لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 *خوش عهدی پیامبر امین* 💫
با تشکر از *خانم نیایش افتخاریان*
یک شاخه گل صلوات تقدیم دخترم🌹
#طارق
#داستان
https://ble.ir/rasane_amozeshe_fahmequran
@amozesh_fahmequran
زندگی باشند.*
خدای مهربان به ما کمک کن تا هرچه بیشتر به امام رضا علیه السلام شبیه شویم و مثل ایشان با فقرا همدردی کنیم و با زیردستان مهربان باشیم.
#داستان
#ضحی
#مطففین
#طارق
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
@amozesh_fahmequran
ا سریع وسایل داخل کیفش را مرتب کرد؛ روپوشش را پوشید؛ دکمههای آن را بست؛ کفش هایش را پوشید؛ بندهای آن را محکم بست و بعد از بوسیدن مادر و خداحافظی به طرف مدرسه حرکت کرد.
آن روز صبح همه در مدرسه ندا را نگاه می کردند. آنها تا به حال او را اینقدر مرتب و تمیز ندیده بودند.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
👌بچه های عزیز امیدوارم از شنیدن این داستان لذت برده باشید.
✳️ این داستان ما را به زندگی با سوره مبارکه ناس می بَرَد.
✳️ سوره مبارکه ناس به ما میگوید در کارهای خوب و درست باید سرعت و شتاب داشته باشیم و از تاخیر و کندی دوری کنیم.
✳️ همچنین یادمان باشد که بین کارهای خوبمان باید اولویت بندی کنیم.
✳️ یعنی چون زمان ما محدود است کارهای خوب را به ترتیبی که مهمتر هستند انجام دهیم.
✳️ راستی بچه ها ما باید چیزهایی که باعث می شود در کارهای خوب تاخیر و کندی داشته باشیم پیدا کنیم و اونها را ازبین ببریم.
👌درست مثل ندا که بالاخره با دوری از لختی و کندی و عجله های بیجا موجب آرامش و خوشحالی خود و دیگران شد.
#داستان
#حالا_باشه_بعد
#زندگی_با_سوره_ناس
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
*مهر مادر*
روزی رسول خدا (ص) با یاران خود نماز می گزاردند. وقتی از سجده رکعت آخر سر برداشتند، سریعتر تشهد را خواندند و نماز را سلام دادند.
این نوع نماز خواندن و با این سرعت، برای نمازگزاران، غیره منتظره بود. یکی از اصحاب عرض کرد:«شما هیچگاه با این شتاب، نماز نمیخوانید... آیا اتفاقی افتاد؟!»
پیامبر مهربان خدا فرمودند:«در تشهد نماز، صدای گریه طفلی به گوشم رسید. دانستم که مادر او در نماز جماعت است و نمی تواند فرزند خود را آرام کند.
بنابراین، نماز را زودتر به پایان رساندم که آن مادر به فرزند خود برسد و او را ساکت کند؛ زیرا مادری که صدای گریه ی فرزند خود را بشنود، تمامی توجهش به سوی فرزند می رود.
*از کتاب منهاج الدین ۱۶۹*
#داستان
#مهر_مادر_۸۲
#زندگی_با_سوره_ناس
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
*ولی مومنان کیست؟*
آن روز، حضرت امیرالمومنین علیه السلام در گوشه ای از مسجد پیامبر، نماز می خواندند. عدهای از مسلمانان در مسجد سرگرم گفت و گو بودند.
مرد فقیری وارد شد و طلب کمک کرد:«بیچاره ام... محتاج ام... خرج زندگی ندارم! به من کمک کنید!...»
دفعه ی دوم و سوم هم خواسته ی خود را تکرار کرد؛ ولی کسی به او توجه نکرد.
مولای متقیان علیه السلام درحال رکوع بودند. انگشت خود را به سوی او گرفتند تا انگشتری💍 آن را_که نگین آن یاقوت بود و قیمت بالایی داشت_ از دست آن حضرت در آورد و ببرد.
مرد مستمند جلو آمد اما از تعجب در جای خود لحظه ای درنگ کرد و سپس، انگشتری را از دست مولا علی علیه السلام بیرون آورد، سر به سوی آسمان برداشت؛ دعا🤲 کرد و رفت.
پیامبر اکرم (ص) وارد مسجد شدند و از کسی که در نماز، حاتم بخشی کرده بود جویا شدند. حاضران همه گفتند:«این فرد کسی جز حضرت علی علیه السلام نیست و ما دیدیم که ایشان انگشتر خود را به فقیر بخشیدند.»
رسول خدا (ص) فرمودند:«خدای بزرگ آیه ی انما ولیکم الله و رسوله... را درباره ی برادرم علی فرو فرستاد، آری او ولی مؤمنان است.»
