eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوبیست‌وچهار] کنار کارون چشم نواز قدم می
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] یادم رفته بود معجزه هایش را ! یادم رفته بود حجم مهربانی و رحمتش را ! که همان شب خود خدا خوب رخ نمایی کرد این از یاد رفته ها را ! ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ دستش را روی فرمان گذاشت و خیره روبرو شد این چند روز کمی روال عادی زندگیش تغییر کرده بود مهمان چند روزه عمویش ، شده بود مهمان آنها اصلا! افکارش به شدت درهم بود و در ظاهر باید نقش امیر علی همیشه آرام را بازی می کرد! اصرار های مادرش توان می گرفت از او زیادی تردید داشت و این تردید باعث انکار مقابل مادر بود ! اما به مادر انگار وحی شده بود که الا بالله همین دختر! نه اینکه کلا راضی نباشد ولی با خودش که خلوت می کرد می دید در این سی سالی که از خدا عمر گرفته بود فقط یکبار در حد چند روز فکرش پی دختری رفته بود آن هم نه از عشق دخترک همکلاسیش بود و مبنی بر چادری بودنش بدون اطلاعاتی دیگر می خواست عطیه را با او آشنا کند که خبر دار شد نامزد دارد ! در سه دوره زندگیش همین بود و همین کلا به فکر ازدواج نبود هم کفو پیدا کردن در این زمانه سخت بود ! کم تر دختری پیدا میشد که با شرایط متفاوت او کنار بیایید ! زندگی در یک روستای دور افتاده شاید اصلا خوشایند نبود برای یک دختر و تردید اصلی اش همان بود و مادر روی چه دختری هم دست گذاشته بود! خدا به خیر کند امشب مهمانی را ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_صدوبیست‌وپنج ] یادم رفته بود معجزه هایش ر
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ با توقف ماشین سرم را بلند کردم امیر علی پیاده شد و خب من هم در ماشین را باز کردم که با صدای عطیه در جایم میخکوب شدم : کجا ریحانه جان ؟! با تعجب به آن دو که ریلکس نشسته بودند نگاه کردم : مگه نرسیدیم؟! زهرا خندید: تو کجا ها سیر میکنی عکاس جانُم؟؟ ایجا خونه ای میبینی ؟! کاکام ایجا کار داره لبم را به دندان گرفتم و با بهت خندیدم راستی کجا سیر می کردم ؟؟ در خیال نواب ؟! یا در محالات؟! به سمت مغازه ای که نواب رفته بود برگشتم که آمد بستنی های قیفی در دستش را یکی یکی به دستمان داد خودش هم داخل ماشین نشست : پیش زمینه برای شامه این اگه میخوایین بریم تو پارک بخوریم عطیه گفت که فرقی نمیکند و زهرا به طرف من برگشت: برا منم فرقی نمیکنه زهرا رو به نواب کرد : خو پس تو ماشین بخوریم نگاهی به بستنی کاکائو در دستم انداختم عشق شکلات بودم _ بستنیت آب شد که ریحانه ! با صدای زهرا به بستنی که شکلات رویش آب شده بود نگاهی کردم و سرم را تکان دادم این افکار داشت کار دستم می داد دوباره نگاهی به بستنی کردم وا رفته بود کاکائوی رویش و خوب من هم مثل بستنی وا رفته بودم امشب ! مخاطب صدای پر شیطنت عطیه من بودم : اتم می شکافی خواهر ؟؟ و زهرا همانطور که مشغول تایپ در گوشی اش بود گفت : یا خبرش میاد یا نامش ! بستنیت رو بخور و من مانده بودم میان جفت آدم ریز بین و پر شیطنت ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . ○| آقای امام‌رضا! ●| لطفی.. ○| نگاهی.. ●| گوشه‌ی چشمی.. ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🍼» « 👼🏻» شلام نی‌نی‌ها😍 بابابُشُد دانِ من عادِم امام‌لِدا دان عَشتن. دالَن اِشمَمو با اَدان توعه دوشَم میعونن. بَهـــــــ😌 🏷● ↓ ‌بابابُشُد: بابابزرگ دوشَم: گوشم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌ پدر و مادر باید اعتماد فرزندان خود را جلب و خیال آن‌ها را درباره توانایی‌های خویش، در زمینه تربیت آسوده کنند. ایشان در نامه ۳۱ نهج‌البلاغه، این گونه اعتماد پسرشان را به خویش جلب می‌کند: «پسرم! اگر چه من به اندازه پیشینیان عمر نکرده‌ام، ولی در کردار آن‌ها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم، تا آن‌جا که گویی یکی از آنها شده‌ام، بلکه با مطالعه تاریخ آنان گویا تا پایان عمرشان با آنان بوده‌ام؛ پس قسمت‌های روشن و شیرین زندگی آنان را از قسمت‌های تیره آن شناختم و زندگانی سودمند آنان را با دوران زیان‌بارش شناسایی کردم. سپس از هر چیزی، مهم و ارزشمند آن را و از هر حادثه‌ای، زیبا و شیرین آن را برای تو برگزیدم و ناشناخته‌های آنان را دور کردم. پس آن گونه که پدری مهربان نیکی‌ها را برای فرزندش می‌پسندد، من نیز بر آن شدم تا تو را با خوبی‌ها تربیت کنم. «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ‖↵ کاش می‌شد تا ببینی در دلم💚 کز همه خوبان عالم برتری🌹 ‖↵ من برایت آرزو دارم همه😌 خوبی و پاکی و نیکو اختری🍃 |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1705» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
~بِسمِ‌رَبِ‌الشُهدآ♥️••• رفیق شهید شما کدام یک میباشد؟ انتخاب کن که دعوت شدی!!!👇 1⃣شهید_ابراهیم_هادی 2⃣شهید_نویدصفری 3⃣شهدای_دیگر... سخنرانے🗣 ✨عکسنوشت🏞 شهید شناسے😍 ✨عرفانے معنوے 🌱آیه گرافے https://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ ❤️عشق با زینب(س) تبانی کرده است 🌸رنگ گل را ارغوانی کرده است 🍃هست عشق دلبریت، عشق او 🌺صبر زانو می زند در پیش او... ◾️وفات حضرت زینب تسلیت باد◾️ ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . ``نانےبراے مابہ نوایَٺ درسٺ ڪن دردےبراے مابہ دوایٺ درسٺ ڪن ``باماچہ ڪرده دورےِاین راه، بگذریم یڪ ڪربلا براےگدایٺ درسٺ ڪن💔🙂 💚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . ⛔️⇦ از همان اول رو؎ ڪارها؎ شرعی و مذهبی‌ام دقت داشت. اگر چیز؎ می‌دید، تذڪر می‌داد. 📒⇦ دفتر؎ داشتیم ڪه قرار بود، اشڪالات یڪدیگر را در آن بنویسیم. دفتر از اشڪالات من پر می‌شد. ⚠️⇦ حمید می‌گفت: تو چرا به من توجه نمی‌ڪنی؟ چرا اشڪالاتم را نمی‌نویسی؟ 😉⇦ به شوخی می‌گفتم: تو فقط یڪ اشڪال دار؎؛ دست‌هایت خیلی بلند است و غیر استــاندارد! هر چه برایت می‌دوزم، آستین‌هایش ڪوتاه در می‌آید. 🙃⇦ حمید می‌خندید. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡ ‡ ‡ ڪدام رهبری در جهان به دستان دختر خردســ👧🏻ــال بوسه می‌زند⁉️ ڪجای جهان مقام زن را انقدر گرامی و با ارزش میدانند❗️✨ < ` ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
|•👒.| |• 😇.| . . ❓چرا باید قبل از خواستگاری معیارهامون رو برا انتخاب همسر مشخص کرده باشیم؟ ✅معیارها تصویر شخصیت همسرمون رو تو ذهن‌مون مجسم می‌کنه تا بتونیم موقع فکر کردن درباره یه شخص خاص، این دو تا تصویر رو با هم مقایسه کنیم و ببینیم چه قدر برهم منطبقن. 👌 ‼️مشکل عمدۀ جوونا اینه که فقط می‌دونن نیاز به ازدواج دارن و ازدواج هم باید با جنس مخالف باشه.🤦‍♀🤦‍♂ معیارایی که بعضی از جوونا برا ازدواج دارن به قدری ناکارآمده که بودن و نبودنشون خیلی تفاوتی نداره.🙄 🔴 اینا وقتی وارد زندگی می‌شن، تازه می‌فهمن که همسر خوب باید چه ویژگیایی داشته باشه. برا همین تطبیق واقعی بین اون چیزی که هست و اونی که باید باشه، بعد از ازدواج شکل می‌گیره.😲🤭 ✅✅ با کمی آموزش و در نظر گرفتن مهارتای انتخاب همسر می‌تونیم این تطبیق رو به صورت واقعی قبل از ازدواج انجام بدیم.😇 ❌نداشتن معیارهای مناسب برا انتخاب همسر یا ناکارآمد بودنشون باعث می‌شه که شما هر کسی رو که به دلتون نشست انتخاب کنید، چون معیار تعیین کننده‌ای برا انتخاب ندارین.😱 🔶 به عنوان مثال کسی می‌گه: «معیار اصلی من ایمانه»، ولی تعریف مشخصی از ایمان نداره و معیارش ناکارآمده. این فرد اگر کسی رو پسندید، می‌گه: «اون شخصِ با ایمانی هست». مثلاً اگر این فرد نماز هم نخوند می‌گه: «اصل اینه که دل انسان پاک باشه». 😐 ❌پس در این جا داشتن و نداشتنِ معیارِ ایمان، چندان تفاوتی ایجاد نمی‌کنه چون تعریف مشخصی ازش نداره و ناکارآمده.☝️ . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌چندسال پیش مامان و خواهرم با هم رفته بودن اعتکاف، و خب سه روز خونه نبودن! صبح اولین روز، گفتم بذار پدرم بگه چه دختر خوب و کدبانویی دارم، بلند شدم سفره ی مفصل پهن کردم و چایی دم کردم و خلاصه یه صبحونه ی اعیونی😌😂 اومدم شکرپاش رو بذارم سر سفره، دیدم یه قاشق شکر بیشتر نداره! چایی خودم رو برداشتم، هرچی شکر تو شکرپاش بود رو ریختم تو فنجون خودم... بعد برای بابام دوباره شکرپاش رو پر از شکر کردم... خلاصه بابا بیدار شد اومد با شوق و ذوق، شکر رو ریخت تو‌ چایی، کلی همزد، یه لقمه گرفت و خورد و بعد چاییشو سر کشید. ناگهان قرمز شد و به سوی آشپزخونه دوید😓 هرچی خورده بود رو تف کرد تو سینک و داد زد سماااااانههههه اینا که شکر نبوددددد نمک بود😢 فنجونش رو پرت کرد تو سینک و از خونه رفت بیرون😂😭 خدایی چایی با کلی نمک خیلی شور و وحشتناکه😂💔 ولی هنوز که هنوزه، وقتی میگم من غذا رو پختم، بابام میگه اول خودت بچش بعد من😕🤭 . . ''📩'' [ 549 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
مداحی آنلاین - نماهنگ شبیه حیدر - کریمی.mp3
5.17M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 عده‌ای بد و یا کج فهمیدند، یک عدهٔ مغرض هم از این کج‌فهـمۍ استفاده کردند. کأنّہ یا باید زن، مادر خـوب و همسر خوبی باشد یا باید در تلاش‌ها و فعالیـت‌ھاۍ اجتمـٰاعي شرکت کند قضیہ این‌طوری نیستـ هم باید مادرِ و همسر خوبۍ باشد، هم در فعالیت اجتماعي شرکت کند. فاطمہ‌ۍ زهراۜ مظهـر چنین جمعۍ است، جمع بیـن شئون مختلف؛ زینب کبرۍۜ نمونهٔ دیگر است. ♥️ . کتـٰاب قدرت و شکوھ زن .. ــ ناشنیده‌هایۍ از سخنانِ رهبر دربابِ بانوان . . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• همه‌منتظرن... خواهرش برسه💔... •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_صدوبیست‌وشش ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] با صدای تقریبا جیغ مانند عطیه با بهت سر چرخاندم! : وااای داداش عاشقتمممم من با دیدن آب نبات چوبی های درون دستش خندیدم سادگی میان جمع شان به شدت به دلم می نشست ،کنارشان راحت میشد خودت باشی راحت بخندی ،سوتی دهی و برای ناچیزی ، ذوق کنی ! بدون دل نگرانی ،بدون خجالت ! *دلبری در این خاندان موروثی بود انگار ! * آب نبات های چوبی را به طرف من و زهرا گرفت و زهرا کودکانه گفت : تو باز زرنگی کردی عطیه؟! _ مو زرنگُم خووو! به کاکام رفتُم آب نبات را که به طرفم گرفت گفتم : قضیه زرنگی چیه ؟! _ هیچی ای زهرا خانوم طعم توت فرنگی و آلبالو دوست داره هر دفعه هم نصیب خودُم میشه ! نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم میشد کنار این ها غرق غم شد اصلا ؟! آب نبات را بدون رو در وایسی گرفتم مسیر در سکوتی عجیب طی میشد. که عطیه ضبط را روشن کرد و نجاتمان داد از این سکوت غروب! و من توجهم جلب شد به آهنگ در حال پخش.. یا زهرا..یا زهرا به اسمت قسم تو قلبم حرم داری! دوست دارم و میدونم دوسم داری ! سرم رو میزارم به پای تو مادر ! تموم مادر ها ، فدای تو مادر ! سرم را بلند کردم و ناگهان چشمم رفت به آویز آینه جلوی ماشین پلاکی آویزان شده بود و برچسبی که رویش یا علی حک شده بود ! به همه میگم که مادرمه آبروی روز محشرمی به علی قسم که فاطمه جان اولین مدافع حرمی! ریتم آهنگ به شدت دوست داشتنی بود حواسم رفت سمت نوابی که متن آهنگ را زیر لب تکرار می کرد ! آتش زبانه زد از خانه علی در بین شعله سوخت پروانه علی افتاده از نفس همسنگر علی یک آیه شد جدا از کوثر نبی این چند بیت عجیب در جانم نشست.. ای وای مادرم نفسی لک الفداء بی بی، بی حرم چشمانم را بستم و شعر قشنگ آهنگ ، گوش هایم را نوازش داد یادم باشد ،اگر فرصتی بود از نواب بپرسم این مادر فاطمه نام کیست،که شیعیان برایش سینه چاک می دهند ؟! راس تو می رود بالای نیزه ها من زار میزنم در پای نیزه ها [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_صدوبیست‌وهفت] با صدای تقریبا جیغ مانند عطی
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] جایی خوانده بودم که شمس تبریزی می گفت در علم فلسفه ، هاله ای رنگی هر آدمی را در برگرفته و این هاله را از طریق اخلاقیات فرد میشد حدس زد. من هم در دنیای رنگی خودم ،معتقد بودم هر فرد رنگ مختص به خودش را دارد! زهرا سفید بود به نظر من همانقدر شفاف و یکرنگ ! عطیه را صورتی می دیدم همانقدر دخترانه و کودکانه و پر از ذوق و هیجان فکرم رفت پیش رنگ هاله نواب هاله نواب آبی بود ،نه از آن آبی های تیره نه از آن آبی های زیادی کمرنگ آبی اش خاص بود ،شاید همرنگ آسمانی صاف ! آبی روشنی که مملو از آرامش بود ! همانقدر زیبا ، همانقدر پر شکوه ! به طرف زهرا برگشتم: چرا چهره ات گرفته ؟! _ از عصر که با علی حرف زدُم دیگه ازش خبری ندارُم هر چقدر هم زنگ میزنُم جواب نمیده نگاهی به آشفتگی اش کردم : نگران نباش عزیز دل ! از عصر تا حالا سه چهار ساعت بیشتر نشده که مردد نگاهم کرد ،انگار گوشی اش آینه دقش بود که آن را سریع در کیفش گذاشت ! نواب پارک که کرد،منتظر ماندم همه پیاده شوند بعد من ! چشمم ترسیده بود از سوتی دفعه قبل ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . از نیازمندی ها:) . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» شَلام! مَم املوژ اومده‌م پیسِ حژلَتِ آدا😃 عه عالمه دوششون دالَم❤️ هنوز اِیلی کوشولو ام بَلی امیدبالَم وَگتی بُزلگ اودم هم بیام پیسسون😇 اِی تاش وگتی به سنِ تتلیف لسیدم لهبلمون تو دَشنِ فلشته های ما اَم بیان😍 🏷● ↓ 🍭 عه عالمه : یه عالمه 🍭 اِیلی : خیلی 🍭 دَشن : جشن 🍭 تتلیف : تکلیف 🍭 امیدبالم : امیدوارم 🍭 اودم : شدم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ‖↵ رجب هنگامه راز و نیاز است📿 برای عاشقان فصل نماز است💚 ‖↵ رجـب درگـــاه غفـــــران الهی🌱 برای بندگـــانش باز باز است👥 /✍ |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1706» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|