eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
270 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. امیرالمؤمنین الهی و ربّی من لی غیرک..... قسم به نور که در قلبِ روشنِ ماه است به غیرِ راهِ خدا هر چه هست بیراه است کشیدم از همه دست نیاز و دانستم قوی تر از همه ی دست ها یدالله است همیشه از همه نزدیک تر به بنده خداست میانِ خالق و مخلوق ، راه کوتاه است مطیعِ امر خدا باش و پادشاهی کن هر آن که بنده ی حق می شود شهنشاه است به جاه می رسد از چاه هر کسی با اوست شروعِ سلطنتِ یوسف از دلِ چاه است سخن چگونه بگویم؟ به مِن مِن افتادم مَن آن مَنم که به احوالِ خویش آگاه است دوباره خسته شدم از خودم ، گرفته دلم فرار می کنم از آن خودی که خودخواه است نگاه کن که گرفته گناه عمرم را گناه کردم و دیدم ‌که آخرش آه است مرا به خاطر حیدر ببخش یا الله بدونِ عشق علی ، احتضار جانکاه است ✍ .
. ... وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضان ----------- به چشمم داد نورِ آسمان را گشودم تا « مَفاتیِحُ الْجنان » را صیام است و منم مهمان و اکنون خدا گسترده خوان جاودان را رسیدم تا « هُدیً لِلنّاس » دیدم فروغ دلنشینِ بی کران را ز « فَضَّلْتَه » فضیلت یافتم من ز « عَظَّمْتَه » گرفتم نورِ جان را سحرگاهان تو را در جستجویم به ذکر تو بگردانم زبان را « هُوَ الشَّهْرُ الَّذیِ » برده دلم را نه تنها من ، دلِ پیر و جوان را اِلهی ، اَنْتَ رَبُّ الْعالَمیِنی وَ من دارم خدای مهربان را « فَیا ذَا الْمَنِّ » را گفتم ، پس از آن ببین آورده ام اشک روان را الهی سائلم ، درمانده ام من توانی ده فقیرِ ناتوان را کمان گردیده ی بار گناهم نشان آورده ام قدّ کمان را به کویت آمدم دامن کِشان من ببین حال منِ دامن کِشان را رسیدم تا به « فیِهِ لَیْلَةُ الْقَدْر » شناسم تا که قدر میزبان را ز « کَرَّمْتَه » کرامت کن نصیبم نشانم ده تو یار بی نشان را شود آیا درین نور سحرگاه ببینیم چهره ی صاحِب زمان را معطّر یارم از عطر اذان است رسان بر قلب من عطر اذان را جهان دارد مَه و مِهری که «یاسر» بگردد تا ببیند روی آن را ** حاج محمود تاری «یاسر» ✍ .
. عجل اللّه تعالی فرجه الشریف و ماه رمضان اِی آفتابِ مشرقیِ وادیِ حجاز کِی می‌رسد صدایِ تو از وادیِ حجاز کِی می‌شود طلوعِ تو تعبیر ماهِ من تا بشنوم ندایِ تو از نادیِ حجاز پوشانده گر جمالِ مَهَت ابرِ جرمِ من توفیقِ توبه‌ام بده اِی هادیِ حجاز ای کاش قلبِ مرده‌یِ از جرمِ بنده را زنده کنی به آمدنت شادیِ حجاز ایمانِ احمدی و علی حُجبِ فاطمی اِی حُسنِ کلِّ عشقِ خدادادیِ حجاز بر ما نظر نما دلمان تنگِ دلبر است مهدی بیا که چشمه‌یِ چشمِ حرم تر است بارِ دگر هلالِ مَهِ معرفت دمید شهرِ زلالِ توبه مهِ منزلت رسید ای قرصِ ماهِ عشق بیا ماهِ رحمت است اندامِ صبرِ هجرِ دل از دوری‌ات خمید ای آشنایِ گوشه‌یِ تنهایی‌ام سلام هر جمعه ندبه‌یِ دلِ من گریه‌ات شنید ای سوزِ ناله‌یِ سحر و اشکِ روزه‌دار عمری فراقِ تلخِ تو را عاشقت چشید افطارِ بی دعایِ فرج تلخ می‌شود یادِ تو می‌دهد به گدایِ درَت امید ای فطرِ انتظار و حقیقت حُلول کن جان را به جایِ فطریه از من قبول کن از صائمین نبوده‌ام ای آبرویِ من آزرده‌ام دلت به خطا آرزویِ من در باتلاقِ بی‌خبری رفته‌ام فرو گامی بیا برایِ نجاتم به سویِ من لغزیده‌ام‌‌ ولی نگهت دستِ من گرفت رفتم صدا زدی که بیا سویِ کویِ من اینجا بیا که سویِ خدا می‌برم تو را ای بندگیِ درگهِ تو رنگ و بویِ من راز و نیاز و توبه کن و شاد کن مرا با دوری از گناه بخر آبرویِ من شرمنده‌ام به نامه‌یِ من نیست جز گناه پرونده‌ام زِ لکّه‌یِ عصیان شده سیاه ای اعتبارِ من کمکم کن که بی‌کسم با تو گلِ بهشتم و بی تو کم از خَسَم این عاشق و شفاعتِ تو ماهِ آسمان الغوث الامان مددی صاحب‌الزمان ✍ .
. مرا ببخش ببین تحبس الدعا شده ام گناه کار ترین بنده ی خدا شده ام همیشه توبه شکستم همیشه بخشیدی به کار توبه شکستن چه نخ نما شده ام نه جانماز سحر دارم و نه حال دعا خدای من چقدر مثل مرده ها شده ام زمانه جوهر پاک صدای من را برد اگر به وقت مناجات بی صدا شده ام نه اشک شرم و نه سیمای معذرت خواهی به خواب رفته دلم یا که بی حیا شده ام رفیق و عاشق من بودی و ندانسته... رفیق و عاشق دنیای بی وفا شده ام هنوز بارقه ای از امید بخشش هست چرا که گریه کن شاه کربلا شده ام ✍ .
. بارالها بار سنگین گناه آورده ام باز هم بر درگه لطفت پناه آورده ام روز اول مصحفی خالی به من دادی و من نامه ای غرق خطا و اشتباه آورده ام نامه اعمال من چیزی ندارد جز گناه شرمسارم این همه بار گناه آورده ام آرزو دارم که با نور تو گردم روسفید من که در مهمانی ات روی سیاه آورده ام لحظه های بی نظیر و پر بها از دست رفت با خودم عمری که گردیده تباه آورده ام بارالها نفس امّاره مرا نابود کرد شِکوه از دست خودم در دادگاه آورده ام شرمسارم که به جای باقیات الصالحات معصیت هر شامگاه و صبحگاه آورده ام اشک دادی تا بشویم چهره ام را از غبار اشک را از کربلا و قتلگاه آورده ام در هوای کربلا جان و تنم را هدیه ای بر حسین بن علی روحی فداه آورده ام مأمن و مأوای دلهای شکسته کربلاست مرغ دل را جانب این بارگاه آورده ام گفت زینب: ای حسین جان! کاروان عشق را از غبار کوفه و شام سیاه آورده ام بار سنگین غم تو پشت زینب را شکست قامت همچون کمانم را گواه آورده ام ای برادر پیکر آزرده ما را ببین خیز و بنگر کودکان بی پناه آورده ام هر کسی نام تو را می برد او را می زدند کاروانی غرق سوز و اشک و آه آورده ام یا حسین بعد از چهل منزل غم و رنج و بلا کودکانت را به سوی قتلگاه آورده ام .
. بی‌نام و نشانم من و تو نام و نشانی اِی وای اگر عاشقِ درمانده برانی اِی وای اگر توبه‌یِ این بد تو کنی رد از سنگرِ لطفت نکند بنده برانی عصیانگرم و چشمِ امیدم به سویِ توست در باورِ من نیست تو شرمنده برانی تو خالقِ مهر و کرم و رحمت و عشقی با قهر مبادا زِ لبم خنده برانی تابیده مَهِ سوختنِ وزر و خطاها بی نور که را از مَهِ تابنده برانی من سست‌نهاد و تو خودِ پایه و بنیاد بیچاره نَشاید تویِ پاینده برانی مهرِ دگران را خودت از سینه برون کن یارب نکند زار و سرافکنده برانی اِی شاهد و ناظر دلِ این عاشقِ غافل هیهات اگر تا نشده زنده برانی
. اشک‌هایِ نیمه‌شبهایِ نگاهم مالِ تو عشقبازی در حریم و سرپناهت مالِ من کاسه‌یِ چشمِ پر از اشکِ ندامت مالِ تو گاهِ لبّیکِ کریمی و کرامت مالِ من ابرهایِ بارشِ بارانِ رحمت مالِ تو چشمهایِ خیره بر اَلطافِ ماهت مالِ من نامه‌یِ اعمالِ ناشایستِ امّت مالِ تو ذکرِ یا غفّار تا روزِ قیامت مالِ من سینه‌ای که سوخت در حال و هوایت مالِ تو سینه و گریه برایِ تو رضایت مالِ من توبه‌یِ قلبِ پشیمان و خجالت مالِ تو راه دادن بر گنهکار و شفاعت مالِ من نغمه‌یِ تکبیرِ دل از رویِ فطرت مالِ تو شادیِ درکِ هلالِ عیدِ فطرت مالِ من ✍ .
. علیه السلام داشت آرام قدم برمی‌داشت شیخ الاسلام قدم برمی‌داشت مست می‌کرد هرآنچه که سر راهش بود ماه مست از روی چون ماهش بود کوچه‌ها مست و خیابان‌ها مست ،مست تر هر خانه مثل این بود که در میخانه باده و جام قدم برمی‌داشت همه مشغول تماشای نگاهش بودند مات از جلوه‌ی زیبای نگاهش بودند چه نگاهی به‌به که ز اعجاز مسیحایی اش از بادیه‌ی خشک چمن می روید غنچه باغ ختن می روید سوسن و لاله و زنبق همه در دشت و دمن می‌روید و خلاصه چه تماشایی بود من همیشه سر هر کوچه که او‌ رد می‌شد می نشستم هربار هر زمان حال دلم از بد دوران و زمان بد می‌شد آنقدر زیبا بود که مسیری که به بیتش می‌خورد دائم از شدت دلباخته‌ها سد می‌شد خودم من نیز گرفتار جمالش بودم تشنه‌ی جام وصالش بودم محو اخلاق و کمالش بودم چه مسیحایی بود تا که دستش به سرم گرم نوازش می‌شد دلم از شوق گرفتار همان چهره‌ی بازش می‌شد و زبانم و نگاهم پره خواهش می‌شد که اگر می‌شود آقا به من خسته و درمانده و سائل کرمی یا که اگر درهمی از کیسه‌ی شاهانه نه از فضل کریمانه‌ی خود بذلکنی مثل هربار محبت می‌کرد بس که از لطف عنایت می‌کرد که مرا غرق خجالت می‌کرد تازه یک‌بار که از شرم نگاهم فهمید زود نعلین خودش را بخشید و چه آقایی بود تا که یک روز سواری وسط شهر که از شام عرب بود چنان چهره‌اش آشفته و پر بغض و غضب بود که من دانستم به سرشنیت شومی دارد گره انداخت به ابرو و دوتا مشت و به بازو و چنان با عجله با همه نیروی به سمت حسن آمد و دهان را وا کرد تو بگو‌ کوره ای از آتش کینه که رسانده‌ست خودش را به مدینه و چقد طعنه و نفرین و چقد حرف بد و زشت به روی لبش آورد وَ دشنام بدی داد که تو باعث شرمندگی و ذلت اسلامی وبدنامی و تو مایه ننگی و خلاصه که همه جمع شدند از همه‌ی شهر که این کیست که با این غضب و قهر به آقای کریم اینهمه الفاظ رکیک و بد و بیراه بگوید یکی دست به تیر و دگری دست به شمشیر که فرمود در این بین حسن شاه کریمان جهان اسوه‌ی اخلاق و ادب : ساکت و آرام بمانید و بدانید که این مرد غریب است وکمی خسته و تشنه است کمی آب دهید آتش بین جگرش را ، بتکانید غبار سفرش را یقینا که گرسنه‌ست و فرمود که این جان من است و قدمش روی دو چشمان من است و بخدا شامل احسان من است و پساز این لحظه بدانید که مهمان من است و چقد این منشش سیره‌ی زهرایی بود خاطرم هست که این مرد کریم این‌که با بی ادب شام چنین تا کرده یک زمان بین جمل معرکه برپا کرده تیغ ابروی کجش دروسط میمنه غوغا کرده همه مبهوت رجزخوانی و جنگیدن و رقصیدن شمشیر حسن در دل میدان بودند همه‌ی لشگریان از غضب و هیبت این شیر پریشان بودند پریشان که نه حیران بودند که علی در وسط جنگ رجزخوان شده یاکه اسدالله جوان‌تر شده یا اینکه حسن جلوه‌ی حیدر شده‌ یا اینکه علی عازم خیبر شده است خاطرم هست که این شیردل بخشنده این یل رزمنده از دل میمنه تا میسره را مثل یک شیر شکاری طی کرد چارتا پای شتر را پی کرد و چنان نعره کشید که سوارش پس از آنروز که از ترس به خود می لرزید تا به امروز فقط خواب پریشان حسن را همه شب می بیند که حسن قوت بازوی علی بن ابیطالب و بر کل یلان غالب و در وصف نیاید که نوشتند علی در وجناتش علی در سکناتش علی در حرکاتش علی در کلماتش علی در ضرباتش علی در حسناتشعلی در نفحاتش علی در برکاتش علی در جملاتش علی در همه جا در همه ی قول بیانش به اذانش بهنمازش به سجودش به رکوعش به وجودش به صیامش به قیامش به قعودش شده تکرار نه اصلا متجلیشده عالی شده اعلی شده مصداق اشداء علی الکفار است که حسن سیدالابرار و حسن حیدر کرار به تکراررسیده است به این کسوت و این صولت و این نسبت او تا ابدالدهر نثار همه‌ سادات که بر آل محمد به محمدصلوات ✍ .
. در ماه ضیافتیم شکرا لله مشمول عنایتیم شکرا لله با تشنگی و گرسنگی در این ماه در فکر قیامتیم شکرا لله مهمان ضیافت الهی هستیم آری همه دعوتیم شکرا لله مأنوس شدیم با نماز و روزه مشغول عبادتیم شکرا لله دلداده حضرت امیریم آری ما اهل ولایتیم شکرا لله از حضرت مجتبی گرفتیم الگو دریای سخاوتیم شکرا لله در وادی عاشقان ثاراللهیم در کوی محبتیم شکرا لله روی لب ماست نام زیبای حسین دلبسته هیئتیم شکرا لله این روزه ما روضه هرروزه ماست دلداده حضرتیم شکرا لله ما مرد جهاد و مرد میدان هستیم شهره به شجاعتیم شکرا لله در عرصه انقلاب ثابت قدمیم سرباز ولایتیم شکرا لله در خط امام و شهداییم آری مشتاق شهادتیم شکرا لله از حجب و حیا دست نخواهیم کشید گلواژه غیرتیم شکرا لله .
. دلخوش از اینم خداوندا که غفّارُالذُّنوبی من بدم امّا تو پاک و مهربان هستی و خوبی تو فقط از سِرِّ کارم باخبر بودی و هستی هر نفس یک شکر باید گفت ستّارالعیوبی غصّه‌ها در روزگارم جا گرفت امّا ندارم ترس از غم‌هایِ دنیایم تو کَشّاف‌الکُروبی حاجت و دردِدلم را بر زبان جاری نکردم چون یقین دارم تو می‌دانی و عَلّامُ‌الغیوبی آمدم با توبه قلبم پاک سازم تا خودِ تو بیرقِ حقُّ و حقیقت بر سرایِ دل بکوبی ضربه‌هایِ قلبِ من را با ندایت باصفا کن تو صفایِ باطنیِ بطن و سودایِ قلوبی‌‌‌ ای تجلّی‌بخشِ هستی چشمهایم را جَلا دِه تا ببینم من طلوعِ نور را بعد از غروبی .... تلخ که آورده جانِ عاشقان را بر رویِ لب می‌رسد مردِ حقیقت می‌رسد معنایِ خوبی ✍ .
. عجل اللّه تعالی فرجه الشریف و مناجات ماه رمضان نان و پنیرِ سفره‌یِ افطارم از شما آه و نگاه و ضربِ دلِ زارم از شما آهنگِ قلبِ بی‌رمق و هق‌هقِ گلو اَلعفو و آه و چشمِ گُهربارم از شما ماهِ خدا رسید و مَهَم پشتِ ابرها پنهان شدی و غصّه و غم دارم از شما با بالهایِ ندبه سویِ توبه‌گاهِ عشق پرواز کرده سینه‌یِ سرشارم از شما سرچشمه‌یِ دعایِ فرج شد لبِ من و .... سرمنزلِ هر آنچه به سر دارم از شما راهی به سویِ کویِ خداوندیِ نجات آقا نشان بده رَهِ دیدارم از شما یارِ رفیقِ مانده و آلوده باش تا قدرم دَهد به قدرِ سروُکارم از شما در ماهِ نور روزِ ظهورِ تو آرزوست دل می‌دهم به تو که دلی دارم از شما ✍ .
. غزل مناجات ماه رمضان و روضه‌یِ حضرت زهرا سلام اللّه علیها اینجا برایِ زمزمه مأوا گرفته‌ام یا رَبَّناٰ به سبکِ تمنّا گرفته‌ام لعلم به توبه باز شد و در حریمِ عشق با لطفِ ربِّ لَم‌یَزَلی جا گرفته‌ام قلبِ شکسته‌ام به دو دستم بهانه داد با این بهانه دیده نَه .... دریا گرفته‌ام بارانِ شورِ چشمِ من از شهد بهتر است با این نمک‌زده چه شکرها گرفته‌ام سرمایه‌ای جز اشک ندارم چه ثروتی؟! با گریه جا به جنّةُ‌الاعلی گرفته‌ام هر جا گِره به کارِ دلم خورد بی‌درنگ رفتم حسینیه دَمِ زهرا گرفته‌ام دارویِ دلشکسته فقط روضه‌ خواندن است پهلوشکسته غصّه‌یِ مولا گرفته‌ام دیوار و درب و ضربِ لگد هم‌قسم شدند حالا عزایِ محسنِ بابا گرفته‌ام یاسی که خورد سیلی و نیلی شده کِشاند اینجا مرا وُ اَلعجل آقا گرفته‌ام سلام_الله_علیها ✍ .