و مکروا و مکرالله
بازپسگیری تنگه احد نزدیک است و این امر نیازمند سلاحِ برّان و زبانِ رسا و کوبنده است. به جان شما نباشه به جان مدعیانِ راستگویی راست می گویم.
انارهای عاشق، هدفشان، جهاد برای به ثمر نشاندن اسلام حقیقی و عصاره تلاش انبیا و نگه داشتن آرمان های انقلاب و دادن پرچم اسلام به دستِ حضرت صاحب است.
پرچم این بار دست شماست و جبهه حق شما را میطلبد.
منتظر شما هستیم برای نوشیدن محتوا از کانال تولید محتوا👇
https://eitaa.com/joinchat/3342205048Cc3d74d80a1
#بانک_محتوای_تبلیغی_۱۴۰۰
#گفتمان_انقلاب_اسلامی
#محتوای_امیدآفرین
#شبهه_زدایی
دوستان را جهت اشتراک محتوا دعوت نمایید.
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/50790515Cb80f2058dc
شنوندگان عزیز! توجه فرمایید...
شنوندگان عزیز! توجه فرمایید...
از این گروه و کانال خبرها رو بگیرید. متن، ایده، عکس و ... و در جهت تولید
دیالوگ
مونولوگ
پوستر
طنز
شعر
متن ادبی
و ....
استفاده کنید. باشد که انارهای نامبِروان😃 مِیکینگ کنید.☺️ گاد بِلس یو.
در واقع آجرکم الله ...
کسی می داند تایید دو مرحله ای در روبیکا چیست؟ البته موقع زدن کانال پیغام میده.
هرکس بلده بیاد بگه.... ببینم بلده یا بلد نیست.😏
تجسّسی:
سیاستمدار بودن، هنر خوبی است. با سیاهمداری، اشتباه گرفته شده که سیاهنماییِ انتخابات، از دلش سربرآورده.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
مرسوم است که محکوم، محروم شود؛ نه مظلوم، معدوم...
#فلسطین
سیاست، سیاه نیست. بر مدارِ ولایت که باشی، در روشناییِ دایرهء بینهایتِ درستی، قدم خواهی زد.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
سریع باش و صریح. تحلیل سیاسی، بصیرت میخواهد و بیتعارفی. با کلام خوب، دفاع کن و بدون بیاحترامی، نقد.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
جوهر آبی اثر انگشت من، همان خونی است که میگفتند اگر رنگینتر از شهادت نباشد، کمرنگتر نیست.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
"ما مامور به انجام وظیفهایم؛ نه اعلام نتیجه" (!)
نتیجهء انتخابات را خدا میداند. انقلابی باشیم؛ نه سبز!
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
رای میدهم چون یک مسلمانِ ایرانیِ ارزشمندم.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
رای میدهم چون حق انتخاب خودم را به رسمیت میشناسم.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
مسلّماً دور و بریهای مسلم هم مثل بعضی از ما، نگران مسائل حاشیهای بودند که اسلامشان قربانی شد.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
حقّ مسلّمِ مسلمانیِ من، انتخابِ انقلابیِ متدیّنیست که کشورم را سامان دهد.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
رای میدهم چون میخواهم فرد درستی در جایگاه اجرایی سرزمینم، به جای من جرمستیزی را جریان ببخشد.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
رای میدهم چون نمیخواهم دست در دست دشمنم بگذارم.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
رای میدهم تا با انتخابم، هویت ایران مسلمان احیا شود.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
رای میدهم چون استقلالم به بهای واهیِ پیشرفت، با وابستگی به غرب، قابل معاوضه نیست.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
رای میدهم چون نمیخواهم دیگران برای سرزمینم، تصمیم بگیرند.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
𝓐𝓻𝓮𝓯𝓮:
رای میدهیم تا به قبل از شما برگردیم...👊🏻
#انتخابات_۱۴۰۰
#رای_میدهم
از افتخارات(افتضاحات) درخشان این دولت میتوان به نبود حاجقاسم اشاره کرد ، که ردپایشان در این توطئه با چشمان نابینا هم قابل رؤیت است...
#انتخابات_۱۴۰۰
#رای_میدهم
تجسّسی:
و گاهی ارتجاع، مایهء افتخار است!
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
تجسّسی: سیاستمدار بودن، هنر خوبی است. با سیاهمداری، اشتباه گرفته شده که سیاهنماییِ انتخابات، از دل
#نیازمندیها👇
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
.
بنت_الحاجی:
۸ سال است که آشی برایمان پختهاند با یک مَن روغن...
وقتش رسیده آبغوره بخوریم،
این چربیها را ببرد پایین...
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
تمساح از آب آمد بیرون و گفت:
داداش اون اشکی که تو اون مرحله ریختی،حتی واسه منِ تمساح هم قفله!
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
برو آقا مزاحم نشو من نامزد دارم!
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
ترافیک نامزدی انقد زیاده که یه بخشی از نامزدا هنوز نرسیدن!
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
#رای_میدهم چون میخواهم به عقب بازگردم!
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
#رای_میدهم چون بوی جورابشان خفهام کرده!
