🔶🔺 برای ۴سال دانشگاه رفتن از سال قبلش وقت میگذارید، کلاس میروید، استاد خصوصی میگیرید؛ به منظور یک عمر زندگی مشترک زمان بگذارید.
#اینستاگرام | حاج میثم مطیعی
#ازدواج_آگاهانه
#ازدواج_در_وقت_نیاز
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۴ #ازدواج_آسان #قسمت_دوم ۱۵ مهر اولین نمایشگاه بین المللی قرآن تو دانشگاه ما برگزار ش
#تجربه_من ۴۱۴
#سرنوشت
#قسمت_سوم
بعد از ۳ جلسه، مسئول امور مالی وقتی وارد جلسه شد من شوکه شدم. چون مسئول امور مالی کسی نبود جز آقا سید و دوستِ من، نامزد صمیمی ترین دوست آقا سید بود.
اولش فکر کردم که یک توطئه ای شده تا منو به اونجا بکشونن که بعدا با قسم دوستم مبنی بر بی اطلاعی از ماجرای ما، من قانع شدم. ولی خونه که اومدم تصمیمم رو گرفتم دیگه نرم به نمایشگاه و به هم خونه م گفتم. اونم کمی منو سرزنش کرد که یعنی چی این حرفها! ممکنه یکی از یکی خواستگاری کنه و جواب رد بشنوه تو به خاطر امام حسین اونجایی نه کس دیگه، پس بچه بازی هارو کنار بذارو از این حرفا... که من قانع شدم.
نمایشگاه دهه اول محرم بود، و در حد یک سلام مثل بقیه همکارا با هم ارتباط داشتیم. روزای آخر نمایشگاه یکی از برادرام به نمایشگاه اومده بودن که من یکی از خانم ها رو واسطه کردم که به ایشون بگن که پایین تو سالن نیان که سوء تفاهمی پیش نیاد که ایشون پیام فرستاده بودن که اتفاقا میخوام بیام و صحبتی دارم با برادرشون که خودم بالا رفتم و جلوشونو گرفتم و گفتم که اول باید با من صحبت کنین...
بعد از رفتن برادرم، دوباره ازم خواستگاری کردن و گفتن که اصلا نمیتونم فراموشت کنم و واقعا زندگیم داغون شده. میگفت که اتاقشم برده بود زیرزمین خونه که کسی رو نبینه حتی بعضا برای غذا هم بالا نمیومده و کاملا بهم ریخته بود.
بعد از خواستگاری دوم دل منم لرزید و به این فکر میکردم که این واقعا منو دوس داره که بعد اون همه توهینای خانوادم و جواب رد من دوباره خواستگاری کرده. حتی همسر دوست من که دوست اون بود دختر خوبی رو بهش معرفی کرده بود، اونم اصلا قبول نکرده بود و گفته بود من اصلا نمیتونم از فکر اون دربیام. برای بار دوم با خانوادم مطرح کردم مخصوصا الان که در حال استخدام شدن در وزارت دفاع بود و شرایط شغلیش خیلی بهتر میشد ولی باز هم بدتر از قبل شد و توهین های بدتر و دل شکننده تر مثل اینکه، خوب زیر چادر هر کاری میکنی و از اعتماد ما سوء استفاده میکنی و... توهین ها و حرف هایی که الان بعد گذشت ۱۳ سال از اون ماجرا، وقتی یادش می افتم هنوز قلبم تیر میکشه.
خلاصه بازم همین جوری بلاتکلیف موند و من بهش گفتم که خانوادم مخالفن و من نمیتونم چیزی بگم، میترسیدم چون پشتوانه ای به نام خونه پدر نداشتم که تکیه گاهم باشه. عید شد و اردیبهشت ماه بود که من چون به آقا سید به عنوان کارمند دانشگاه سپرده بودم وقت عمره دانشجویی شد به من اطلاع بدن و ایشون یک روز اردیبهشت ماه تماس گرفتن و تمام مدارک مبنی بر ثبت نام رو که پر کرده بودن برای امضا بهم دادن و کمک کردن تا حج ثبت نام کنم من تا مرداد ماه که وقت رفتن به حج بود خیلی حالم خراب بود و داغون بودم.
یتیمی مخصوصا بی مادری بی تابم کرده بود. اصلا نمیتونم اون روزا و شبا رو توصیف کنم، معدل الف دانشگاه به زور درس پاس میکرد، تنهایی امون مو بریده بود، بیشتر از قبل از خانوادم دور شده بودم. خواهرم رو که مثل مادرم می پنداشتم کاملا پشتمو خالی کرده بود و حتی جز مخالفین صددرصد قضیه بود و بیشتر از همه اون دلمو میشکست. قبلا که هر ۱۵ روز میرفتم خونه شون دیگه چند ماه بود هیچ کدوم رو نمیدیدم و اونا هم مثل اینکه خواهری مثل من ندارن دریغ از یک تماس. و این رفتارهای ضد و نقیضشون بیشتر قلب منو به درد می آورد. فقط میتونم این دعا رو بکنم که خدا هیچ یتیمی رو تو اون حال و روز نندازه.
همون ایام در رادیو در مورد چله ای با توسل به خانم فاطمه زهرا(س) شنیدم و چله رو شروع کردم که ایشون برام مادری کنند و راهو بهم نشون بدن تا تصمیم بزرگی رو بگیرم. که چند روز مونده به اتمام چله خوابی دیدم که جز رازهای زندگیم هست با اون خواب من تصمیم بزرگ زندگیمو گرفتم و فهمیدم خانم فاطمه به این وصلت راضی هست.
رفتم مکه با پول خودم، طلاهامو فروختم و بقیه رو دانشگاه وام داد. وقت رفتن هم به جز یکیشون یک قرون تو جیب من نذاشتن که این میره مملکت غریب و اصلا نپرسیدن که پول حج رو از کجا آوردی؟ حرفاشون به گوشم رسیده بود که یکیشون گفته بود مگه ما تو این سنمون مکه رفتیم این بخواد بره. ولی آقا سید اون موقع ۵۰ دلار توسط دوستم به من رسونده بود تو پاکت و روش نوشته بود که بعد رسیدن باز کنم که نتونم برگردونم بهش.
