💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۱۲
نزدیک ظهر بود...
خانم بزرگ در آشپزخانه...
مشغول آماده کردن سفره ناهار بود. آقا بزرگ و یوسف درحیاط حرفهایی میزدند که مردانه بود. و خانم بزرگ خوب این را درک میکرد.
پیچ رادیو قدیمی را باز کرد...
نوای روحبش کلام الله در خانه پیچید.
آقابزرگ و یوسف به سمت حوض کوچک وسط حیاط رفتند، برای وضو.
خانم بزرگ وضو گرفته از آشپزخانه بیرون آمد،...
سجاده ها را از روی طاقچه برداشت. نزدیک ورودی حیاط رو به آقابزرگ گفت:
_آقاجلال،.. سجاده رو بیارم براتون حیاط، یا میاین داخل!؟
آقا بزرگ با #لحن_شیرینی گفت:
_شما کجا میخونی..؟! هرجا هسی برا منم سجاده رو همون جا بذار
خانم بزرگ_هوا سرد نیست؟!
_نه،اصلا اسفند شده، ولی مثل بهاره!
خانم بزرگ بود و زانو دردش...
میز و صندلی مخصوصی،آقابزرگ برایش تهیه کرده بود،..تا در نماز، از زانودرد در امان باشد. و گوشه ایوان گذاشته بود.
مخصوص نماز هایی که #دونفره میخواندند.
به سمت میزش رفت.سجاده خودش را گذاشت. کمی جلوتر سجاده آقابزرگ را پهن کرد.سجاده ای که برای مهمان گذاشته بود، کنارش پهن کرد تا یوسف روی آن نماز گذارد.
مقنعه اش را سرکرد...
چادرش را پوشید. عطر خوشی در هوا پیچید. که ادمی را مست میکرد.
این همان #عطرتربتی بود که مادرش به او بخشیده بود. و حالا همچنان او را نگه داشته بود.
آقابزرگ وضو گرفته،...
آستین پیراهنش را به پایین میکشید. و به سمت سجاده ای که خانم بزرگ انداخته بود آمد.
_به به.. به به...عجب عطری #خاتون_جان.
قطره اشکی سمج از گوشه چشمش چکید. گرچه سریع پاکش کرد. اما یوسف و خاتون هردو دیدند.
با لحن آرامی گفت:
_خیلی خوب کاری کردی اومدی بیرون. از کجا فهمیدی نماز اینجا بیشتر به من میچسبه؟!
خانم بزرگ لبخندی زد. و چیزی نگفت.
یوسف سجاده اش را جمع کرد،...
انگار که دلخور شده بود.ترجیح میداد تنهایی نماز بخواند. هم خلوت عارفانه و عاشقانه شان را به هم نمیزد! و هم راحت تر با خدایش حرف میزد.
_بااجازتون من میرم داخل میخونم.
خانم بزرگ خواست حرفی بزند تا دلجویی کند، اما آقابزرگ سریع گفت:
_باشه بابا جان هرجور راحتی
آقابزرگ کلاه سفیدی که یادگار حج بود را روی سرش گذاشت،...
عبایش را انداخت، و شروع کرد به اذان و اقامه گفتن.هراز گاهی به #بهانه صاف کردن آستین لباسش #نگاهی به همسرش میکرد.
اذان و اقامه شان تمام شده بود... دستهایشان را بالا بردند. و خواندند ۴ رکعت نماز جماعتی که سجده هایش با هق هق آقابزرگ و ریزش اشک های بی پایان خانم بزرگ همراه بود.
یوسف گیج بود،...
حال خودش را نمیدانست. وارد پذیرایی شد، پشت پنجره به تماشای زوجی بود که بعد از گذشت نزدیک ۶٠ سال از زندگی مشترکشان #همچنان_دلداده اند.
باید #آقابزرگ را #الگو قرارمیداد.
چقدر زیبا #بندگی میکرد.
چقدر زیبا #همسرداری میکرد.
و چقدر زیبا با بهترین لحن ممکن #تشکر میکرد.
یوسف، سرش را پایین انداخت.
خانه فقط دو اتاق داشت. راهش را کج کرد به سمت اتاق میهمان.در رابست.
چنان در فکر بود که حواسش نبود، جهت قبله را اشتباه کرده،چند دقیقه ای فکر کرد، سجاده را چرخاند بسمت راست، ایستاد، اما نای ایستادن نداشت،
اینجا کسی نبود..بی نامحرم، بی واسطه، خودش بود و محبوب، خودش بود و معبود...آرام روی زمین نشست....
زانوانش را در بغل گرفت، سرش را روی دستانش گذاشت، و آرام آرام اشکهایش جاری میشد.
حس کرد صدایی از بیرون می آید،..
حتما خلوت عاشقانه و عارفانه شان تمام شده بود. به خودش آمد....بلند شد تا نماز گذارد.
هنوز تکبیر نگفته بود که آقابزرگ با خنده در زد.
_یوسف باباجان..!نمازت رو خوندی بیا ناهار، فقط زود بیا، تو رو نمیدونم، ولی #دستپخت_خاتون ترمز من یکی رو که بریده
بالبخند از #جمله_شیرین_آقابزرگ نماز را شروع کرد.
سرش را از سجده برداشت...
نمازش تمام شده بود، اما درد دلهایش نه، روی دوزانو نشست،تسبیح فیروزه ای را برداشت.ذکر تسبیحات را میگفت، سجاده را جمع کرد.در را باز کرد.
با تسبیح وارد پذیرایی شد....
با صحنه ای که دید چنان ذوقی در دلش بوجود آمد که نتوانست آن را بروز ندهد.
آقابزرگ و خانم بزرگ #کنارهم،..روی#زمین، مقابلشان سفره ای #ساده، اما #صمیمی،پهن بود...
عطر دلپذیر دستپخت خانم بزرگ شیرین پلو با قیمه، که #آقابزرگ_عاشق_این_غذابود.
نزد یوسف که نوه شان بود، چنان آرام باهم حرف میزدند، که گویی #تازه به هم رسیده اند.
یوسف_عجب غذایی خانم جون..!! دستتون درد نکنه..! هوووووم....شیرین پلو با قیمه
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💞 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۳۰
فاطمه نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت:
_نمیتونی...من کاری که فکر میکنم درسته، انجام میدم.نتیجه ش دست من نیست.حالا نتیجه سوار شدنش به ماشین من خوب بود ولی اگه تغییری هم تو زندگیش ایجاد نمیشد،من پشیمان نبودم.
-خواهیم دید...
با تمسخر گفت:
-خدات کجاست به دادت برسه؟
-خدای من حواسش به من هست؛ #همیشه و #همه_جا.
-تا کیلومترها هیچ آبادی نیست.از پنجاه کیلومتری اینجا هم کسی رد نمیشه.اینجا هم خدات میتونه کمکت کنه؟
- #حتما میتونه.ولی شاید کمک خدا اون چیزی که تو سر توئه نباشه.
-چی تو سر منه؟
-مثلا اینکه زلزله بیاد،از آسمان سنگ بریزه و از اینجور چیزها.
-خیلی خب،اعتراف میکنم همچین چیزی تو ذهنم بود.ولی اگه اینجوری کمکت نکنه دیگه چجوری میتونه کمکت کنه.
-من نمیدونم چون خدا نیستم.خدا خودش خوب میدونه چکار کنه.من #بندگی میکنم،خدا هم #خدایی میکنه.اگه بمیرم هم مطمئنم مردن کمک خداست بهم..معجزه خدا فقط زلزله و باریدن سنگ از آسمان نیست،نرم کردن قلبیه که مثل سنگ شده.
-خیلی خب بابا.از منبر بیا پایین.
به فاطمه نزدیک میشد که افشین گفت:
_چکار میکنی؟..قرارمون یادت رفت؟!
-کدوم قرار؟
-قرار بود اول من انتقام مو بگیرم بعد بسپرمش به تو.
-آها،یادم نبود.خیلی خب اول تو شروع کن.
-تو برو بیرون.
آریا یه کم فکر کرد.بعد سری به نشانه تأیید تکان داد و رفت.