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
#رای_میدهم چون،امضای کری تضمین نبود.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
#رای_میدهم چون مامانم اومد،خدافظ!
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
#رای_میدهم چون قاسم دم در منتظره...
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
سما علی پارساییان:
میدونید فرق انتخابات با اون یکی چی سال ۹۶ حاج قاسم بود ولی انتخابات الان نیست
#انتخابات_1400
𝓐𝓻𝓮𝓯𝓮:
در انتخابات شرکت کنی یا نکنی
این مملکت بدون رئیس جمهور نمیماند
فقط تفاوتش این است که یکی دیگر می رود پای صندوق و برای تو رئیس جمهور انتخاب میکند
#رای_میدهم
#انتخابات_۱۴۰۰
تجسّسی:
سیاستمدار بودن، هنر خوبی است. با سیاهمداری، اشتباه گرفته شده که سیاهنماییِ انتخابات، از دلش سربرآورده.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
مرسوم است که محکوم، محروم شود؛ نه مظلوم، معدوم...
#فلسطین
سیاست، سیاه نیست. بر مدارِ ولایت که باشی، در روشناییِ دایرهء بینهایتِ درستی، قدم خواهی زد.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
سریع باش و صریح. تحلیل سیاسی، بصیرت میخواهد و بیتعارفی. با کلام خوب، دفاع کن و بدون بیاحترامی، نقد.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
جوهر آبی اثر انگشت من، همان خونی است که میگفتند اگر رنگینتر از شهادت نباشد، کمرنگتر نیست.
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
"ما مامور به انجام وظیفهایم؛ نه اعلام نتیجه" (!)
نتیجهء انتخابات را خدا میداند. انقلابی باشیم؛ نه سبز!
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#انار_استوری #باغ_یاقوت #باغ_انار #عکس #تصویر #گرافیک #داستان #هنر #آموزش #رمان #نویسندگی #انجمن #تشکیلات #ایتا #انجمن_نویسندگی #انجمن_نویسندگان_انقلابی_رمان #حرفه_ای #رسانه #سرباز #سلیمانی #داستان #رمان #رمان_نویسی #پادکست #ویدیو #کلیپ #فیلم_خام #عکس_خام #ادبیات
#ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت37 با این حرف دخترمحی، بانو سُها دیگر ناراحت نشد. استاد ابراهيمی نگاهی به گوسفندان اند
#باغنار
#پارت38
بانو اسکوئیان نگاهی به سر تا پای احف انداخت و گفت:
_تیپتون خوبه، فقط کُت رو داخل شلوار نمیذارن. در ضمن دکمههای پیراهنتون رو هم نبستید.
احف نکات گفته شده را رعایت کرد که بانو اسکوئیان ادامه داد:
_کفشاتون رو لطفاً در بیارید.
احف کفشهایش را در آورد که ناگهان علی پارسائیان زد زیرِ خنده. بانو اسکوئیان که متوجهی دلیل خندهی علی پارسائیان شده بود، به زور خندهی خود را کنترل کرد و گفت:
_چقدر هولید جناب احف. جوراباتون رو هم پشت و رو پوشیدید.
احف عرقش را پاک کرد و سری به نشانهی تاسف تکان داد که بانو اسکوئیان به علی پارسائیان گفت:
_لطفاً ایشون رو بگردید.
احف از این حرف جا خورد و گفت:
_واسه چی باید بگرده؟ مگه اینجا ایستِ بازرسیه؟
بانو اسکوئیان با خونسردی جواب داد:
_خیر. ما کسانی رو که قراره برن خواستگاری، میگردیم که احياناً اگه وسیلهی خطرناکی همراشون بود، ازشون بگیریم تا منجر به، بههم خوردن خواستگاریشون نشه. مثلاً یه بار یکی چاقو با خودش برده بود خواستگاری و عروس رو تهدید کرده بود که گوشیش رو بهش بده تا ببینه با پسر دیگهای در ارتباطه یا نه.
ابروهای احف بالا رفت که علی پارسائیان نزدیک احف شد و شروع کرد به گَشتن او. سپس یک برگ سبز از جیب کُتِ احف در آورد و گفت:
_این چیه دیگه؟
احف جواب داد:
_این رو برداشتم که اگه از عروس خوشم اومد، به عنوان هدیه بهش بدم.
_وای چه رُمانتیک!
این را بانو کمالالدینی گفت که از شیشهی پنجره داشت اتاق را دید میزد. البته همهی بانوان به شیشهی پنجره چسبیده و نظارهگر بازرسی احف بودند.
احف پس از نقدهای بانو اسکوئیان، رنگ و رویی تازه به خود گرفت و از اتاق خارج شد که بانو احد، یک جعبه شیرینی خامهای را جلوی او گرفت و گفت:
_بفرمایید.
احف لبخند ریزی زد و گفت:
_ممنون، البته هنوز نه به دارِه، نه به بارِه. گرچه اگه به دار و بار هم بشه، باید من شیرینی بدم.
بانو احد جواب داد:
_این شیرینی واسه شما نیست؛ بلکه واسه آقای بَبَعوند و پاندای بانو طَهوراس.
