eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
270 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. علیه السلام دل را دخیل بسته ام امشب به خانه ات چون طائری بهانه کنم آب و دانه ات سوی تو آمدم که به جزتو پناه نیست من آمدم چو طائر بی آشیانه ات روزم به گریه میگذرد در حرم که تو رزقی مرا دهی ز عطای شبانه ات از بس کریم و بنده نوازی تو ای رضا هر جا که رو کنم ز تو گیرم نشانه ات هر بار باری از سر دوشم گرفته ای یکبار هم نشدکه بار بگیرم ز شانه ات نامت هماره بر لب و یادت امید من تقصیر این دل است که دارد بهانه ات با آنکه کمترینم و لطف تو هم زیاد چیزی بده به سائل خود از خزانه ات افتاده ای به خاک و به لبهات ذکر دوست شد نام فاطمه دم آخر ترانه ات هفت آسمان اگر که بگریند خون دل جا دارد از برای غم بیکرانه ات ✍ .
. (( امام رضا علیه السلام)) بر روی خاک حجره دگر دست و پا مزن پهلو به دست،مادر خود را صدا مزن راضی مشو که مادر تو خو نجگر شود ناله ز سوزش جگرت ای رضا مزن از آتشی که پیکرت از تاب برده است آتش به جان اهل زمین و سما مزن دیگر بس است،ای ز دو عالم غریبتر با غربتت شراره به واغربتا مزن قامت کمان نموده اگر غصه ها تو را دیگر تو ناله در بر قامت دوتا مزن با کام تشنه روی زمین،رو به قبله ای ای قبله حرفی از غم کرببلا مزن حرفی تو از مصیبت آن شاه سر جدا حرفی دگر ز پیکر و سر نیزه ها مزن ✍ .
. محبوب رضاست هرکه دل‌ريش‌تر است از کعبه صفای اين حرم بيش‌تر است اينجاست طبيبی که ندارد نوبت هر دل که شکسته‌تر بُوَد پيش‌تر است ✍ .
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عمرم گذشته است بدون شما چرا؟ در پشت ابر، مانده ای ای ماه ما چرا؟ شاه جهان که ساکن صحرا نمی شود! هستی همیشه در به در  ِذی طُویٰ چرا؟ دشمن که جای خود، چه توقّع از آن ولی از یاد برده است تو را آشنا چرا؟ غیر از دعا برای ظهورت که چاره نیست اما نمی رسد به اجابت دعا چرا؟ هستی کجای مجلس ما،صاحب  ِعزا؟ حاضر شوی به مجلس ما در خفا چرا؟ روضه برای حضرت سلطان گرفته ایم کشته شده ست جدّ رئوفت رضا چرا؟ ای منتقم بگیر دگر انتقام  ِاو اجر امامتش شده زهر جفا چرا؟ در بین قصر و حجره ی خود خورده بر زمین انداخته به روی سرش یک عبا چرا؟ حالا که روی خاک، سرش را گذاشته جدّت حسین را زده دائم صدا چرا؟ گوید: حسین از چه تو را تشنه کشته اند موی سپید تو شده با خون حنا چرا؟ وقتی که پیش عمّه، سرت را بریده اند دیگر جدا شده سر تو از قفا چرا؟ در زیر نعل تازه ی ده مرکب عدو شد عضوعضو پیکر تو جابجا چرا؟ جسمی که جای بوسه ندارد سه روز و شب شد روی خاک گودی مقتل رها چرا؟ ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. 