🔔 *وقتی به بررسی زندگی اهل بیت علیهم السلام می پردازیم، می بینیم آنچه از انجام خوبیها که مردم را به آن سفارش میکردند، دقیقاً خودشان با سرعت انجام میدادند.*
#داستان
#ولی_مومنان_کیست_۸۳
#زندگی_با_سوره_ناس
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
*ولش کن را ولش کن*
روزی مرد روستایی با پسرش از ده به طرف شهر راه افتادند. مقداری راه که رفتند یک نعل در کنار جاده دور انداخته شده بود. مرد روستایی به پسرش گفت: نعل را بردار که به کار می آید. پسر جواب داد: پدر جان! ولش کن! این نعل آهنی به زحمت برداشتنش نمی ارزد.
مرد خودش نعل را برداشت و توی جیبش گذاشت. وقتی به آبادی وسط راه رسیدند نعل را به یک نعل فروش فروختند و با پولش مقداری گیلاس خریدند و به راه خودشان ادامه دادند تا به صحرا رسیدند.
در صحرا آب نبود و پسر داشت از تشنگی هلاک می شد. مرد که جلوتر از پسرش می رفت یکی از گیلاسها را به زمین انداخت. پسر که بی تاب شده بود دولا شد و گیلاس را از زمین برداشت. چند قدم دیگر که رفتند مرد روستایی دوباره یک دانه گیلاس به زمین انداخت و باز پسرش دانه گیلاس را برداشت و خورد.
خلاصه تا به آب و آبادی رسیدند هر چند قدمی که می رفتند مرد یک دانه از گیلاسها را به زمین انداخت و پسر هم آن را بر می داشت و می خورد. آخر کار مرد رو کرد به پسرش و گفت:
یادت هست که گفتم آن نعل را بردار، گفتی ولش کن به زحمتش نمی ارزد؟ پسر گفت: بله یادم هست. پدر گفت:
دیدی که من آن را برداشتم و با پولش گیلاس خریدم؛ اما گیلاس ها را یکجا به تو ندادم.
گیلاسها سی و هفت دانه بود و تو سی و هفت بار به خودت زحمت دادی و آنها را از زمین برداشتی؛ اما یک بار به خودت زحمت ندادی که نعل را برداری
پسرم بدان که:
گاهی سستی و لختی و کندی حتی به قیمت از دست دادن جان انسان تمام می شود.
#داستان
#ولش_کن_را_ولش_کن_۸۴
#زندگی_با_سوره_ناس
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال
بودند.
*این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود.*
من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم.
🔔 *اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم در حق آنها ظلم کرده ایم.*
#داستان
#اردوگاه_صحرایی_۸۵
#زندگی_با_سوره_فلق
#زندگی_با_سوره_حمد
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
*گنجشک زخمی*
عفت کوچولو روی تاب حیاط خانهشان نشسته بود و بازی میکرد و با شادی و نشاط برای خودش شعر میخواند که
یک دفعه یک چیزی از بالا افتاد پایین.
سرعت تاب را کم کرد. از تاب پیاده شد و به طرف آن رفت. وای خدا جون چی میدید؟ یک بچه گنجشک کوچولو لابهلای سبزیها افتاده بود. فورا او را بلند کرد. قسمتی از بال او زخمی شده بود. به طرف هال دوید و مادرش را صدا کرد: « مادرجان مادرجان! بیا که یک بچه گنجشک از بالای درخت خانه افتاده پایین. بیا کمکش کنیم و بالش را ببندیم.»
بعد از آن که به کمک مادرش بال گنجشک کوچولو را بستند و برایش آب و دانه ریختند، به حیاط برگشت. دید که مادر آن گنجشک بالای درخت جیک جیک میکند. سرش را بالا کرد و گفت: « فقط امروز را طاقت بیار. صبر کن مشکل حل میشود. فردا بچهات برمیگردد. ما میخواهیم کمکش کنیم.
صبح فردا شد. پدر، بچه گنجشک را با نردبان به بالای درخت رساند و عفت خوشحال از این که به بچه گنجشک کمک کرده، آمد که دوباره در تاب بنشیند.
🔔 *در پایه اول دانش آموز یاد میگیرد که مشکلات قابل حل هستند .
همچنین در حین حل مشکل و مسأله نشاط خود را از دست نمیدهد.*
#داستان
#گنجشک_زخمی_۸۷
#زندگی_با_سوره_فلق
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
اما لذت کمک به خانواده و خوب شدن حال پدرش بسیار شیرینتر بود. بالاخره یک هفته گذشت، حال پدر خوب شد.
در این یک هفته محمد کارهای جدیدی یاد گرفت و احساس خیلی خوبی را تجربه کرد و توانست با یک برنامه درست و خوب، از این یک هفته سخت به بهترین شکل عبور کند.