چشمهای احف گرد شد که بانو احد ادامه داد:
_وقتی شماها خواب بودید، این دوتا بدجوری رفته بودن توی نخِ هم. منم به خاطر اينکه دچار گناه نشن، صیغهشون رو خوندم که باهم راحت باشن.
احف که میخواست شیرینی را بردارد، ناگهان آن را پس زد و با لحن تندی گفت:
_بابا به منم یه خبر بدید دیگه. خیر سرم پدر دامادم.
کسی حرفی نزد که احف ادامه داد:
_الان اين دوتا گور به گور شده کجان؟
_با بانو طَهورا رفتن آزمایشگاه. چون عروستون یه کم حالت تهوع داشت، رفتن ببینن علتش چیه.
احف نفس عمیقی کشید که استاد ابراهیمی گفت:
_حرص نخور احف جان. انشاءالله تو هم امشب داماد میشی و روزای خوبمون تکمیل میشه. حالا بریم؟
احف با دستمال کاغذی عرقش را پاک کرد و گفت:
_بریم.
لبخندی بر روی لبان استاد ابراهيمی نشست و گفت:
_خب از اهالی تیرستان کی با ما میاد؟
بانو سیاهتیری جواب داد:
_راستش اول قرار بود بانو احد باهاتون بیاد؛ ولی وقتی بحث انتقام پیش اومد، واسه تنبیه هم که شده قیدش رو زدیم. الان قراره من باهاتون بیام.
_خیلی هم خوب. حالا بانو شبنم کجا هستن؟
بانو شبنم در حالی که کفش پاشنه بلند پوشیده بود و بهترین لباسها را تن بچههایش کرده بود، نزدیک اعضا شد و گفت:
_ما هم آمادهایم.
بانو ایرجی با تعجب گفت:
_شبنمی این چیه پوشیدی؟! میخوای بری خواستگاری، نه حنابندون!
بانو شبنم جواب داد:
_بَدِه من دارم آبروی احف رو حفظ میکنم؟! من کفش پاشنه بلند پوشیدم که اونا نگن طرف اصالت نداره.
استاد مجاهد سری به نشانهی تاسف تکان داد و گفت:
_آخه آبرو و اصالت مگه به این چیزاس؟! همین سخت گیری و چشم تو هم چشمیاست که وضعيت ازدواج جَوونا رو به اینجا رسونده.
بانو ایرجی دوباره به بانو شبنم گفت:
_شبنمی! اگه با اینا بری، یه موقع میخوری زمین و بچهی پنجمت به فنا میرهها.
_نترس عزيزم؛ من مواظب خودم هستم.
بانو ایرجی دیگر حرفی نزد که بانو رجایی نزدیک احف شد و گفت:
_بفرمایید. این گوشی رو بگيريد و وقتی وارد خونه شدید، لایوش رو روشن کنید و یه گوشهای بذارید تا فضای خونه کامل معلوم باشه. در ضمن همتون بلند حرف بزنید تا اعضا هیچ گفتوگویی رو از دست ندن.
احف گوشی را گرفت و گفت:
_چشم. فقط اينکه شما چهجوری وصل میشید به این؟
_وقتی شما لایو رو شروع کردید، من میام توی لایوتون. بعدش گوشی رو وصل میکنم به تلویزیون و همگی به تماشای خواستگاری شما میشینن.
_چقدر تکنولوژی پیشرفت کرده!
سپس احف لبخندی زد و از بانو رجایی بابت زحماتش تشکر کرد.
به دليل اینکه تعداد بچههای بانو شبنم بالا بود، همگی سوار وَنِ بانو سیاهتیری شدند و به طرف محل خواستگاری حرکت کردند. در بین راه، احف یک دسته گل و یک جعبه شیرینی خرید و پس از دقایقی، بانو سیاهتیری وَن را جلوی محل خواستگاری پارک کرد. سپس همگی پیاده شدند و احف زنگ در را زد...
#پایان_پارت38
#اَشَد
#14000227
هدایت شده از سَڔآݕ.مٻم✍🏻
ان شاء الله تعالی
یه به زودی
بقیع
کنار
ضریح
آقا امام حسن...
رو به مضجع شریف
رسول الله
جشنواره
فاز رو
برگزار
میکنیم...
#فاز_جان
#امامحسنیام
هدایت شده از رویدادهای فرهنگی اجتماعی استان یزد
- چرا باید رای بدهیم؟
- برای حل مشکلات اقتصادی کشور باید به چه تفکری رای بدهیم؟
- راهکارهای دعوت اقشار مردد به حضور در انتخابات چیست؟
مدرس: حجت الاسلام راجی
(نویسنده کتاب صعود 40ساله)
زمان: 25 الی 29 اردیبهشت
ساعت 18- 19
پخش زنده دوره در:
rubika.ir/roshana_ir
📢 همه اخبار و رویدادهای فرهنگی اجتماعی مهم استان یزد اینجاست👇
🇮🇷https://eitaa.com/Farhangyazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️شاخص های رئیس جمهور در کلام رهبری👆
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#علایم_نگارشی #جلسه_دوازدهم نقطه (.) نقطه در این موارد به كار میرود: الف) در پایان جملههای س
#نگارشی
نقطه ویرگول (؛)
۱)هنگام جمله های توضیحی به کار می رود و قبل از „مثلا، یعنی„ به کار می رود.
