•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
••᚜القصه📝
به غیر از تو🪴
کسی در نظرم نیست😌᚛••
قصاب کاشانی ✍🏼
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1280»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
دنبال محکــــ💪🏻ــم کردن ریشــ🌸ــه هاےِ
زندگیت باش👌🏻🍃
تاتوےِ سختـــ☹️ــ ترین
شرایط هم بتونی استوار بمونی!💪🏻😍
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
هر ازدواج
شرایط خاصی رو توی
زندگی آدما ممکنه ایجاد کنه
🍁 اما بعضی ازدواجها
چالشبرانگیزترند و
احتمالِ خطا توشون بیشتره؛ مثلا
💚 #ازدواج_سیاسی
«درسته من و خواستگارم، با هم
خیلی تفاوت داریم، اما دوتاییمون
فلان وزیر رو دوست داریم...😍»
ازدواجهایی که فقط و فقط بر پایهی
یک شباهت سیاسی انجام میشن،
چالش زیادی پیدا میکند... چون
شرایط سیاسی مدام در حال تغییره
💚 #ازدواج_دور
ازدواج یک دختر با خواستگار مقیمِ
خارج از کشور یا مقیم یه شهر دور،
اگه شناخت دو طرف صرفا از طریق
ارتباطات تلفنی و اینترنتی باشه و
شرایط و آداب و رسوم محل زندگی
دو طرف درنظر گرفته نشه، چالشبرانگیزه
💚 ازدواج با #مشاغل_خاص
زندگی با افرادی که شغل خاص یا
سختی دارند، آمادگی و توان روحی
بیشتری نیاز داره... مثلا همسر یه
دریانورد، باید روحیه زندگی دور از
خانواده و فامیل رو داشته باشه
💚 #ازدواج_رمانتیک
ازدواجهای صرفا احساسی، بدون در
نظر گرفتن جنبههای منطقی و واقع
گرایانه انجام میشن و برای همین،
با روبرو شدن دو طرف با شرایط
مختلف و سخت، ممکنه تقابل دو
طرف رو پررنگ کنه و دچار چالش شه
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
مےپرسے:
کدامین احساس
در ؏ـشق شگفتانگیز است❓
مےگویم: "اَمنیت"💚
اینکه حس کنے
کسے "قلبـ🫀ــت" را تنگ
در آغوش مےگیرد
نه دستانت را...
#أدهم_شرقاوے
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎀𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
ایدھ ساختنِ زیـ🫕ــر قابلمھ
با گیرھ لبـ🖇ــاس🙄☝️
+ نکتھ: از گیرههای قدیمۍ
و بلا استفاده کمک بگیرید😉🎨
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
ی بارم این مدلی لیست خرید بفرست😜📝👇
با سلام خدمت سرورم، سلطان (نام همسری)
امروز خزانه قصر را بررسی کردم🤔
مقداری برنج🍚
اندکی نان 🍞
تکه ای مرغ 🍗
کمی گوجه🍅
نیاز داریم ♥
سرورم از شما استدعا دارم در صورت امکان تهیه فرمایید🩷
با تشکر:
(اسم خودتون) بانو( ملکه قصر)👸😁
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 دیروز با مامانم رفتیم کتابفروشی؛
دو تا دختر اونجا بودن. یکیشون سووشون
رو برداشت گفت:
-اِ این کتاب سیمین دانشوره!
اونیکی گفت:
-نمیشناسم!
اولی توضیح داد
-بابا زن جلال آل احمده دیگه.
دختر دوباره گفت:
-نمیشناسم!
اولی کوتاه بیا نبود و گفت:
-بابا جلال آل احمدِ بزرگراه جلال دیگه😐
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 836 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
هرکاری دارین به خدا بگین(:🪴
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_دویستوچهلوچهارم مسجد کوچک و کاهگلی بود. کف
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستوچهلوپنجم
احمد استکان چایم را به دستم داد و گفت:
بخور که زود حاضر شیم بریم مسجد.
استکان چایم را از او گرفتم و تشکر کردم.
احمد دوباره با تحسین نگاه در اتاق چرخاند و پرسید:
امروز به جز این که اتاق رو این قدر خوب جمع و جور کنی دیگه چی کار کردی؟
با لبخند گفتم:
کار خاصی نکردم. همون کارای همیشگی
تو چرا این قدر دیر برگشتی؟
روزای دیگه زودتر میومدی
احمد استکان چایش را در سینی گذاشت و گفت:
دستم حسابی سنگین بود خسته هم بودم یواش یواش اومدم.
از جا برخاست و از اتاق بیرون رفت.
یک جعبه بزرگ با خود به اتاق آورد. کنارم جعبه را روی زمین گذاشت و گفت:
به صاحب باغ گفتم جای دستمزد بهم میوه بده
اونم پرسید چرا
منم گفتم میوه بیشتر به کارم میاد
دم حساب کتاب بهم گفت هر چه قدر میخوام برم از آلبالو گیلاسا جمع کنم
میوه های پا درختی رو هم به همه گفت حلاله هر کی هر چه قدر میخواد جمع کنه ببره
منم یکم جمع کردم آوردم.
آلبالو و گیلاس ها را در دستارش ریخته بود تا جدای از بقیه باشد و از جعبه بیرون نریزد.
جعبه پر از هلو و زرد آلو بود.
احمد گفت:
اینا زیاد سالم نیست به درد خوردن بخوره ولی بعد که اومدیم برات ریز می کنم روی پشت بام پهن می کنم برگه که شد مصرف کن
از او تشکر کردم و گفتم:
دستت درد نکنه
حسابی خودت رو اذیت کردی
دو دستش را در دست گرفتم و کف هر دو دستش را بوسیدم.
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
من هر کار برات بکنم کمه
تو به خاطر من از آسایشت زدی اومدی این جا
نگذاشتم جمله اش را کامل کند و گفتم:
من بدون تو نه آسایش داشتم نه آرامش
من فقط کنار تو آسایش و آرامش دارم
این چند روز اگه غر زدم اذیتت کردم نه این که آسایش نداشته باشم
نه، فقط هنوز عادت نکرده بودم
دیگه از این به بعد میشم همون رقیه سابق.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستوچهلوششم
احمد صورتم را نوازش کرد و گفت:
یه روزی همه این خوب بودنات رو جبران می کنم
دست احمد را روی صورتم نگه داشتم و گفتم:
همینا جبرانه ... نیاز نیست بعدا جبران کنی
همین که مهربونی مثل مردای دیگه بد اخلاقی و بی توجهی نمی کنی دل منو نمی شکنی بهم توجه می کنی هم خیلی قشنگه هم ارزشمنده هم جبرانه
حسابت با من صاف صافه احمد آقا
خدا کنه من مدیونت نباشم و ازم راضی باشی.
احمد مرا در آغوش کشید و گفت:
من ازت راضی ام قربونت برم.
مگه میشه از فرشته ای مثل تو راضی نبود.
لب هایش که روی پیشانی ام نشست صدای الله اکبر شیخ حسین بلند شد.
احمد مرا از خود جدا کرد و با خنده گفت:
استغفر الله .... دم اذون داشتم از خود بی خود می شدم.
کم دلبری کن رقیه خانم
پاشو بریم مسجد که مثل دیشب نشه که کم کم به لقمه ام شک می کنم
با خنده از جا برخاستم. روسری ام را از سر میخ دیوار برداشتم و گفتم:
به لقمه ات چه ربطی داره؟
احمد در حالی که لباسش را در می آورد گفت:
بالاخره نون حلال یه برکاتی داره نون شبهه ناکم یه توفیقایی رو از آدم می گیره
لباس تمیزی از بقچه به او دادم تشکر کرد و گفت:
یه بار رو آدم میگه اشتباه شد سهو شد توفیق پیدا نکردم
ولی چند بار که یه توفیق رو از دست بدی دیگه باید یکم به اعمال خودت، کاری که می کنی غذایی که می خوری مشکوک بشی ببینی علتش چیه
چادرم را سرم کردم و گفتم:
به نون زحمت کشی خودت شک نکن
علتش وقت نشناسیه خانومته
احمد چراغ نفتی را خاموش کرد مرا در بغل گرفت و به سمت در هدایت کرد و گفت:
علتش هر چیزی هست الا شما...
الانم سریع بیا بریم که شیخ حسین زود قامت می بنده
به سمتم چرخید و پرسبد:
وضو داری؟
سر تکان دادم و گفتم:
بله با آبی که شما دیشب آوردی وضو گرفتم
با قدم های بلند خودمان را به مسجد رساندیم و پیش از رکوع توانستیم اقتدا کنیم.
بعد از نماز و سخنرانی و رفتن اهالی به مستراح مسجد رفتم و تجدید وضو کردم.
احمد با شیخ حسین گرم صحبت بود و من کنار دیوار منتظر ایستادم تا صحبتش تمام شود.
چند دقیقه ای منتظر بودم تا این که احمد آمد.
دستم را گرفت و گفت:
ببخش منتظرت گذاشتم.
از شیخ پرسیدم ببینم می تونه چند تا وسیله برامون جور کنه بیاره
در حالی که هم قدم با او راه می رفتم پرسیدم:
چه وسیله ای؟
_با آقا غلام صحبت کردم اجازه داد مستراح درست کنیم
میخوام اگه بشه یه جور بسازمش ...
صدایش را آهسته کرد و گفت:
در و پیکر داشته باشه که همون جا هم بشه حمام کرد.
بشکه آب بذاریم زیر بشکه اجاق بذاریم آب گرم بشه راحت باشی
جلوی در خانه رسیدیم احمد در را یاز کرد و وارد اتاق شد. من هم پشت سر او رفتم و گفتم:
اگه این طوری بسازی که عالی میشه
خیلی سخت بود گوشه اتاق حمام کنم.
احمد چراغ نفتی را روشن کرد و گفت:
خود آقا غلام گفت فردا میاد که جاش رو معلوم کنه دوتایی با هم چاه بکنیم و بعدم دو سه روزه بسازیمش.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
••᚜دل برای تو ز جان برخیزد💚
جان به عشقت ز جهان برخیزد🥰
در دل هر که نشینی نفسی🌱᚛••
عطار ✍🏼
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1281»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
صبح ها و عصرها 😍
لبخندی بچسبانيد گوشه لبتان!😊👌
دليلش مهم نيست، 🍃
اصلا نيازی به دليل ندارد، 😄
لبخند است ديگر، ✋
هفت خان رستم که نيست🌸🍃!
يک ليوان چایـــ☕️ــ تازه دم بنوشيد
يک موزیکه بی کلامِ خوب برای خودتان پخش کنيد👌
و گذشته و آينده را بگذاريد به حال خودشان😄😎
مهم همان عصر
همان لبخند،
همان چای، همان موسيقيست..!💕
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•