🇮🇷✨✨🇮🇷🇮🇷✨✨🇮🇷
🌴رمان آموزنده، بصیرتی و امنیتی #دام_شیطانی
🌴قسمت ۳۵
رفتم تو اینترنت سرچ کردم (پوریم),,,,,
کلی مطلب امد راجبش ,
اما خلاصه ی مطلب این بود ,
👈پوریم عید تمام #یهودیان جهان است وبه این مناسبت یهود در هر کجا باشد جشن میگیرد و جشن بزرگی در #اسراییل نیز برپاست, پوریم روز کشته شدن ۶۶هزار #ایرانی در عصر هخامنشین با حیله ی مردخای یهودیست که در۱۴_۱۵ ادار, هر ساله برگزار میشود و طبق امر تلمود , هریهودی موظف است به یمن این پیروزی آنقدر ش ر ا ب بنوشد که از سرمستی چیزی از اطرافش درک نکند.
عجببببب پس بهودیها هم عید دارن...... اونم چه عیدی,کشتار ایرانیااااان.....
بااین اوصاف پس جشن پوریم نزدیک بود درنتیجه سفرماهم نزدیک است ,اما نمیدانم به کجا میبرنمان,
کمی ترس هم دارم,
اخه من یک دختر تنهام.....
اما سرکارمحمدی جوری روحیه ام داد
وگفت که من تنها نیستم و #محافظ هم دارم که از این ترس مقداریش برباد رفت.
فرداش به بهانه ی دل درد راهی بیمارستان شدم,مامانم میخواست همراهم بیاد,
گفتم چیزی نیست که, نهایتش یه امپول و سرم میزنن ومیام خونه..
رفتم تو اتاق سلام کردم,
یک خانم دکتربود,
خودم رامعرفی کردم.
خانم دکتر تا اسمم راشنید گفت:
_بله بله,من رضوی هستم, بفرمایید, منتظر شما بودم.
در رابست وشروع کرد به صحبت.
رضوی:
_ببین دخترم,خوشحالم ازاینکه میبینم جوانانی مثل شما برای #وطن خودتون #جانتان را کف دست گرفتید اما باید توصیه هایی به شما بکنم, اولا این یک ماموریت سرّی هست که از طرف #اطلاعات تعقیب میشه, نیروهای اطلاعاتی همواره مراقب شما هستند اما خود شما هم باید کاملا محتاط باشید, درمورد ماموریت و...با احدالناسی حرف نزنید,سعی کنید.، هرطورکه میتوانید اعتماد اطرافیان را جلب نمایید وهیچ کاری نکنید که باعث ایجاد شک شود,چون سفرتان خارج از کشور هست دست ما تاحدودی بسته است اما,سعی مابراین است تاحدامکان امنیتتان رابرقرارکنیم.احتمالا انجایی که میروید تمام وسایلتان از گوشی و لب تاب و حتی انگشتر و ساعت و گردنبند و...از شما میگیرند,ما الان یک دوربین فوق العاده میکروسکوپی را زیر ناخن شما کار میگذاریم وکلید قطع و وصلش هم به طور نامحسوس زیر پوست انگشت دیگرتان خواهد بود,هرکجا که حس کردی ,مورد مهمی هست ,کلید را لمس کن روشن میشود وبا لمس بعدی خاموش میشود, فقط به یاد داشته باش,ورودی هر مکان ,دوربین خاموش باشد ,چون احتمالا ورودیهای اماکن دستگاهی برای تشخیص امواج هست,این رابرای احتیاط گفتم. این دوربین قابلیت ضبط هفت شبانه روز ,ازتصاویروصداهای,اطراف راداردودربرابر نوروگرما واب و...مقاوم است ,امیدوارم موفق باشی.
وشروع به نصب دوربین زیرناخن و...کرد.
ازاینهمه هوشیاری پلیس کشورم کیف میکردم, عرق ملی ومذهبی ام به جوش امده بود,من باید تا آخرش رابروم حتی اگر به قیمت جانم تمام شود.
🌴ادامه دارد...
❌خواندن این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود.....