⭕️یه لباس خوب می خوام؛ مثلا لباس سیندرلا رو.
بین متن هایی که به زبان خارجی(زبانی، غیر از زبان فارسی)نوشته شده اند و معانی آن ها.
✅الرحمان علم القرآن؛ خدای بخشنده قرآن را به ما یاد داد.
۳)زمانی که اطلاعات کتاب های مختلفی در پا نویس پشت سر هم بیایند.
⭕️هوگو، ویکتور، گوژپشت نتردام، ص۳۲؛ بختیاری، خاطرات یک قومسی ص۰۴.
هنگام شمردن و تفکیک اجزای مختلف وابسته به یک حکم.
✴️آثار سعدی عبارت است از:
بوستان سعدی؛ گلستان سعدی.
۵)هرگاه جمله ای از نظر دستوری کامل باشد، اما رابطه ی فکری آن با جمله بعد، بیش از دو جمله باشد.
🔆زهرا نویسنده است؛ نویسنده ای دانا.
● دو نقطه:
دونقطه را قبل از نقل قول میآورند:
🍉سعدی در گلستان چنین گفته است: «نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ...»
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
این نیمفاصله هست.
موقع نوشتن مثلا میتوانم، اول می را بنویسید، بعد روی این علامت بزنید تا نیمفاصله ایجاد شود بعد توانم را بنویسید
می+علامت نیمفاصله+توانم
باید رعایت کنین از این به بعد
مثالهای دیگه:
سیبها
خانوادهام
اشارهی
میخکوب
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
ابوخواتم:
کتاب، تنها سنگین دنیاست
که روح را نرمین میکند.
#مونولوگ
که گفته کاه سبک است؟
برگهای کاهی کتاب من خیلی سنگین اند.
#مونولوگ
سجادی:
پنجهزار دلار روی مچ دستش بستهبود،
بغض هم، راه گلویش را
بغضش ترکید
مثل اقتصاد ایران، وقتی که دلار، مضاف شد بر اسمش.
تجسّسی:
به جای بغضها، کاش حباب قیمتها میشکست. حقیقت تلخ تدریجی، بهتر از صف مرغ تاریخی است!
#انتخابات_1400
#رای_میدهم
بنت_الحاجی:
شورای نگهبان در طی پیامی،به برخی نامزدها اذعان داشت:
گِیم اُوِر!
#مونولوگ
کثیر مِنَ النامزدِین،
لِفت دِ گروپ!
#مونولوگ
سجادی:
به نازکی همین استریپ قسم
به آتشهای سفیدی که خاموش نمیشوند تا آن که تا ته بسوزند
به همانها قسم
آزادی همهی وجودت را جشن میگیریم.
حیدر جهان کهن (پیاده):
مخالفان ابراهیم به خط شدند:
برادران و خواهران صدام(منافقین)
مفسدین اقتصادی
رسانه های حامی روحانی و لاریجانی
#عکسنوشته #متن_کوتاه
ابوخواتم:
چشمهای تو باز است
به جای چشمهای خواب رفته دنیا
...
برای کودک فلسطینی که از شوک انفجار
نمیتواند چشمانش را ببندد.
نون والقلم:
لاریجانی بگیر
چیو بگیرم
کلیدو دیگه
چیکارش کنم
بذا تو جیبت..
کارت میاد..
#انتخابات_1400
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زم:
💠تلاش کردیم تا رئیسی رئیس جمهور نشود...
🔸کاری کردیم تا مردم به نقطه ی جوش برسند...
✴️اعترافات زم قبل از دستگیری!
☢حتما این کلیپ را ببینید.💯
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
زم: 💠تلاش کردیم تا رئیسی رئیس جمهور نشود... 🔸کاری کردیم تا مردم به نقطه ی جوش برسند... ✴️اعترافات
چیزهایی که در خشت خام میدیدیم...آن موقع عده ای تعجب میکردند.
حتما باید اعترافات زم رو به دست مردم رساند...واقعا راهگشاست.
جلسه بداهه سرایی هم اکنون در حال برگزاری است.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
هدایت شده از سرچشمه نور
رمان بسیار مهم است و این قالب آنقدر اهمیت دارد که حتی برخی اهالی ادبیات هم به آن توجه ندارند. چه ابزاری بهتر از داستان برای شناخت یک ملت وجود دارد؟ ابزاری بهتر از داستان سراغ نداریم. اما توجه کنید که رمان علاوهبر اینکه باید قصه خوبی بگوید، باید خوب هم قصه بگوید. از این رو به ابزار توجه کنید. چگونه گفتن مهم است؛ خوب قصه بگویید.