نویسنده:فاطمه هاشمیدمنه
🔔 *در پایه سوم، بعد از آموزش سوره مبارکه فلق، دانشآموزان تمایل دارند که مشکلاتشان را در حد سن خودشان بصورت عملیاتی برطرف کنند.*
#داستان
#یک_هفته_سخت_۸۸
#زندگی_با_سوره_فلق
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
و امروز با همین عنوان در دانشگاه هاي مهندسي دنيا تدریس می شود. برخی از قطعات این پل، امروز در گلزار شهدای خرمشهر است و برخی دیگر، همان جا کنار اروند، به تماشا نشسته است.
🔔 *شهدا به ما آموختند که مشکلاتی هم که به ظاهر حل نشدنی هستند، راه حل دارند و با توکل برخدا با هوشیاری میتوان آن ها را برطرف کرد.*
شاخه گل صلوات تقدیم به شهدای غیور و هوشیار: 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#داستان
#پل_بعثت_۸۹
#زندگی_با_سوره_فلق
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/rasane_amozeshe_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
*فرش باتلاقی*
در برخی نقاط (خصوصاً در رودخانه های کارون و اروند) جزر و مد یک متری آب رودخانه ها گاهی مسافتی حدود 200 متر از ساحل تا رودخانه لجن و باتلاقی می شد که امکان اتصال خشکی و آب را مختل می کرد. در این شرایط خودروها نمی توانستند در این گل و لای به قایق ها نزدیک شوند، و حتی تردد رزمندگان نیز مشکل بود.
*به نظرت رزمنده ها برای حل این مشکل چه کار کردند؟*
جهت رفع این مشکل، مهندسین جهاد سازندگی *طرح فرش باتلاقی* را ارائه دادند که در تمامی مراحل ایده پردازی طراحی و اجرای آن توسط مهندسین جهاد انجام شد.
فرش باتلاقی سازه ای بود که از پروفیل های محاسبه شده آلومینیوم ساخته شده و بر روی باتلاق، نی زار و گل و لای پهن می شد و ادوات و خودروها به راحتی از روی آن عبور می کردند.
🔔 درود بر این رزمنده های مهندس باغیرت، مردانی با اراده ی آهنین که توانستند با تکیه بر قدرت الهی مشکلات بزرگی را با هوشیاری از راه بردارند.
مربی می تواند از بچهها بخواهد در این باره تحقیق کنند و خاطرات شهدا را به کلاس بیاورند و برای بقیه بخوانند.
#داستان
#فرش_باتلاقی_۹۰
#زندگی_با_سوره_فلق
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
*همدلی با مردم*
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام غلامی داشتند به نام متعب که مسئول خدمات و خرید خانه بود. وی می گوید:«در مدینه، قحطی شد و مواد غذایی به سختی به دست می آمد.
مردم در فشار بودند. جنس کم بود و قیمت ها بالا رفته بود. روزی امام صادق علیه السلام به من فرمودند:«در منزل، چقدر آرد و خواربار داریم؟ عرض کردم:«لااقل برای شش ماه ذخیره غذا، موجود است.»
فرمودند:«همه اجناس را به بازار ببر و به قیمت معمول و عادلانه بفروش!!» من از این سخن ،تعجب کردم و گفتم:«قربان شما گردم! این چه دستوری است که می فرمایید؟!»
امام ششم علیه السلام دوباره سخن خود را تکرار و با تاکید فرمودند:«تمام آرد و خواربار موجود در انبار را به بازار ببر و بفروش.
مردم در تنگنا و سختی اند!» دستور مولای خود را اجرا کردم.
وقتی از بازار بازگشتم؛ فرمودند:«ای متعب، از امروز احتیاجات خانه را مانند بقیه مردم، روز به روز، تهیه و خریداری کن. ضمناً به یاد داشته باش از امروز نان ما نیمی از آرد گندم و نیمی از آرد جو تهیه شود؛ نه از آرد گندم خالص!»
فهمیدم که امام علیه السلام میخواهند با این کار هم به مردم کمک کرده باشند و هم اینکه روش زندگی خود را از سایر مردم جدا نکرده باشند.
🔔 *توانمند کردن کودکان در تشخیص کارهای بهتر نسبت به سایر کارها همراه با برنامهریزی برای انجام آن که منجر به اولویت بندی در برنامههای زندگی می گردد از اهداف تربیتی پایه سوم سوره مبارکه فلق می باشد.
بچه ها باید مشکلات را بچشند، با آن مواجهه صریح داشته باشند، آنها را حل کنند و لذت حل آن را ببرند*
*از کتاب داستان ها و پند ها ج ۲ ص ۲۱*
#داستان
#همدل
داستان سوره مبارکه ضحی هم جاری هست*
❇️ سوره ضحی به ما یاد میدهد که نیازهای ما برای این است که ما به پروردگار خودمان متصل بشویم و از او کمک بخواهیم.
❇️ مومن هرگز نباید آبروی خودش را جلوی دیگران ببرد و به غیر از خدا دستش را جلوی کسی دراز کند.