✨ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد»
🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة
🌹رمان بصیرتی و معرفتی #سقیفه
🌹قسمت ۱۶ و ۱۷
صبح زود علی(ع) با لباس رزم بر تن مبارکش،
براه افتاد. حیدر ، این جنگاور میدان های سخت همو که جز اوکسی یارای پیروزی بر خیبرنشینان را نیافت و با یک حرکت درب خیبر از جا کند و قلعه را فتح نمود و این پیروزی شد کینه ای در دل #یهودیان خیبرنشین ، کینه ای که به گمانم اینک وقت سرباز کردنش بود .
خود را به مکان موعود رساند ،
و جز #سلمان و #ابوذر و #مقداد و #زبیر که با سرهای تراشیده آماده ی جهاد بودند ، کسی را نیافت...
علی (ع)که چشمش به این چهار نفر افتاد توصیه ی پیامبر (ص) در گوش مبارکش طنین انداخت :
«اگر یارانی یافتی با آنان جهاد کن وگرنه جان خویش را حفظ کن و میان آنان جدایی نیانداز....»
علی (ع) خوب می دانست ،
که این طایفه ی پیمان شکن ، پایش بیافتد خون علی که سهل است خون دختر پیامبرشان و نواده های او را بر زمین خواهند ریخت ،
پس دست نگهداشت و رو به یارانش ،
توصیه به صبر نمود ، اما برای اینکه ،بر همه ی اهل مدینه و تمام دنیای آیندگان،حجت را تا حد اعلایش ،تمام کند ، شب دوم هم دوباره با همسر و فرزندانش به درب خانه ی مهاجرین و انصار روان شد و باز هم همان واقعه تکرار شد....
اما علی که ولیِّ خدا بود ،
و کارهایش رنگ و بویی از احکام و تلنگرهای پروردگار داشت ، برای بار سوم ، فرصتی دیگر به مدعیان مسلمان داد و برای سومین بار ،شب هنگام بر درب خانه ی صحابه رفت و باز هم شب ،چهل و چهار نفر قول یاری دادند
و وقتی که سپیده دم سر زد،
فقط همان چهار نفر ، آماده ی جهاد بودند...
و این است رسم خلقت،
همان طور که در آیات قرآن نیز آمده«انَّ الله لایغیر ما بقومٍ حتی....» همانا خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود تغییر دهند....
این رویه ی خداوند است و این قوم نادان لجوجانه بر انحراف دینشان پافشاری می کردند ،بی خبر از این بودند که این بیراهه رفتنشان امتی را تا ظهور آخرین سلاله ی پیامبر(ص) منحرف میکند
و بی شک گناه آیندگانی که نبودند و ندیدند، بر عهده ی همین کسانی هست که بودند و دیدند و بیعت کردند اما پس از ارتحال پیامبر(ص)، همه چیز را به بوته ی فراموشی سپردند و حکم پروردگار را نادیده گرفتند و دنیا طلبی خودشان را سرلوحه قرار دادند.....
پس علیِ مظلوم ،خانه نشین شد...
نه یارانی یافت که جهاد کند ،
نه به مسجد رفت که سر تسلیم فرود آورد و بیعت کند با بیعت شکنان.......
آهای مردم؛
آهای دنیا؛ بدانید، که علی (ع) قبل از خانه نشینی سکوت نکرد....یاری نیافت تا احقاق حق کند و کاش آن زمان، من و تو و ما بودیم و جان می دادیم در راه ولایتش ...
علیِ مظلوم. چون بی وفایی مسلمان نماها و حیله گری اهل مدینه را دید و یاری نیافت برای جهاد و احقاق حق خدا، به توصیه ی پیامبر(ص) ،«خانه نشینی» را برگزید
و مشغول جمع آوری و ترتیب قرآن شد و از خانه خارج نشد تا قرآنی را که در اوراق پراکنده و پاره پاره بود ، جمع کند.
همه ی آنچه که بر پیامبر(ص) نازل شده بود، آنچه قابل تأویل بود و ناسخ و منسوخ را جمع آوری نمود و با دست مبارک خود ،آن را نگاشت.
ابوبکر که خود را خلیفه می خواند،قاصدی به درب خانه ی امیرالمؤمنین فرستاد و به او پیغام داد:
_ای علی(ع) ،از خانه بیرون آی و با ما بیعت کن!
و علی(ع)، این مردترین مرد دنیا و تنهاترین ولیِّ زمان، جواب فرستاد:
_من مشغولم و با خود قسم یاد کرده ام که عبا به دوش نیاندازم جز برای نماز ، تا قرآن را جمع آوری و مرتب کنم.
وقتی این خبر به ابوبکر و عمر رسید،
آن دو «عبیده» و «مغیره» را فراخواندند و از آنها نظریه ای خواستند، تا دوباره برخورد با علی (ع) را به شورا کشانند.
همه نظرشان بر این بود ،
که علی(ع) به پشت گرمی همسرش زهرا(س) و عباس بن عبدالمطلب ،عموی پیامبر(ص) است که با آنها بیعت نمی کند ، پس باید نقشه ای می کشیدند ،
تا این دوحامی را از سر راه برمیداشتند...
بحث شان به دراز کشید ،
فاطمه (س)را نمی شد به هیچوجه از علی(ع) جدا کرد ،چون همگان واقف بودند که فاطمه(س) جانِ علی(ع)ست و علیِ نَفَس فاطمه..... کجا می شود بین جان و نفس جدایی انداخت؟؟؟
همه می دانستند که اگر پایش بیافتد ،
علی در راه فاطمه جان می دهد و فاطمه خود را فدایی علی می کند.
همگان اقرار میکردند که زهرا همان حیدر است و حیدر همان فاطمه است. پس این روح در دوجسم را به هیچ وجه نمی توان از هم جدا نمود .....
پس باید اول فکری به حال عباس میکردند،
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۱۶۳ و ۱۶۴
_اما من که خدایی ندارم!
🕊_خدایی داری، هر کسی خدا نداشته باشه باید بدونه خدا که دارتش!
_اما من جایی هستم که خدا رو نفی میکنن. اونا میگن خدایی وجود نداره. بهشت و جهنم الکیه تا ما به حرف آخوندا کنیم.
با سری که #پایین است، میگوید:
🕊_شما جاتون اونجا نیست. اعماققلب هر انسانی #خدا وجود داره اونا نفی میکنن ولی شما فرق دارید. خودتون قاطی این آدمها نکنین. بهشت و جهنم نیست؟ پس چطور این ساواکیها که آدمهای زیادی میکشن و یا شاه مملکت که حقوق میلیون ها فرد رو به دست آمریکا میده، #مواخذه میشن؟ آیا کسی که یک انسان کشته با کسی که جان چندین انسان رو گرفته #برابره؟
کمی فکر میکنم و میگویم:_نه!
🕊_قصاص کسی که یک نفر رو کشته مرگه همونطور که اون ساواکی که چندین نفر رو کشته مرگه!
_اینکه درست نیست. اون ساواکی باید بیشتر عذاب بکشه.
🕊_درسته! برای همین بعضی اعمال باید در #اون_جهان یعنی بهشت و جهنم تسویه بشن.کسی که جانش رو در مقابل امر خیری #فدا کرده چطور پاداشش رو در این دنیا میدن؟ اون که دیگه نیست! اون ساواکی هم باید به تعداد قتلهایی که کرده #قصاص بشه که امکانش در این جهان نیست.پس برای #حق و #عدالت هم که شده باید جهان آخرتی هم باشه.
در دل احساس خوشایند میکنم. چه دین جالبی! چه عدالتی! برای من اینکه دیگر بعد از این دنیا به دیار فنا و نابودی بروم #سخت است.دنیا میدان #آزمایش است برای امتحانات الهی که کارنامه آن را در آخرت به دستمان میدهند.آن ساعت تا خیلی وقت با پیرمرد مشغول بحث هستیم.هرچه او میگوید و من کمی #تعقل به خرج میدهم میبینم کاملا درست است! بهانهای نمیتوانم بیاورم.
هرچه پیش میرود انگار پیش به سوی دریایی میروم که هیچگاه در آن غرق نمیشوم. بین افکارم #شکافی_عمیق ایجاد شده.حال من سوالاتی که در مورد اسلام داشتهام همه اش پاسخ داده شده اما فکری مرا میترساند که اگر مسلمان شوم پیمان مرا ترک میکند.گوشهی دلم می تپد و میگوید: "تو به هر سوراخی خزیدی اسلام رو بد معرفی کردن حالا که خدا خواسته اینجا با اسلام آشنا بشی پس #حکمتی داره! حتما دین اسلام هم دین حقیقی است که #مسیحیان و #یهودیان دنیاپرست به دیدنش به خطر می افتند و برایش نقشه ها می کشند..."به خودم اجازهی #شک دادن میدهم.👈شک در همهی گفت و شنودهای پیشینم.👈شک در اسلامی که در اروپا دیدم، 👈شک در حرف های رضاپور و امثال او در اردوگاه.👈شک در #ماهیت_سازمان! من فقط پیمان را دارم.. بدون پول ، امنیت و سرپناه در این شهر بلایی به سر یک زن تنها می آید.و ثانیاً هر کس به سازمان پشت کند و سراغ اسلام برود تسویه در انتظار اوست! همان سرنوشتی که شریف واقفی را به آن دچار کردند! پس هر طور هست من باید در سازمان بمانم.در سلول باز میشود و پاسبان پیرمرد را صدا می زند.او دستانش را به دیوار میگیرد و برمیخیزد. 🕊تبسمش از هر وقت دلنشینتر است. #سبکبالتر به نظر میرسد، #نورانیت در چهرهاش مرا مغلوب میکند.ناخودآگاه برمیخیزم و پیش میروم.
_حاج آقا کجا؟
🕊_به دیدار معشوق...
نمیتوانم سکوت کنم و این دلشوره را در دل خفه کنم.
_شما رو برای شکنجه میبرن، دیدار معشوق چیه؟
شیرینی آن لبخند در روحم رسوخ می کند.
🕊_من چیزی برای گفتن ندارم و کسیکه چیزی برای گفتن نداره جاش دیگه اینجا نیست.از خدا میخوام دختر گلم رو #عاقبت_بخیر کنه. شما قلبت پاکه دخترم برای من هم دعا کن.
پاسبان که کلافه شده تنهای به پیرمرد میزند.در را می بندد و از پنجرهی کوچک نگاهم را به بیرون میدهم.بی اختیار دانه ای اشک از گونهام پایین میچکد.حرف او انقدر محکم بود که #باور_کردهام دیگر نمیبینمش.🌷🕊به در و دیوار میزنم و میگویم:
_حاج رسول رو کجا میبرین؟..حاج رسووول...
زیر لب ناله سر میدهم و نام حاج رسول میشود ذکر لبم.اشک تمام صورتم را خیس کرده و گونهام میسوزد.به خدایی فکر میکنم که حاج رسول به او فکر میکرد.به خدایی که از لطف و #رحمت بیکرانش میگفت.وقتی حرف از بخشندگی اش پیش میآمد، قطره اشک چشمانش را نمدار میکرد.واقعا خدای او که بود؟ آن چه خدایی ست که اینگونه حاج رسول او را دوست میداشت؟ آن چه خدایی ست که انسان #برای_دینش #جانش را معاوضه کند؟ #حق با خدای حاج رسول است؟ پس #باطل چیست؟
نمیفهمم! سر به دیوار میکوبم و با #خدای_حاج_رسول اینگونه حرف میزنم:
"خدای حاج رسول که نمیدونم چی هستی اما حاج رسول میگفت که همیشه در کنار بندههات هستی.من نمیدونم بنده ات هستم یا نه! اما #میدونم همه جا #حضور داری. میخوام بهت بگم که این پیرمرد بیچاره رو کمک کن تا آزاد بشه.نزار خونش رو بریزن. خدای حاج رسول من هنوز تو رو #نمیشناسم میشه بیشتر حاج رسولت رو ببینم...
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