#قطره125
#بیانات_نورانی
#دیدار_با_رمان_نویسان
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت38 بانو اسکوئیان نگاهی به سر تا پای احف انداخت و گفت: _تیپتون خوبه، فقط کُت رو داخل شل
#باغنار
#پارت39
_بله؟
_سلام و برگ. اومدیم بِبَریم.
_علیک سلام. چی رو بِبَرید؟
_دخترتون رو دیگه.
_آهان. شما خواستگارید؟
_بله بله.
_بفرمایید.
در خانه باز شد و همگی وارد شدند که بانو سیاهتیری گفت:
_اومدیم بِبَریم چیه؟ مگه سیب زمینی پیازه؟
احف چیزی نگفت و فقط عرق پیشانیاش را پاک کرد. بعد از سلام و احوالپرسی، احف به پدر عروس گفت:
_ببخشید جناب سلیمی، من یه تلفن ضروری دارم، بعد باید گوشیم رو بذارم اینجا که آنتن بده.
آقای سلیمی موافقت خود را اعلام کرد که احف گوشی را از جیبش در آورد. سپس نِتَش را روشن کرد و وارد لایو شد و گوشی را به صورت افقی روی طاقچهی گوشهی اتاق گذاشت تا کسانی که نیامدند، از خواستگاری عقب نمانند. بعد از برقرار شدن لایو، احف با لبی خندان رفت و کنار استاد ابراهیمی نشست. بانو شبنم نیز که کنار بانو سیاهتیری نشسته بود، دستورات لازم را به فرزندانش ابلاغ کرد و گفت:
_سیده فاطمه زهرا، تو موز و خيار برمیداری. سیده رقیه، تو هم میری کنار مادر عروس میشینی و میگی عمو احف خیلی ماهه. سید محمد تو هم میری پیش پدر عروس و میگی من عمو احف رو خیلی دوست دارم. سیده زینب رو هم میدم بغل عروس تا ببینم بچهداری بلده یا نه!
فرزندان بانو شبنم دستورات را مو به مو اجرا کردند که احف با دیدن موزهای داخل میوهخوری، برقی در چشمانش نمایان شد و به استاد ابراهیمی گفت:
_استاد یه موز بردارم؟
استاد ابراهیمی موافقت خود را با تکان دادن سر اعلام کرد و احف با لبی خندان موز را برداشت. در آن حوالی یک مگس بود که هی ویز ویز میکرد و در حال پرواز کردن بود که ناگهان، مگس سرش گیج رفت و به داخل لیوانِ آبِ پدر عروس افتاد. پدر عروس با دیدن این صحنه، با دو انگشتش مگس را از داخل لیوانِ آب برداشت و به او گفت:
_زود باش آبی که خوردی رو تِخ کن بیرون.
احف با دیدن این صحنه، آب دهانش را قورت داد و به استاد ابراهیمی نگاه کرد. سپس سرش را به معنی "چیکار کنم؟" تکان داد که استاد ابراهیمی دهانش را نزدیک گوش احف کرد و گفت:
_موز رو بذار سر جاش. قول میدم بعد خواستگاری یه کیلو برات بخرم.
احف با ترس و لرز، موز را سر جایش گذاشت که پدر عروس گفت:
_خب آقا داماد چهکاره هستن؟
احف با صدای بلندی جواب داد:
_عرضم به حضورتون که...
پدر عروس با اخم گفت:
_چرا داد میزنید؟ فاصلهی ما زیاد نیست که. آرومم بگید میشنوم.
احف خواست پاسخ بدهد که استاد ابراهیمی گفت:
_راست میگه دیگه. چرا بلند حرف میزنی؟
اینبار احف دمِ گوش استاد ابراهیمی گفت:
_استاد من بلند حرف میزنم که کیفیت صدا توی لایو خوب باشه و همه بتونن بشنون. الان یه باغ، پشت اون گوشی منتظر حرفای ما هستن.
_اونا رو ولش کن. بعداً بهشون میگیم چی گفتیم.
احف سرش را به نشانهی تایید تکان داد و نگاهی به دوربين گوشیاش انداخت. سپس دستش را روی سینهاش گذاشت و لبخندی مصنوعی زد و با یک حرکت، از همهی دنبال کنندگان لایو عذرخواهی کرد. پدر عروس سوال خود را تکرار کرد که استاد ابراهیمی دَمِ گوش احف گفت:
_میخوای بهش بگی چوپانم؟ اگه این رو بگی، همین الان پرتمون میکنن بیرون. چون آقای سلیمی خیلی روی شغل خواستگارای دخترش حساسه.
احف جواب داد:
_نترسید. یه جور دیگه بهش میگم.
سپس احف لبخندی به پدر عروس زد و گفت:
_راستش بنده توی دامنهی کوه، نمایشگاه گوسفند دارم.
پدر عروس با چشمانی گرد شده گفت:
_منظورتون همون چوپانه؟
_تقریباً. البته اسم اصلیش بیزینسه. چون من اول گوسفند میخرم، بعد مثل یه پدر بزرگش میکنم؛ بعدش هروقت به سن قانونی رسید، یا میفرستمش خونهی بخت یا با قیمت بالا میفروشمش. مثلاً همین تازگیا یه گوسفند رو داماد کردم و فرستادمش خونهی بخت.
