eitaa logo
عاشقانه‌ های‌ حلال 🇵🇸 ꨄ
15.6هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
80 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Daricheh_Khadem ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• زنـدگے ماننـد یـک کتـاب است📚 هـر روز یـک صفحـہ جدیـد را شـروع مے کنے📖 بگـذار اولین کلماتی که✍🏻 در صفحه جدیدت می نگارے🌱 صبح بخیر باشد …🍄 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• 🌸امام حسن سلام الله علیه : لرجل جاءَ إلَيهِ يَستَشِيرُهُ في تَزويجِ ابنَتِهِ : زَوِّجْها مِن رَجُلٍ تَقِيٍّ ، فإنّهُ إن أحَبَّها أكرَمَها وإن أبغَضَها لَم يَظلِمْها .🫂 🌸امام حسن عليه السلام : (خطاب به مردى كه با ايشان در باره ازدواج دختر خود مشورت كرد) او را به مردى باتقوا شوهر ده ؛ زيرا اگر دختر تو را دوست داشته باشد گراميش مى دارد و اگر دوستش نداشته باشد به وى ستم نمى كند .❤️‍🩹 منبع:مكارم الأخلاق : ۱ / ۴۴۶ / . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• چشمانت با من همان می کند که بهار با درختان باران با خاک تشنه و عشق با قلب آدمی🤍 •محمد شیرین زاده . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• محدودم کن به دوستـ💕 داشتنت دلم میخواهد جز چیزے به چشمِ دلـ💚 نیاید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• باقالی پلـو 😍 مخـصـوص ۳ نــفر🤓 نـمــک ۲ لیوان باقالے تمـیز💚 ۲ لیوان برنـج شسته شده🌾 یک قاشـق چای‌خوری پودر سیـر🧄 حدود سه چهارم لـیوان شوید خشک برای خـوراک مرغ : دوتا پیـاز🧅 پـودر سـیر: ۱ قاشق چای‌خوری🧄 پـاپریکا: ۱ قاشق چای‌خوری🌶 نمـک و فلـفل‌سیاه🧂 زعفرون🧡 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏یادش‌بخیر! انگار همین دیروز بود با محبوبم از هاروارد داشتیم چایی می‌خوردیم، که گفت واسه من کم‌بریج ☕️😄 . . •📨• • 904 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• امروز یه روز خوبه... 🌝🌷 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• سرم را بالا گرفتم به احمد نگاه دوختم و گفتم: تو مگه اذیت کردن هم بلدی _من بلدم تو انگار عادت نداری اذیت شدن ها رو به روم بیاری دوباره روی سرم را بوسید و کمی مرا از خودش فاصله داد و گفت: تا شب که بر می گردم مواظب خودت باش _چشم _چشمت بی بلا احمد خداحافظی کرد و رفت. کمی دور اتاق را جمع کردم و وقتی از خلوت بودن حیاط مطمئن شدم چادر پوشیدم تا به دستشویی بروم. کنار دستشویی با آفتابه وضو گرفتم و به اتاق برگشتم. داشتم علیرضا را شیر می دادم که همسایه محکم به شیشه در کوبید و با عصبانیت و صدای بلند گفت: بیا بیرون شازده خانم حالا شوهرت رو برای من شیر می کنی می فرستی از ترس دست و پایم شروع به لرزیدن کرد و قلبم به شدت می تپید. علیرضا هم محکم مرا چسبیده بود و رهایم نمی کرد. دوباره محکم به شیشه کوبید و گفت: بیا بیرون ببینم. چند بار دستگیره در را بالا و پایین کرد ولی چون عادت داشتم وقتی تنها هستم در اتاق را قفل کنم نتوانست وارد اتاق بشود. فریاد زد: باز کن درو _باز چیه اومدی گرد و خاک کنی؟ صدای حاج خانم بود که به خواهرش تشر زد. سایه شان را از پشت پرده اتاق می دیدم. خواهر حاج خانم گفت: به تو ربطی نداره میخوام این یک ذره بچه رو ادبش کنم دیگه شوهرش رو برای من شاخ نکنه _تو برو یه فکری به حال خودت بردار نمیخواد مردم رو ادب کنی تو به پر و پای کسی نپیچی کسی کار به کارت نداره _ها چیه؟ سبیلت رو چرب کردن که به جای این که طرفداری خواهرت رو بکنی طرف غریبه رو گرفتی؟ _بر فرض چرب کرده باشن سه ساله آوردمت این جا هر روز از دستت یک ماجرایی داریم کی میخوای دست از این کارات برداری _دو قرون کرایه این قدر برات ارزش داره که داری به خاطر غریبه حرف بار خواهرت می کنی؟ _اصلا آره تو فکر کن ارزش داره سه ساله مفت نشستی این جا یک قرون که ندادی هیچ هر چی مستاجر خوبم داشتیم فراری دادی با کارات این دفعه دیگه نمیذارم مستاجری که اجاره دو ماهش رو جلو جلو میده فراری بدی بخوای شرّ درست کنی به پر و پای اینا بپیچی با خودم طرفی خواهر حاج خانم در حالی که بلند بلند فحش می داد و بد و بیراه می گفت به اتاقش برگشت و من نفس راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حبیب الله آبسواران صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• چند دقیقه بعد دوباره تقه آرامی به شیشه در خورد و صدای انسی خانم را شنیدم: رقیه خانم... علیرضا را زمین گذاشتم و در را باز کردم. سلام کرد و همراه دو دخترش وارد اتاق شد. دختر هایش زیر لب سلام کردند و با خجالت نگاه دزدیدند و پشت چادر رنگی مادرشان مخفی شدند. انسی خانم در را بست که تعارف کردم بنشیند. کمی از در فاصله گرفت نشست و گفت: چه خوب کردی به شوهرت گفتی بیاد حق این سلیطه خانم رو بذاره کف دستش حسابی کیف کردم لبخند کمرنگی زدم و گفتم: من چیزی نگفته بودم خودش به شوهرم گفت چه بلایی سرم آورده _هر چی بود خوبش شد خوشم اومد شوهرت یه کاری کرد دیگه حاج خانمم مجبور شد تو روی خواهرش در بیاد دیگه فکر نکنم جرات کنه دور و برت بیاد به دستم نگاه دوخت و پرسید: دستت خوب شد؟ سر بالا انداختم و گفتم: فرق چندانی نکرده هنوز درد داره شب شاید بریم پیش شکسته بند مچ دستم را گرفت و گفت: الهی بشکنه دستش دست دختر منم یک بار پیچوند تا سه روز دستش پرم داشت و درد می کرد. این قدر دنبه و زردچوبه مالیدم تا خوب شد. به دخترهایش اشاره کرد و گفت: شرمنده دیشب که گفتی بچه ها رو بگم بیان پیشت این قدر ذوق کردم بهشون گفتم. اینام از خواب که بیدار شدن گفتن ما رو ببر پیش خاله دیگه منم آوردم شون با لبخند به بچه ها نگاه دوختم و گفتم: الهی قربون شون برم خوب کردی آوردی شون منم از تنهایی در میام قابلمه غذایی را از زیر چادرش بیرون آورد و گفت: اینم نهارشون چیز قابل داری نیست خوراک لوبیاست ولی زیاد پختم اگه دوست داشتی خودتم باهاشون بخور. تشکر کردم که گفت: از جهت شبهه دار نبودنش هم خیالت جمع من از وقتی رفتم سر کار و اختیارم دست خودم بوده حساب سال و خمسم رو دادم با خودم گفتم هرچی خونه شوهر مال حروم و ناپاک و شبهه دار خوردم بسه کم یا زیاد هر چی در بیارم خمسش رو میدم تا ان شاء الله شرمنده امام زمان نشم و برکت زندگیم و عاقبت به خیری خودم و دخترام هم تضمین بشه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید علیرضا آرمات صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• دنیا برای قلب من انگار کوچک می‌شود وقتی که دور از این حرم دلتنگ مشهد می‌شوم . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 تا✨ گل روی تو دیدم🌸 همه گل‌ها خارند🌵 ﮼𖡼 تا💫 تو را یار گرفتم🥰 همه خلق اغیارند😉 سعدی /✍🏼 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1352» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•