🌹
مثل غباری سر به صحرا میگذارم نیستی
یا چون حبابی دل به دریا میسپارم نیستی
یک صحنه تا جانم بگیری در جهانت نیستم
یک لحظه تا جانی بگیرم در کنارم نیستی
از شانهی لغزیدهی صیاد و راه افتادهای
یا باز کار دیگری داری که بارم نیستی
من شانه از بارِ کج گیسو به یک سو میکشم
یا مفتِ چنگ باد دادی بار و یارم نیستی
تا پیچِ آخر میتوانم بسته باشم سالها
وقتی که محتاج نفسهایی که دارم نیستی
هستی ولی من زخمیِ زخم زبانت نیستم
هستم تو اما سدِّ سودای فرارم نیستی
وقتی به تاریخم نمیچسبی که خونیناش کنی
دیگر یکی از مردم همروزگارم نیستی
دیگر نمیپیچی به طومارم که تغییرم دهی
داری نگاهم میکنی اما نگارم نیستی
راهی زدی آهنگ تعطیلات کوتاهی ولی
با مردمِ برگشته از من غصه دارم نیستی
با مردم زیر ِهوای آفتابی سوخته
دیگر نگهبان من و گنج غبارم نیستی
امکان ندارد کوه را با کوهی از شن ساختن
من نیستم وقتی در این اجزا قرارم نیستی
در هر سه ماهت یخ ببندم یا نبندم باز هم
لعنت به تو یا هر که میگوید بهارم نیستی
دنبال باروتی که در خونم بپاشی نیستم
حالا که شلیکی به قلب بیقرارم نیستی
از غلظت خونی که باید ریخت هم بالا زدم
اما نمیدانم چرا فکر شکارم نیستی
#امیر_حسین_هدایتی
#مثل_غباری
@ashareamirhosienhedayati
🌹
بن بست را ادامه بده میخوری به من
دیوار اگر گشود هم آغوش و هم دهن
راه است و هر چه سخت بگیرم نمیرود
دلتنگم و هواییام ای بال و پر زدن
دیوانهی تو بود و سرِ کویت ایستاد
با دستِ مانده بر سر و با قلبِ در دهن
زیباییات خطوطِ به هم وصل کردن است
در بازی و ریاضیِ سر گرمیات شدن
ماهیست این به جادهی لغزندهات زده
مرغِ هوای توست که سر کرده در لجن
بیچاره آن لغت که تهِ جمله حرف داشت
یا آن اشارهای که قویتر شد از سخن
یا آن ستارهای که نه روز آمد و نه شب
مانند خون که رفت نه از رگ نه از بدن
افسانه گوی روز به دستِ قلم شده
آوازه خوان شام به اندام پر شکن
با لشکر مترسک از این دشت نگذری
در پیش چشم زاغِ سیاهان چوب زن
قلبم مسافریست که یک روز میرود
از کوی تو به دوش تو مظلوم و بیکفن
خاک از مقابل تو اگر میشود بلند
هم لطف باد بوده و هم احترام من
#امیر_حسین_هدایتی
#بن_بست_را_ادامه_بده
@ashareamirhosienhedayati
🌹
تا لب مرز خودم آوردمت دیگر برو
تا در آنسو هم خودم میگیرمت در بر برو
تا از این سرحد به آن سرحد صدایی میرسد
از لبم برخیز و با فریاد من بر سر برو
باری از سر شانهی افتادگان برداشتی
ای نشسته ترک زین چرخ بازیگر برو
#امیر_حسین_هدایتی
#تا_لب_مرز_خودم
@ashareamirhosienhedayati
🌹
یک نفر مرده و در من بدنش سرد شده
بینوا یک تنه قربانی این درد شده
پیش از آوردن و در دفتر کاهی بردن
فصل بیماری این قصه چنین زرد شده
من که دلگرم نبودم به جهنم که یکی
در تنم بوده و از مهر تو دلسرد شده
#امیر_حسین_هدایتی
#یک_نفر_مرده
@ashareamirhosienhedayati
متاسفانه برخی شعرها ناویراسته تقدیم شد..تعدادی تصحیح و مابقی نیز به زودی رفع ایراد خواهد شد..
پوزش ما را بپذیرید
🌹
در پشت پرده نقش خودم را فروختم
در نقش شمع رفتم و بر صحنه سوختم
بیگانه با تو مشتریِ صبح میکده
من کیستم برهنهتر از سنگ یخ زده
من کیستم مگر که به من اعتنا کنی
یا کیستی مگر تو که کار خدا کنی
گفتم به صخرهی سر این مست میخوری
آنقدر میروی که به بنبست میخوری
طوفان به پا نکن پسر نوح مال تو
سنگ سیاه قلوه کنِ کوه مال تو
زنگولهی برنجی خمّار مال من
ته ماندهی طبلهی عطّار مال من
رویای کندن پرِ پرواز مال تو
تنها مداد مردم شیراز مال تو
خشت شکستهی لب این بام مال من
بد خوانده و نخواندهی خیّام مال من
تصنیف پر درآمد و آواز مال تو
لای هزار بقچه پسانداز مال تو
چیزی که واقعیت رویاست مال من
این نخنما که غصهی فرداست مال من
زهر کشندهای که به پیمانه ریخته
تلخابهای که از رگ بیگانه ریخته
مهمان این خرابه اگر مردم تو بود
آدم هراس کوچه و سردرگم تو بود
با یک نگاه از همه چیزم خبر گرفت
در حد یک اشاره مرا در نظر گرفت
راکد نماند و چشم مرا تیرهتر نخواست
دیوانه را به دلبر خود خیرهتر نخواست
از شرم گونهی تو چه سیبی رسیدهتر
از پردهی حیای تو بالا کشیدهتر
کوچکتر از لب تو ندارم که تر کنی
تا بگذرم ولی بگذارم هدر کنی
#امیر_حسین_هدایتی
#در_پشت_پرده
@ashareamirhosienhedayati
🌹
در این جهنم خاکی مرا غبار بنام
غبارِ تاختن اسب بیسوار بنام
در این هوایِ تباهی مرا بلند بگیر
طلایهدارِ رها بر طناب دار بنام
دَمی به چپ بنشین و مرا نشانه برو
کمی به راست بچرخ و مرا شکار بنام
به جایِ پرتتری درهی عمیقتریست
نشانده بر لبهی پرت و بیقرار بنام
لغاتِ حنجرِ خط خورده را خراش بده
مرا طنینِ هوادار آن هوار بنام
میان جوّ به هم خوردهمان به درد بیا
مرا که واژهی خشمم فقط شعار بنام
نگو که زادهی دردی پس اتفاق بیفت
زدی به پشتم و نوزاده را نزار بنام
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او را خودت نگار بنام
اگر تو راوی زخمی بگو سیاه کنم
مرا حکایت اوراق بیشمار بنام
اشاره کن به نظرگاهِ روبراه و مرا
دری به تخته اگر خورد پایِ کار بنام
نه خورده بُردهی این لحظه را خَراج ببند
نه حکم برگی از این دست را قمار بنام
فقط نگارِ نظرکرده را دوباره بخوان
دهن به مغلطه بگشا و رستگار بنام
به آتشِ نفسی میکشم که باد زده
مرا حریفِ چنین مستِ میگسار بنام
کتاب هندسهام در بغل گرفتهی اوست
میان آن گل خشکیدهام که خار بنام
مرا که با چمدانهای دست دست به دست
به ایستگاه دوانم گناهکار بنام
اگر ارادهی افتاده از حواس نشد
مرا مسافر جامانده از قطار بنام
نگو که مهتر اسبان مرده اسم نداشت
به خاطر آمدهای را به شانه بار بنام
اگر زمانهی از پشت سر شناختن است
مرا دو حرفِ نخستین دروغِ یار بنام
براق کهنه و تلخابِ جوش و زهرِ کبود
مرا چلاندهی زقّوم آبدار بنام
به چشم مست بگو راست با چراغ برو
به چپ بپیچ و گره خورده را خمار بنام
چقدر با لبِ برهمفشرده حرف زدم
اگر شناختیام یک تن از هزار بنام
#امیر_حسین_هدایتی
#در_این_جهنم_خاکی
@ashareamirhosienhedayati
باز هم پشت درم پس باز هم در میزنم
من نمیدانم کیام اما تو میدانی منم
#امیر_حسین_هدایتی
#فاطمیه
@ashareamirhosienhedayati
🌹
خیابان بعدِ باران، آبهای راحت و راهی
همین آبِ بدون نبض و بیجریان و بیماهی
بیامکانِ شناور ماندنِ کوچکترین چیزی
به غیر از لکّ باقی مانده از سوز سحرگاهی
کفِ آشفتهی صدها غم ناگفتهی جاری
حبابِ چرک و سربی رنگ دهها عقدهی واهی
خیابان بعدِ باران آبهای سنگی و سمّی
نسیمی بیمهار از سرفههای کوچک کاهی
در این گنداب خلط و خسّ و خسّ و سرفهی خونی
که تنها دنگ دنگِ مرگ میکوبد به همراهی
در این جشن دوّار و دوده و باران ناچیزی
که از کف بینیِ تقدیر میبارد علی اللهی
خدا از رختخوابِ خیس و سردش حکم میراند
بر این تقصیر طولانی بر این تاریخ کوتاهی
خیابان بعد باران آبهای خالی و خاکی
که وِیلان خیابانها شدند از روی ناچاهی
هزاران قطرهی ممنوعه با موجِ گره کرده
که با تنگِ نفس افتاده در بادِ هواخواهی
کثیفی، کهنهپوشی، کارتن خوابی که در رویا
سرش بر بستهی شویندهی دریاست گهگاهی
شب کذّاب میچرخاندش در کوچهها جوها
که در لای و لجن دنبال دریا باشد و ماهی
طبیب روز پوشِ سفیدش را میاندازد
بر این اعضا و احشای روان بر تخت جراحی
چنان فرقی میان بستهی شوینده با دریاست
که بین شست و شوی مغزی و دریای آگاهی
#امیر_حسین_هدایتی
#خیابان_بعدِباران
@ashareamirhosienhedayati
“یک روزی باران میبارد
آرام آرام میشوید غمها را”
@ashareamirhosienhedayati
🌹
در آن سوی غبارم قلعه میبینی حصارش کو
حریم و حومه و بوم و بر و کوی و کنارش کو
کجا یک باد صحراگرد خشتی زیر سر دارد
مسلمان! این مصلایی که میگویی منارش کو
اگر این شاهرگ بر سرزمینش حکم میراند
چرا از گردنم بیرون نزد قصد شکارش کو
بر این منبر تو را امالمصائب گفتم و گفتم
به نام هر یزیدی خطبه خواندم اعتبارش کو
به تنهایی مرا یک لشکر دیوانه میخوانی
اگر فتح الفتوحی بوده ننگ و افتخارش کو
نیاز و نقشهاش سریاز و جنگ افزار و میدانش
طنین سنج و طبل و کرّنا و جارجارش کو
تو گفتی یک سر سالم هم از ما در نمیآید
تو آرامی ولی آن بینوا با ما قرارش کو
در آن سوی غبارم قلعه میبینی که میبینی
صدای ضجهی ایام قلع و تار و مارش کو
کجا جنگی مرا واداشت تسلیم کسی باشم
اگر غوغایی از آن نیست در حلقم غبارش کو
میان تودهی فرمانروا بر تخت بیخوابی
اجاق ابر و دودی دیدهای آتش ببارش کو
اگر یک جنگجوی زندهی سالم نماند از من
کجای رزم من جا ماند و بعد از من مزارش کو
چه طوفانی برای ریزگردان کیسه میدوزد
مرا نخ کش سر بازار بردی برده دارش کو
تو هم بر سینهی من تخت بگذار و حکومت کن
که این صحرای بیآب و علف میراث خوارش کو
به قصد بار معنا راهزن هم لفظ میآید
ولی در این لفافه چندلا راه فرارش کو
#امیر_حسین_هدایتی
#در_آن_سوی_غبارم
@ashareamirhosienhedayati
هدایت شده از شاعرانه
آقای دکتر امیرحسین هدایتی _ در مورخ 24 شهریورماه 1358 در اصفهان چشم به جهان هستی گشود و پس از تحصیلات متوسطه از سال 1379 ساکن شهر مقدس قم شد و در انجمنهای ادبی قم حضور یافت.
استاد هدایتی در اوخر دههی 70 و اوایل دههی 80 علیرغم جوانی سالها مدیر انجمن شعر قم شد و در پیشرفت شاعران جوان این شهر بسیار کوشا بود و خدمات ارزندهای را در زمینهی شعر استان داشت؛ همچنین در حوزهی هنری قم نیز جلساتی را دایر کرد و از نامآوران شعر و ادب آیینی کشور نیز دعوت به عمل میآورد که از نزدیک با شاعران جوان دیدار و گفتگو داشته باشند.
در سال 1380 همایش سراسری غدیر 2 سال پی در پی عنوان اول را به دست آورد و در همایش سراسری غدیر در تهران بین 13 هزار شرکتکننده توانست رتبهی دوم را کسب کند و همچنین در بسیاری از همایشها عنوان اول و دوم و سوم آورده است.
دکتر هدایتی که اکنون دوران پر افتخاری را پشت سر گذاشته است فارغ التحصیل مقطع کارشناسی ارشد در رشتهی فلسفه و همچنین دکترای زبان و ادبیات فارسی است.
#معرفی_شاعر #امیر_حسین_هدایتی
📜 @sheraneh_eitaa
هدایت شده از شاعرانه
زندگی هرقدر بیرحمانه آزارم کند
یا که از حدّ توانم بیشتر بارم کند
چکّش بیدادگاهش را بکوبد روی میز
کتفبسته، در غل و زنجیر احضارم کند
قفل بر سلّول های من ببندد تا مگر
باز با یک حکم طولانی گرفتارم کند
با تمام جانورهای درونش ، سال ها
گوشهای بنشیند و با حرص نشخوارم کند
از خودم پتکی بسازد تا خودم را له کنم
با قوانین خودش اثبات و انکارم کند
زندگی با این دهان یاوه باف هرزهاش
هرچه تحقیرم کند، خردم کند، خوارم کند
باز هم میخواهمش، با شوق برمیتابمش
تا همان روی که از بوی تو سرشارم کند
صبح تا شب هرچه سختی میکشم جای خودش
فکر کن!... هر روز، دستان تو بیدارم کند...
#امیر_حسین_هدایتی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
کتاب #آنات
اثر دکتر حامد طونی پیشکش به استاد هدایتی
به تاریخ ۱۴۰۲٫۱۱٫۱۰
#محفل_کتاب_سرو
@ashareamirhosienhedayati
🌹
با درد حالیام کن و با زخم راهیام
حالا که من همان طرف اشتباهیام
جا مانده از مسابقهی دورخیز خویش
در جوی خشک و برکهی متروک ماهیام
دیوار میکشم وسط آب و آفتاب
با تکه تکهی سنگ سیاهیام
سر دربیاورید و بفهمید از کجا
بندی به آب دادم و با رود راهیام
پا پس کشیده از دمات ای حجرهی عروس!
افتادهام پیِ هوس گاهگاهیام
با ارزش تهی شده مسکوک مفرغام
در چشم پر صدایم و در مشت واهیام
قلبی بزرگ و سکهی قلبی بزرگتر
یادش بخیر سلطنت بیپناهیام
تاریخ گوشه زد که چرا در شماره نیست
جمعیتم قلمروام و پادشاهیام
اصرار میکنی بپذیرم مرددم
اقدام میکنم بشتابم تناهیام
در هر یک از ممالک جسمت غریبهام
هر گوشه در تصور روحت سیاهیام
خالت سیاه و صورت زیبایت آشناست
گفتم غریبهام که مبادا بخواهیام
#امیر_حسین_هدایتی
#با_درد_حالی_ام_کن
@ashareamirhosienhedayati
🌹
گفتم تو را پیدا کنم در برزنی کویی
در جلد جاندار دوپایی در پیِ بویی
در دست ما طفلان چراغ روشنی داری
دنبال چشمت میدوانیمان به هر سویی
گفتم زمین امشب مدار دیگری دارد
گفتی که دارم در مچ دستم النگویی
ما تهنشینانِ کف این کاسه را بگذار
با حال خود وقتی نه مینوشی نه میبویی
ریگ ته جویی کجا دارد که بگریزد
وقتی گذشت آب از سر ریگ ته جویی
میپیچمت ای هالهی دیوانه در وهمی
چون بوسه بر رخسارهی بیچشم و ابرویی
آغوش این وامانده را وامانده میبینی
اما نه میآیی نه میتابی نه میرویی
تا کی بیایی کی بتابی کی برویی کی
در کوچهای از قلهای یا بر لب جویی
بالایی و بالاتری اما نمیپایی
با ساقهای یا پرتوی یا دست کم بویی
از بستر بیخوابیاش غلتی زد و برخاست
با صخرهای در کولهبارش ماجراجویی
من هم پی دیوانگیهای تو افتادم
افتادن سنگی به دست کودک کویی
گفتم که افتادم ولی نگذار برخیزد
از کمترین آه نهاد من هیاهویی
در جعبهی آواز صحرا سوتکی سنگیست
نایی ندارم تا به رقص آرم سر مویی
ای جامهدار اطلسی! تنها که میچرخی
من غافل از بوی توام در دشت شببویی
شاید زبانآموز چین دامنت باشم
آتش نزن در جان هر بُندارِ پیجویی
باید کفی پیش از کفی برداری از دریا
بالی به آبی میزند گاهی پرستویی
ساحلنشین سادهای بودم که نشنیدم
با آب دریا داری از من دست میشویی
#امیر_حسین_هدایتی
#گشتم_تو_را_پیدا_کنم
@ashareamirhosienhedayati
🌹
برای جسم جهان جان گذاشتند تو را
در آن سپیده که بنیان گذاشتند تو را
تو خلق میشدی از روح شمس و تربت بلخ
در آرزوی فراوان گذاشتند تو را
به نام نامی گیسویت آفریدندت
و تا همیشه پریشان گذاشتند تو را
مرا مطیع قسم خوردهی تو خواستهاند
اگر الههی عصیان گذاشتند تو را
شراب و شعبده در چشمهات ریختهاند
اگر به سفرهی ایمان گذاشتند تو را
تو از کدام تباری فرشته یا شیطان
چرا قیافهی انسان گذاشتند تو را
#امیر_حسین_هدایتی
شعر استاد هدایتی در سال ۱۳۸۱
@ashareamirhosienhedayati
🌹
من صخرهام که درد مرا خرد کرده است
این باد هرزه گرد مرا خرد کرده است
در بر کشیده اند پریشانی مرا
خط میزنند صفحهی پیشانی مرا
ساحل چقدر دور کرانه چقدر دور
قید زمان چقدر ؟ زمانه چقدر دور
قید زمان بزرگترین موانع است
دنیا به درک غیبت خورشید قانع است
بامن بگو که چشم تو دریای من کجاست؟
در موجکوب ساحل توجای من کجاست؟
این انتظار تلخ به جایی نمیرسد
این ناخدا به هیچ خدایی نمیرسد
تا چشم کار میکند اینجا فقط غم است
اینجا جهنم است برایم جهنم است
دنیای ننگ پر شده از دشنهی ستیز
اصرار میکنم که درین عصر برنخیز
ما ظاهراً فراق تو را زار میزنیم
اندوه و اشتیاق تو را زار میزنیم
اما مرام گردنه گیران فراق نیست
دیگر برای آمدنت اشتیاق نیست
ما شاعران بی سر و بیدست کیستیم؟
هرگز رفیق راه قیام تو نیستیم
ما تاجران شعر تو را سود بردهایم
"ای غایب از نظر به خدایت سپردهایم"
خون غروب ریخته در شیشهی طلوع
خورشید ناپدید در اندیشهی طلوع
در این شب فراق به راهت نشستهایم
در کوچهی چراغ به راهت نشستهایم
دیگر کسی به رد عبورت نمیرسد
این ظلمت شبانه به نورت نمیرسد
ما بی تو آه ! جان و جهان را نخواستیم
این شهر خالی از هیجان را نخواستیم
بوی خیانت از در و دیوار میرسد
این کربلاست اینکه به تکرار میرسد
ای مرد - ای برادر اکنون آفتاب -
در کربلا نریخت مگر خون آفتاب ؟
بوی فریب میدهد اینجا سلاممان
خنجر کشیدهایم برایت تماممان
ای مرد سالهاست غریبانه میروی
با کوله بار دغدغه بر شانه میروی
ای مرد ای برادر هابیل دور باش
از دشنه های اینهمه قابیل دور باش
ای حسرت رها شده در کیسههای شهر
رؤیای آسمانی قدیسههای شهر
گفتی که میرسی ولی از راه آسمان
با سفرهای عدالت و با کیسههای نان
تا کی به این امید به پایت بایستند ؟
مردم گرسنهاند به یاد تو نیستند
وا مانده است در تب این راه پایشان
سر باز کرده است همه زخم هایشان
این حسرت و حماسه به جایی نمیرسد
دستان استغاثه به جایی نمیرسد
این دستها به قبضهی شمشیر شد نیا !
دیگر برای آمدنت دیر شد نیا !
دنیای ننگ پر شده از دشنهی ستیز
اصرارمیکنم که دراین عصربرنخیز!
#امیر_حسین_هدایتی
#یا_ابا_صالح_المهدی
@ashareamirhosienhedayati