در این میان ناگهان پیامی به بانو سیاهتیری ارسال شد که وی بعد از خواندن پیام، دهانش را نزدیک گوش احف کرد و گفت:
_همین الان پیام اومد بانو طَهورا با پانداشون و آقای بَبَعوند از آزمایشگاه برگشتن. تبریک میگم جناب احف. تست بارداریِ عروستون مثبت اعلام شده و شما به زودی پدربزرگ میشید.
احف با شنیدن این خبر، با صدای بلندی گفت:
_به به! همین الان خبر رسید همین گوسفندمون داره پدر میشه. به افتخارش یه کفِ مرتب.
همگی دست زدند که استاد ابراهیمی پوزخندی زد و گفت:
_اینم از عجایب خلقته جناب سلیمی. احف ما هنوز داماد نشده، ولی داره پدربزرگ میشه.
اما در باغ انار غوغایی بود. همگی جلوی تلویزیون بزرگ باغ نشسته و مشغول تماشای خواستگاری بودند. جلوی همهی آنها نیز پر از پفک و چیپس و پُفیلا و تخمه بود و دست کمی از سینما نداشت. تلفن هرکس نیز که زنگ میخورد، به او تذکر میدادند که "مگه سینما جای تلفنه؟" وقتی اعضای خواستگاری آرام حرف میزدند، دیگر دنبال کنندگان لایو صدایی نمیشنیدند. به خاطر همین دخترمحی غرید و گفت:
_اینم از لایومون که لال شد.
بانو نسل خاتم گفت:
_ناشکری نکن ستایش جان. تصویر خالی هم خوبه...
#پایان_پارت39
#اَشَد
#14000228
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽سید علی میراللهی، فیلمساز
👌از قدیم گفتن از تو حرکت، از خدا برکت
💠 شهروند یزدی 8⃣
#شهروند_یزدی
#ستاد_آموزش_شهروندی
#سازمان_فرهنگی_اجتماعی_ورزشی_شهرداری_یزد
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونگی تشکیل #رژیم_غاصب_صهیونیستی؛ تاریخچهای که هر مسلمانی باید بداند!
🔹 بخشی از سخنرانی حماسی استاد #شهید_مطهری در حسینیه ارشاد(سال ۱۳۴۸)
بعد از شنیدن نحوه تشکیل اسراییل ده #مونولوگ بنویسید. به گونه ای که بخشی از این بیانات را مننقل کند.
#مثلا
وقتی کتاب تو نامقدس باشد یقینا هدفت هم نا مقدس خواهد بود. مثلا کودک کشی. مثل غصب.
#مونولوگ
#تمرین71
https://eitaa.com/tamaddone
@ANARSTORY
#بازخورد
و نقد مانند کندن پوست گوسفند است. در ظاهر بدبوست و سخت، ولی وقتی جدا شد لذایذ گوسفند نمایان میشود.
(این چه مثالی بود🤦🏼♀)
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#بازخورد و نقد مانند کندن پوست گوسفند است. در ظاهر بدبوست و سخت، ولی وقتی جدا شد لذایذ گوسفند نمایا
از تراوشات فکری یک درختِ انارِ تازه کاشته شده.
#نوشتن
فکر کنم لولای چشمم روغنکاری احتیاج دارد.
حالا این روغنکاری چیست و چگونه باید انجام شود، خود من هم نمیدانم.
فقط همین را میدانم که لولای پلکم خراب شده، گیر میکند، برای خودش میپرد و بعضی وقتها که پلک میزنم خسته است و حال ندارد برگردد سر جایش.
دوست دارد تن نحیفش را روی پلک پایینی بیندازد و یک دل سیر بخوابد.
شاید هم از دیدن این همه ناملایمتی خسته است و میل به استعفا دارد.
شاید هم غصه دارد و دردهایش را فریاد میزند.
بعضی از حرفهایش را میفهمم و دلداریاش میدهم که نگران نباش خودم حلش میکنم.
ولی آنهایی که متوجه نمیشوم اعصابش را به هم میریزد و دوباره پرشش بدتر میشود.
سر شب با همسر جان صحبت میکردم که چشمم هم حسودیاش شد و شروع کرد به بلبل زبانی و او هم با چشمان گرد شده به من نگاه میکرد.
لبش را به دندان کشید و گفت:
_مریم، زشته!
خنده امانم نمیداد که برایش بگویم چه شده.
واقعا هم نمیدانم چه شده.
مادرم که میگوید تیک عصبیست. احتمال دارد باشد. وقتی زیاد حرف نزنی و از کنار همه چیز با لبخند بگذری، تک تک اعضای بدنت دوام نمیآورند و جور زبان را میکشند.
دوست دارند داد بزنند و بگویند چرا؟
چرا...
بگذریم.
دستهگل چند شب پیش کم بود، حالا این اطوار چشم هم شده نور علی نور!
فردا چطوری با این چشم بروم دفتر؟ ای داد! ای فریاد! ای فغان!