برای شنیدن داستان صوتی به کانال زیر مراجعه فرمایید.👇
https://ble.ir/rasane_amozeshe_fahmequran
#فلق
#ضحی
#داستان
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
پیامبر به مردم دستور دادند که در غدیر خم پیاده شوند. چون قرار بود سه روز در آنجا بمانند. مردم خمیه زدند و تا ظهر استراحت کردند.
برکه تا آن روز این قدر جمعیت ندیده بود. دید چند نفری برای گرفتن وضو به سوی برکه می آیند؛ امّا ناگهان یکی از دور آنها را صدا زد و گفت: مقداد به سلمان و ابوذر و عماّر بگو بیایند که به کمک پیامبر در سایه درخت جایگاهی درست کنند.
🌴آنها بعد از گرفتن وضو زیر درختها را تمیز کردند و جای بلندی مثل منبر ساختند؛ سپس روی آنها را پارچه ای انداختند تا نرم باشد. منبر را جایی درست کردند، که همه مردم آن را ببینند و صدای پیامبر- صلی الله و علیه و آله و سلم- را بشنوند.
برکه رو به خورشید کرد و گفت: من پیامبر را نمی بینم! عده ی زیادی در کنار من ایستاده اند.
🌞خورشید با لبخندی که بر لب داشت؛ گفت: من پیامبر- صلی الله علیه وآله و سلم- را می بینم که از منبر بالا رفت و در بالاترین مکان ایستاد.
علی علیه السلام را صدا زد که بالای منبر بیاد. امّا او یک پله پایین تر از پیامبر ایستاد.
برکه گفت: من صدای آنان را می شنوم که- پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم- فرمود: خداوند می فرماید: ای پیامبر؛ بعد از خودت حضرت- علی علیه السلام- را جانشین خود قرار ده تا رسالت تو کامل شود؛ تا او حرفهای خدا و آنچه حلال و حرام است را به مردم بگوید و آنها را به دستورات قرآن راهنمایی کند.
💫🌼من کنت مولاه فهذا علی مولاه
در آن موقع پیامبر خدا دست بر کمر علی- علیه السلام- گذاردند و حضرت علی– علیه السلام- دو دست خود را به سوی آسمان بردند و پیامبر او را به بالا بلند کردند و فرمودند: *من کنت مولاه فهذا علی مولاه یعنی: هر کس که من مولا ی اویم این علی مولای اوست و هر کس من پیامبر او بوده ام ، علی امام اوست.
هر کس علی را دوست بدارد من را دوست می دارد و هرکس با او دشمنی کند با من دشمنی کرده است.*
اکنون او را پایین آورد و به مردم گفت:
*دین شما کامل شد و نعمت بر همه شما تمام گشت و خدا از شما راضی و خشنود شد.*
پیامبر خدا در حدود یک ساعت برای مردم
خطبه خواند و *امامان بعد از علی- علیه السلام- را تا امام دوازدهم؛ حضرت مهدی- علیه السلام- را برای مردم معرفی کردند.*
آنگاه پیامبر به مردم فرمودند: ای مردم آنچه درباره علی گفتم بگویید: *شنیدیم و اطاعت کردیم و علی را به عنوان- امیرالمؤمنین- سلام کنید و تبریک بگویید که خداوند چنین مقامی را به علی بن ابی طالب داده است.*
برکه ازخورشید پرسید؟ چرا عده ای از مردم پراکنده شدند.
🌞خورشید گفت: پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- فرمودند: دو خیمه آماده کنید. در یکی از آنها خود او و در خیمه دیگر حضرت علی- علیه السلام- نشست.
ادامه دارد..........
#داستان
#داستان_خورشید_غدیر_۴۷
#طارق
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
جلو آمد و با بی ادبی گفت: آیا آنچه را که در مورد علی گفتی و او را جانشین و امام قرار دادی آیا از طرف خدا بود؟ پیامبر خدا فرمود: آری خداوند فرمان داد تا مقام او را برایتان بگویم که او ولی و سرپرست شماست.
حارث با کمال بی ادبی گفت: خدایا! اگر سخنان پیامبر از جانب شماست عذابی بر من بفرست! تا سخن حارث تمام شد.
خداوند سنگی از آسمان فرستاد و بر سر او خورد و بر بدنش فرو رفت و بر زمین افتاد و کشته شد.
وقتی مردم این واقعه را دیدند متوجه شدند این یک معجزه ای از طرف خدا بود تا مردم بار دیگر داستان اصحاب فیل را با چشم خود ببینند.
🌞با دیدن این منظره پیامبر- صلی الله علیه وآله و سلم- به مردم فرمود: خوشا به حال کسی که ولایت علی ابن ابی طالب را قبول کند!
وای به حال کسی که با او دشمنی کند. آنگاه پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- رو کردند به مردم گفتند: آنچه را که شنیدید و دیدید حاضرین به غائبین و پدران به پسران بگویید.
🌞بعد از سه روز غدیر که به آن «ایام الولایه» می گویند، کاروانان به سوی شهرهای خود حرکت کردند و این خبر به سرعت در شهرها و کشورها پخش شد آری! روز به ولایت رسیدن علی- علیه السلام- *خورشید اسلام متولد شد.*
#داستان
#داستان_خورشید_غدیر_۴۷
#طارق
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
میومد که داشت با کسی صحبت می کرد،ومی گفت :
مامانم گفته به خود حضرت علی (ع) بگو...😰
خندم گرفت، که الهی. آخی بچم باور کرده...😰😌
رسیدم اونجا...دیدم یه مرد قد بلند و چهارشونه جلو پسرم زانو زده و داره میگه:
*خب منم حضرت علی (ع) فرستاده دیگه...مامانت راست گفته.😭*
بیچاره شوهرم از شرم سرخ و سفید شده بود...تا منو دید با چشم اشاره کرد که بیا این بچه رو جمع کن...😬😱
رفتم جلوتر،سلام کردم،اون آقا جواب سلامم رو داد و گفت:
به پسرت چی گفتی خانم؟
گفتم : هیچی، شوخی کردم باهاش...😰
گفت نشد دیگه،این بچه ایمان و باورش بیشتر از شماست...
من از شیراز هر سال میام اینجا خادم ایرانی ها میشم...تو رو خدا بذارید من براش تفنگ بخرم...
باباش گفت خودمون میخواستیم بریم براش بخریم...😰
ولی اون مرد،قسم داد و گفت: بخدا یهو به دلم افتاد هر چی میخواد براش بخرم...
بعدش یه اسکناس ۵۰تومنی از جیبش در آورد و رو به پسرم گفت این از طرف آقاست،برو برای خودت تفنگ بخر...🤭
من و شوهرم گیج مونده بودیم چیکار کنیم..😢
خلاصه اونجا بود که من تازه یاد گرفتم و باور کردم ائمه علیهم السلام، صدای مارو میشنوند و جوابمون رو هم میدن. کافیه فقط باور داشته باشیم.
مخصوصا صدای بچه ها با دل های پاکشون.
❤️ *آقاجون! حالا من هم می خوام یه چیزی بگم! میشه خودتونو به من بدید، یا بهتر بگم خودمو بخرید؟* ❤️
❤️ *خداجونم! خودت و اولیائت را به من بشناسان که اگر نشناسانی، از مسیر حقیقت اسلام دور و گمراه می شوم.* ❤️
*از سوره مبارکه ضحی* آموختیم که یکی از بهترین نعمت های انسان، نعمت وجود پیامبر و اهل بیت علیهم السلام است.
اینها نعمت هایی هستند که با مراجعه به آنها همه نیازهایمان را میتوانیم برطرف کنیم.
#داستان
#خاطره_واقعی_مامان_و_میثم_۴۸
#میثم
#ضحی
#طارق
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
*ﺣﻨﺒﻠﯽ* ﻫﺎﮔﻔﺘﻨﺪ ﺣﻨﺒﻞ هم ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﺒﻮﺩﻩ است.
🟣ﻋﻼﻣﻪ ﺣﻠﯽ ﮔﻔﺖ ﭘﺲ شمامی گویید ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻪ ﺷﺎﻓﻊ ﺑﻮﺩﻩ ﻧﻪ ﻣﺎﻟﮏ ﻧﻪ ﺣﻨﻒ ﻭ ﻧﻪ ﺣﻨﺒل نبوده اند. ﺩﺭست است؟:
🖤علماءﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ هم صداگفتند ﺑﻠﻪ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﻧﺒﻮﺩه اﻧﺪ.
🟣ﻋﻼﻣﻪ ﺣﻠﯽ ﮔﻔﺖ: ﺟﻨﺎﺏ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺣﺪﯾﺚﺭﺍ ﺟﻌﻞ ﮐﺮﺩﻡ ، ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ ازﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﻫﻞ ﺗﺴﻨﻦﺍﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﮐﻪ امامان آنها ﺍﺻﻼًﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﻧﺒﻮﺩه اﻧﺪ. 👌
ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﺍﺭﻡ ﺁﯾﺎ حضرت *ﻋﻠﯽ* ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ درزمان پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم ﺑﻮﺩ ﯾﺎ ﻧﺒﻮﺩ؟
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﻠﻪ *ﻋﻠﯽ* ﺑﻮﺩ.
🟣ﻋﻼﻣﻪ ﺣﻠﯽ ﮔﻔﺖ: پسﮐﺪﺍﻡ ﻋﻘﻞ سلیم ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪﺣﻀﺮﺕ *ﻋﻠﯽ* ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ، ﻭﺻﯽ و دامادﭘﯿﺎﻣﺒﺮ، ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﻀﺎﺋﻞ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﻩ ی ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩه ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭﮐﺴﺎﻧﯽ را ﮐﻪ در ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ ﻧﺒﻮﺩه اﻧﺪ را ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﯿﻢ ؟؟؟!!!!!
*جانشینان پیامبر همان کسانی هستند که خود پیامبر در روز عید غدیر معرفی کرده است.*
🌟 *از سوره طارق فهمیدیم که خداوند یک قرآن دارد که درآن می فرماید "اِنَّهُ لَقَولًُ فَصل" و درواقع تکلیف همه چیز را با قرآن مشخص می کند و یک سری ستاره هایی دارد که راه را به ما نشان می دهند که آن ها همان پیامبران و امامان هستند.*
#داستان
#اولین_امام_۴۹
#طارق
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
چهرهاش شاد و گل انداخته بود . با هم به سمت کوه جهاز ما رفتند . دل توی دلم نبود . پیامبر(ص) از جهاز ما بالا رفت و دست علی(ع) همچنان توی دستانش بود .
پیامبر خطبه می خواند و ما شترها همه ذوق کرده بودیم که سهم کوچکی در آن اتفاق بزرگ داریم.
#داستان
#عیدتاعیدتاعید
#منبر_بلند_۵۰
#حمد
#طارق
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
زنبوری اجاره کردم. مجلس روضه را برگزار کردم.
فردای آنروز که اومدم فرشها رو جمع کنم و ببرم حجره پدرت دیدم دو جای فرش سوخته.
با دیدن اون دو تکه سوختگی دنیا رو سرم خراب شد. خیلی شرمنده شدم؛ اونم وقتی که حتّی پولی برای جبران خسارت ندارم. نمیدونستم چکار کنم. از طرفی هم باید جریان را به پدرت میگفتم.
رفتم حجره پدرت اما سرافکنده وخجالت زده. حاجی خدا بیامرز فهمید یک چیزی شده. گفت: خسته نباشید. نذرتون قبول آقا!
اینقدر که پدرتون خوش اخلاق بود، آدم بیشتر شرمنده میشد. سرم رو انداختم پایین و گفتم حاج اقا رو سیاهم و شرمنده
با یک غضبی گفت : دشمنت شرمنده چی شده؟ گفتم اون امانتی که برده بودم نفهمیدم چطوری سوخته؟! چند جای فرش از بین رفته. دلم میخواست زمین دهن باز کنه و من را ببلعه.
حاجی خندید وگفت همین؟؟ مرد خجالت بکش. سوخت که سوخت. زیر پای مهمونهای خانم بوده. فدای سرشون! سر تو بگیر بالا.
مؤمن که سرش پایین نیست سرش بالاست. چون خدا بالا سرشه.
با حرفهای حاجی انگار حالم خوب شد ولی هنوز شرمنده بودم که پولی برای جبران خسارت ندارم. حاجی بلند شد و رفت ته حجره و در گاو صندوق رو باز کرد و چند تا دسته پول درآورد داد بهم.
گفت: آقاجون با این پول یک کاسبی راه بنداز و هیچ وقت شرمنده نباش.
بااینکه اون پول زیاد نبود، اما خیلی برکت داشت. با اون پول یک حجره گرفتم و چند تخته فرش، کاسبی خوبی راه انداختم تا حالا که منم شدم یک حاجی؛ معتمد مردم. همه از کرامت پدر خدا بیامرزت و لطف ارباب و مادرشون بود.
حالا این دو تا فرش نذر من. تمام این مدت داشتم فکر میکردم که پدرم چه داستانهایی داشت تو این بازار که هنوزم پیش همه عزیزه و به یادش هستن.
حتماً دلیلش اینه که عزیز بابام، عزیز مادرمون حضرت فاطمه سلام الله علیها بود.
نویسنده: خانم فیروزه نظری
آمرزش و مغفرت پدرعزیزشان، سلامتی و برآورده شدن حوائجشان صلوات.
*خدا رحمت کند تمام کسانی را که در همه *کارهای خیر و خوب چه سخت و چه آسان شریک* می شوند، خم به ابرو نمی آورند و همه زندگیشان بندگی خدا و *پیروی از روش پیامبر و اهل بیت علیهم السلام* است. زندگی این افراد همیشه *سوره حمدی* و *سوره طارقی* است.*
#شاگرد_مدرسه_امام_حسینم
#داستان
#طارق
#حمد
#روضه_های_خانگی_۵۴
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
💥قالی سوخته چند؟؟👌👌
مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود و ﻓﻘﻂ از مال دنیا يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ که ﮔﻮﺷﻪ اون ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ هم ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
🚶ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﯼ كه ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ٥٠٠ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ١٥٠ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﻤﯿﺨﺮﯾﻢ.
مرد ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ شاید کسی ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮه ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت ...
داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ كه ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩی سوخته؟
مرد ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ چپه شد، ﺫﻏﺎﻻ ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ..
حالا چند میتونی ازم بخری؟ خیلی ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ...
ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ پرسید: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟؟
گفت: آره بخدا..
مغازه دار گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ٥٠٠ تومن ﻣﯽ ﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ارزش پیدا کرده ﻣﻦ یک ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ تومن ﺍﺯﺕ ﻣﯿﺨﺮﻡ .!!!.قالیت قیمتی شده.
✨از *سوره انشقاق* یاد گرفتیم که کارهای خوب باعث خوشحال شدن می شوند. هم خوشحال شدن خودمان و هم خوشحال شدن دیگران، خدا پیامبر و اهل بیت علیهم السلام و مردم.
✨انسان ها وقتی کار خوب انجام بدهند، میتوانند هم از خود کار خوبشان و هم از نتایج خوب کارشان خوشحال باشند.
✨وقتی کار خوبی به خاطر امام و به نیت امام است خیلی ارزشمند تر می شود. این را *سوره طارق و قارعه* به ما آموخته است.
#شاگرد_مدرسه_امام_حسینم
#داستان
#طارق
#انشقاق
#قارعه
#قالی_سوخته_چند_۵۵
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
مرحوم آیت الله بهجت فرمودند
بت پرستی در هند دهه عاشورا نذری میداد. می گفت باید برای امام حسین علیه السلام مجلسی برپا کنیم و عزاداری کنیم. هر سال هزینه مراسم را به مبلغ ۱۰۰ هزار روپیه به مسئول یک هیئت میداد و میگفت هر طوری که صلاح میدانید خرج مجالس اباعبدالله علیه السلام کنید. سالی دوستانش او را وسوسه کردند که این مبلغ بسیار زیاد است، حداقل نصفش کن. گفت: باید فکر کنم.
در همین روزها برای افتتاح کارخانه ای که به تازگی احداث کرده بود رفت. ناگهان لباسش به چرخی که در حال حرکت بود گیر کرد و نزدیک بود که داخل دستگاه کشیده شود به حسب ظاهر کارش تمام شده بود و باید چرخ شده از آن طرف بیرون میآمد. دستی آمد و او را گرفته بیرون انداخت.
وقتی در بیمارستان به هوش آمد می گفت امسال ۲۰۰ هزار روپیه.
از او پرسیدم چطور شد؟ چه می گویی؟ گفت: وقتی لباسم به دستگاه گیر کرد چیزی نمانده بود که له شوم.
آقایی دستم را گرفته بیرون انداخت و گفت: من همان هستم که هر سال ۱۰۰ هزار روپیه خرج عزایم می کنی.
من حسینم.
🔅برگرفته از کتاب استمداد از ملکوتیان حاجیه خانم اکبری🔅
🔅لطفاً جهت سلامتی و شفای هر چه زودتر این استاد بزرگوار حمد شفا و صلوات ختم بفرمایید.🔅
*امامی که راهبر و راهنما و دست گیر است، درست در موقعی که به او نیاز داری به دادت میرسد.*
#شاگرد_مدرسه_امام_حسینم
#داستان
#طارق
#ضحی
#دویست_هزار_روپیه_۵۶
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
قوی و مصمم مثل انگشتان دستم به من کمک کردند تا این افتخار نصیبم شود خیلی خوشحالم. حقیقتا چون مرا سربلند کرده اند، دلم میخواهد ببوسمشان ولی دیگر ملاحظه مسائل بهداشتی را می کنم.
الان من خیلی شاداب و سرحالم؛ چون توانسته ام برای خوشحالی دیگرانی که جان خودشان را فدای سلامتی ملتشان کردند و خالصانه و محکم ایستادند، قدمی هر چند کوچک بردارم و خدا را به خاطر این همه محبتش که نصیبم کرده شکر می کنم.
راستی تا یادم نرفته بگویم چشمهایم از تلاشی که شصت پاهایم به موازات انگشتان دستم می کردند، گرد گرد شده بودند.
لبهایم میخندیدند و
زبانم بلند بلند می گفت: خدا خدایی کرده قدرت نمایی کرده!
#داستان
#شصت_پا_۹۲
#زندگی_با_سوره_توحید
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
خودش خیلی خوب بازی میکند، هم از بقیه خوب بازی میگیرد.»
چند هفته به همین ترتیب گذشت. وضعیت پای حسین، کاپیتان تیم خیلی بهتر شده بود. گچ پایش را باز کرده بود و از عصا هم استفاده نمیکرد. عصر سهشنبه همه منتظر بودند تا بعد از دو ماه برگردد پیش اعضاء تیمش. بعد از حضور دوباره حسین، بازیها برای محسن هم رنگ و بوی دیگری پیدا کرده بود.
یک سال گذشت. شرایط عوض شده بود. محسن باورش نمیشد روزی برسد که دائمی شدن مأموریت پدرش به بالاترین آرزوهایش تبدیل شود. عکس قهرمانی تیم «عقابها» در مسابقات استانی ارزشمندترین چیز زندگیش شده بود؛ در آن قاب همه دوستانش را یکجا میدید. هممدرسهایهای قبلیش را روی سکوی سوم و حسین، خودش، امید، ابراهیم، هادی و دیگران اعضاء تیم روی سکوی اول.