😭😭😭😭😭 یابن الشبیب، مهدی  ِمن می شود شَرید از دست شیعیان  ِخودش می شود طَرید یابن الشبیب، بر پسرم می شود جفا او هم شود شبیه من از شهر خود جدا یابن الشبیب، داغ دلش آتشین شود بیش از هزار سال، بیابان نشین شود یابن الشبیب، می شود از غصه خون جگر هستم غریب و او شود از من غریب تر یابن الشبیب صبح و مساء گریه می کند در روز عید و روز عزا گریه می کند شیعه دعا برای ظهورش نمی کند کاری برای قلب صبورش نمی کند در مجلسی که خوانده شود روضه های مشک جاری شود ز دیده ی او خون به جای اشک یابن الشبیب، دل نگرانی ولی بدان رجعت کنیم با فرج صاحب الزّمان آید ندا که مهدی آل عبا رسید هنگام انتقام ز مأمون فرا رسید ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. لطف سلطان است رزق میهمانی های من این حرم شد محفل هم آشیانی های من گم شدم ... باب الرضای او به رویم باز شد می خورد تنها به این خانه، نشانی های من روبرویش گریه کردم، چشم شستم از همه عید من یعنی همین خانه تکانی های من موقع سختی رضا بار مرا گردن گرفت او کنار آمد فقط با بدزبانی های من من کجا اینجا کجا؟  لطف رضا جان دائمی است مهربانی کرده با نامهربانی های من خاک پای زائرش داروی پادرد همه است این حرم گشته توان بر ناتوانی های من گوشه ی باب الجوادش عشقبازی می کنم ای بقربان جواد او جوانی های من زیر ایوان رضا رفتم به ایوان نجف دو علی روی زمینند، آسمانی های من باز لنگم ... کربلایم دیر شد کاری بکن سائلم که پنج تن هستند بانی های من بد شده جاماندم از جمع رفیقان شهید پس کجایند آنهمه هم کاروانی های من از مدینه قافله سالار بیرون می رود میل روضه کرده امشب خون فشانی های من من بیاد مادرم  در باغ سلطان، او که گفت: ای گلم آخر چه شد آن باغبانی های من آمدم بالا سر گودال و حیرانم حسین نیزه ها شد باعث این قدْ، کمانی های من پای شمر لعنتی وا شد میان قتلگاه کارگر اصلاً نشد پا در میانی های من! عده ای دنبال معجر ... لشکری دنبال سر خواهر تو مانده پای روضه خوانی های من صلوات الله علیه ✍ .
. اَلسّلام ای جلوه ی ماهِ منیر واسطِ فیضِ خداوندِ قدیر آمدم با دستِ خالی و فقیر گوشه ی چشمی نما بر این حقیر آسَتانت منبعِ خیرِ کثیر یا علی موسیَ الرضا دستم بگیر ای شکوهت قابِ تصویرِ خدا نورِ تو از نورِ اکسیرِ خدا دستهایت دستِ تدبیرِ خدا بر لبت تهلیل و تکبیرِ خدا اعتباری من ندارم ای امیر یا علی موسیَ الرضا دستم بگیر در سرم دارم هوای مشهدت چشمِ من دائم به سوی گنبدت آرزویم در طوافِ مرقدت جان به قربانِ عطای بی حدت گشته ام در حلقه ی دامت اسیر یا علی موسیَ الرضا دستم بگیر ای تو شمعی و دلم پروانه ات کیستم، من زائرِ دیوانه ات می بده ساقی تو از خُم خانه ات جرعه ای از آبِ سقا خانه ات ای نگاهت این و آن را دستگیر یا علی موسیَ الرضا دستم بگیر! ✍ .
. بهشتی جمال السلام ای امید جان همه دلبر ما و دلستان همه تو رئوفی و مهربان همه حرم تو بود جنان همه ای بهشتی جمال امام رضا آسمانی جلال امام رضا ای امام مبین ،امین الله ای که از حال ما تویی آگاه بین گل ها تویی مرا دلخواه آمدم محضرت حبیب اله در هوایت مرا هوایی کن جان و قلب مرا خدایی کن گر چه روی سیاه آوردم حال و روزی تباه آوردم اشک خود را گواه آوردم که به تو من پناه آوردم ای پناه همه پناهم ده آشنای غریب،راهم ده تو رضایی و مهربانی تو شمس تابان و زر فشانی تو همه را سوی خویش خوانی تو هیچ کس را ز در نرانی تو ای جواب همه سؤالاتم با تو تأمین شود مهماتم هرکه از هرکجا مسافر توست در بهشت خدا مجاور توست خوش به حال کسی که زائر توست متنعم ز جود وافر توست سائلانت غنی تر از همه اند محترم در حضور فاطمه اند من مریدم، مراد ،آمده ام ای شفیع معاد آمده ام با امید زیاد آمده ام در باب الجواد آمده ام به جوادت قسم تهی دستم دل خود را به رحمتت بستم صحن و ایوان تو صفا دارد حرمت نور کبریا دارد هرکه دارد تو را خدا دارد زائرت اجر کربلا دارد ز احترام نوادگان حسین کربلایی شدم به جان حسین تا ولای تو کشتی نوح است نور مهر تو گوهر روح است غم تو بر حسین مذبوح است پلک چشمت ز گریه مجروح است گفتی یابن شبیب گریه کنید برحسین غریب گریه کنید وای زین مرثیه دلم خون شد رخم از خون دیده،گلگون شد آسمان غم گرفت و محزون شد قاتل از قتلگاه بیرون شد ناگهان بیم زلزله آمد آه فریاد فاطمه آمد غرق خون گشت آن چمن ای وای سر ندارد چرا بدن ای وای شد رها روی خاک، تن ای وای تن بی غسل و بی کفن ای وای گریه بر دل اگرچه تسکین است این مصیبت چقدر سنگین است خواهر آمد برادرش را دید چه برادر که پیکرش را دید پاره هایی ز حنجرش را دید به روی نیزه ها سرش را دید ای«وفایی» چولاله دل افروخت قلم آتش گرفت و دفتر سوخت ✍ .
. صلوات الله علیه ای ابر لطف! کی تو مرا می‌دهی عبور از این کویر گمشده تا جلوه‌گاه نور ماه و ستاره، محضر خورشید می‌رسند من ابر بی‌قرارم و بی‌بهره از حضور نقاره‌خانه شد دل من با خیال تو دائم تو را صدا بزنم تا دم نشور همدرد رنج خواهرتانم در این فراق زیر لب: السلام علی زینب الصبور باید دخیل پرچم سبز تو می‌شدم مثل نسیم آمدم از دشت‌های دور اذن دخول خواندم و «فاخلع» به روی لب با این تصور: آمده موسی به کوه طور اذن دخول خواندن من، روضه خواندن است در ذهن من مدینه چرا می‌شود مرور‌‌؟ این آفتاب جلوه‌ای از چشم‌های توست بی حس آفتاب، جهان است سوت و کور حس می‌کنم جهان پرِ لبخندهای توست در چشم آفتاب، تو را می‌کنم مرور در محضر امام دلم عرض می‌کنم: دست شماست بر سر ما تا دم ظهور گفتی حدیث و «فانفجرت اثنتی عشر» آتش گرفت قلب همه... «فارّ التنور»... دستی کشیده‌ای به روی چشم‌های من این چشم‌ها اگر که شده سوره‌های نور چشمم کویر و، در تب مرداد وَهم بود با زمزم عنایت تو شد چنین نمور این شعر چیست؟ ترجمه اشکهای من قلبم پر از تلاطم یا حیّ و یا غفور با یاد چشم تو، قدح شعر میزنم هر شب که از کنار دلم می‌کنی عبور عمری‌است «لا اله» تو را جار می‌زنم باید که شعر من بشود دعبل غیور... این روزها کسی به دلم سر نمی‌زند شد دفتر قصائد من خانه‌ی قبور لطف تو بود و جهل من و ذره‌ای جنون آقا ببخش! شعر شد این بار هم جسور... ✍ ٢۵اردی‌بهشت١۴٠۴ .
. علیه‌السلام چنان گنجشک می‌سایم سرم را روی ایوانت که تا یک‌لحظه بالم حس کند گرمای دستانت تو خورشیدی و این گنجشک کوچک از تو می‌خواهد تمام عمر خود را سر کند در کنج ایوانت چنان گنجشک‌های ریزه‌خوارت معتقد هستم به سقاخانه‌ات، بامت، به صحنت، برکت نانت دلم می‌خواست خشتی باشم از طاق بر و بامت دلم می‌خواست بگذارم سرم را روی دامانت هوا بارانی و سرد است، امشب را پناهی ده مرا در کنجی از آیینه‌بندان شبستانت شب است و عطر یادت می‌وزد پشت مشبّک‌ها چه عطری! مثل عطر زعفران‌های خراسانت نقاب از چهرۀ زیبای خود بگشا، نگاهی کن! به این کوچکترین گنجشکِ در مُلک سلیمانت هوا گرم است، نور مستقیمت می‌وزد هر سو و گرداگرد تو پروانه‌های سبز حیرانت ✍ .
علیه‌السلام 🔹دارالسلام🔹 مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟ که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا سلامم را که پیش از لب گشودن در جواب آمد؟ دخیلم را چه کس پیش از گره بستن گشود اینجا؟ نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟ دعایم را که پیش از عرض حاجت‌ها شنود اینجا؟ چو خیل زائران خاکی‌اش در آمدوشدها ملک شانه به شانه در فرود و در صعود اینجا ولایت چشمه‌ای دارد که در این خانه باید دید کرامت معدنی دارد که باید آزمود اینجا هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع نبّوت موکبی دارد که می‌آید فرود اینجا تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه می‌دانی به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نمود اینجا؟ تو همّت خواه از این سلطان که در حاجت‌روایی‌ها ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود اینجا..‎ قرار اینجاست، یار اینجاست، کار اینجاست، بار اینجا کرم اینجاست، لطف اینجاست، فضل اینجاست، جود اینجا.. چنان جان‌های پاک انبیا صف بسته بر این در که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود اینجا مسیح اینجا، کلیم اینجا، خلیل اینجاست، نوح اینجا شعیب اینجاست، شیث اینجاست، لوط اینجاست، هود اینجا.. منم مور و سلیمان هم به لطفش کرده مهمانم وگرنه من که می‌دانم که جای من نبود اینجا مگر شمعی شوم در گوشه‌ای از این حرم، گریان که جز با اشکِ عجز، آیینه‌ای نتْوان فزود اینجا شفایم می‌دهی با دست‌های روشنت، آنجا به خاکت می‌تپد گل‌های اشکِ من، کبود اینجا.. هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش ولی یک غنچه لبخندش مرا از خود ربود اینجا.. خلائق را نسیم روضۀ «دارالسلام» این در ملائک را ز ابواب زمین «باب السجود» اینجا ببین حج تمام اینجا، نماز اینجا، امام اینجا طریقت را عماد اینجا، شریعت را عمود اینجا کلید خانۀ سبزِ بهشتت در کف است ای دل توان در مدح اهل‌البیت اگر بیتی سرود اینجا 📝 🌐
. صلوات الله علیه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا علیِّ بْنِ موسَی الرّضا ، هر که هر سخن گوید من رضا رضا گویم از گل و چمن گوید من رضا رضا گویم هر که دل به کس داده در رهِ هوس داده وصف خویشتن گوید من رضا رضا گویم هر که می رود جایی سوی دشت و صحرایی دائم از وطن گوید من رضا رضا گویم هر که نام یار خود جلوه ی نگار خود پیش چشم من گوید من رضا رضا گویم برگ گل سخن گوید لاله در چمن گوید شمع انجمن گوید من رضا رضا گویم هر درخت پر باری با شکوه بسیاری بی غم و مِحن گوید من رضا رضا گویم هر که با تو شد مأنوس در زیارت مخصوص از تو یاسمن گوید من رضا رضا گویم «یاسر» از تو در مشهد در کنار آن مرقد نام تو به من گوید من رضا رضا گویم محمود تاری «یاسر»✍ .