☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
آخرش اونایی برندهان
که با امام رضان،
به هر حالی که باشن،
به هر جایی که باشن،
باور کن...🤍
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوبیستوهشت :_سلام دستم را دراز میکنم و با هر دو دست
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوبیستونه
استاد شریفی!
استاد؟ یعنی او استاد نیکی است؟؟
با تعجب میگویم
+:چند ساله است؟؟؟
پسر ها نگاهم میکنند
:_حول و حوش سی... از هیئت علمی نیستا...
با صدای بلند فکر میکنم
+:یعنی خودشهه؟
سرم را بلند میکنم
+:بچه ها کمکم میکنین برم پیشش؟
پسر قدبلند میگوید
:_باشه،ولی از استاد سخت گیراست...
+: باید ببینمش
:_باشه.. بیا از ورودی ردت کنیم...
همراهشان راه میافتم و وارد دانشکده میشوم.
از بین شمشادها رد میشویم و جلوی ساختمان میرسیم.
:_ببین داداش،الآن باید تو اتاق اساتید باشه...
دستم را دراز میکنم
+:ممنون رفقا
پسر کوتاه تر میگوید
:_گفتم به دانشجوی حقوق دختر نده؟حالا میگم به این شریفی دختر بده... داماد بهتر از این
آدم پیدا نمیکنی..
سر تکان میدهم و به طرف ساختمان حرکت میکنم.جلوی اتاق اساتید،دستی به کت و موهایم
میکشم.
میخواهم خوش پوش تر از همیشه به نظر بیایم.
دلیل این یکی را هم نمیدانم...
چند تقه به در میزنم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوسی
صدای مردانه ای میگوید
:_بفرمایید
در را باز میکنم و وارد میشوم.
مرد جوانی روی مبل نشسته و فنجانی چای در دست دارد.
کس دیگری در اتاق نیست.
جوان تر از سی سال به نظر میرسد.
موهای بور،چشم های روشن و ریش مرتب و کوتاه.
پیراهن چهارخونه ی کرم به تن کرده و شلوار قهوه ای.
:_جانم ؟ کاری داشتین؟
اخم ابروهایم را باز میکنم.
+:شما آقای شریفی هستین؟
:_بله،امرتون رو بفرمایید...
فنجانش را روی میز میگذارد و بلند میشود.
:_بگو جانم.. در خدمتم.. از بچه های حقوق هستی؟
+:من آریا هستم آقای شریفی.. مسیح آریا
همسر شاگردتون... خانم نیایش
به وضوح جاخوردنش را میبینم.
رنگش میپرد و باتعجب نگاهم میکند.
:_واقعا؟؟ خیلی از دیدنتون خوش بختم..
دستش را دراز میکند..با سرانگشتانم دستش را میگیرم.
دستم را رها میکند و میگوید
:_بفرمایید بشینید..
دستانم را روی سینه ام قالب میکنم
+:ممنون ..
نگاه بیتفاوت و سردم را به صورتش میدوزم.حالا شبیه خودم شده ام.
مغرور و سرد...
این نیمه ی جذاب ترم را چند وقتی است از یاد برده ام ...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوسیویک
+:مزاحمتون نمیشم آقای شریفی... فقط اومدم خانمم رو برسونم،گفتم سلامی هم به شما عرض
کنم..خدانگه دار
برمیگردم تا از اتاق بیرون بروم.
:_آقای آریا؟
+:بله؟
:_تبریک میگم،بابت ازدواجتون... امیدوارم خوشبخت بشید
+:ممنون
از اتاق بیرون میروم.
حس بهتری دارم،همین عرض اندام کوچک در دانشگاه تا حدودی اتفاقات مشابه شریفی را از
دور نیکی میپراند.
شاید نیکی با دانستنش حتی از دستم عصبانی بشود اما چاره ی دیگری ندارم!
دوست داشتم یقه ی شریفی را بگیرم و رخوت مشت هایم را روی صورتش پیاده کنم...
اما این رفتار متشخص و متین،برای نیکی بهتر است..
از دانشگاه خارج میشوم.
★
:_الو مانی پشت فرمونم..کارواجب داری بگو..
+:مسیح من به مامانینا گفتم شما چهار پنج ساعت دیگه میرسین ایران...
:_چی؟؟ نه نیکی قراره بره تولد امروز.. نمیشه،کنسلش کن
+:مسیح،من خانم نیازی نیستم قرارای کاریت رو کنسل کنما.... مگه شوخیه میگی کنسل کن؟
:_بگو پروازشون تأخیر داشته.. بگو شب میرسن...
ترجیحا بگو نصفه شب،حوصله ندارم تا فرودگاه برم
+:به خاطر مهمونی نیکی من برم یه دروغ دیگه بگم؟مسیح تو چته؟؟
:_مانی نمیتونم حرف بزنم.. باید برم غذا بخرم..نیکی الآن خسته و گشنه میرسه خونه
+:الو؟ببخشید میتونم با آقای مسیح آریا صحبت کنم؟
:_چرا چرت میگی مانی؟؟
+: تو مسیح،برادر من نیستی...تو یه پسر عاشق پیشه ی شونزده ساله ای..
نمیفهمم مانی چه میگوید...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوسیودو
:_مزخرف نگو
+:حواست باشه داری با چشم باز،پا تو چه چاهی میذاری...
:_مثل آدم حرف بزن ببینم دردت چیه مانی؟
+: دردم اینه که برادر لجباز کله شقم،عاشق زن صوریش شده ...
من؟ عاشق نیکی شده ام؟؟از صراحت کلامش دهانم خشک میشود.
سعی میکنم تلخی کلام مانی را با لبخندِ تصنعی ام بگیرم.
:_چرا؟ چون گفتم نیکی تولد دعوته؟ چون میخوام براش غذا بگیرم؟ فکر کردی عاشقش
شدم؟من،مانی؟ من عاشق میشم؟
+:یه کم به کارات فکر کن،یه روز به مسیح میگفتن قراره سیل بیاد،قراره هممون بمیریم اصلا اگه
خبر میدادن نصف دنیا با هم خراب شده،پوزخند میزد...
راست میگوید،من واقعی را نشانم میدهد ..
+:الآن همون مسیح نگران گرسنگی یه دختربچه است...اونم یه دختر مثل نیکی...
:_مانی...
+:مسیح.. یادت نره،به نیکی قول دادی یه ماه بعد این ماجرا تموم میشه.. ده روزش گذشته
:_بسه مانی
تلفن را روی صندلی پرت میکنم و فرمان را بین مشتم فشار میدهم...
(من شام نخوردم... از قیمه ی ظهرت داری به یه آدم گرسنه ی دیگه بدی؟)
ترمز میکنم.
ماشین ها،با بوق ممتد از کنارم رد میشوند.
(دیگه تو خونه چادر سر نکن)
سرم را روی فرمان میگذارم..
(اصلا من پشیمونم... اشتباه کردم.. میخوام برگردم)
نه..من همان مسیحم...
نمیگذارم روحم را دختری به بازی بگیرد...
قلبم را اسیر کسی نمیکنم که قلبش برای من نیست...
استارت میزنم و تمام ناراحتی هایم را روی پدال فشار میدهم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسم دلبر و همدمت رو
اینجوری سیو کن🥹🤭
- 🤍«𝗡𝗲𝗽𝗲𝗻𝘁𝗵𝗲»
•یعنی کسی یا چیزی که باعث بشه
غم و حال بدتو زود فراموش کنی
•مثل مورفین میمونه
√ اگه یه آدم به این قشنگی
تو زندگیت هست، به جای اسمش
این کلمه رو سیو کن🪽😍
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایتاست☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𓂃بفرماییدتودمدربده𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
🛵
⏝
#صبحونه
نسـیم، عطــرِ تو را
صــبح با خـودش آورد✨
و گفـت:
«روزیِ عُشـاق با خـداوند است»❣😌
🌱_قـــاسم صـرافان
🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
🌱 امامـ بـاقـر عليه السلامـ :
🔅) ألاَ فَاصدُقُوا؛ فإنَّ اللّهَ مَعَ مَن صَدَقَ.