#000227
#نقیمعمولی
هدایت شده از سرچشمه نور
هنرمند اساسا نمی تواند شعاری کار کند. گاهی برخی از هنرمندهای غیر مذهبی این حرف درست را میزنند: «هنر فرمایشی نمیشود. با دستور و آییننامه نمیشود هنر را تولید کرد.»
اما مطلب این است که آیا تو، گوهری ناب، لذتبخش، و شورآفرین در دین نیافتهای که آن گوهر، اول وجود خودت را به آتش کشیده باشد و بعد بخواهی آن را به عنوان یک حرف نو، به همه عالم بگویی و عالم را متحول کنی؟
تودردفاع مقدس، درانقلاب، حرف تازه ای ندیدی که برای اهل عالم بزنی که جهان با حرف تو تازه شود؟! این دیگر میشود «صم بکم عمی».
#قطره122
#استاد_پناهیان
#تحلیلی_بر_نگاه_امام_ره_به_هنر_و_رسانه
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت39 _بله؟ _سلام و برگ. اومدیم بِبَریم. _علیک سلام. چی رو بِبَرید؟ _دخترتون رو دیگه. _آه
#باغنار
#پارت40
بانو نسل خاتم پفیلای داخل دهانش را قورت داد و گفت:
_شوخی کردم بابا؛ یکی بلند بشه صداش رو درست کنه. لایو بدون صدا، مثل املت بدون تخم مرغه.
بانو رجایی گفت:
_مشکل صدا از اینجا نیست بانو جان. از خواستگاریه که آروم حرف میزنن.
بانو نسل خاتم دیگر حرفی نزد که بانو نورا گفت:
_طفلک بانو شبنم. اگه اینجا بود، دیگه به کسی چیپس و پفک و پفیلا نمیرسید.
بانو طَهورا تخمههایی را که شکانده بود، داخل دهان پاندایش گذاشت و گفت:
_نگران بانو شبنم نباشید. اون الان اونجا حسابی کیفش رو پر کرده و داره موز و خیار و سیب اَعلاء میخوره.
کسی حرفی نزد که فکری به سر بانو رجایی خطور کرد. به خاطر همین گوشیاش را برداشت و پیامکی به بانو شبنم فرستاد.
احف و استاد ابراهیمی، با پدر عروس مشغول صحبت بودند. بانو شبنم و بانو سیاهتیری هم، با مادر عروس گرم گرفته بودند. بچههای بانو شبنم هم مخلصانه در حال انجام وظايف بودند که احف گفت:
_ببخشيد عروس خانوم تشریف نمییارند؟
پدر عروس جواب داد:
_میان حالا؛ عجله نکنید.
احف لبخندی زد که پدر عروس ادامه داد:
_شما چه مقدار مهریه در نظر دارید؟
احف خواست پاسخ بدهد که بانو شبنم با صدای بلندی گفت:
_دوستان یه کم بلندتر حرف بزنید دیگه.
همگی با تعجب به يکديگر نگاه کردند که بانو شبنم با دستش اشارهای به گوشش کرد و گفت:
_به خاطر این میگم که شارژ سمعکم تموم شده.
سپس بانو شبنم نگاهی به احف انداخت و به او چشمک زد. سپس به گوشی روی طاقچه اشاره کرد که احف فهمید ماجرا از چه قرار است. به خاطر همین احف گفت:
_ای وای شارژ سمعکتون تموم شد؟! الهی!
سپس به پدر عروس گفت:
_ببخشید اگه میشه بلندتر حرف بزنیم که ایشون هم بشنون.
مادر عروس با تعجب پرسید:
_ایشون با این سن و سال، سمعک استفاده میکنن؟
احف سر خود را تکان داد و گفت:
_بله. البته چیز عجیبی نیست. وقتی چهارتا بچهی شیطون داشته باشی و یه بچهی شیطون دیگه هم توی راه باشه، ایشون که هیچی، هرکی باشه سمعک لازم میشه.
مادر عروس چیزی نگفت که پدر عروس با صدای بلندی پرسيد:
_چه مقدار مهریه در نظر دارید؟
احف با صدای بلندی جواب داد:
_راستش ما دو ربع سکه، به نیت دو طفلان مسلم در نظر داریم. بالاخره شغل چوپانیه دیگه. درآمد زیادی نداره.
با بلند حرف زدن حاضرین در خواستگاری، صدای لایو نیز مثل قبل واضح شد و همگی خوشحال شدند و برای قدردانی از بانو رجایی، یکصدا گفتند:
_رجایی مچکریم، رجایی مچکریم!
پدر عروس با شنیدن اين مقدار مهریه، کمی فکر کرد و گفت:
_راستش ما نوزده سکه در نظر داریم. اونم به نیت پنج تن آل عبا و چهارده معصوم.
احف با چشمانی گرد شده گفت:
_ببخشید ولی درستش چهارده سِکَّست. چون پنج تن آلعبا هم جزئی از چهارده معصومه.
پدر عروس با قاطعیت جواب داد:
_خیر. همون نوزده سکه. چون ما جدا جدا حساب میکنیم.