رفتم حج، خیلی روزای خاصی بود. شنیده بودم در خانه خدا هر حاجتی داشته باشی، خدا اجابت خواهد کرد. به خدا گفتم: خدا جونم خسته شدم از این زندگی، دیگه خودت داری می بینی و نیاز به توضیح نیس خدا جونم خودت تکلیف منو مشخص کن، اگه صلاحه زود تمومش کن و اگه صلاح نیس بازم زود تمومش کن که همدیگرو فراموش کنیم و بعد یک ثانیه دلم از حرف خودم لرزید و برگشتم با گریه به خدا گفتم خدا جونم غلط کردم، خودت یه جوری قسمت کن و صلاحم قرار بده...😅
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
❤️ برای ازدواج و ایجاد رابطه
اول باور داشته باشید که این دنیا پر از فراوانی است و همسری که مناسب شماست حتما در این جهان وجود دارد.
مشخصات و ویژگیهایی که دوست دارید همسر آینده شما داشته باشد را بنویسید و قلبا اینها رابخواهید... از لحاظ خصوصیات معنوی مثلا"با ایمان بودن یا صداقت" یا هر مشخصه دیگر خوب و معنوی. شما باید آنها را در خود پرورش دهید زیرا ما آن چه را جذب می کنیم که در وجود خودمان باشد زیرا چیزهای شبیه به هم همدیگر را جذب میکنند ما درست مثل آهن ربا عمل میکنیم . اگر همسر مهربان میخواهید مهربان شوید ...
عبارت تاکیدی راجع به همسر را تکرار کنید با احساس خوب و لذت بردن حتی بارها بنویسید "برای همسر الهی ام سپاس گزارم"یا همسر مورد علاقه ام به سمتم در حرکت است"
🔅همسری بخواهید که خدا نیز او را برای شما میخواهد؛
انگشت روی فرد خاصی که هیچ احساسی به شما ندارد نگزارید زیرا برخلاف قانون الهی است... نگویید فقط فقط آن شخص را میخواهم... زیرا جواب درستی نخواهید گرفت...
✔ زمان تعیین نکنید راه تعیین نکنید زمان را به خدا بسپارید فقط ارتعاش ازدواج بدهید با یک فرد الهی و سپس رها کنید؛ یعنی مدام نگویید پس چه شد؟! کی می آید؟ چرا نمی آید؟! اصلا چه طور میشود؟! بی تابی نکنید شما کار خودتان را کردید بقیه اش دست خالق هستی است؛ در کار خدا دخالت نکنید بگزارید جهان هستی ایمان شما را ببیند شخصی که میخواهید موجود است فقط شما باید با او هم ارتعاش شوید و با او برخورد کنید ... نکته مهم دیگر نیازمند به ازدواج نباشید نگویید اگر ازدواج نکنم هرگز احساس خوبی ندارم یا هر چیز دیگری ...
نیاز به هر چیزی شما را بیشتر نیازمند میکند؛ عاشقانه بخواهید که لحظه هایتان را با فرد الهی قسمت کنید ...
پس مرحله رها سازی و ایمان به انجام خواسته تان مهم است...
🔹به خدا اعتماد کنید تا بهترین را نزد شما بفرستد.
🆔 @asanezdevag
👼 #قند_عسل
🤱🏻 تربیت عاطفی: احترام به نوزاد
🌸 پدر حقیقیمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:
🍃 کودکانتان را گرامی بدارید و به آنان آداب نیکو بیاموزید.
📚 نهج الفصاحه، ص ۲۳۹.
#تربیت_فرزند
🆔 @asanezdevag
💐💐💐💐
💛💛💛💛
#سین_جین_های_خواستگاری
🎨تفاهم ها و تفاوت های قبل از ازدواج
🌼تفاهم در گذشته ی دختر و پسر
💛یکی دیگر از معیارهایی که باید در ازدواج در نظر گرفت گذشته ی افراد است
👈🏼یعنی باید تشابهاتی بین گذشته ی شما با گذشته ی فردی که میخواهید با او ازدواج کنید وجود داشته باشد اگر این تشابهات وجود داشت آن زمان است که شما به درک متقابل بهتری خواهید رسید.
🌼بسیاری از مردم میگویند:همسرم مرا درک نمیکند !
💛درک چه موقع صورت میگیرد ؟ زمانی که سرنوشت مشابهی داشته باشیم.
💛شما کسی را درک می کنید که در زندگیتان باشد یک غریبه را نمیشود درک کرد.
👈🏼اگر گذشته ی فردی که میخواهید با او ازدواج کنید پر از ناز و نعمت بوده و در طول زندگی اش بالاتر از گل به او نگفته اند و در عین حال گذشته ی شما همه اش درد و رنج و زحمت بوده و دایم خون دل خورده اید این مورد را رها کنید !این فرد مناسب زندگی شما نیست
🌟🌟گذشته بسیارمهم است.
این فرد نمیتواند شما را درک کند زیرا نمیتواند بفهمد که شما موقعیت فعلی خود را به چه قیمتی به دست آورده اید و تمام آنچه را که با زحمت به دست آورده اید جزو بدیهیات و لوازمات معمولی زندگی میداند.
🌟حتی گاهی بر اموراتی اصرار میکند که ممکن است باعث شود شما موقعیت فعلی خود را نیز از دست بدهید در حالیکه موقعیت فعلی حاصل یک عمر تلاش شماست.
💛پس در ازدواج به سراغ فردی بروید که گذشته ای مشابه شما داشته باشد و شما را درک کند.
📚برگرفته از کتاب سین جین های خواستگاری
#انتخاب_همسر
#سین_جین_های_خواستگاری
#داودی_نژاد_مشاور
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سخنرانی استاد دهنوی در سوئد(استکهلم)
بخش اول
مهارت ارتباطی بین زن و شوهر
#مهارت_ارتباطی
#استاد_دهنوی
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۴ #سرنوشت #قسمت_سوم بعد از ۳ جلسه، مسئول امور مالی وقتی وارد جلسه شد من شوکه شدم.
#تجربه_من ۴۱۴
#ازدواج_آسان
#قسمت_چهارم
روز بعد اومدن از مکه به آقا سید زنگ زدم و گفتم دم در امامزاده سید حمزه باشن و ایشون با ماشین پدرشون اومده بودن و بعد از سلام، با توسل به اون مکان مقدس و خانم فاطمه زهرا و خدای مهربونم جواب مثبتمو بهشون اعلام کردم و ازشون خواستم که از طرف من مشکلی نیس از این به بعد انرژی تونو در جهت راضی کردن خانوادم صرف کنین و من هم در این راستا کمکتون میکنم.
