است؛ آيا خودم و وجدان خودم اين ها را کافي مي بيند يا نه؟ يک مرتبه ديدم نه، کافي نيست، تدريجاً اين حس در من قوت گرفت به طوري که ديگر فکر من را به خودش مشغول داشته بود. هر جا که بودم – اگر سر درس بودم، سر نماز بودم، در خانه بودم، در کوچه و خيابان بودم- در خودم يک دردي را احساس مي کردم، يک سوزشي را در روح خودم احساس مي کردم که مرا آرام نمي گذاشت. کم کم اين امر در بدنم هم اثر گذاشت، از خوراک ماندم، لاغر و ضعيف و نحيف شدم. 🔺از يک طرف مي ديدم اگر من بخواهم آزادانه دنبال حقيقت بروم مقام را چه کنم، رياست عظيم دانشگاه را چه کنم؟ و از طرف ديگر مي ديدم با اين مقام و رياست و زعامت و با اين گرفتاري نمي شود. دائماً فکر مي کردم چطور اين عالي ترين مقام اجتماعي و روحاني عصر خودم را کنار بگذارم! اين بود که در ميان دو نيروي متضاد قرار گرفته بودم. اين ها جان مرا آتش مي زد. 🔺آخر کار خداوند مدد کرد و من توانستم از سر مقامات دنيوي بگذرم، و گذشت. ولي ديد اگر اعلام کند که من مي خواهم [از اين مقام] بگذرم مردم آزادش نمي گذارند، شاه آزادش نمي گذارد و مي گويد: حتما تو بايد سر مقامت باشي. 🔺نقشه اي به نظرش رسيد، اعلام کرد که من مي خواهم مسافرت مکه بروم. از بغداد به طرف مکه راه افتاد. از او مشايعت کردند. رفت و رفت، همين که مقداري دور شد، ناگهان خودش را از قافله دزديد، به جاي اينکه به طرف جنوب غربي برود راهش را به طرف مغرب برگرداند، به شام و بيت المقدس رفت. لباسش را هم عوض کرد، لباس درويشي پوشيد و در اين لباس هيچ کس او را نمي شناخت و خودش را هم به احدي معرفي نکرد. 🔺يک دفعه دنيا غزالي را گم کرد. دهها فکر پيدا شد: آيا از قافله دور ماند؟ حيوان درنده اي او را دريد؟ آيا به چاهي افتاد؟ آيا گوشه اي سکته کرد و مرد و کسي جنازه اش را پيدا نکرد؟ يک مرتبه غزالي با آن شخصيت و عظمت گم شد. 🔺اين مرد، ده سال متوالي در حال گمنامي در بيت المقدس مشغول تحقيق و جستجو از راه هاي مختلف بود، تا – به عقيده خودش- را پيدا کرد و واقعاً هم عوض شد. کتاب هاي اساسي اش را در همين دوره نوشته است. 🔺خودش در شرح حال خود نوشته است من در بيت المقدس اسمم را مي شنيدم، ولي خودم را آشکار نمي کردم. گاهي مي ديدم طلبه ها با همديگر مباحثه مي کنند، مي گويند:« قال الغزالي...» عقيده غزالي در اين مسئله چنين است، من خودم مي شنيدم ولي به روي خودم نمي آوردم که آن غزالي که شما حرفش را نقل مي کنيد حالا غير از آن غزالي است، غزالي امروز غير از غزالي آن روز است. 📚پانزده گفتار ص ۲۱۳، جستجوی حقیقت @fater290
💢ضرورت بازخوانی متون اصلی علم منطق 📝سجاد انتظار ✳ دوستانی که از گذشته مطالب منطقی کانال را رصد می کنند تا کنون به این نکته پی برده اند که استاد فرحانی وضعیت معاصر را پر ابهام برآورد می کنند. این ابهام که بر علم منطق حاکم شده است ناشی از به هم خوردن مرزهای علوم مختلف عقلی است که چاره اصلی آن التزام به ضابط دقیق است اما چه می توان گفت در حالی که وقتی سخن از موضوع علم و عرض ذاتی به میان می آید داد و فغان عده ای از معاصرین به آسمان می رود! درآمیختگی عجیب مسائل متفرقه با مسائل علم منطق حقیقتی تلخ است که عجز و لابه توان رفع آن را ندارد اما بگذاریم و بگذریم. ❎ ابهامی که از آن سخن می گوییم در هم آمیختن مسائل مختلف اصولی، فلسفی، معرفت شناختی، روان شناختی و ... با مسائل علم منطق است که موجب شده است هم در مفردات تصوری این علم، هم در مسائل تصدیقی آن، هم در نظم حاکم بر مباحث، هم در گزینش سلیقه ای از عبارات قدما و در نهایت در کیفیت کاربرد قوانین این علم تاثیر مخرب داشته باشد. همه این شواهد را می توان در اصلی ترین کتاب منطقی گنجانده شده در سیر آموزشی حوزه یعنی کتاب المنطق و حواشی معاصرین بر آن مشاهده کرد؛ مصنف جلیل القدر این کتاب یک شخصیت اصولی است تا منطقی و همین بعد در قلم ایشان کاملا مشهود است. ✳ بیان نمونه های عینی موارد ادعایی فرصت دیگری می طلبد؛ ما در این نوشتار به دنبال ارائه راه حلی برای رفع این معضل هستیم که به نوعی معرفی اجمالی محتوای یکی از جلسات تدریس برهان شفا است. به نظر می رسد که در دوره کنونی، یکی از بهترین راه حل ها برای درک مذاق قدماء در علم منطق-فارغ از پذیرش یا عدم پذیرش سخنان آنان- مراجعه به متون اصلی این علم است که در راس آن ها متن وزین شفاء قرار دارد. در این جا به طور نمونه بخشی از این متن را که توسط استاد تدریس شده است مرور می کنیم تا روشن شود که چگونه برخی از ابهام هایی که ما با آن ها مواجهیم یکی پس از دیگری حل می شوند: ✅ یکم: از جمله اصطلاحاتی که در علم منطق وجود دارد اصطلاح «یقین» است که به دو معنای معنای یقین بمعنی الاعم و یقین بمعنی الاخص تفسیر شده است. همین تفسیر دوگانه منشا اختلافاتی است از جمله این که آیا جهل مرکب مشمول تعریف علم یا یقین قرار می گیرد یا خیر؟! حقیقت مساله آن است که یقین بمعنی الاعم از مصادیق دخل و تصرفات اصولیون در علم منطق است که هیچ ضابطه ای بر آن حاکم نیست و در صورت پذیرش آن باید مسائل لایقف دیگری نظیر قطع قطاع و... را نیز وارد علم منطق کرد. از نگاه منطقیین کلمه منحصر در یک معنا است که همان معنای اخص است. یقین به معنای اعتقاد جزمی به ثبوت الف بر ب و استحاله رفع الف از ب است و به این ترتیب یقین از دو رکن تشکیل می شود. بوعلی در عبارات خود از اطلاق کلمه یقین بر اعتقادی که رکن دوم آن حاصل نشده است پرهیز می کند و عبارات علامه طباطبایی نیز دقیقا مطابق بر همین رویکرد است. ✅ دوم: یکی از موارد تشتت عجیب عبارات معاصرین، مربوط به شروط مقدمات برهان است که شروط متکثر و متعددی را بدون این که ضابط اصلی و مناط حقیقی این شروط مشخص شود لیست می کنند. این تشتت در عبارات بوعلی وجود ندارد. ایشان پس از تحکیم جایگاه یقین در منطق و به خصوص در صناعت برهان، به صورت ریاضی و متسلسل، شرایط مقدمات برهان را استنتاج می کنند. یکی از ثمرات این نظم، روشن شدن مفاهیم تصوری قضایای و انواع جهات قضیه و ارتباط آن ها با مواد قضایا است. استاد در ضمن این بحث به بررسی این سوال مهم تصوری می پردازند که با وجود اینکه مواد قضایا و به تعبیر دیگر، واقعیت خارجی نسب قضایا منحصر در سه حالت است اما جهات ذهنی تا بالاتر از چهل مورد نیز افزایش پیدا می کنند؟! آیا انطباق ذهن بر خارج در این جهات در نظر گرفته شده است یا خیر؟! ✅ سوم: امروزه نگاهی افراطی یا به تعبیر دیگر تفریطی به علم منطق وجود دارد؛ در این نگاه علم منطق ناکارآمد است و توان عصمت بخشی به فراگیران خود را ندارد؛ زیرا بسیاری از کسانی که علم منطق را یاد می گیرند در تفکرات خود دچار اشتباهات بسیاری می شوند. این نگاه تفریطی در حقیقت از یک نگاه افراطی به علم منطق نشات میگیرد؛ این نگاه افراطی منطق را پدیده ای ماشینی و مکانیکی در نظر می گیرد که باید به صورت خودکار وظیفه خودش را انجام دهد. نگاه فوق با زاویه دید قدما کاملا متقابل است. این نکته در عبارت مربوط به تعریف برهان از جانب ارسطو، توسط بوعلی سینا لحاظ شده است. بوعلی سینا تاکید دارد که وصف یقینی که در تعریف آمده است وصف مقدمات برهان است در حالی که برخی از بزرگان معاصرین این قید را لغو می دانند زیرا یقینی بودن نتیجه، یقینی بودن مقدمات را دربر دارد اما این اعتقاد نیز ناشی از فاصله گرفتن از شم منطقی قدمایی است. توضیح استاد در این رابطه علاوه بر اینکه دلیل اصرار بوعلی بر تعلق وصف یقین به مقدمات را روشن می کند، نوع نگاه قدما به کاربرد علم منطق را نیز شرح می دهد و بودن و لازم المراعات بودن منطق را در متن قواعد خود منطق نشان می دهد. ✅ چهارم: بازگشت انواع طرق استدلالی در مباحث حجت منطق امری مسلم برآورد می شود اما کیفیت توضیح آن از اهمیت بالایی برخوردار است زیرا ابهام تصوری در بازگشت مواردی چون و تمثیل به قیاس برهانی باعث شده است که برخی از بزرگان معاصرین به طور کلی استقراء و مباحث پیرامون آن را انکار کنند. از یک سو کتاب الموجز استقراء تام را مفید نتیجه جدید و کلی نمی داند و از سوی دیگر برخی که درگیر مسائل معرفت شناختی هستند یقینی بودن مواد تجربی و قیاس برآمده از آن را انکار می کنند. ♻ هدف اساسی ما از طرح نوشتار فوق این است که نشان بدهیم آن چه که امروز به عنوان علم منطق یاد می گیریم فارغ از صحت سنجی آن، با آن چه که قدما و در راس آن ها بوعلی سینا(رحمه الله علیه) در نظر داشته اند تفاوت ها و فاصله های جدی دارد. شاید تاکید استاد مطهری (رحمه الله علیه) برا اینکه حکما بعد از بوعلی نتوانسته اند به دقت های سخنان ایشان توجه کنند و راه های دیگری را طی کرده اند موید همین نکته باشد. ♨♨صوت این جلسه از برهان شفا را از لینک زیر دریافت کنید👇👇 🔊https://eitaa.com/majazi_almorsalaat/457 @almorsalaat
💠خلاصه ای از تحولات زندگی ابوحامد محمد غزالی 🔰شهید مطهری (ره) 🔺غزالي از مردان عجيب دنياست، نه تنها دنياي اسلام. سرگذشت زندگي اين مرد عجيب است. نبوغي داشته است. در نظاميه نيشابور تحصيل مي کرد و در آنجا مراتب علمي را خيلي بالا رفت، بعد آمد در نظاميه بغداد. اتفاقاً رئيس دانشگاه نظاميه بغداد از دنيا رفته بود، دنبال مردي مي گشتند که صلاحيت داشته باشد که رئيس دانشگاه نظاميه بغداد باشد. در آن وقت رئيس دانشگاه يعني اعلم علماي عصر خودش. 🔺غزالي مي آيد در بغداد، آن چنان صيت شهرتش مي پيچد و در مجالس و محافل به مقامات علمي او پي مي برند که مي گويند بدون شک يگانه شخصي که لياقت دارد او را در راس اين نظاميه قرار بدهيم همين مرد است. او به عنوان اعلم علماي عصر خودش در زمان سلجوقي ها- ظاهراً در دوره ملکشاه- شناخته شد. گاهي رابط بود ميان پادشاه سلجوقي و خليفه بغداد، يعني اختلافات ميان آنها را احياناً او حل مي کرد. تا اين مقدار شخصيت داشت. بنابر اين بزرگترين مقام اجتماعي و روحاني عصر خودش را داشت. 🔺اين مرد که اين مراحل علمي را طي کرده بود، در سرگذشت خودش در کتابي به نام المنقذ من الضلال- يعني نجات دهنده از گمراهي- نوشته است که من يک بار کم کم در خودم فرو رفتم ببينم آيا اين معلوماتي که به دست آورده ام واقعاً براي من به وجود آورده است يا يک سلسله مسائل تقليدي است، از اين استاد و آن استاد گرفته ام، چون استاد گفته درست است گفته ام درست است؛ او هم چون استادش گفته درست است گفته درست است؛ آيا خودم و وجدان خودم اين ها را کافي مي بيند يا نه؟ يک مرتبه ديدم نه، کافي نيست، تدريجاً اين حس در من قوت گرفت به طوري که ديگر فکر من را به خودش مشغول داشته بود. هر جا که بودم – اگر سر درس بودم، سر نماز بودم، در خانه بودم، در کوچه و خيابان بودم- در خودم يک دردي را احساس مي کردم، يک سوزشي را در روح خودم احساس مي کردم که مرا آرام نمي گذاشت. کم کم اين امر در بدنم هم اثر گذاشت، از خوراک ماندم، لاغر و ضعيف و نحيف شدم. 🔺از يک طرف مي ديدم اگر من بخواهم آزادانه دنبال حقيقت بروم مقام را چه کنم، رياست عظيم دانشگاه را چه کنم؟ و از طرف ديگر مي ديدم با اين مقام و رياست و زعامت و با اين گرفتاري نمي شود. دائماً فکر مي کردم چطور اين عالي ترين مقام اجتماعي و روحاني عصر خودم را کنار بگذارم! اين بود که در ميان دو نيروي متضاد قرار گرفته بودم. اين ها جان مرا آتش مي زد. 🔺آخر کار خداوند مدد کرد و من توانستم از سر مقامات دنيوي بگذرم، و گذشت. ولي ديد اگر اعلام کند که من مي خواهم [از اين مقام] بگذرم مردم آزادش نمي گذارند، شاه آزادش نمي گذارد و مي گويد: حتما تو بايد سر مقامت باشي. 🔺نقشه اي به نظرش رسيد، اعلام کرد که من مي خواهم مسافرت مکه بروم. از بغداد به طرف مکه راه افتاد. از او مشايعت کردند. رفت و رفت، همين که مقداري دور شد، ناگهان خودش را از قافله دزديد، به جاي اينکه به طرف جنوب غربي برود راهش را به طرف مغرب برگرداند، به شام و بيت المقدس رفت. لباسش را هم عوض کرد، لباس درويشي پوشيد و در اين لباس هيچ کس او را نمي شناخت و خودش را هم به احدي معرفي نکرد. 🔺يک دفعه دنيا غزالي را گم کرد. دهها فکر پيدا شد: آيا از قافله دور ماند؟ حيوان درنده اي او را دريد؟ آيا به چاهي افتاد؟ آيا گوشه اي سکته کرد و مرد و کسي جنازه اش را پيدا نکرد؟ يک مرتبه غزالي با آن شخصيت و عظمت گم شد. 🔺اين مرد، ده سال متوالي در حال گمنامي در بيت المقدس مشغول تحقيق و جستجو از راه هاي مختلف بود، تا – به عقيده خودش- را پيدا کرد و واقعاً هم عوض شد. کتاب هاي اساسي اش را در همين دوره نوشته است. 🔺خودش در شرح حال خود نوشته است من در بيت المقدس اسمم را مي شنيدم، ولي خودم را آشکار نمي کردم. گاهي مي ديدم طلبه ها با همديگر مباحثه مي کنند، مي گويند:« قال الغزالي...» عقيده غزالي در اين مسئله چنين است، من خودم مي شنيدم ولي به روي خودم نمي آوردم که آن غزالي که شما حرفش را نقل مي کنيد حالا غير از آن غزالي است، غزالي امروز غير از غزالي آن روز است. 📚پانزده گفتار ص ۲۱۳، جستجوی حقیقت @almorsalaat
💠خلاصه ای از تحولات زندگی ابوحامد محمد غزالی 🔰شهید مطهری (ره) 🔺غزالي از مردان عجيب دنياست، نه تنها دنياي اسلام. سرگذشت زندگي اين مرد عجيب است. نبوغي داشته است. در نظاميه نيشابور تحصيل مي کرد و در آنجا مراتب علمي را خيلي بالا رفت، بعد آمد در نظاميه بغداد. اتفاقاً رئيس دانشگاه نظاميه بغداد از دنيا رفته بود، دنبال مردي مي گشتند که صلاحيت داشته باشد که رئيس دانشگاه نظاميه بغداد باشد. در آن وقت رئيس دانشگاه يعني اعلم علماي عصر خودش. 🔺غزالي مي آيد در بغداد، آن چنان صيت شهرتش مي پيچد و در مجالس و محافل به مقامات علمي او پي مي برند که مي گويند بدون شک يگانه شخصي که لياقت دارد او را در راس اين نظاميه قرار بدهيم همين مرد است. او به عنوان اعلم علماي عصر خودش در زمان سلجوقي ها- ظاهراً در دوره ملکشاه- شناخته شد. گاهي رابط بود ميان پادشاه سلجوقي و خليفه بغداد، يعني اختلافات ميان آنها را احياناً او حل مي کرد. تا اين مقدار شخصيت داشت. بنابر اين بزرگترين مقام اجتماعي و روحاني عصر خودش را داشت. 🔺اين مرد که اين مراحل علمي را طي کرده بود، در سرگذشت خودش در کتابي به نام المنقذ من الضلال- يعني نجات دهنده از گمراهي- نوشته است که من يک بار کم کم در خودم فرو رفتم ببينم آيا اين معلوماتي که به دست آورده ام واقعاً براي من به وجود آورده است يا يک سلسله مسائل تقليدي است، از اين استاد و آن استاد گرفته ام، چون استاد گفته درست است گفته ام درست است؛ او هم چون استادش گفته درست است گفته درست است؛ آيا خودم و وجدان خودم اين ها را کافي مي بيند يا نه؟ يک مرتبه ديدم نه، کافي نيست، تدريجاً اين حس در من قوت گرفت به طوري که ديگر فکر من را به خودش مشغول داشته بود. هر جا که بودم – اگر سر درس بودم، سر نماز بودم، در خانه بودم، در کوچه و خيابان بودم- در خودم يک دردي را احساس مي کردم، يک سوزشي را در روح خودم احساس مي کردم که مرا آرام نمي گذاشت. کم کم اين امر در بدنم هم اثر گذاشت، از خوراک ماندم، لاغر و ضعيف و نحيف شدم. 🔺از يک طرف مي ديدم اگر من بخواهم آزادانه دنبال حقيقت بروم مقام را چه کنم، رياست عظيم دانشگاه را چه کنم؟ و از طرف ديگر مي ديدم با اين مقام و رياست و زعامت و با اين گرفتاري نمي شود. دائماً فکر مي کردم چطور اين عالي ترين مقام اجتماعي و روحاني عصر خودم را کنار بگذارم! اين بود که در ميان دو نيروي متضاد قرار گرفته بودم. اين ها جان مرا آتش مي زد. 🔺آخر کار خداوند مدد کرد و من توانستم از سر مقامات دنيوي بگذرم، و گذشت. ولي ديد اگر اعلام کند که من مي خواهم [از اين مقام] بگذرم مردم آزادش نمي گذارند، شاه آزادش نمي گذارد و مي گويد: حتما تو بايد سر مقامت باشي. 🔺نقشه اي به نظرش رسيد، اعلام کرد که من مي خواهم مسافرت مکه بروم. از بغداد به طرف مکه راه افتاد. از او مشايعت کردند. رفت و رفت، همين که مقداري دور شد، ناگهان خودش را از قافله دزديد، به جاي اينکه به طرف جنوب غربي برود راهش را به طرف مغرب برگرداند، به شام و بيت المقدس رفت. لباسش را هم عوض کرد، لباس درويشي پوشيد و در اين لباس هيچ کس او را نمي شناخت و خودش را هم به احدي معرفي نکرد. 🔺يک دفعه دنيا غزالي را گم کرد. دهها فکر پيدا شد: آيا از قافله دور ماند؟ حيوان درنده اي او را دريد؟ آيا به چاهي افتاد؟ آيا گوشه اي سکته کرد و مرد و کسي جنازه اش را پيدا نکرد؟ يک مرتبه غزالي با آن شخصيت و عظمت گم شد. 🔺اين مرد، ده سال متوالي در حال گمنامي در بيت المقدس مشغول تحقيق و جستجو از راه هاي مختلف بود، تا – به عقيده خودش- را پيدا کرد و واقعاً هم عوض شد. کتاب هاي اساسي اش را در همين دوره نوشته است. 🔺خودش در شرح حال خود نوشته است من در بيت المقدس اسمم را مي شنيدم، ولي خودم را آشکار نمي کردم. گاهي مي ديدم طلبه ها با همديگر مباحثه مي کنند، مي گويند:« قال الغزالي...» عقيده غزالي در اين مسئله چنين است، من خودم مي شنيدم ولي به روي خودم نمي آوردم که آن غزالي که شما حرفش را نقل مي کنيد حالا غير از آن غزالي است، غزالي امروز غير از غزالي آن روز است. 📚پانزده گفتار ص ۲۱۳، جستجوی حقیقت @almorsalaat