eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
872 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
629 ویدیو
65 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال 67 بود. یکی دوساعت به غروب آفتاب بود که سرو کله هواپیماهای دشمن بعثی پیدا شد و رو در حاشیه عراق بمبارون کردند. سی ، چهل نفری اونجا بودند و همه مصدوم شدند . کنار چادر تدارکات در حال بستن بند پوتینش بود که راکت شیمیایی دشمن کنارش به زمین میخوره و پرت میشه توی چادر تدارکات. ما با یه تعداد از بچه های رفته بودیم مقر توی خط رو جمع کنیم و قرار بود بچه هایی که در مقر عقب بودند سورو سات رو فراهم کنند برای . نیم ساعت به مغرب بود که رسیدیم. همه جا به هم ریخته بود. هیچکس توی مقر نبود. همه ی بچه ها خودشون رو به بلندی های اطراف رسونده بودند تا از صدمات در امان باشند. فقط یه رزمنده با لباس پلنگی در حالیکه صورتش غرق خون بود و به پشت روی وسایل چادر تدارکات افتاده بود جلب توجه میکرد. وقتی بهش رسیدیم هنوز صورتش گرم بود. شهید رضا رو لای پتو پیچیدیم و به فرستادیم. بچه هایی که بالاتپه ها رفته بودند با دیدن ما پایین اومدند. فرماندهان مصلحت ندیدند بچه ها دیگه توی مقر بمونند. آب ریزش از چشم ها و سرفه ها شروع شده بود. چند تا مینی بوس اومد و یه تعداد از بچه ها نماز مغرب نخونده رفتند به سمت پاوه. ما هم موندیم. وقت نماز بود. رفتم برای تجدید وضو سمت دستشویی ها. آفتابه ها پر آب بود و با عجله یکی از آفتابه ها رو برداشتم و رفتم دستشویی.. غافل از اینکه آب داخل آفتابه ها در تماس با گازهای شیمیایی آلوده شده. بیشتر توضیح ندهم. نماز رو که خوندیم سوزش چشم و خارش پوست شروع شد و چند دقیقه بعد هم سرفه های پی در پی و حالت تهوع. شب نیمه شعبان بود و همه چی به هم ریخت. جمع ما پراکنده شد. جشن نیمه شعبان ما توی مینی بوس بود که داشتیم عقب میرفتیم. خیلی ها از شدت درد ناله میکردند. اصلا یادشون رفته بود امشب چه شبی است. از شب نیمه شعبان تا به صبح روز نیمه شعبان به ما خیلی سخت گذشت. ما رو با اتوبوس هایی که صندلی هاش رو برداشته بودند عقب فرستادند و نزدیک ظهر بود که رسیدیم بیمارستان امیرکبیر اراک. به سربازان رزمنده امام زمان علیه السلام در روز نیمه شعبان سال 67 خیلی سخت گذشت. ۳۴ سال از اون روز میگذره یاد همه ی اون سختی ها و تلخی ها بخیر. ♦️جامانده از شهدا : جعفرطهماسبی 🍃🍃🍃 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 🔸 اردیبهشت ماه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍂 خیلی شاد بودند چون سرباز امام زمان(ع) بودند داشتند آماده میشدند برای شهادت.. چند روز بعد از میون همین بچه ها 6 نفر به معراج رفتند باید هم شاد باشند به قول امام عزیز 🎄🔸 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀 چی میبینید؟؟؟؟ بله.. سفره شام در حسینیه الوارثین .. شهدا کنار سفره.. غذای سفره امام زمان(ع) لوبیا پلو ویا قیمه لاپلو... یک ظرف که دوتا قاشق داخلش قرار داره و ظرف ماست دو نفره... سور وسات سفره همینه وبس.. سفره امام زمان باید به همین سادگی باشه.. این سفره ای بود که شهدا کنارش مینشستن... (ع) حسینیه الوارثین اردیبهشت سال 65 افراد داخل عکس 🔸از سمت راست شهید چهاردلی سلیمان آقایی صفری سید ریحانی شهید اربابیان شهید صدیق اسماعیل گوهری قاسم مقیسه حمید لطیفی علیرضا شکاری سیدنادر حسینی 🔸پشت سر جعفرطهماسبی علیرضا تقی پور شهید مقدم شهید صادقیان 🍂🍂 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهادت با 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂 ✅ در سی و چهارمین سالگرد عروج 🌹 در جوار مزار قطعه 40 ردیف8 شماره 10 چهارشنبه 17 اسفند ساعت 16 گلزار شهدای بهشت زهراء(س)- میدان قطعه 40 🔷(رزمندگان تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✅ شهدایی که فدایی مهدی(ع) شدند. ✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: سال 67 بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند. روز سیزده بدر و از طرفی هم بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم که چیزی بخون و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن . گفت برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت .. مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم . به مقر توی خط که رسیدیم همه چیز به ریخته و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود. چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . . باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم . حاج احمد ماشین رو نگه داشت. من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم. دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده. دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به بردند. قرارمون بود که شب برای ولادت (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم . ✅ در در 12 ماه شعبان و شب نیمه شعبان 14 تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله.. ☘️☘️ ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂 🍂 با در اختیار گرفتن در تاریخ 15 اسفند 62 برای مقابله با پاتک های دشمن آماده میشود روز 16 اسفند 1362 ساعت 9 صبح با فراخوان متشکل از برای نبرد در جزایر مجنون ما بقی توان تیپ سیدالشهداء علیه السلام وارد منطقه نبرد شد. فرماندهان گردان های عملیاتی هدایت را در نبرد بعهده گرفتند. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
17 اسفندماه 1362 سالروز شهادتش مبارکباد به روح پاکش صلوات @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 دشمن در صبح روز _1362 یکبار دیگر حمله خود را آغاز کرد. این بار، حمله دشمن با استفاده از ابراز و تسلیحات، شدیدتر و وسیع تر بود. در مقابل، وضع جبهه خودی بسیار حاد و مهمترین مسئله، بود. در حالی که به شدت به مهمات نیاز بود، یکی از فرماندهان ارتش اعلام کرد: «در کل، 1300 عدد گلوله 130 میلی متری در اختیار داریم.» همچنین، آقای از داخل جزیره پیام داد که اگر نیروهای (لشکر حضرت رسول (ص)) نرسند، احتمال سقوط خط این لشکر زیاد است. عراقی ها نیز از جنگ روانی استفاده کرده و به نیروهای ایرانی اعلام کردند، اگر جزایر را خالی نکنند، آنجا را به موشک بسته و به شدت بمباران می کنند. در این روز، دفتر امام به طور مستمر در تماس با قرارگاه، تحولات جنگ را پیگیری می کرد. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 روز _1362 عراق بار دیگر حمله خود را با شدت هر چه تمام تر آغاز کرد و سپاه و بسیج با آنچه در دست داشتند، پایداری و استقامت کرده و مانع از پیشروی دشمن شدند. شرایط و مقدورات بسیار سخت و محدود بود. ضمن آن که دشمن از سلاح های شیمیایی نیز استفاده کرد. برادر غلامعلی رشید از جزیره به قرارگاه آمد و درباره منطقه گفت: «وضع خط خراب است، در دشمن رخنه کرده و هر شب دارد پیش می آید. (عراق) دائماً نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می دهد. نیروهای (ما) در خط خسته شده اند. آتش (دشمن) به شدت زیاد است.جاده، آب، غذا و نیرو کم است. پلیت و الوار برای ساختن سنگر، نیست و لودر و بلدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد. نیروها در خط ، آرپی جی و کلاشینکف دارند و از ادوات استفاده می کنند. از شدت حمله دشمن، بچه ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می کنیم با مشکل مواجه می شویم.» در این حال، آقای انصاری از بیت امام در تماس با قرارگاه وضعیت را جویا شد. شهید حجت الاسلام محلاتی، نماینده امام در سپاه به وی گفت: «، ، .» 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺 🍃✨🌺 فقط خدا میداند به چه گذشت ✍️✍️✍️ راوی: نماز صبح روز 18 اسفند 62 رو خوندیم هنوز پاتک دشمن شروع نشده بود . تک وتوک خمپاره و توپی زوزه کشان میومد و کنار ما توی آب هور میخورد وبا انفجارش صدای جیغ پرنده ها بلند میشد. هوای جزیره خیلی گرفته بود . بوی آب گندیده هور و بوی باروت نفس کشیدن رو سخت کرده بود. گفتم از این فرصت استفاده کنم تا سر و صدا زیاد نشده دعایی بخونم. یه کتاب دعای جیبی داشتم که روش نوشته بود از جیب راست پیراهنم در آوردم و صفحه رو باز کردم. اون موقع ها توی جبهه زیارت عاشورا خوندن مرسوم نبود بیشتر صبح ها میخوندیم ومن هم دعای عهد رو از یر بودم اما با زیارت عاشورا زیاد مانوس نبودم بخاطر این مجبور بودم از روی کتاب بخونم. هنوز سطر های اول زیارت عاشورا رو داشتم میخوندم که صدای آشنایی به گوشم رسید.. صدا زد (بچه ها من رو علمدار صدا میزدند) تنها نخون بگذار ما هم به فیض برسیم. پشت سرم رو نگاه کردم دیدم فرمانده گروهانمون در چند قدمی داخل یک سنگر جمع و جور نشسته. بالاخره امر فرمانده بود رفتم داخل سنگرش و چند تای دیگه هم اومدن که تعدامون از انگشتان یه دست بیشتر نمیشد. به سختی داخل سنگر جامون شد و من شروع کردم بلند بلند زیارت عاشورا رو خوندن. حال خوبی بود بچه ها مثل ابر بهار گریه میکردم اونجایی هم که اشک خودم جلوی دیدم رو میگرفت خطوط روی متن زیارت رو تار میدیدم و غلط غلوط میخوندم. یادم میاد این نوحه رو با بچه های داخل سنگرزمزمه میکردیم صدای نوحه خوندن ما که بلند شد بچه های دیگه هم خودشون رو به اطراف سنگر ما رسوندند و کار بالا گرفت. صدای ناله وشیون بود که بلند میشد و قطرات اشکی که از چشم نوجوون ها روی خاک تیره از انفجار باروت جزیره مجنون میریخت. اون روز کنار پد شرقی جزیره مجنون جوان ها چه کردند.. دشمن شروع شد. آتش های اولیه خیلی دقیق نبود اما در چند دقیقه تمام آتش ها متمرکز شد روی "پد" و اطراف اون. پیام امام به بچه ها رسیده بود که باید حفظ بشه و همه آماده بودن که فرمان را اجرا کنند. گروهان ما به دل دشمن زد و در محاصره ده ها تانک قرار گرفتیم . جنگ سختی بود که یاد سختی های اون هنوز بعد از 39 سال رعشه بر وجودم می اندازه.. اون هایی که اسمشون برای معراجی شدن نوشته شده بود جدا شدند و بقیه هم با دست و روی خونین و با سینه های سوخته از بمب های شیمیایی به عقب برگشتند. وقتی عقب میومدیم از اینکه نمیتونیم پیکرهای بی جان بهترین رفقامون رو عقب بیاریم سخت در عذاب بودیم. بچه ها توی آغوش هم آرام گرفته بودند. 30 سال بعد یه روز با جانشین لشگر سیدالشهداء(ع) شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی با هم نشسته بودیم و صحبت از اون روزها شد. شهید حاج احمد خیلی به هم ریخت. و گفت : جعفر من هر وقت یاد اون روزهای خیبر میوفتم همه وجودم درد میگیره. روزی که " تن ها مقابل تانک ها ایستاده بودند" وغربت و مظلومیت رو داد میزدند. حاج احمد بلافاصله یاد فرمانده اش و فرمانده مون حاج کاظم رستگار فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) روکرد و گفت : فقط خدا میداند به حاج کاظم چه گذشت. 🍃✨🌺 🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺 @alvaresinchannel
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🍃🌷 ✍️✍️✍️راوی : فرمان مبنی بر مقاومت و حفظ جزیره به رزمندگان که ابلاغ شد. یک شب برادران قرارگاه با استفاده از چهل پوندی و را قطع کردند تا از پیشرو دشمن جلوگیری شود .اما عمق انفجار به اندازه کافی نبود و دژ کاملا قطع نشده بود در شب بعد بنا به دستور (حاج عبدالله) به بنده و برادر مهدی قدیمی ماموریت داده شد تا با استفاده مینهای ضد خودرو(سبدی) و انفجار مجدد ، جلوی پیشروی نیروهای عراقی را سد کنیم بنده به اتفاق برادر قدیمی به محل عازم شدیم و کیسه های حاوی مینها را در محلهای مناسب جاسازی ، فیتیله کشی و چاشنی گذاری کردیم مواد منفجره در محل انقطاع پد (که شب قبل توسط نیروهای قرارگاه ناقص منهدم شده بود و آب به سمت دیگر روان نشده بود ) و آماده انفجار بود که یک آرپیجی زمانی بالای سرمان منفجر شد و من و مهدی قدیمی مجروح شدیم . داشت هوا روشن میشد و دشمن شروع کرد به ریختن آتش سنگین وپیشروی تانکها، ما هم حریف نیروهای رزمنده نبودیم ولوله ای به پا بود نیرووهای رزمنده در محل انفجار پراکنده بودند و هرچی فریاد میکردیم که از محل انفجار دور شوید گوششان بدهکار نبود .دشمن هر لحظه به ما نزدیکتر میشد و امکان تلفات بالا میرفت. در این وضعیت به هم ریخته انگار فرشته نجات رسید بالای سرما حاضر شد فریاد زد چیکار میکنید گفتیم نیروهای رزمنده حاضر نیستند موقعیت را ترک کنند و در صورت انفجار صدمه میبینند. مثل اینکه ارتباطشون با عقب قطع شده وتا فرماندهشون دستور ندهد عقب نمیایند با مشاهد وضعیت ما که مجروح شده بودیم گفت شما برگردید عقب خودم منفجر میکنم فورا به رزمندها دستور داد بیایند عقب بنده به همراه برادر قدیمی حرکت کردیم به سمت عقب اما ماشین جیپی که با اون رفته بودیم خط و پشت یک دستگاه بولدوزر گذاشته بودیم نبود بنابراین پیاده راه افتادیم به سمت مقر . توی مسیر یک موتورسوار ما را سوار کرد اما هنوز چند‌ قدمی نرفته بود که با مشاهده رزمنده ای که با آتیش عقبه آرپیجی سوخته بود ما پیاده شدیم و اون رزمنده به اتفاق رفیقش سوار شدند و به سمت عقب رفتند اما با بالا آمدن آفتاب آتش دشمن شدید شد. با انفجار خمپاره ای و اصابت ترکش اون به ساق پام خوردم زمین. بلند شدم تا از طریق کانالهای مقطع کنار دژ به سمت عقب برویم اما جنازه ها و مجروحهای داخل کانالها مانع حرکت سریع بود. به هر نحو ممکن خودمان رو رسوندیم به مقر . به که رسیدیم رو دیدیم مثل اینکه او زودتر از ما اومده بود سید محمد با مشاهده ما پرسید کجا بودید دیر کردید و ما هم جریان را برابش تعریف کردیم. اما سید محمد گفت: بعد از اینکه شما رفتید و نیروهای رزمنده کشیدن عقب من فیتیله چاشنی رو روشن کردم تا اومدم فرار کنم پاهام گیر کرده بود توی گل مجبور شدم چاشنی را از مواد منفجره جدا کنم و داخل آب بیاندازم سید محمد ادامه داد: اما چاشنی یدکی همراهم نبود و مجبور شدم و برگشتم قرارگاه و چاشنی بردم انفجار رو انجام دادم. جالب ایجا بود که این تاخیرات خواست خدا بود چرا که تانکهای عراقی از سمتی که زمینها خشک بود حمله را شروع کرده بودند و با جاری شدن آب به سمتشان توی باتلاغ گیر کرده بودن و هیچ راه فراری نداشتن رزمنده ها هم حسابی با آرپی جی خدمتشان رسیده بودن با گذشت چند روز از این ماجرا با به گل نشستن ارتش عراق فرمان حمله مجدد بسوی دشمن صادر شد و محلی که سید محمد انفجار انجام داده بود و آب به طرف مقابل جاری شده بود را با قرار دادن چند دستگاه کمپرسی مسدود نمودند و روی کمپرسیها را خاک ریختن و با عبور از آن دشمن به عقب زده شد. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹 🌴🌹 عملیات خیبرشاید به این دلیل در دفاع مقدس هشت ساله ممتاز شده که کار به جنون کشید و زیادی در آغوش گرم آرمیدند . سهمیه گردان تخریب لشکر ده سیدالشهداء علیه السلام هم ٢١ لاله عاشق بود که بدنهای اکثر اونها سالهای سال در مجنون به جا ماند بعضی از این پرستوهای شکسته بال برگشتند و بعضی دیگر هنوز برخاک مجنون جا دارند. تصویر بالا متعلق است. شهید فرداد علیپور اهل خلخال و از بچه‌های تخریب بود که برای همراهی بچه‌های اطلاعات عملیات در شناسایی مواضع و موانع دشمن در مامور شد و در روزهای نبرد مرگ و زندگی در جزیره مجنون جنوبی در ١٨ اسفند ماه سال ٦٢ برخاک افتاد و خونش خاک مجنون را سرخ نمود و پیکر پاکش بعد از ده‌ها سال از شهادتش هنوز برخاک مجنون سندی است بر مظلومیت وغربت یارانش... 🌴🌹 🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹 @alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 روز18 اسفند 1362 ✍️✍️ راوی: یه چاله پیدا کردیم که قدری استراحت کنیم و هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که دیدم یکی از دور دولا دولا میاد و نفس زنون به ما رسید وگفت من از (ع) هستم! برادرها تو رو خدا بچه های (ع) تو محاصره تانک‌ها هستند و مهماتشون تموم شده به اونا آرپی جی برسونید. من و عباس و چند تای دیگه از بچه های گروهان بلند شدیم . رفتیم چند متر جلو تر دیدیم داخل گونی ها گلوله های آرپی جی هست و فکر کنم هرگونی 5 تا گلوله با خرج داخلش بود. هرکدوم دو تا گونی به دوش کشیدیم و دولا دولا از کنار جاده به سمت جلو حرکت کردیم. هنوز هر وقت یادم میوفته که ما در تیررس شاید بتونم به جرات بگم اقلا 40 تا تانک، داشتیم مهمات جلو می‌بردیم مو به تنم راست میشه. هر چی به پیشونی درگیری نزدیک تر می‌شدیم حرکت به سمت جلو سخت‌تر می‌شد و از طرفی هم خوف داشتیم ترکش به گلوله های آرپی جی اصابت کنه و تو دستمون منفجر بشه. هلیکوپترهایی که بالای سر ما در ارتفاع پایین پرواز میکردند هر از چند گاهی موشک یا رکبار مسلسل هاشون ما رو زمین گیر میکرد. برای در امان ماندن از آتش هلیکوپترها مجبور شدیم توی یک سنگر جانپناه بگیریم چند لحظه گذشت که بلد چی گفت برادرها هلکوپترها رفتند یا علی. از سنگر بیرون اومدیم و حرکت کردیم. از دور چند تا خونه گلی پیدا بود که به اون دهکده می‌گفتند. بچه های تیپ سیدالشهداء(ع) که در اون خط بودن می‌گفتند که ما شب‌ها حمله می‌کنیم این مواضع رو از دشمن می‌گیریم و صبح که هوا روشن میشه دشمن پاتک میکنه و از ما می گیره. در مسیر جاده مالرو نزدیک دهکده شهدای زیادی رو زمین افتاده بودند که سطح جاده کنار پد رو پوشانده بودند و تعداد زیادی شون هم از گروهان قبل از ما بود و از پیکرهای پاره پاره شون معلوم بود تو دل تانک‌ها رفتند. اونجا درگیری تن با تانک بود. هر آن احتمال می‌رفت غیب بشی. یعنی گلوله مستقیم تانک بیاد و تو رو با خودش ببره. با هر جون کندنی بود به تنها خاکریز روی پد رسیدیم اما مگه کسی جرات می‌کرد بره بالا و پشت خاکریز قرار بگیره. چند لحظه مکث کردیم شاید تیربار روی جاده تیر اندازیش متوقف بشه . از روبرو یک یا دو تیر بار چهارلول کالیبر 57 که روی تانک سوار بود و به احتمال 100 درصد با رادار کار می‌کرد نوک خاکریز رو هدف گرفته بود و مثل موریانه خاکریز رو می‌بلعید و هر لحظه از ارتفاع خاکریز کم می‌شد و گاهی هم هلکوپترها بالا میومدند و پشت خاکریز رو می‌زدند و پشت این خاکریز هم پر بود از شهید هایی که لباس‌های نویی به تن داشتند معلوم بود بچه های هستند. از وضعیت به هم ریخته خط پیدا بود از صبح تا حالا که سر ظهر بود چندین مرتبه تانک‌ها رو پس زدند. سینه به خاک‌های کف جاده گذاشته بودم که شهیدی توجه ام رو جلب کرد. دیدم با صورت افتاده و از کمر به پایین رو نداره. معلوم بود گلوله مستقیم تانک اونو به این روز انداخته اما جمله ای روی پشت پیراهنش نوشته که برای من و اونایی که از ترس جان دگمه‌های پیراهنمون روی زمین افتاده بود مثل کمپوت روحیه بود. روی پشت پیراهنش نوشته بود: 🍃🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅اولین یادواره حسنی(علیه السلام) و شهدای با محوریت و تجلیل از پدران و مادران شهدا در . 🔸زمان:۲۱ اسفند ماه ۱۴۰۱ از ساعت ۹/۳۰ صبح. 🔸مکان:شهر ری، ابن بابویه،روبروی بقعه شیخ صدوق،مجموعه ایوان ری. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت : جبهه جنوب تاریخ شهادت : 19 اسفند 1366 ✅35سال از شهادت دلاور مرد تخریبچی لشگر10 گذشت یاد و خاطره شیر میدان نبرد شهید غلامرضا رعفری را گرامی میداریم. @alvaresinchannel