فاطمه گفت:
-فهمیدی فریب خوردی؟
افشین سوالی نگاهش کرد.
-خانواده من فکر میکنن غیب شدن من تقصیر توئه.اگه من بمیرم پلیس میاد سراغ تو.بعد تو میخوای بگی موقع مرگ من کجا بودی؟..اون ازت سواستفاده کرد تا قتل منو بندازه گردن تو.
افشین فقط سکوت کرد.
غرورش بهش اجازه نمیداد اعتراف کنه فریب خورده.فاطمه گفت:
_از مردن نمیترسی؟
-بهش فکر نکردم.
-الان وقت داری،بهش فکر کن.
-یه خواب آروم و راحت..خوبه که.
-خواب آروم و راحت!!!!
-از کجا معلوم بهشت و جهنمی که شما میگین وجود داشته باشه؟ کی دیده؟.. عاقلانه نیست آدم بخاطر احتمال از زندگیش لذت نبره.
-احتمال؟؟!!!...باشه اصلا احتمال..اگه یه شرکتی جایزه صد میلیاردی برای محصولش اعلام کنه،چند نفر اون محصول رو میخرن؟..برنده شدن اون جایزه،احتماله.اما چون صد میلیارد ارزشش رو داره،مردم میخرن...حالا نه صد میلیارد سال که خیلی بیشتر از اون تو بهشت یا جهنم باید بمونیم.صد میلیارد سال ارزش نداره؟..تازه قرار نیست از دنیا لذت نبری.اتفاقا لذت دنیا رو ما میبریم نه شما ها..الان چند وقته نخندیدی؟..یک ساله داری من و خانواده مو اذیت میکنی،ولی کی بیشتر آسیب دیده؟ من و خانواده م؟ یا تو؟
-اینا رو میگی که بذارم بری؟
💥ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
💥https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۱۵۱ و ۱۵۲
_....فلذا در جاهایی که علممون هم فعلا قد نمیده که کمم نیست (چون علم ما محدوده)
اگرچه نفهمیم چرا حرفش رو گوش میدیم وگرنه مثلا تا چند سال پیش که این چیزا رو نمیدونستیم نباید روزه میگرفتیم؟!
تمام حرف اینه که
تو هر چیزی جای اینکه به خدا شک کنی به دانش خودت شک کنی منطقی تره چون محدود بودنش بارها بهت ثابت شده
فلسفه روزه #تمرین اطاعت و #بندگی و همون طی مراتب رشده
رابطه خدا و انسان در اعمال عبادی خیلی خیلی زیباست
روزه یعنی تو یه سختی خفیفی میکشی برای خدا
بعد میگی خدایا من بخاطر حرف تو (که البته حتما کلی هم منطق پشتشه) گرسنگی کشیدما!
خدا هم میگه باشه تو برادریتو ثابت کردی منم برادریمو ثابت میکنم
رابطه شکل گرفت!
بچه ای که خوب به حرف پدرش گوش میکنه پدرش هم براش همه کار میکنه
مهمتر از همه محبتش هم نسبت بهش بیشتر میشه
مخلص کلام اینه که بنده های خاص خدا فقط دنبال این محبتن
محبتی که واقعا با هیچی تو دنیا قابل قیاس نیست فقط باید درک کنی و بچشی
خدا البته همه رو دوست داره
اما بعضیا دنبال بیشتر شدن این محبتن
میخوان خدا بیشتر دوستشون داشته باشه
همش در تلاشن حجم محبت بین خودشون و خدا رو افزایش بدن برای همین دوست دارن حتما خدا ازشون یه کادی بخواد و اونا براش انجام بدن!