😇 ( هان! راستگو باشيد؛ زيرا خداوند با كسى است كه راستگو باشد.
⇦ بحار الأنوار، ج۶۹، ص۳۸۶
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
مادربزرگم همیشه میگه:
"خدا بدون احوال پُرست نذاره"🤲
ازش میپرسم حالا چرا این دعا؟⁉️
میگه: نمیدونی چقدر قشنگه که یکی توی شلوغیهای روزانهش به یادت باشه و با یه احوالپرسی ساده هم حال خودشو خوب کنه، هم حال تورو : )❤️🩹
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
من که دلم رفت برا این عروسک🥺😍🧸
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 نی نی داداشم تازه به دنیا اومده
و از بیمارستان آوردیم خونه خوابیده
فامیلمون اومده میگه آخی خوابه❓☺️
بابام میگه نه زدیمش تو شارژ😅
دکتر گفته ۷_۸ ساعت اول خوب
بذارین شارژ بشه :)🤣
پاشدن رفتن 😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1081 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃پاتوقمجردے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🥤
⏝
🪖
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
روایت همسر محترم شهید:هر هفته توی خونه روضه داشتیم ، وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ،تا اسم امام حسین (ع) می اومد
حاجی رو میدیدی که اشکش جاری شده حال عجیبی میشد با روضه امام حسین علیه السلام انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد...یک بار وسطِ روضه ،مصطفی رفته بود بشینه رو پاش متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش!گریهکنون اومد پیش من، گفت: « بابا منو دوست نداره.هر چی گفتم جوابم رو نداد ...»روضه که تموم شد، گفتم:
«حاجی، مصطفی اینطوری میگه»با تعجب گفت:«خدا شاهده نه من کسی رو دیدم
نه صدایی شنیدم...»از بس محوِ روضه بود ...
شهادت: عملیاتکربلایچهار ۱۳۶۵
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#روایت_عشق❤️
.
𓂃اینجاشهدامیزبانعشقاند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🪖
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
تو را میخواهم و دانم که هرگز
به کامِ دل در آغوشت نگیرم (: ..🫂
_فروغفرخزاد
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
🧃
⏝
֢ ֢ #ویتامینه ֢ ֢
.
همین الان واسش بفرست👇
گاهی وقتا میشینم با خودم فکر میکنم
میگم 😉
خدایا من چه کار خوبی تو زندگیم انجام دادم که این شوهـر مهربونو آوردی تو زندگیم؟!😍😘
خدایاشکرت ک دارمت♥️
بمونی برام سایه بالاسرم😘
#اقتدار_دهی
.
𓂃ویتامینعشقتاینجاست𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧃
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
نیت کنیم
و با پای دل مون
بریم زیارت.
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوسیودو :_مزخرف نگو +:حواست باشه داری با چشم باز،پا
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوسیوسه
*نیکی*
صدای باز و بسته شدن در میآید.
قفل دستبندم را میبندم و شالم را سر میکنم.
تولد فرشته است،دخترخاله ی فاطمه..
بعد از مدت ها آشفتگی،این مهمانی دوستانه میتواند شادابم کند.
از اتاق بیرون میروم.
مسیح به طرف اتاقش میرود.
همان شلوار سرمه ای و کاپشن زرشکی سرمه ای را به تن دارد.
:_سلام پسرعمو
به طرفم برمیگردد.
سرمای نگاهش،استخوان هایم را آتش میزند.
سر تکان میدهد.
از نگاهش میترسم..برق چشم هایش،هولناک شده...
با بیتفاوتی و اخم میگوید
+:خب؟ــ
جا میخورم..
+:کاری داری؟؟
نه،این مسیح نیست...
آب دهانم را قورت میدهم.
:_ماکارونی تون رو گرم کردم
برمیگردد
+:نمیخورم بریزش آشغال
پلکم میپرد.
احساس ضعف و تنهایی به قلبم هجوم میآورد.
به طرف اتاقم برمیگردم.
صدای مسیح از پشت در میآید.
+:میشه یه چند لحظه بیای اینجا؟
:_الآن میام.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوسیوچهار
کادو را داخل کیف میگذارم،کیف و موبایلم را برمیدارم تا به فاطمه پیام بفرستم و از اتاق خارج
میشوم.در اتاق مشترک،نیمه باز است. از کنارش رد میشوم که صدای مسیح از داخل اتاق میآید.
+:نیکی اینجام.
در را باز میکنم و داخل میشوم.
:_کاری داشتین؟
+:آره، بشین
روی صندلی میز توالت مینشینم،او هم روی تخت.
:_گوش میدم
+:راستش ما قراره امروز فردا از ماه عسل برگردیم دیگه..گفتم اگه اشکالی نداره، مامان اینای من
رو با عمواینا دعوت کنیم اینجا با هم آشتی کنن.
:_اصلا اشکالی نداره.. خیلی هم خوبه ..
+:به هرحال هرچه زودتر جدا بشیم بهتره
:_همینطوره
در با صدای بلندی بسته میشود و کلید داخل قفلش میچرخد.
قلبم از جا کنده می شود.مسیح به سمت در میپرد.
میدوم و کنارش میایستم.
صدای آرام مانی میآید.
:_بچه ها اروم باشید با مامان اومدم،سرو صدا نکنین الآن میاد تو.
از صدای بلند کوبیده شدن در،ضربان قلبم بالا رفته.
نفس نفس میزنم.
دستم را جلوی دهانم میگذارم و سعی میکنم خودم را آرام کنم.
نگاهم به مسیح میافتد،شوکه شده ولی مثل همیشه آرام است.
روی تخت مینشیند،من هم کنار در سقوط میکنم.
صدای کفش های پاشنه بلند،در سالن خانه میپیچد،گوشم را روی در میگذارم.
صدای زنعمو میآید
:_اینجا که مثل دسته ی گل میمونه.. تا حالا باید گرد و خاک رو وسایل مینشست..
صدای مانی را میشنوم..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوسیوپنج
+:آره ولی من دیشب تمیز کردم.. گفتم که لازم نیست،شما بیاید... حالا دیگه بریم..
:_ بذا یه نگاهی به اتاقا بندازم..
+:مامان اتاق جای خصوصیه.. درست نیست...عه مامان با شمام؟
صدای کفش ها نزدیک میشود.
از جا میپرم،مسیح هم بلند میشود.قدم ها نزدیک و نزدیک تر میشوند.
نگران،به مسیح نگاه میکنم.
صدای کفش ها دقیقا از پشت در میآید و بعد دستگیره ی در،پایین کشیده میشود.
ناخواسته بلند نفس میکشم.
مسیح انگشت اشاره اش را روی بینی اش میگذارد:هیس.
دوباره دستگیره بالا و پایین میشود.
:_مانی این در قفله؟
+:آره مامان جان،قفله...
:_واسه چی؟
+:همون شب،مسیح در رو قفل کرد کلیدشم برد...
:_قربون پسر خوش غیرتم بشم الهی
ناخواسته نگاهم به مسیح میافتد.
او هم مرا نگاه میکند،لبخند میزند و شانه بالا میانداز د.
صدای پاهای زنعمو از اتاق مشترک دور میشود و به طرف اتاق من میرود..
چند لحظه که میگذرد،صدایشان از دورتر میآید.
:_عه مانی از جلو در بکش کنار..
+:مامان محاله بذارم بری تو این اتاق...
انگار اتاق مرا میگوید،در دل مانی را تحسین میکنم.اگر زنعمو داخل این اتاق شود و وسایل من را
ببیند...
:_چرا؟
+:مسیح تأکید کرده هیچ کس تو این اتاق نره.. حتی من
:_چرا؟
+:چیزه... یعنی.. عکساشون تو در و دیوار این اتاقه..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوسیوشش
:_عکساشون مگه آماده است؟دیروز به آتلیه زنگ زدم گفتن هنوز آماده نیست..
+:نه.. یعنی... عکسای قبل از عقدشون اینجاست..
هجوم خون به رگ های صورتم،پوستم را میسوزاند.
سرم را پایین میاندازم.
صدای آرام مسیح میآید :مانی؟؟
زنعمو میخندد.
:_عجب...
زنعمو دورتر میرود،مانی هم به دنبالش.
صدای کفش هایشان واضح است.
صدای زنعمو را میشنوم :این آشپزخونه بوی زندگی میده
مسیح با تحسین نگاهم میکند،سرم را پایین میاندازم.
مانی میگوید:بسه دیگه مامان.. بیا بریم..
مثل اینکه زنعمو راضی به رفتن میشود.
:_خیلی خب،برو تو ماشین رو روشن کن،منم الآن میام
مانی میگوید:نه اول شما.. خانما مقدم ترن...
زنعمو میگوید:چه جنتلمن شدی.. بیا برو این حرف ها اصلا بهت نمیاد...
مانی اعتراض میکند:آخه مامان...
صدای باز شدن در راهرو میآید و بعد صدای زنعمو: برو بیرون... کم حرف بزن..
و صدای بسته شدن آرام در...
چند لحظه میگذرد،هیچ صدایی از بیرون نمیآید.
نگاهی به مسیح میاندازم. جلو میآید و دستگیره را بالا و پایین میکند.
سرم را با تاسف تکان میدهم:قفله..
میگوید:چرا باز نکرد.. دیوونه..
و عصبی،در را فشار میدهد.روی تخت مینشینم:بی فایده است پسرعمو.. اون در قفله.. زندانی
شدیم...
مسیح،عصبی لگدی نثار در میکند و کنار تخت، با فاصله از من روی زمین مینشیند.
میگوید:لعنتی...حتی موبایلم هم اینجا نیست که..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسم دلبر و همدمت رو
اینجوری سیو کن🥹🤭
╟🤍«Mutum Lafya»
•یعنی کسی که
تو رو همینطوری که هستی میخواد و
تو میتونی پیشش خود واقعیت باشی👌
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایتاست☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𓂃بفرماییدتودمدربده𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
🛵
⏝
#صبحونه
صبحے ڪہ غزل از پے چشمت بسرایم
آن صبح غزلوارترین صبح جهان است...❤️🥰
✍🏻هما کشتگر
بہ طلوعِ صبحِ زیبایت درود جانِ دل🌸🍃
🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
🌱 🌱 حضرت فاطمه زهرا علیهالسلام :
🔅) إنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما أمَرْناكَ وَ تَنْتَهي عَمّا زَجَرْناكَ عَنْهُ، قَأنْتَ مِنْ شيعَتِنا، وَ إلاّ فَلا.
😇 ) اگر آنچه را که ما اهل بیت دستور دادهایم عمل کنی؟ و از آنچه نهی کردهایم خودداری نمائی، تو از شیعیان ما هستی وگرنه، خیر.
⇦ تفسیر الامام العسکری (ع)، ص٣٢٠، ح١٩١
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
من از روزِ ازل یک تکّهام پیشِ تو جا مانده
بیا تکمیل کن این قسمتِ خالیِ پازل را...😍🥰✋
#رقیه_نوریپور
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
این نکات رو برای پخت ڪتلت داشته باشیـن خانوماۍ گل😌😇🤎
ثـواب آشپــزی امروز هدیہ بہ حضرت مـــادر(س)🖤
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
در هوس خیال او ، همچو خیال گشتهام !
اوست گرفته شهر دل ، من بـه کجا سفر کنم ؟!🚶♀
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