احف حرفی نزد و لبخندی مصنوعی زد که پدر عروس ادامه داد:
_البته نوزده سکه چیزی نیست. چون الان سکه بدجوری کشیده پایین.
بانو سیاهتیری دَم گوش احف چیزی گفت که احف با صدای بلندی گفت:
_میگن قراره دوباره بکشه بالا.
پدر عروس پرسید:
_چی؟
_همینی که کشیده پایین. میگن به خاطر انتخابات، از قصد کشیدن پایین که مردم رو گول بزنن.
_نمیدونم والا. البته اینا همش شوئه. چون نتیجهی انتخابات، از قبل مشخص شده و قراره یه گاگول دیگه رو به مردم غالب کنن.
دوباره بانو سیاهتیری دَمِ گوش احف زمزمهای کرد که احف گفت:
_البته ما توی باغمون یه نوجوَون انقلابی داریم که آینده رو پیش بینی میکنه. ایشون گفتن قراره یه فرد کاملاً جوان و انقلابی رئیس جمهور بشن و مردم رو از این فلاکت و بدبختی نجات بدن.
پدر عروس چیزی نگفت که مادر عروس با صدای بلندی گفت:
_دخترم چایی رو بیار.
با شنیدن این حرف، احف لبخندی به پهنای صورت زد و کش و قوسی به بدنش داد که عروس خانوم چایی را آورد. احف با دیدن عروس خانوم، لبخندش جمع شد و گفت:
_برای عروس خانوم مشکلی پیش اومده؟ چون رسم ما اینه که عروس چایی رو بیاره؛ نه مادربزرگ عروس.
پدر عروس با لبخندی مرموزانه گفت:
_ایشون دخترم هستن؛ یعنی عروس خانوم!
عروس خانوم یک دختر سبزهرو و حدوداً سیساله بود که صورتی پر جوش داشت و چین و چروکی که دور چشمانش را تصرف کرده بود. همچنین دندانهایش یکی در میان ریخته بود و به جای عروس خانوم، بیشتر شبیه عجوزه خانوم بود. احف با دیدن عروس خانوم، آب دهانش را قورت داد و خطاب به استاد ابراهیمی گفت:
_استاد، این عروسه؟!
استاد ابراهيمی با صدایی لرزان جواب داد:
_با کمال تاسف بله.
احف با صدایی بغضآلود گفت:
_یا مشهد مقدس! استاد این چیه برام پیدا کردید؟
_اولاً مگه تو نبودی میگفتی اخلاق مهمه، نه ظاهر؟ دوماً مگه بهت نگفتم بیا عکسش رو نگاه کن؟ خودت ناز کردی و گفتی نه، همهی موردای شما خوبه!
احف خواست جواب بدهد که عروس خانوم سینی چایی را جلویش گرفت و گفت:
_بفرمایید...
#پایان_پارت40
#اَشَد
#14000229
جای حساس فیلم، اخطار روی صفحهی گوشی ام آمد.
شارژ باطری پانزده درصد.
مشتم را به زمین کوبیدم. دادم به هوا رفت. سعی کردم مشتم را در دهانم کنم که آروم بگیرد.
یه لحظه مشتم را که داشت دهانم را جر میداد بیرون آوردم و نگاهش کردم.
- یعنی چی که آدم هر جاش درد میگیره تو دهنش کنه که آروم بشه؟!
-اصلا شاید انگشت کوچک پام به پایه مبل گیر کرد!
چشمانم گرد شد! احتمالا این هم یک توطئه از طرف آمریکاست که ایرانی ها دهن هاشون گشاد بشه و یا باکتری های پاهاشون وارد معده شون بشه!...
آمریکای پدر سگ!
از اتاقم بیرون آمدم. همه دولپی موز میخوردند و سریال احضار را نگاه میکردند.
به ظرف خالی میوه نگاه کردم. بغض راه گلویم را بست.
با صدایی لرزان گفتم
-پس من چی؟
برادر کوچک ترم با دهان پر جوابم را داد:
-دیر اومدی نخواه زود بری...
و تکه های موز از دهانش روی فرش ریخت.
مادرم کلی قربان صدقه اش رفت:
- خدا رو شکر که یه پسر کوچک دارم که موز تف کنه روی زمین.
دنیا دور سرم چرخید.
-چرا من همیشه آخر همه چیز میرسم؟!
نکنه در آینده از اونایی بشم که همه چیز رو صبح جمعه میفهمند!
فشارم افتاد.
فکر نمیکردم آمریکا تا این حد در ما رخته کند که من مشغول فرو کردن مشتم تو دهنم بشم و از همه چیز جا بمونم.
....
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
آیا کسی صوت های یک دقیقه ای از حاج قاسم دارد یا بتواند گلچین کند یا تولید کند یا سایتی را می شناسد که آماده داشته باشد...؟
برای تولید کلیپهای جذاب...ترجیحا درباره مسائل حساس مانند برجام دو و سه و پشت رهبری بودن و ....؟
بهترین و حرفه ای ترین کلیپهای اینشاتی و کاین مستری که دیده اید بفرستید توی پی ویم.
با سپاسِ اینشاتی
@evaghefi