در نگاه معرفتی فلسفه تمام احکام اینه
این اعمال رابطه رو شکل میده
یادتونه درباره ماهیت روح و توجهش به جسم صحبت کردیم؟
روحی که در جسم حبس بشه
و بیش از حد به جسم و خواسته هاش توجه کنه دریافت ادراکی خاصی نخواهد داشت
اما اگر کمک کنی که روح کمتر متوجه جسم باشه میتونه یه تکون هایی بخوره
روزه یه ریاضت خفیفه
که توجه روح به جسم رو کاهش میده و چون این وجه کم میشه انسان در روزه حال روحانی خوبی رو تجربه میکنه
خصوصا دم افطار
اینا تجربه است قابل انتقال نیست برای فهمش حتما باید #تجربه کنی. حس بیان شدنی نیست منتقل شدنی هم نیست
هرکس یکبار با نیت قربه الی الله روزه گرفته باشه میفهمه حرف منو
قبلا هم گفتم هدف از خلقت انسان اینه که به سرمنشا و مهمترین موضوع هستی توجه پیدا کنه
دنبالش بگرده پیداش کنه باهاش ارتباط برقرار کنه و در نهایت درش حل بشه. هر چیزی جز بینهایت رو هدف اصلی قرار دادن تنزل دادن شان انسانیه
چون روح انسان از خداست
و بهش تمایل داره وقتی شما با نیت نزدیک شدن به خداوند و ارتباط برقرار کردن باهاش از طریق گوش کردن حرفش، روزه میگیری،
اون خلسه ی بیحالی و سستی ناشی از گرسنگی، اون لب های خشکیده از تشنگی همش میشه رنج مقدسی که واقعا ازش لذت میبری و عاشقانه سرش با خدا معامله میکنی
مثل کسی که بخاطر معشوقش یه کار سختی میکنه و بعد توقع توجه داره ازش
فرهاد چرا کوه بیستون رو کند! یه کار سخت! برای اینکه توجه شیرین رو جلب کنه
ژانت_فرهاد کیه؟
_قهرمان یه افسانه ایرانی که بخاطر عشقش کوه بیستون رو می کَنه!
این گرسنگی و تشنگی و بی حالی هم با این زاویه دید میشه یه حس شیرین که نوید نگاه خدا رو بهت میده
و این خیلی زیباست
خصوصا خود ماه رمضان که هم تاثیر جوی مغناطیسی و هم خاصیت معنوی خاصی داره
جامعه اسلامی در ماه رمضان عبادت اجتماعی داره همه هم رو میبینن که در حال عبادتن
چهره هایی که اثر گرسنگی درش نمایانه
همه مثل هم میشن!
و این خیلی جذابه
حس معنوی در جامعه جاری میشه و همه واقعا مهربون ترن اینم آماری بگم که در کشورهای اسلامی توی ماه رمضان آمار جرم و جنایت به شدت کاهش پیدا میکنه
ضمنا روزه کمک میکنه مثل یه مشق یا یه تمرین که همه امت معنای گرسنگی رو درک کنن و حداقل یه تجربه ای ازش داشته باشن
با نفس عمیقی که کشیدم ژانت به حرف اومد:
_ببین آیه 186 میگه بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را یعنی هر چی از خدا بخوایم بهمون میده؟
کتایون پوزخندی زد:
_آره حتما
رو به ژانت جواب دادم:
_اگر شرایط استجابت دعا فراهم باشه چرا که نه
کتایون عصبی حرفم رو قطع کرد:
_همین جملات گیج کننده و گول زننده تونه که اعصاب آدم رو خورد میکنه اولش میگه دعا کنید تا اجابت کنم بعد میگه شرط و شروط داره
مثل کلکایی که تو بازار واسه جذب مشتری میزنن آخرش هم هر دعایی برآورده نشد
با خیال راحت میگید حتما شرایطش فراهم نبوده
اینجوری کسی که دعا میکنه هم هیچ وقت به برآورده شدن دعاش امید نداره
دعا مال یه سری آدم ضعیف که از پس برآورده کردن آرزوهاشون برنمی آن و خودشون رو گول میزنن
انگار از دعاهای اجابت نشده ش دل پری داشت!
گفتم:
_برآورده شدن همه ی دعاهای همه ی مردم روی کره زمین بدون هیچ پیش شرطی به نظر خودت در فضای ماده چند درصد امکان داره؟
ممکنه بعضی دعا ها با هم در تضاد باشن اصلا
خب اینجا اولویت بندی معنا پیدا میکنه
باز برای بار چندم باید یاد آوری کنم که دنیا قانون داره و خدا خودش....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