طی این یک سال، قرار فوتبالِ سهشنبهها به مهمترین برنامه ثابت زندگی محسن تبدیل شده بود. اوایل، زمانی که حسین سر زمین نبود، بازیها معمولا با دعوا همراه میشد. دعوا سر اینکه چه کسی پنالتی بزند، چرا هادی تکروی میکند، چرا ابراهیم خطا میکند و این رفتارها باعث شده بود بیشتر بازیها نیمهکاره بماند. اما وقتی حسین کار را مجدداً دست گرفت، وضعیت بهتر شد. اکثر بچهها از او حرفشنوی داشتند؛ حتی هادی. حسین امید را که قد بلند و جثهای قوی داشت، وسط خط دفاعی گذاشته بود و هادی و ابراهیم را که هم سریع بودند و هم خوب گل میزدند، مهاجم تیم کرده بود و دروازهبانی هم به محسن رسیده بود. یک روز که محسن از خاطرات کاراته صحبت میکرد، حسین از او خواست به خاطر اینکه دستهایش در کاراته قوی شده، دروازهبان تیم شود. عصرهای سهشنبه یکی یکی پشت سر هم گذشتند و تیم عقابها خیلی سریع به هماهنگترین و سریعترین تیم تبدیل شد. محسن بهترین دروازهبان، امید بهترین دفاع، ابراهیم بهترین مهاجم و هادی بهترین گلزن شده بودند.
چهار سال بعد
هادی در حالیکه به سمت اتومبیل دژبانی میدوید گفت: «هنوز مسابقه تمام نشده. چرا دروازهبان نمونه ما را میبرید؟» دژبان گفت: «این آقا محسن شما بیاجازه پستش را ول کرده آمده مسابقه فوتبال. در هر شرایطی افراد باید سر پُستی که مسئولش شدند، بایستند و الا سنگ روی سنگ بند نمیشود. چه برسد به الان که زمان جنگ است.» هادی به نشانه تأیید سری تکان داد و سریع به زمین بازی برگشت. او تلاش زیادی کرده بود تا نزدیکیهای جبهه جنوب مسابقه فوتبالی بین تیم ملی و تیم رزمندگان راه بیندازد.
حسین که به تازگی به جبهه غرب کشور رفته بود، همیشه به هادی میگفت: «در جنگها، تضعیف روحیه مردم مهمترین هدف و ابزار دشمن هست.» حسین و هادی میدانستند پخش گزارش چنین مسابقاتی در کشور باعث میشود روحیه مردم بالا برود و آنها احساس نکنند جریان زندگی به واسطه جنگ متوقف شده است. برگزاری این مسابقه، آنقدر برای عراقیها آزاردهنده بود.
#داستان
#پایه_ششم
#حسین_۹۳
#زندگی_با_سوره_توحید
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
گیاهان در قوانین رشد کردن مثل هم هستند. همه آنها برای رشد به سه تا چیز نیاز دارند؛ آب، خاک و نور خورشید.»
اِاِاِ! سرش را انداخت پایین و میخواهد برود! کجاااا؟! یک هفته من را تشنگی داده است. نگذار برود آقا! آهان یک چیزهایی دارد میگوید. دارد میگوید که نمیدانسته است! دارد عذرخواهی میکند. خب حالا چون عذرخواهی کردی این یک بار را از اشتباهت میگذرم. برو درسهایت را خوب یاد بگیر که بدانی قانون حیات چیست! بدانی که «آب مایه حیات است.» یعنی چه! بدانی کاکتوسها هم آدم هستند! نه، ببخشید یعنی گیاه هستند، دل دارند و آب می خواهند.
#داستان
#پایه_پنجم
#کاکتوس_تشنه_۹۴
#زندگی_با_سوره_توحید
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran
*داناتر از همه*
روزی حضرت موسی(علیه السلام) در کنار استادش حضرت خضر (علیه السلام) بود که چشمش به یک پرستو افتاد. پرستو آواز می خواند و به سوی دریا می رفت و با نوک منقارش مقداری آب بر می داشت. بعد همان مقدار آب را که چند قطره بیش تر نمی شد، دوباره در دریا می ریخت. حضرت خضر(علیه السلام) به حضرت موسی (علیه السلام) گفت: "آیا می دانی این پرستو چه می گوید؟" موسی (علیه السلام) پرسید: "چه می گوید؟" خضر (علیه السلام) جواب داد: "او می گوید: قسم به خدای آسمان ها و زمین و دریا که دانش شما دو نفر در مقابل دانش خدا، به اندازه ی این آبی است که من با منقارم از این دریا بر می دارم."
🔔 *قل هو الله احد
بگو خدا یگانه است.*
#داستان
#داناتر_از_همه_۹۵
#برگرفته_از_کتاب_خدا_و_قصه_هایش
#زندگی_با_سوره_توحید
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran