eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
5.1هزار دنبال‌کننده
281 عکس
178 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @purbakhsh
مشاهده در ایتا
دانلود
. . ۹۱۱ دلم به یاد دو چشم تر تو می‌سوزد ز دوری‌ات جگر نوکر تو می‌سوزد بیا در این رمضان واسطه برایم باش که قلب من ز گنه در بر تو می‌سوزد ببین که اشک خجالت چکیده بر رخ من ز شرم بنده‌ی تان محضر تو می‌سوزد عزیز فاطمه یابن الحسن بیا برگرد هنوز در پس در مادر تو می‌سوزد قسم به طفل یتیمی که این‌چنین می‌گفت پدر ببین که گل پرپر تو می‌سوزد ز بس که زجر زده تازیانه بر سر من سر بریده! سر دختر تو می‌سوزد تنور با تو چه کرده که ای پدر، انگار هنوز هم بگمانم سر تو می‌سوزد میان راه سپر بود عمه جان زینب خدا گواست تن خواهر تو می‌سوزد ✍ .
. و گریز علیه السلام. بتکان سفره و رزق سحرم را برسان نیمه شب روزی چشمان ترم را برسان سفره را جمع نکن تازه من عادت کردم وقت رفتن شده بارِ سفرم را برسان می دهی در رمضان توشهٔ یک ساله من برکتِ کاسبیِ بی ضررم را برسان کمِ من را تو کریمانه زیادش کردی سودِ این سائلی مختصرم را برسان روزهٔ ناقص من را به علی کامل کن جلوی آتش دوزخ سپرم را برسان هر سحر یاد سحرهای نجف افتادم جان زهرا دمِ آخر پدرم را برسان از ازل کار مرا دست حسن جان دادی پس به فریادِ من ارباب کرم را برسان غم ندارم که پناهم ابی عبدالله است فطرس سوخته ام، بال و پرم را برسان دل من تنگ شده کرببلا می خواهد بر مشامم سحری بوی حرم را برسان بارها خانهٔ سلطان خراسان رفتم وقت جان دادن من تاج سرم را برسان وسط حجره غریبانه به خود می‌پیچید ناله می کرد خدایا پسرم را برسان دست و پا می زد و می گفت جوادم بابا با لبت چارهٔ درد جگرم را برسان . صورتم و خاکی و چشمان ترم تار شده در سیاهی نگاهم قمرم را برسان .
. دل تا به خودش آمد و فهمید ، زمان رفت چون تیر که از چله ی تقدیر کمان رفت " اوقات خوشی بود که با دوست به سر شد" سی روز و شب وصل که چون برق جهان رفت یک ماه به لطف نفس گرم مناجات از دوش دل خسته ﯼ ما بار گران رفت سیراب شد از کوثر تسبیح ، نفس ها زنگار هوی و هوس از جوهر جان رفت صد حیف ندانست دلم قدر شب قدر تا فیض ابوحمزه و اشک و هیجان رفت خورشید که از پرده ی شوال در آمد تا سال دگر فرصت ماه رمضان رفت با آمدنش غلغله افتاد در افلاک با رفتن او رونق بازار جهان رفت آن ماه که در مرحله ی وصف فراتر از دایره ی شعر و معانی و بیان رفت کمیل کاشانی✍ . ......┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ https://eitaa.com/asharehoseini14/8192 .
. کاش در شور نوای رمضان می‌ماندیم کاش در ذکر و دعا ی رمضان می ماندیم تا رسیدن به طلوع رمضانی دیگر کاش در حال و هوای رمضان می‌ماندیم ✍ .
. چه گل‌هایی شکوفا در زمین اند شبیه سرخی چشم نگین اند چه گل‌هایی که غرقِ عطر و نورند همه از گلشن سبز ظهورند چه گل‌هایی که با نام شهیدان شدند آئينه دار باغ ایمان شهیدانی که در اوج ارادت نشانده بر جبین مُهر سعادت شهیدانی که جام افزون گرفتند وضوی خویش را در خون گرفتند مسیر عشق نوری در زمانه ست شهیدی همچو محسن جاودانه ست عزیزی که به لب آهش حسینی ست نژادش از حسن ، راهش حسینی ست مسیر لاله ها صبح سپید است به راه عشق سرسنگی شهید است حسین است و شهید راه داور شهیدان زنده اند الله اکبر ببین ای دل که جان در شور و شین است حسین ما فداییّ حسین است برای وصل یار و وصل جانان بهار انتظارند این شهیدان شهیدانی که در یک هجرت عشق رسانده خویش را بر فطرت عشق همانند پرستوهای دشت ایمان مهاجر بوده اند این لاله رویان اگر در خاک و خون خفتند پرپر شدند آئينه ی خورشید باور ببین ای دل که دشمن با شقاوت چه کرده با شقایق های خدمت ببین در موجی از ظلم و جنایت جنایت کرده دشمن بی نهایت درود من ، درود راستینم به مردان دلیر سرزمینم سلام من ، سلامی عاشقانه به یاران شهید بی نشانه درود من به مردان مجاهد سلام من به جانبازان شاهد درود من به پیکرهای گلگون سلام من به گوهرهای در خون چه گوهرها که همرنگ ولایند شهیدی از دیار کربلایند شهیدی که دلش را منجلی کرد تأسی بر حسین بن علی کرد کنون این دشت خون ، این لاله هایش من و یاد حسین و کربلایش من و یاد حسین و مقتل او من و در خون فتاده حاصل او بگویم باز با گلهای پرپر شهیدان زنده اند الله اکبر ** محمود تاری «یاسر»
در غروب آفتاب رمضان به پایان می رسد ماه خدا آهسته آهسته شود طی موسم لطف و عطا آهسته آهسته دل اهل نیاز از رفتن این ماه چون شمعی میان شعله سوزد منتها آهسته آهسته ندانستیم قدر پر بهای لَیْلَةُ الْقَدرش چه شبهایی که شد از ما جدا آهسته آهسته در این درگاه جای ناامیدی نیست می دانم به جایی می رسد هر بی نوا آهسته آهسته فقط باید شکیبا بود در این آستان یاران که می بخشند هر جرم و خطا آهسته آهسته مباش از آستان عشق حتّی یک نفس غافل که مستغنی شود آنجا گدا آهسته آهسته دل شب زنده دارانی که زخم از تیغ هجران است به دست دوست می گیرد شفا آهسته آهسته مهیّای سفر کن از همین امشب دل خود را که گردد رهسپار کربلا آهسته آهسته غروب روز عاشورا میان قتلگه ای دل جدا شد رأس خورشید از قفا آهسته آهسته بسوز از این عزا چون خیمه های سوخته "یاسر" بنال از این نوا تا نینوا آهسته آهسته ،،،،،،،،،،، محمود تاری «یاسر»
. شب آخر رسید اما  برای عاشق آغاز است که عاشق خوب می‌داند  سحر هنگامِ پرواز است اگر این است آقایم ندارد سفره‌اش پایان ضیافت خانه‌اش شُکرِ خدا هر روز و شب باز است خدا را شُکر در سی شب  مرا دارالشفا آورد همین که دید بیمارم دلم لبریز امراض است  خدا را شُکر مهمانِ امامی مهربان بودیم چرا ما آمدیم اینجا میان ما و او راز است خدایا کاش سال بعد سحر‌ها در بقیع باشیم که در صحن حسن یک طورِ دیگر گریه‌ها ساز است و شب‌ها  جمع می‌گردیم گِردِ مرقدش آنجا کنارِ پنجره فولادِ زهرا که پُر اعجاز است توسل کن  توکل کن خدا هست و خدا کافی است چه غم در پیش راه تو هزاران دست انداز است خدا را کاش بنویسند در این شب برای ما امامش را نَه سربار است بلکه خوب سرباز است حسین است و لبی خشک و... صدای لشکری سیراب کسی رو می‌زند که روی دستش کودکی ناز است الهی بشکند دست و کمان  حرمله ، بد زد رُباب است و همین روضه:  ببین چشم علی باز است... .
. ای کاش می شد ماهِ کامل را ببینیم دلدارمان را صاحبِ دل را ببینیم یک ماه بر رویِ دلِ خود کار کردیم که آخرِ این ماه حاصل را ببینیم در سایه‌یِ قرآن دعا کردیم روزی .... در بیتِ حق قرآنِ نازل را ببینیم آنقدر خیره بر خدا و حق بمانیم وقتی نباشد جرم و باطل را ببینیم روزِ فرج روزِ گشایش در اُمور است که می‌شود حلّالِ مشکل را ببینیم عید است آن روزی که ما با چشمهامان سیلی زدن بر رویِ قاتل را ببینیم بینِ دو انگشتِ حسینِ عصرِ حاضر یک روضه‌یِ گودالِ کامل را ببینیم از ضربه‌یِ خنجر پسِ سر تا زمانی که می‌دهد روزیِ سائل را ببینیم باید بخواهیم از خدا تا او بیاید تا روضه‌خوانِ مشک و ساحل را ببینیم عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف ✍ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. رفت ماه نوکری، شرمندگی مانده هنوز بابت دیدار تو ، درماندگی مانده هنوز در هوای هجر تو بارندگی مانده هنوز در عجب هستم که بی تو زندگی مانده هنوز حق بده دنیا بدون توست مانند قفس می کشم آقا فقط با عشق وصل تو نفس لحظه هایم بوده دائم ،شرح هجرت مو به مو با همه در مورد وصل تو کردم گفتگو هر کجا را من‌ نمودم با امیدی جستجو تا که شاید لحظه ای با تو بگردم روبرو در حقیقت زنده ام با وعده ی دیدار تو بوده ام خار و گرفتم عزّت از گلزار تو عفو کن آقا مرا که با هزاران اشتباه داده ام قلب تو را آزار با عمری گناه من شدم با لطف اعجاز نگاهت سربه راه دستگیرم بوده ای گر که شدم عبد  اِله هر زمان که اشتباهاتم  تو را دلگیر کرد گریه ی نیمه شبت قلب مرا تطهیر کرد نیّتی کن، زودتر برگرد آقا از سفر این قَدَر از حال خود مگذار ما را بی خبر کن به حال شیعیان بی کَسَت یک دم نظر سالها هجر رخت افکنده شعله بر جگر روبه پایان است دیگر طاقت قلب صبور مرهم زخم قلوب شیعیان بنما ظهور ای قرار دیده ی آل پیمبر العجل شیعیان را سیّد و مولا و رهبر العجل مجری عدل علی، شمشیر داور العجل طالب خونخواهی اجداد اطهر العجل در هوای کربلا داریم بر لب زمزمه الامان و الامان، الغوث یابن فاطمه ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. ترکیب‌بند توحیدی به مناسبت اشاره‌به عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌‌الشریف از خوب و بد هر عملت باخبرم من چون از رگ گردن به‌تو نزدیک‌ترم من صدبار اگر توبه شکستی و گذشتم صدبار دگر توبه کنی می‌گذرم من درخواب فرو می‌روی و غافل از این‌که مشتاق به دیدار تو در هرسحرم من تو ثانیه‌ای حال‌خوش از خویش بیاور تا باهمه‌ی جاه‌وجلالم بخرم من وقت خوشی‌و‌خنده به من نیست حواست در وقت گرفتاری‌ات اول نفرم من ترسی به دلت راه نده، چون که برایت در واهمه‌ی روز قیامت سپرم من از رحمت و بخشندگی‌ام باخبری تو از خوب و بد هر عملت باخبرم من یک‌عمر به دنبال تو در آینه گشتم از من تو گذشتی و من از خود نگذشتم ای آن‌که بد و خوب دوعالم همه از توست شادی همه از جانب تو، غم همه از توست یک‌نقطه شده فاصله‌ی رحمت و زحمت خوب است اگر وافر، اگر کم، همه از توست عبد تو -چه نزدیک و چه دور- اهل تو باشد روحی که دمیده‌ست به آدم همه از توست با اذن تو دم می‌زند از مدح تو بلبل اذن از تو و حرف از تو و دم هم همه از توست هرگز کسی از حکمت تو شکوه ندارد تا درد همه از تو و مرهم همه از توست ورد لبم از بابت هر رزق تو شکر است چون معتقدم قدر مسلّم همه از توست «هرکس به طریقی سخن حمد تو گوید» پس لذت این عیش فراهم همه از توست خوش باد که دل شاهد لبخند تو باشد آزاد اسیری‌ست که در بند تو باشد عصیان‌زده را از گذر عمر چه‌بیم است؟ وقتی که خداوند غفور است و رحیم است از تیغ نترسیدم و از وسوسه آری چون سخت‌ترین حربه‌ی شیطان رجیم است سالم نتوان رد شد از این عرصه‌ی خون‌خوار عمّار شو ای دوست که این فتنه عظیم است دین لقلقه‌ای سست شده روی زبان‌ها ایمان به عمل نیست، به نرخ زر و سیم است تا روز ابد باطل و حق در جریان‌اند دنیا همه در معرکه‌ی زید و سلیم است در حسرت خواب شب قبلیم کماکان هر صبح که در کوچه‌ی ما از تو شمیم است ای منتظر امر خداوند، به یادت در خانه‌ی دل‌های جهان عشق مقیم است ای نام تو جاری به بلندای اذان‌ها مشتاق تو هستند هلال رمضان‌ها هرچند که از درد نبودت گله خیلی‌ست انگار نه انگار که این فاصله خیلی‌ست سر رفته همه حوصله‌ها از غم دوری در شهر اگر آدم بی‌حوصله خیلی‌ست «این قافله‌ی عمر عجب می‌گذرد!» حیف در قافله‌ها غافل از این قافله خیلی‌ست در پاسخ این جمله که؛ یاد تو نبودیم... گفتیم؛ خودت باخبری، مشغله خیلی‌ست! ما غرق سکوتیم در این خلوت جمعی هرچند که دوروبر ما ولوله خیلی‌ست آنقدر که سرگرم گناهیم ندیدیم از خار بلا در کف پا آبله خیلی‌ست در راه وصال است چه سرها و سپرها تاوان عبور از دل این مرحله خیلی‌ست من با تو از این مرحله رد می‌شوم آخر صفرم ولی از شوق تو صد می‌شوم آخر این میوه‌ی باران‌زده هرچند که کال است ای عشق مدد کن که به دنبال کمال است یا حسرت آینده و یا داغ گذشته‌ست کاری که روا نیست به ما شادی حال است در خلوت ما _غیر تو_ عالم همه جمع‌اند ای دوست تو را از دل ما جای سوال است! یا جای تو یا غیر تو اینجاست، ولاغیر! جمع تو و غیر تو در این خانه محال است سرمایه‌ی ما سوختگان خون جگر شد در دایره‌ی اهل نظر بال وبال است هرکس که تو را خواست، تو را یافت در آخر چون خواستنت ساده‌ترین راه وصال است ما را نظر لطف تو عید است، اگرچه اندیشه‌ی مردم همه دیدار هلال است ای ماه خدا! آخر ماه است، کجایی؟ عید است همان لحظه که از راه بیایی. .
. عید ماه رمضان است پدرجان برگرد العجل ورد زبان است پدرجان برگرد این چه عیدی ست که از درد فراق رویت اشک هر شیعه روان است پدرجان برگرد ماه شوّال رسیده ست دوباره امّا ماه ما از چه نهان است پدرجان برگرد خسته از قوم ریاییم و نمانده چاره ظلم بر شیعه عیان است پدرجان برگرد هست دنیای بدون تو جهنّم اما با تو بهتر ز جنان است پدرجان برگرد سالها ساکن صحرا و بیابان هستی مادرت دل نگران است پدرجان برگرد نیمه شب گفت رقیه: تو کجایی بابا بعد تو تیره جهان است پدرجان برگرد چند روزی ست که محتاج عصا شد طفلت قدّم از غصّه؛ کمان است پدرجان برگرد دختری پست به موهای سفیدم خندید گل باغ تو خزان است پدرجان برگرد از زمانی که عمو را به سر نی دیدم دخترت لطمه زنان است پدرجان برگرد یاد اکبر نرود از دل لیلا هرگز کوه غم؛ وقت اذان است پدرجان برگرد بدترین درد برای دل پرخون رباب دیدن تیر و کمان است پدرجان برگرد چاره ای نیست بیا و ببرم همراهت مرگ من راه امان است پدرجان برگرد ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .