#تفاوت
#مضاف_و_مضاف_الیه
#با
#صفت_و_موصوف
۱.شدت اتصال در اضافه به گونخ ای است که مدلول واحد می شود و دو اسم مثل جزء یک کلمه مفرد هستند مثل زاء در زید بگونه ای که اگر یک جزء نباشد مدلول اصلا فهمیده نمی شود اما در صفت و موصوف با نبود صفت موصوف استقلال در دلالت دارد.
۲.شدت اتصال مضاف با مضاف الیه در لفظ قوی تر از اتصال صفت با موصوف است به گونه ای که مضاف و مضاف الیه را کالکلمة الواحدة خوانند
اما
در معنا هر یک از مضاف و مضاف الیه دلالت بر یک شیء جدای از هم دارند مثل غلام زید که غلام یک شخص و زید نیز یک شخص ولی وقتی مرکب اضافی می شوند دال بر یک شخص واحد هستند
برخلاف صفت و موصوف که هر دو دال بر یک ذات هستند (البته با تفاوت دلالت) مثل زید العالم که هم زید هم عالم در اینجا اشاره به یک شخص دارند.
فیه نظر.
شرح ملاجامی،ص۱۴۳
@alnokat
شرح ملاجامی_۸۵.mp3
19.2M
#فالاوّل_أی_القسم_الاوّل
۹۸/۱/۲۶ص ۱۸۵
@alnokat
#ترکیب
قال الله عزّ مِن قائل.
💥قال الشارح الجامی:
✂️...لکن زیادة من فیها نحو(لله درّه فارسا) و وقولهم (عزّ من قائل)یؤید التمییز لأن من تزاد فی التمییز لا فی الحال.(۱)
مِن در عزّ من قائل بیانیه یا زایده می باشد و قائل تمیز و چنین معنا می شود
فرموده خدایی که عزیز است از نظر گفتار.
🔖آفندی می گوید عزّ من قائل مثل
قاتله الله من شاعر (خدا اورا بکشد از از حیث شعر،که تعجب را میرساند) در اصل قاتله الله شاعرا بوده و همچنین است عزّ من قائل که عزّ قائلا بوده.(۲).
۱.شرح ملاجامی ص ۱۹۲
۲.شرح محرم آفندی بر ملاملاجامی ص ۴۰۳
@alnokat
شكوى إمرة إلى العربية
قالت إن اللغة العربية ظلمت المرأة في خمسة مواضع هي:
1- الرجل الذي على قيد الحياة يقال عنه " حي"
أما المرأة التي على قيد الحياة فيقال عنها أنها "حية" .
2- إذا أصاب الرجل في قوله أو فعله فيقال عنه أنه "مصيب" أما المرأة فيقال عنها أنها " مصيبة".
3- إذا تولى الرجل منصب القضاء فيقال عنه أنه "قاضي".
أما المرأة فيقال عنها أنها "قاضية" ....والقاضية هي المصيبة العظيمة التي تنزل بالمرء فتقضي عليه.
4- إذا أصبح الرجل عضواَ في احد المجالس النيابية فيقال عنه أنه "نائب" .
أما المرأة فيقال عنها أنها "نائبة" ..... والنائبة هي أخت المصيبة.
5- إذا كان للرجل هواية يتسلى بها فيقال عنه أنه "هاوي" .
أما للمرأة يقال أنها "هاوية" ....والهاوية هي أحد أسماء جهنم.
وبا الاضافة
اذا قرع الرجل الباب فيقال قارع
واذا قرعت المرأة الباب فهي قارعة
و في التنزيل: القارعة ما لقارعة
@alnokat
💠 یازده تریلیون وجه اعرابی برای پنج آیه!.
🔸در کتاب "تفسیر بیان السعاده" برای 5 آیه اول سوره بقره، بیش از 11 تریلیون وجه اعرابی صحیح ذکر شده است که هر کدام از این وجوه معنایی خاص دارد.
🔸در نتیجه فقط 11 تریلیون معنا، آن هم از نظر ادبی برای این 5 آیه پیش می آید!
🔹عدد دقیق این وجوه 11 تریلیون و 484 میلیارد و 205 میلیون و 770 هزار و 240 وجه می باشد.
🔸جالب اینکه مصنف تصریح میکند این وجوه مطرح شده، وجوه معتبر و صحیح هستند، اما اگر وجوه شاذ و نادر را نیز محاسبه کنیم بسیار فراتر از این خواهد شد!
برای مطالعه چگونگی تشکیل این وجوهات اعرابی برنامه زیر را نصب کنید و به صفحه ۳۹به بعد رجوع کنید.
منبع: تفسیر بیان السعادة فى مقامات العبادة، گنابادی، جلد1، صفحه 39.
@alnokat
974889_468.apk
6.56M
تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة
@alnokat
شرح ملاجامی_۸۸.mp3
11.15M
#احتملت_أی_الصفة_المذکورة
۹۸/۲/۸ ،ص۱۹۱
@alnokat
هدایت شده از بایگانی
#نکته_ادبیه_دقیقه؛
#کاف_تشبیه؛
✅ جناب میرزا ابوطالب اصفهانی درباره معنی کاف در آیه شریفه (لیس کمثله شیء) نکات دقیقی مطرح کرده و می فرمایند:
((یمکن أن تکون هذه الکاف غیر زایده، و المعنی:لیس مثل مثله شیء، و یفید المقصود أی:نفی المثل عن الله تعالی بالکنایه اللتی هی أبلغ من التصریح، و ذلک بسته أوجه؛ لأن المراد من منطوق هذا الکلام حینیذ:إما نفی مثل مثل الله عن الله أو نفی المثل لمثل الله عن مثل الله.
✅ فعلی الأول تقول:لو کان لله مثل کان له مثل مثل، فالتالی باطل فالمقدم مثله، و الملازمه إما لأن الله تعالی حینیذ یصیر مثل مثل نفسه، أو لأن مثل الله حینیذ یصیر مثل مثله، أو لأن الله مع کونه بالنسبه إلی مثله أقوی و أرفع من أن یکون له مثل إذا کان ذا مثل، فمثله یکون ذا مثل بالطریق الأولی، فالمثل لمثله تعالی مثل مثله.
✅ و علی الثانی نقول:لو کان لله مثل لکان لمثله أیضا مثل، و التالی باطل فالمقدم مثله. و بیان الملازمه بالوجوه الثلاثه السابقه إلا أن الأخیر منها هنا لا یحتاج الی التفریع الثانی من التفریعین السابقین، فافهم.
📘 ر.ک:حاشیه ابوطالب بر سیوطی، باب معانی حرف جر، معنی کاف.
@alafzal1400
«فافهم» و شبه آن، مانند: «فافهمه»،«فافهم جيّداً» و«فليُفهم» :
سابقه ی تعبير «فافهم» به عصر أئمّه ي أطهار (عليهم السّلام) برمي گردد تا جايي كه در چندين روايت، اين تعبير ملاحظه مي شود، مثل سخن امام رضا (عليه السّلام): «كلّ ذلك علي خلافه و حالاته لم تقع الأسامي علي معانيها الّتي كانت بنيت عليه لأنّ الإنسان ليس بأسدٍ و لا كلبٍ فافهم ذلک رحمک الله. »
وکلام امام صادق (علیه السّلام): « تعالی الله عن هذا القول علوّاً کبیراً بل هُو الخالقُ للأشیاء لا لِحاجة فإذا کان لا لِحاجة إستحال الحّد و الکیف فیه فافهم إن شاء الله تعالی . » بعد از ایشان نیز این تعبیر در دوره های مختلف دیده می شود . شیخ طوسی در أمالی از خلیل بن أحمد فراهیدی (م175) صاحب کتاب (العین) این سخن را نقل کرده است : «إنّ علیّاً (علیه السّلام) تقدّمهم إسلاماً و فاقَهم علماً و بذّهم شرفاً و رجحم زهداً و طالهم جهاداً فحسدوه و النّاس إلی أشکالهم و أشباههم أمیَل منهم إلی مَن بان منهم فافهم»
شیخ مفید (م.413) در کتاب «المسائل الصّاغانیّة» می نویسد: «و الرّباع عند أهل اللّغة هی الدّور و المساکن خاصّة فلیس إلی سواها مدخل فیها فافهم ذلک إن کان لک عقلٌ تفهم به الأشیاء. »
سیّد بن طاووس (م.664) در کتاب «أجوبة مسائل و رسائل فی مختلف فنون المعرفة» می فرماید :
« و مَن حضر مِن مستحقّی الخمس یعطی و لا ینتظر الباقی بل یعطی الحاضر الجمیع و قد تقّدم شیءٌ مِن ذلک فافهمه. » در کتب قدمای أهل سنّت نیز این تعبیر وجود دارد، مثل :«أحکام القرآن » إبن عربی (قرن 6) و «المصباح المنیر » فیّومی (قرن 8). امّا تعبیر «فلیفهم» در روایات معصومین دیده نمی شود. اوّلین بار این تعبیر در کلمات ابن ادریس (م.598) دیده شد. ایشان در این کتاب می نویسد : « فلیلحظ هذا الموضع و یحصّل ما قلناه فإنّه غامضٌ ملتبسٌ فلیُفهم عنّا ما حرّرناه. » سپس در کلام سیّد بن طاووس در «أجوبة مسائل» یافت می شود. امّا بحث مهمّ در مورد معنا و موارد استعمال این واژه و واژه های مشابه به آن است. آنچه از کلمات قدماء استفاده می شود، این است که این واژه در مقام دقّت و فهم دقّت مطلب به کار رفته است، نه در مقام إشکال بر آن که برای نمونه به چند نمونه اشاره می کنیم : 1-دو روایتی که از معصومین (علیهم السّلام) گذشت . 2- کلام خلیل که گذشت؛ زیرا روشن است که خلیل شیعه بوده و بر برتری أمیر المؤمنین (علیه السّلام) نسبت به صحابه إذعان داشته است.
3- کلام شیخ مفید که گذشت، به قرینه ی ادامه ی آن: «إن کان لک عقلٌ تفهم به الأشیاء.»
4- فاضل آبی در «کشف الرّموز» می فرماید: «بل یکون الرّبا ثابتاً فیه فافهم المسألة بعینَیِ التّحقیق فإنّ فیها غموضاً و کثیراً ما تشتبه علی المتفقّهة. » کلماتی که بعد از «فافهم» آورده ، قرینه بر این است که ایشان مطلب سابق را دقیق می داند، نه اشکال دار. 5- ابن سعید حلّی در «الجامع للشّرائع» می نویسد: «و قد أومأتُ إلی وجه کلّ قولٍ فلیُفهم إن شاء الله تعالی. »
ولی با این وجود، در کلمات متأخّرین مشاهده می شود که این واژه را بر إشکال داشتن مطلب حمل کرده اند.
آخوند خراسانی در «حاشیة المکاسب » می فرماید: « بخلاف ما إذا قیلَ بجوازه و عدم ملازمة بین عدم الفصل فی الواقع و عدم الفصل فی الظّاهر کما لا یخفی و لعلّه أشار إلیه بقوله : فافهم. » سیّد یزدی در «حاشیة المکاسب» می فرماید : « و أشار بقوله: فافهم إلی دقّة المطلب أو إلی ما ذکرنا مِن صدق الإعانة و إن کان موقوفاً علی القصد . » میرزای نایینی در «المکاسب و البیع» می نویسد: « هذا کلُّه بناء علی القول بالملک و أمّا علی القول بالإباحة فالحُکم أیضاً کذلک إلّا انّه لا یخلو عن إشکالٍ أشار إلیه بقوله: فافهم. »
@alnokat
#أشهر_مشهور
#أقوی_قوی
✅فرق بین اشهر با مشهور آن است که:قول اشهر در مقابل مشهور می باشد
اما
قول مشهور مقابل قول شاذ و نادر.
❕مثلا اگر ۶۰٪از علماء یک قول را اختیار کنند،این قول اشهر است و قول مقابل (بالنسبه الی الاشهر)که ۴۰٪است مشهور.
❕اما اگر ۹۰٪از علماء یک قول را اختیار کنند،این قول مشهور و قول مقابل (بالنسبه) قول شاذ یا نادر می باشد.
🔰در نتیجه قول مشهور (بالنسبه)از قول اشهر قوی تر است.
🔆هکذا یقاس فی الاقوی و القوی
یعنی اقوی مقابل قوی است
و قوی مقابل ضعیف ،در نتیجه قول قوی (بالنسبه)قوی تر از قول اقوی می باشد.
@alnokat
#علم_معانی_بیان
#علم_نحو
💥یکی از نقاط متفاوت در دیدگاه یه عالم بیانی با یک عالم نحوی در ترکیبات کلام عرب، نظر داشتن به معنا در نظر عالم بیانی و نظر داشتن به لفظ در دیدگاه عالم نحوی است.
⚡️برای روشن شدن این مطلب به تحلیل ذیل توجه کنید:
🔆و ما أنا بظلّام للعبید
❌نحوی میگوید اکثر استعمالات صیغه فعّال برای مبالغه می باشد اما در ایه فوق چون صدور ظلم از خدا محال است،ظلّام به معنای ظالم می باشد.
✅اما عالم بیانی چون نگاه به معانی ثانوی کلام و اغراض نهفته در نوع استعمالات را دارد، می گوید صیغه ظلّام در ایه به همان معنای مبالغه است و غرض از استعمال این صیغه در حق خدا بدان خاطر است که #کوچکترین ظلم از جانب خدا خیلی خیلی بزرگ است(زیرا محال است در حق ایشان)از صیغه مبالغه در آیه استفاده شده است.
اقتباس شده از بیانات استاد سلیمانیان
@alnokat
#مقام_ثبوت_مقام_اثبات
اصطلاحی طلاب علوم دینیه دارند، می گویند: مقام ثبوت و مقام اثبات. مقام ثبوت یعنی مقام واقع. در مقام واقع و نفس الامر، هر چیزی در یک حد و درجه ای است. به قول فلاسفه جدید، شی ء فی نفسه و شی ء برای ما. مقام ثبوت، مقام شی ء فی نفسه است و مقام اثبات، مقام شی ء برای ماست.
توضیح مطلب این است: فرض کنید یک عده پزشک قلب در یک شهر وجود دارند. در مقام واقع و نفس الامر ممکن است همه اینها در یک درجه باشند و ممکن است آقای «الف» درجه اش در حد اعلا باشد یعنی بهترین و متخصص ترین و عالمترین طبیب قلب باشد، آقای «ب» درجه دوم، آقای «ج» درجه سوم و آقای «د» درجه چهارم باشد. اما مردم چگونه می شناسند؟ آنها در نزد مردم چه ارزش و اعتباری دارند؟ آیا ارزش و اعتباری که اجتماع برای آنها قائل است، با ارزش و اعتباری که در واقع و نفس الامر دارند یکی است؟ آقای «الف» که پزشک درجه اول قلب است، جامعه هم او را به عنوان پزشک درجه اول می شناسد؟ آقای «ب» که پزشک درجه دوم این شهر است، جامعه هم او را پزشک درجه دوم می شناسد؟ گاهی همین طور است. ولی ممکن است عکس مطلب باشد، یعنی اجتماع در اثر عواملی، تبلیغاتی، اشتباهاتی، جریاناتی، در مقام اثبات و در مقام شی ء برای ما، درست بر خلاف واقع قضاوت کند: پزشک درجه چهارم را اول بداند، سوم را درجه دوم و دوم را درجه سوم بداند و آن را که در واقع درجه اول است، درجه چهارم به شمار آورد. پس در اینجا مقام اثبات با مقام ثبوت فرق می کند، شی ء برای ما با شی ء فی نفسه فرق می کند.
کتاب مجموعه آثار شهید مطهری جلد 17
@matalebelmi96
شرح ملاجامی_۹۱.mp3
14.69M
#ویجوز_فیه_أی_فی_المستثنی
۹۸/۲/۱۲،ص۱۹۹
@alnokat
شرح ملاجامی_۹۳.mp3
11.09M
#بخلاف_زید_لیس_شیئا
۹۸/۲/۲۴،ص۲۰۵
@alnokat
شرح ملاجامی_۹۴.mp3
14.41M
#غیر_محصور
۹۸/۲/۲۵،ص۲۰۷
اخرین بحث باب استثناء.
@alnokat
#مطایبه؛
نظامی گنجوی در شعری گفت:
چو بر دریا زند تیغ بلا لک (به فتح لام)
به ماهی گاو گوید کیف حالک (به فتح لام)
شخصی بر او اعتراض کرد که بر حسب قاعده نحوی، بعد از کیف باید حالک به ضم لام باشد و در این صورت وزن دو مصراع به هم می خورد!
نظامی جواب داد:گاو نحو نمی داند.
ارمغان رشید، ص۳۵۳.
@alafzal1400
#الفروق_اللغویه
💥بدیهی است که زبانی قوی تر از زبان های دیگر است و اهل زبانی افصح از سایر اهل زبان ها هستن که برای هر معنای مقصودی یک لفظ وضع کرده باشند که ان لفظ بلا قرینه مؤدّی آن معنا باشد، به گونه ای که اگر معنای واحدی موجود بود اما چندین حالت که باهم مختلف هستند با ان معنا لحاظ میشد،به ازای تمامی حالات،لفظ وضع شود،نه آنکه از قرائن، ظرائف و فروق معنایی دانسته شود.
المستغیث: هو المسلوب القدره (کسی که قدرت از ان سلب شده)
المستعین: الضعیف القدره (کسی که قدرت ضعیفی دارد).
المستجیر :طالب الخلاص (کسی که طاب خلاصی از چیزی است)
مستنصر :طالب الظفر (کسی که طالب یاری و پیروزی است)(۱)
تدریج الادانی،ص ۱۲۴
@alnokat