بعد از اطلاع به خانواده، یکی از برادرام اومد اسباب هام رو جمع کرد و منو به خونه خودش برد با این عنوان که انقدر تنها موندی دلت شوهر کردن خواسته و توهین های زشت دیگه که نیازت چشتو کور کرده و ... که هر حرفشون منو از پا در می آورد و ذره ذره منو میشکست.
خلاصه بعد از ۷ ماه دوندگی آقا سید و در آخر با تهدید من که اگه اجازه ندید میرم خودم ازدواج میکنم و به اجازتون نیاز ندارم(چرا واقعا باید خانواده ها این قدر فشار بیارن که یک دختر تا این حد بخواد روشون وایسه) با اینکه فقط در حد تهدید بود و هیچ وقت این کارو نمیکردم و آبروی پدرمو بیشتر از خودم دوس داشتم، اجازه خواستگاری اومدن به اونا داده بودن... بالاخره ما در ۲۸ اسفند ۸۶ دقیقا بعد ۱/۵ سال بهم رسیدیم و عقد کردیم.
برا خرید عروسی ما خواهرم با مادر آقا سید اومده بودن. من کارتمو داده بودم به خواهرم تا برا خرید استفاده کنه. جالب اینکه یکی از اون خواهر برادرایی که ادعا داشتن، نپرسیدن که خرج خرید عروسی رو از کجا داری میدی؟ تو دختر تنها از کجا پول آوردی داری خرج میکنی؟ نمیدونستن که من هر عنوان وام بود تو دانشگاه گرفته بودم تا بی پول نباشم.
وسایل خرید رو در حد ضروریات گرفتیم. و عقد مختصری با ۷۰ میهمان از دو طرف، خونه برادر دومم برگزار شد و برادرم هیچی کم نذاشته بود.
بعد از عقد مشکلاتمون هزار برابر شد. مشکل رفت و آمد که اجازه نمیدادن طوری که ما ۱۳ بدر هم با هم نبودیم. و خونه شون هم حق رفتن نداشتم و انتظار این بود که ما تو خیابون فقط همدیگر رو ببینیم. که بعد اعتراض من برادرم گفت فقط به یک شرط میذاریم هفته ای یک بار بری خونه شون که تابستون بری سر خونه زندگیت.
اردیبهشت ماه استخدام رسمی همسرم اومد و مجبور شد برای دوره آموزشی ۴۰ روزه به تهران بره، اخر خرداد که اومد از آقا سید خواستم که بریم سرخونه زندگیمون. ایشون قبول نکردن و گفتن که من الان حقوقی ندارم و احتمالا تا آبان ماه حقوقی نمیدن و نمیتونم. منم قبول کردم ولی هر روز فشار حرف ها و رفتارهای خانوادم تحملم رو تموم میکرد.
اوایل مرداد بود که من بازم با خجالت فراوان از همسرم خواهش کردم که بریم خونه خودمون و باز همون حرفا که پول ندارم. من هم گفتم من هیچی ازت نمیخوام نه خریدی نه عروسی، بریم یه مشهد و بیایم خونه مون. گفت آخه برای اجاره پول ندارم، الانم داره پدرم با حقوق ناچیزش بهم کمک میکنه ماهیانه چه طور آخه؟ منم پیشنهاد دادم که پدرش یک خونه ۵۰ متری تک خوابه پایین شهر داشت، بیریم اونجا. اول قبول نکرد که تو تازه عروسی و اونجا کوچیکه و پایین شهره و خواهر برادرای تو در بالاشهر میشینن و خونه های لوکس و دوبلکس دارن نمیشه و اینا که با اصرار زیاد من قبول کرد.
من با خانوادم موضوع رو مطرح کردم با استقبال روبرو شد تصمیمم. ولی وقتی شرایطو شنیدن مخالفت نکردن، به من بد و بیراه گفتن که خاک تو سرت که انقدر با انتخابت بی ارزش کردی خودتو. برادری که عقدم خونه شون بود دعوام کرد که مگه تو بیوه ای که بخوای اینجوری بری خونه شوهر! فامیل چی میگن و این حرفا... بعدش هم گفت من خودم براتون جشن میگیرم.
من شروع کردم به خرید جهیزیه دریغ از کوچکترین سوالی که از کجا میاری میخری؟ برای پول جهیزیه رفتم دفتر امام جمعه با گفتن شرایطم معرفی نامه به یکی از بانک ها داد و وام بدون سپرده بهم دادن و با اون جهیزیه خریدم. و هر کدوم از برادر خواهرم یک وسیله کوچیک خریدن. البته به جز یکیشون که به حق خیلی کمک کرد لباسشویی و مبلامو خرید. عروسی گرفت در تالاری گران قیمت و ناهار داد. موقع خداحافظی و رفتن به خونه ام خواهرم اجازه نداد هیچ کس بیاد حتی خاله و زن عموم رو از دم در بگردوند و گفت اینا رسم ندارن خانواده دختر برن خونه عروس و اومد به من گفت حاضر نیستم بذارم آبرومونو ببری با اون خونه ات...
بعد از مراسم من جریان رو دم در به همسرم گفتم و گریه کردم. اون گفت نگران نباش من حلش میکنم. رفت پایین و به همه گفت، خیلی زحمت کشیدید، نیازی به همراهی ماشین عروس نیست. من نمیخوام عروسم معذب بشه، همش زیر شنل و... اذیت میشه، ما مستقیم میریم خونه مون. با اینکه کمی براش بد شد که داماد چقدر هوله ولی نجات داد منو. خلاصه رفتیم خونه ۵۰ متری مون و زندگیمونو شروع کردیم.
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
✅ با این مردان #ازدواج نکنید
👇👇
💟هوس بازها: مردان هوسباز، امروز عاشق هستند و فردا فارغ! آنها خودشان هم نمیدانند دنبال چه هستند. این افراد عاشق عاشقشدن هستند نه دنبال تشکیل زندگی واقعی. آنها برای جذب طرف مقابل، وعده وعیدهای زیادی میدهند. برخی از این مردان در یک زمان، با چند نفر در ارتباط هستند و برخی دیگر بعد از ازدواج، با فرد دیگری رابطه برقرار میکنند.
💟 هفتخط ها: چنین مردانی سر و ته هر چیزی را با زبانبازی هم میآورند. معمولا هم به دنبال دختران ثروتمند هستند. معمولا به کارهای خلاف قانون دست میزنند و دنبال کارهای شرافتمندانه نیستند. آنها هنگام گردش یا مسافرت، خرج را با زیرکی به گردن دیگری میاندازند.
💟 افراد معتاد و دائمالخمر: اعتیاد چه به موادمخدر باشد چه به موادمحرک یا قمار، اعتیاد است. معمولا مردان قمارباز، همیشه طلبکارند و میخواهند همه چیز را بدون زحمت به دست آورند. حتی فکر میکنند بالاخره روزی در بازی قمار برنده خواهند شد. گرچه آنها همیشه قول میدهند این رفتار را ترک کنند، اما نمیتوان خیلی روی قولشان حساب کرد. آنها معمولا یا بسیار بیخیالند یا پرخاشگر. افراد معتاد و دائمالخمر ثبات رفتاری ندارند و با این توجیه که در حال خود نیستند، رفتارهای بدشان را رفع و رجوع میکنند. نداشتن ثبات شخصیت، یکی از عواملی است که میتواند در فروپاشی زندگی نقش داشته باشد.
💟 بیکارها و لافزنها: مردانی که این خصوصیت رفتاری را دارند، دائم از این شاخه به آن شاخه میپرند. در هیچ کاری نمیمانند و پشتکار ندارند ولی به شدت از خودشان، کارهایشان و ... داد سخن سر میدهند. درواقع این افراد همه کاره و هیچ کارهاند.
💟 دمدمیمزاج و بیاراده: چنین مردانی حتی توانایی اداره یک زندگی ساده را ندارند، «بلهقربانگو» هستند و نمیتوان به عنوان تکیهگاه به آنها تکیه کرد. معمولا افرادی که از نظر شخصیتی به بلوغ کامل نرسیدهاند یا بیاراده هستند و اعتمادبهنفس پایینی دارند، بیشتر مستعد مصرف الکل و استعمال موادمخدر هستند. درحالی که یکی از شرایط ازدواج، این است که #مرد توانایی مدیریت زندگی #زناشویی داشته باشد.
💟 مردان وابسته: این مردان به جای مشورتگرفتن از دیگران، فقط دنبال پیروی بیچون و چرا از نظر دیگران هستند، مخصوصا پدر و مادرشان. از خودشان استقلال رای ندارند و اعتمادبهنفسشان پایین است. عمل نکردن به وعدهها و گفتهها و اضطراب از دیگر ویژگیهای رفتاری این مردان است.
💟 مردان خسیس: آنها همیشه به این فکرند که چطور میتوانند کمتر خرج کنند. مردان خسیس با این تصور که مقتصدبودن خوب است و نباید بیدلیل پول خرج کرد، از آنچه پسانداز کردهاند، لذت نمیبرند و استفاده بهینه نمیکنند. این منطق که به فکر فردا، روز مبادا و آینده بچهها هستیم، درست نیست.
💟 مردان کسلکننده: این مردان، نه اهل تفریح و گردش هستند نه مهمانی. آنها نه خودشان اهل بگو و بخند هستند و نه به شما اجازه خندیدن میدهند. آنها به هر فعالیتی بدبین هستند؛ از ورزش و رفتن به سینما و ... گرفته تا مهمانی و مسافرت. درواقع آنها اهل هیچ چیز نیستند.
💟 رنجورنماها: مردانی که با انجام هر کاری احساس رنجشخاطر و دایم ناله میکنند، آنها از همه چیز شکایت و همیشه احساس بیماری دارند. معمولا مرتب سرکار نمیروند و بیشتر هدفشان از ازدواج، به دست آوردن فردی با خصوصیات اخلاقی مادرشان است. بیشتر این افراد، وقت خود را صرف ایستادن جلوی آینه میکنند یا اینکه ولو میشوند و به حد افراطی دنبال دارو و درمان هستند.
💟 بدبینها: افراد بدبین و مبتلا به پارانویید، به همه چیز شک دارند، مخصوصا در مورد مسایل ناموسی و اقتصادی. آنها طوری طرف مقابل را بازخواست و مواخذه میکنند که به نوعی بیحرمتی و بیاحترامی تلقی میشود. این مردان با گوش کردن به اخبار حوادث، مدام در پی شنیدن اخباری درباره خیانت و... هستند.
💟 سلطهجوها: مردان سلطهجو انتظار دارند هر چه میگویند، طرف مقابلشان اطاعت کند. خوی آنها زورگویی است. بیشتر هم با پرخاشگری کارشان را پیش میبرند. مدام دنبال گرفتن تایید از شریک زندگیشان هستند و برای او تعیین تکلیف و از کارش انتقاد میکنند تا جایی که احساس بیارزشی کند و به مرور زمان اعتمادبهنفسش را از دست دهد.
💟 گرفتارها: افرادی که غرق کارند قبلا با کار خود ازدواج کردهاند. درحقیقت ازدواج با این افراد، ازدواج دوم محسوب میشود. شاید با ازدواج با چنین مردانی، در ابتدا از اینکه #همسر آیندهتان فقط درگیر کار است و ... احساس خوبی داشته باشید ولی همسرتان حتی با دستیابی به پول، شهرت و ... هم در کنارتان نخواهد بود و همیشه نبودش را احساس خواهید کرد.
________________
دانستنی های #قبل_از_ازدواج
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ قصهی عاشقی ما
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨⚫️ #گناه_زنا و تنفروشی روی دیوار!🔞🔞
🛑 خبر انتشار آگهیهای فروش کفش در فضایمجازی و رابطه آن با تنفروشی و #گناه_زنا این روزها خبرساز شده است!
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۴ #ازدواج_آسان #قسمت_چهارم روز بعد اومدن از مکه به آقا سید زنگ زدم و گفتم دم در امام
#تجربه_من ۴۱۴
#آداب_همسرداری
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_پنجم
یکی دو روز بعد از عروسی، داداشم اومد خونه مون همون که برای من عقد جشن گرفته بود. خانمش پیش آقا سید گفت حیف این وسایل که تو این خونه است و با حرفاش نیش زد و رفت. بعد از رفتن شون، همسرم بهم گفت به خاطر اینا نمیخواستم بیارمت اینجا... میدونستم اینجوری میشه.
آقا سید برای اولین بار، آخر آبان ماه بعد از ۳ ماه از شروع زندگیمون حقوق گرفت یعنی طی این مدت با کمک مختصری که پدرشون بهمون می کرد، روزگار میگذروندیم. البته اون بنده خدا هم بیشتر از اون نداشت بده، وگرنه بیشتر کمک می کرد.
زندگی مون شیرین بود، قدر همو خیلی خوب میدونستیم چون به سختی به هم رسیده بودیم. خیلی دوسش داشتم چون واقعا جای همه رو برام پر کرده بود انقدر که محبت بهم میکرد.
زندگی خیلی خوبی داشتیم اگه البته اون یک سال و نیم اول زندگیمون رو حذف کنیم. آخه خانوادم منو به خاطر انتخابم و شرایط شروع زندگیم و یه سری سوتفاهم ها ۱/۵ سال طرد کردن نه کسی میومد خونه من نه منو دعوت میکردن، حتی تماس تلفنی هم هیچ کدوم نداشتن، حتی خواهرم که از همه بیشتر انتظار داشتم ازش. از برادرهام دلگیر بودم که چرا لااقل یک تلفن نمیکنین بهم. اصلا گیرم خودم انتخاب کردم نباید بپرسین که خوشبختم یا نه؟ شاید انتخابم درست نبوده، شاید داره منو میزنه، داره منو میکشه، چرا یه پیگیری نمی کنین از زندگی من؟!
بعد ۵ ماه از شروع زندگی مون، خونه مونو عوض کردیم خونه بزرگتر و محله خوب و کوچه روبروی دانشگاهم که راحت باشه رفت و آمدم. دوباره نمره هام خوب شد و معدل الف شدم و به تنهایی و بی کسی عادت کردم.
همسرم خیلی عالی تر از تصورم بود. تو این ۱/۵ سال ،خانواده همسرم متوجه نشدن که ما رفت و آمد نداریم. تو خیابون که مادر شوهرم زنگ میزد میگفت کجایی؟ میگفت داریم میریم خونه برادر خانمم یا تو خونه صدای تلویزیون که بود و از خونه شون تماس میگرفتن، به صداها میگفت مهمون داریم مثلا خواهرخانم اینا اینجان.
خلاصه زندگی خوبی داشتیم بی نهایت خوشبختی رو احساس میکردم و از خدا ممنون بودم که بعد اون همه سختی منو به خوشبختی رسونده.
بعد از ۱/۵ سال باهام آشتی کردن و ارتباطات شکل گرفت و شناخت روی همسرم انقدری شد که اونو تو سر من میزدن که اونو تو رفتارات الگو قرار بده همونایی که موقع انتخاب من، میگفت من هم از لات محله و هم از آخوند محلشون تحقیق کردم، کوچکترین عیبی نگفتن فقط اون به درد ما نمیخوره سطح مالی و تحصیلات خودش و خانواده اش به ما نمی خوره و از این حرفا و ملاک، اخلاق و ایمانش نبود که من بند اونا بودم. ولی بعدا به خاطر همون اخلاق و رفتار خوبش تو سر من میزدن که یاد بگیر ازش.
خلاصه بعد از اینکه درسمون تموم شد تصمیم به آوردن بچه کردیم. سه روز بعد مثبت شدن بارداری، دردای زیادی زیر شکمم ایجاد شد که با مراجعه به پزشک، متوجه شدیم که بارداری خارج رحم دارم که باید زود عمل بشم. ضربه بدی بود اونم تو بارداری اول.
چند ماه بعد مجدد اقدام کردیم که شکر خدا باردار شدم. بارداری من خیلی سخت بود، ویارهای شدید، معده دردهای طاقت فرسا که چند شبی مجبور میشدم در بیمارستان بستری بشم و دیابت بارداری که دارو و انسولین مصرف میکردم. بعد از ۹ ماه بارداری، سر ایست قلبی جنین در حالی که بچه داشت طبیعی به دنیا میومد مجبور به سزارین اورژانسی شدم و بچه رو احیا کردن.
خدا یه دختر سفید، چشم ابرو مشکی بهمون داد به نام زهراسادات خانم. از قبل اومدنش موقع بارداری برکت به خونه مون اومد. ما تونستیم با فروختن ماشینمون که یک سال بعد از عروسیمون پراید خریده بودیم و ارث پدری من یک خونه ۸۵ متری دو خوابه بخریم تو محله خوب تبریز. همسرم یک سال بعد از تولد دخترمون ارشد قبول شد و منو هم تشویق به ادامه تحصیل می کرد. در حالی که خانواده من نگران بودن که نذاره درسمو بخونم و سر کار نذاره برم، در قسمت شروط ضمن عقد، ادامه تحصیل و شاغل بودن گذاشته بودن و تو سند ازدواجم درج کرده بودن😂 .
شروع به کار کردم. فردی نبودم تو خونه بشینم. هم تدریس تو مدرسه غیرانتفاعی میکردم و هم نقشه طراحی میکردم. دخترم رو هم مادرشوهرم نگه میداشت و مهد نمیذاشتم والا شاید قید کارو میزدم. بعد از گرفتن از شیر و پوشک، تصمیم به بارداری دوباره گرفتم و به لطف خدا دوباره باردار شدم. تو این بارداری هم مشکلات بارداری قبل رو داشتم، حتی آب هم نمیتونستم بخورم و یک مشکل اساسی دیگه که از اول خونریزی داشتم که کار دستم داد و در ۱۳ هفتگی بچه سقط شد. ضربه خیلی بدی بود خیلی ناراحت بودم خیلی گریه کردم مخصوصا هیچ کس پیشم نبود از خانواده ام ، همه مسافرت رفته بودن چون عید بود.
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
🌺 #استاد_قرائتی
✅ باید مقاومت کنیم.
📌 گاهی وقتها به پدر میگوید: میدانی دختر یا پسرت چنین و چنان است، میگوید: بله شنیدم و به او تذکر دادم، دیگر اختیار با خودشان است، خواستند گوش بدهند و نخواستند گوش ندهند. یعنی میگوید: چون یکبار گفتم دیگر وظیفه پدریام را انجام دادم.
📌 شما در دارو و درمان اینقدر ... تکرار میکنید تا بچه خوب شود. نباید بگویی: من یک قرص دادم خوب نشد ... دیگر میخواهد بمیرد، بمیرد. اینطور نیست. ما یک جاهایی باید مقاومت کنیم.
🔹 درسهایی از قرآن ۹۹/۷/۱۰
#تربیت_فرزند
🆔 @asanezdevag
👼 #قند_عسل
🤱🏻 تربیت عاطفی: احترام به نوزاد
🍃 اخیرا، دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که تازه متولد ها مطالب فراوانی را درک میکنند. بررسی های بعمل آمده نشان می دهد که نوزادها نسبت به صدا و بو حساس اند و میتوانند میان تصاویر مختلف تمیز قائل شوند.
بنابراین حتی اگر نوزادان کلمات ما را متوجه نشوند، حتما می تواند تفاوت میان کسی را که به آرامی حرکت می کند و صدایی گرم و آرام بخش دارد با کسی که عجله دارد و تند حرف می زند تشخیص دهد. به همین خاطر، از همان زمان شروع حافظه ی خود، می داند که چه کسی با او با احترام و محبت صحبت می کند و محبت مادر چگونه به او ابراز می شود.
📚 نجوا با کوک، تریسی هاگ و ملیندا بلاو، ص ۹_۱۱؛ ۱۳۸_۱۴۲
#تربیت_فرزند
🆔 @asanezdevag
❣️ #همسرانه
💑 گاهــی وارونــه فکــر کنــید !!
🔸 به جای اینکه همیشه به این بیندیشید که شما از همسرتان چه میخواهید کمی فکر کنید که همسرتان از شما چه میخواهد.
🔸 اینگونه فکر کردن در حل بسیاری از مشکلات در زندگی راهگشا خواهد بود و حس نوع دوستی و محبت به همسر و نیز حسنظن را در شما زنده خواهد کرد.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۴ #آداب_همسرداری #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #قسمت_پنجم یکی دو روز بعد از عروسی، دادا
#تجربه_من ۴۱۴
#فرزندآوری
#همراهی_همسر
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_ششم
چند ماه طول کشید تا خودمو پیدا کنم رفتم دکتر بدنم خیلی ضعیف شده بود، خلاصه بعد از رفع کم خونی و... دوباره تصمیم به بارداری گرفتم و شکر خدا باز زود باردار شدم. دوباره ویارهای شدید و این سری باید هر روز آمپول های دور ناف هم ۹ ماه میزدم که علاوه بر هزینه که اون موقع سال ۹۷، ۱۴ هزار تومن بود دونه ای، دیابت بارداری دوباره سراغم اومد و معده دردهای وحشتناک همیشه در ایام بارداری. و یه مشکل اساسی دیگه که کیسه صفرام هم پر سنگ شده بود و درداش امون مو بریده بود.
بلاخره ۹ ماه بارداری با دردهای فراوان سپری شد و تیر ۹۷ خدا بهمون یه گل پسر به نام آقا سید عباس داد. بماند که انتخاب اسم پسرم هم با ماجراهایی توسط مامانم که سید بود صورت گرفت. سر قبرش ازش خواستم که اسمشو اون انتخاب کنه و یه جوری به ما بگه که شد.
برکت پسر گلم کمتر از خواهرش نبود. خونه ۸۵ متری شد خونه ۱۲۰ متری تو محله خیلی بهتر از قبل و وقتی ۱/۵ ساله شد، ماشینمون رو هم عوض کردیم و یه mvm خریدیم.
دو ماهه بود سید عباس که ارشد قبول شدم و مهر ماه درسمو شروع کردم با بچه دو سه ماهه خیلی سخت بود ولی همسرم خیلی کمکم میکرد بعضی وقتا برای رفتن من به دانشگاه وقتی مادرشوهرم کار داشت و نمیتونست بچه رو نگه داره، مرخصی می گرفت تا من برم کلاس.
تو بچه داری و هم تو خونه داری عصای دستم بود البته از اول زندگیمون خیلی تو کارای خونه کمک میکرد چون هردومون درس داشتیم تا حدی که مثلا مینشستیم اون هویج پوس میکند و من رنده میکردم. اون جارو میکشید و من گردگیری. خلاصه با این اوصاف با بچه کوچیکو، دخترم که کمی حسودی میکرد و رفتاراش عوض شده بود و برای همه چی بهونه میکرد و انرژی زیادی ازم میبرد ولی با این حال برای درسام شبا تا صبح بیدار می موندم و کارای دانشگاهم رو میکردم. جوری خوب میخوندم که با معدل ۱۹ و خرده ای شاگرد اول ورودیمون بودم. و الان تو جایی هستیم که هردو مون فوق لیسانس شدیم و مشتاق و تلاشگر برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری انشاالله.
الانم تصمیم به آوردن بچه سوم داریم به لطف خدا که انشاالله با دعاهای شما خدا بهمون یه بچه سالم و صالح عطا بکنه.
از لحاظ اقتصادی بعد اومدن به خونه جدید و تولد بچه دوم و هزینه دانشگاه من و همسرم به مشکل مالی برخوردیم طوریکه نمی تونستیم وام هایی که گرفتیم و پرداخت کنیم و جمع شده بودن و هر روز بانک تماس میگرفت و همسرم خیلی نگران این وضعیت بود. که من پیشنهاد کردم تا مقداری از طلاهامو بفروشم و چند تا از وام هامون رو تصفیه کنیم. و این کارم کردیم و خیال همسرم آسوده شد و ما همیشه و در همه حال پشت هم بودیم در زندگیمون.
برنامه ام برای زندگی با کمک خدا بچه چهارم هست تو این سه چهار سال که من درگیر بچه ها هستم همسرم هم دکتری شو میخواد بخونه که بعد اون من بخونم که ایشالا بعد از زایمان چهارمی، درسمو ادامه بدم و دکتری قبول شم تا به آرزوم که تدریس تو دانشگاه هست برسم انشاالله.
در آخر از خانواده ها مخصوصا از پدر مادرها خواهش میکنم سنگ جلوی ازدواج جوون ها نندازن، دیدن جوونی ایمان و اخلاقش خوبه اونو ملاک قرار بدن. به خدا بقیه اش جور میشه، همین طور که من به عینه در زندگی خودم دیدم. الان من صاحب دو فرزندم که نور چشم خانواده خودم و شوهرم هستن و همه خیلی زیاد و خاص دوستشون دارن و خودم و همسرم تلاش کردیم تا جوری رفتار کنیم و که بتونیم تکیه گاه بزرگترای خودمون باشیم چه طرف خودم، چه طرف همسرم حتی به عنوان تکیه گاه محبتی براشون.
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_قرائتی
✅ پاسخ گویی به شبهات فرزندآوری...
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
#جمعیت_مولفه_قدرت
🆔 @asanezdevag
#خانواده_ی_شاد ۲
✴️مدیریت دعوا
👈بدترین زمان برای تصمیم گیری،
موقع عصبانیته!
❌قهر هم ممنوعه
زمانی که آروم شدین؛
حتماً باهم حرف بزنید
و رفتار همسرتونُ نقد کنید،
اما شخصیتش رو هرگز⛔️
🆔 @asanezdevag
📝آزمونی برای پیش بینی آینده رابطه زوجین:
✔️ویلیام کارلین گلسر در کتاب «ازدواج بدون شکست» فرمول جالبی را برای پیش بینی میزان موفقیت یک ازدواج ارایه می دهند.
آنها نیازهای اصلی انسان را به پنج دسته:
بقا، عشق، قدرت، آزادی و تفریح
تقسیم می کنند و هرکدام از این موارد را براساس مقیاس 5 تایی در زن و مرد به صورت مجزا می سنجند. نیمرخ حاصل از این ارزیابی، راهنمایی خوبی برای پیش بینی آینده ازدواج آنها خواهد بود.
♦️برای روشن شدن مطلب، پنج نیاز اصلی به این صورت شرح داده می شود:
1) بقا: محتاطانه عمل کردن؛ اهمیت دادن به سلامتی، تغذیه و ورزش؛ اهمیت دادن به رابطه زناشویی.
2) عشق: محبت دیدن و محبت کردن؛ کلام محبت آمیز؛ صمیمیت جسمی و رفتاری.
3) قدرت: توانمند بودن و قدرت را در دست داشتن؛ مطرح بودن؛ ریاست کردن.
4) آزادی : پایبند و اسیر نبودن؛ آزادی در تصمیم گیری برای زندگی؛ انتخاب های آزادانه.
5) تفریح : بازی کردن؛ لذت بردن از زندگی و انجام فعالیت های لذت بخش؛ شوخی و خنده؛ پارک و سینمارفتن.
🔴ویلیام و کارلین گلسر معتقدند نیاز افراد به هریک از این 5 مورد، متفاوت است و تنها کسانی می توانند یک زندگی مشترک موفق داشته باشند که نیازهای آنها در هریک از این 5 دسته به هم نزدیک باشد.
🔺مثلا کسی که نیاز به بقای او از مقیاس 5تایی، 5 باشد، یعنی شخص بسیار محتاطی است که به سلامت و تغذیه اش و همچنین به رابطه عاطفی با همسرش اهمیت زیادی می دهد و چنین فردی در ازدواج با کسی که این نیاز در او مثلا در حد 2 است و بنابراین در این زمینه بی قیدتر است، دچار مشکل می شود.
🔻شما و همسرتان می توانید میزان نیازتان را در هریک از این 5 دسته مشخص کنید و به ترتیب از چپ به راست بنویسید: 12345. نیمرخ هایی که از این طریق به دست می آید به راحتی قابل مقایسه و نتیجه گیری است؛ مثلا 55354 با 23253 رابطه خوبی نخواهد داشت، اما با 54454 رابطه ای نسبتا خوب را تجربه می کند.
🔍ویلیام و کارلین گلسر معتقدند اختلاف تنها 1 تا حداکثر 2 درجه آن هم در یکی یا در نهایت دو تا از این 5 مورد می تواند رابطه خوبی را شکل دهد، اما اختلاف بیش از این می تواند مشکل آفرین شود و هرچه میزان این اختلاف بیشتر باشد، احتمال شکست ازدواج هم بیشتر خواهد شد. البته این نکته بسیار اهمیت دارد که سنجش ها باید بسیار دقیق و همچنین صادقانه انجام شود تا نتیجه قابل اعتمادی به دست آید.
📚ازدواج بدون شكست
🖊 دکتر ويليام گلسر
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۴ #فرزندآوری #همراهی_همسر #سبک_زندگی_اسلامی #قسمت_ششم چند ماه طول کشید تا خودمو پید
#تجربه_من ۴۱۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#قسمت_اول
یه خانواده ی ده نفره بودیم، مادرم که از سن پایین بچه دار شده بود، بعد از ششمی دیگه میخواست استراحت کنه.
بعد از شهادت دائیم، به شدت روحیه ی خواهر ها بهم ریخته بود و دل به زندگی نمی دادن، به پیشنهاد مادر بزرگم که میگفت باید نفری یه بچه بیارین تا دلگرمی به دلها و خونه هاتون برگرده، مادرم تصمیم گرفت بچه ی هفتم رو هم بیاره..
سال ۶۶ تقریبا همه ی خاله ها یه نی نی آوردن، فکر خوبی بود با ورود نوزادهای جدید روحیه ها بهتر شد؛ ولی مامانم سر چهار ماه خدا خواسته دوباره باردار شد، به شدت ناراحت وغصه دار شد، خلاصه بچه ی هشتم هم به سلامتی اوایل سال ۶۸ به دنیا اومد؛ من که بعد از برادرم دومین بچه ی بزرگ خانواده بودم؛ باید کمک حال مادر میشدم، تو خونه خوب بود بچه ها رو دوست داشتم و می رسیدم، ولی وای از اون موقع ای که مراسمی بود و یا جائی دعوت بودیم، اونوقت یکی از بچه رو باید برمیداشتم؛ واقعا از این کار ناراحت بودم؛ یه دختر ۱۴ ساله که دنبال ناز و ادا بود، باید کنار یه خانم سی ساله مثل اون بچه بغل میشد، دیگه اطرافیان هم میدونستن من از این کار اکراه دارم، جائی میرفتیم یکی از بچه ها میموند زمین، تا من خودمو راضی کنم و بغلش کنم.
خلاصه سال ۷۰ بالاخره پدر مادر به یکی از خواستگارها رضایت دادن،و راهیه خونه ی بخت شدم، تازه از بچه داری خلاص شده بودم و اصلا به بچه فکر نمی کردم. همسرم هم همینطور اصلا عجله ای نداشت.
چندین ماه خبری نبود، برامون مهم هم نبود. تا اینکه کم کم نزدیک یک سال شد و حرف و حدیث ها شروع شد. سال دوم دیگه هم دوره ای های من اکثرشون مامان شده بودن، مادر شوهرم دیگه علنی اعتراض میکرد، ولی دست خدا بود، تا اینکه یه روز با مامانم رفتیم دکتر، خانم دکتر گفتن مشکلی ندارن نگران نباشید.
هر ماه برا من یک سال میگذشت، یه روز مادر شوهرم غیر مسقیم گفت: درخت بی بار رو میبرن.
همه ش فکر میکرد ما جلوگیری میکنیم، خلاصه با کلی توسل و استرس، اواخر دو سال احساس کردم حال خوشی ندارم و بعد هم که متوجه شدیم لطف خداوند شامل حالمون شده، در پوست خودم نمی گنجیدم، لحظه ها رو میشمردم تا زودتر کوچولوم رو بغل کنم و من هم مامان بشم، بد ویار بودم و خیلی سخت بود. باید سختی ها رو از درون تحمل میکردم و بروز نمی دادم، وگرنه حرف و حدیث میشد.
جثه ی لاغری داشتم، خیلی ها متوجه بارداریم نمی شدن، ولی کم وبیش تحت نظر پزشک بودم، اواخر ۸ ماه احساس ناراحتی کردم، دکتر کم تجربه ای داشتم و بالاخره تشخیص داد که باید بیمارستان برم. یک روز بعد بچه به دنیا اومد. بچه سالم وخوب بود، ولی چون زود به دنیا اومده بود باید چند روزی تو دستگاه می موند. و من خوشحال از اینکه این دوران سخت زودتر تمام شد. هر روز برا بچه شیر میبردم. ولی اجازه نداشتم بغلش کنم، به بچه های مامانایی که حال خوشی نداشتن و نمی تونستن بچه هاشون رو شیر بدن هم شیر میدادم تا شیرم خشک نشه، یک هفته ای بیمارستان بودم تا اینکه یه روز یه پرستار بهم گفت که قلب بچت ضعیفه، به شدت ناراحت شدم و توسل کردم، هر روز اشک میریختم و از خدای مهربون سلامتی بچه م رو میخواستم. التماس خدا میکردم که بچم رو ازم نگیره؛
بعد یه روز با بی رحمی تمام خبر از دست دادن بچه م رو دادن..
دنیا روی سرم خراب شد، همسرم، با اینکه اول مشخص نبود، ولی تو این یک هفته چقدر ذوق داشت. خانواده ی خودم و همسرم....برادرم که به اجبار از سربازی مرخصی گرفته بود تا اولین نوه و خواهر زاده شو رو ببینه...
همه چی تمام شد.
و متهم شدم به این که احتمالا اینم مثل دختر خاله ش نمیتونه بچه بیاره و سقط میکنه.
ظاهرا زندگی برگشت به روال گذشته، ولی همسرم افسرده شد و دیگه به کارگاه نمیرفت، یه چرخ خیاطی گرفت و گوشه ی زیر زمین نم نمک مشغول بود، منم بیشتر در سکوت. فکر میکردم، چرا؟اون همه گریه التماس، چرا؟ برا خدا که کاری نداشت.
چهل روز گذشت و هر روز منتظر بودم حالم بهتر بشه، ولی روز به روز احساس ضعف میکردم، تا اینکه با ظهور علایمی متوجه شدم باردارم، دیگه کسی ذوق و شوق قبل رو نداشت، خودم بودم و خدای خودم و البته همسر و مادرم تنها کسانی بودن که واقعا نگرانم میشدن، هر دو با توجه به ضعف من سعی میکردن غذاهای مقوی برام درست کنن، مادرم هر چه اصرار میکرد که برم پیش دکتر قبول نکردم، مقداری ضعف عمومیم بهتر شده بود، ولی هر چه زمان میگذشت درد های عجیبی احساس میکردم، طفلکی مامانم خیلی اصرار کرد که برم پیش پزشک ولی میگفتم اگه دکتر موثر بود، بچه قبلی رو باید نگه میداشتن، پس دکتری نیست خدائیه، با خودم عهد کردم اگه بچه زنده و سالم بود و در تقدیرم مادری بود به زندگی ادامه میدم وگرنه قید زندگیه مشترک رو میزنم ومیرم.
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
🔥🔥📛 #نطفه_حرام!!
⛔️🔻بعد از شرک به خداوند هیچ گناهی بزرگتر از این نیست که مردی نطفهی حرام خود را در رحمی که بر او حلال نیست، مستقر کند!
🔰 حضرت محمد (ص) | مستدرک، ج۲، ص۵۶۷
#حق_رحم
#حرام_زادگی
🆔 @asanezdevag
👼 #قند_عسل
🤱🏻 تربیت معنوی نوزاد
🍃 هر محرکی که بوسیله یکی از حواس پنج گانه در مغز و اعصاب کودک اثر بگذارد، در زندگی و آینده ی او تاثیرگذار خواهد بود.
کودکی که در محیطی دینی پرورش یافته باشد و صدای تلاوت قرآن و ذکر اهل بیت را شنیده باشد با کودکی که پیوسته سخنان ناشایست و آهنگ های فسادانگیز را شنیده باشد و چشمهایش نیز صحنه هایی را مشاهده کرده باشد که عنصر خشم و شهوت در آنها حکم فرماست، یکسان نیستند.
بدیهی است که این دو کودک، سرنوشت یکسانی نخواهند داشت و همانند یکدیگر امنیت و آرامش را تجربه نخواهند کرد.
#تربیت_فرزند
🆔 @asanezdevag
30.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنرانی استاد دهنوی در سوئد(استکهلم)
بخش دوم
مهارت ارتباط کلامی بین زن و شوهر
#مهارت_ارتباط_کلامی
#استاد_دهنوی
🆔 @asanezdevag
🌺 #استاد_قرائتی
یك چیزی به شما بگویم. آیا فرمول هواپیماسازی را آمریكا به شما یاد میدهد؟ میگوید: نه! انرژی هستهای را راضی است یا نه؟
اما از ماهواره هرچه میخواهی عكس ... [مبتذل] برایت میفرستد. ... تو اگر ما را دوست داری چرا به فكر عقل ما نیستی؟! به فكر شهوت ما هستی.
... هواپیما اِف ۱۶ كه هیچی، فرمول پپسی! ... به هیچ كشوری یاد نمیدهد كه این پپسی موادش چیست؟ .... ولی هرچه بخواهی برایت عكس مبتذل میفرستد.
برای شما این كافی نیست كه بفهمیم آمریكا دشمن شما است؟ ...
#هویت_مستقل
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag