eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدوهجدهم امت حزب الله هرجا پای خدا بوده برده شاید ظاهرش گ
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• خدا داعیه دار احقاق هر حقیه در همه زمینه ها خیلی مهمه خداوند به پیامبر میفرمایند کسانی که در دینشون اشتقاق به وجود می‌آرن نسبتی با تو ندارن و تو هم هیچ نسبتی باهاشون نداری! اگه منظور یهود و مسیحیت باشه که معلومه نسبتی نداره پیامبر باهاشون قاعدتا منظورش مسلمانهان پس وحدت در امت عامل خیلی مهمیه... سوره اعراف آیه ۳۳ خیلی زیباست؛ میفرماید خدا فقط کار زشت و گناه و ستم به ناحق و شرک رو حرام کرده دنبال آزار و اذیت مردم با وضع محدودیت نیست دنبال آدم سازیه دنبال پرورش و تربیته از این زیباتر نمی شد دین رو تعریف کرد... آیه ۵۹ اعراف درباره قوم نوح یکم بگم؛ قومی که نوح در بین اونها اعلام پیامبری میکنه به شدت حس گرا هستن میگن ما چرا خدایی که تو میگی رو نمیبینیم اساسا ایرادی که بلافاصله همه اقوام به پیامبرا وارد میکنن همینه میگن تو انتظار داری ما خداهای خودمون رو که می بینیمشون رها کنیم و به خدایی که نمیبینیم ایمان بیاریم؟ این موید همون بحث اوله که گفتم اگر پیامبرا با فرض تو دنبال پول و قدرت بودن حتما با این واکنش میفهمیدن خیلی آینده درخشانی در انتظار طرحشون نیست و تغییر رویه میدادن حالا حضرت نوح سالیان طولانی بین اینها به تبلیغ و موعظه و استدلال میپردازه اما جز تعداد اندکی ایمان نمی آرن میدونی چرا؟ چون سیستم تمدنی جامعه مثل ماشین آدم سازی عمل میکنه و مردم رو تربیت میکنه و سیستم تمدنی اون جامعه مثل همین جامعه ی فعلی ما مردم رو مادی گرا، بی تفاوت و رفاه طلب بار می آورد اونقدری که حتی همسر و فرزند نوح هم از این قاعده مستثنی نیستن چون در این تمدن و با این چارچوب زندگی و رشد کردن در پایان این ماموریت طولانی که خیلی صبر و تحمل به همراه داشت، حضرت نوح وقتی از خدا برای قومش طلب عذاب میکنه یک جمله داره به نقل قرآن، میگه، اینا دیگه حتی بچه ای توشون به دنیا نمیاد مگر کافر و فاجر! مگه کودک ها گناه میکنن؟ در نگاه اسلام بچه ها وقتی متولد میشن پاک و بی گناه هستن و تا زمانی که به سن تکلیف نرسن گناهی کسب نمیکنن ژانت فوری گفت: سن تکلیف چیه؟ _سنی که بچه ها از اون سن به بعد ملزم به انجام واجبات و ترک محرمات میشن و قبلش تکلیفی ندارن. این سن دقیق محاسبه شده و دقیقا تکلیف رو زمانی به عهده انسان میگذاره که عقلش برای درک مفهوم قانون آماده شده باشه نه از بدوتولد! حالا وقتی بچه ها بیگناه هستن چرا نوح این حرف رو میزنه؟ منظورش واضحه میخواد بگه سیستم تربیتی این جامعه کافر و فاسق تربیت میکنه نمونه ش پسر خودم! و دیگه امکان هدایت ندارن میخواد بگه در کفر تا جایی پیش رفتن و نفی خدا تا حدی با گوشت و خون شون ممزوجه که فقط باید یه آبی بیاد اینا رو از روی زمین خدا بشوره ببره! وگرنه دیگه هیچ گاه روی زمین تفکر توحیدی شکل نخواهد گرفت یعنی آدمها تا جایی پیش میرن که زمین به پاکسازی نیاز پیدا میکنه! در ظلم و جنایت و کفر سازمان یافته! گفتم که چه کارایی میکردن یکیش قربانی کردن انسان به عنوان یه سنت حسنه و عبادت! حالا نکته جالب ماجرا میدونی چیه؟ جایی که حضرت نوح در اون اعلام نبوت میکنه اونقدر کم آبه که در دعوت خودش به مردم میگه اگر ایمان بیارید از خدا میخوام براتون بارون نازل کنه! یعنی اینا به حدی حسرت بارون داشتن که براشون معجزه بوده و حالا وعده ی عذاب اینه که اینجا قراره اونقدری بارون بیاد که سیل راه بیفته کل شهر بره زیر آب!! و خدا به نوح دستور میده مقابل چشم مردم شروع کن کشتی بساز! تو بیابون! اونم نه یه قایق معمولی بزرگترین کشتی ای که تا اون زمان بشر به خودش دیده بود خب برای قوم خیلی خنده دار بود دیگه دلیل هم پیدا کرده بودن به هم میگفتن دیدید میگفتیم این طرف دیوونه است! کتایون_خب چرا باید چیزی رو بگه که انقدر عجیب باشه؟ _برای اینکه باور نکنن! قریب به هزار ساله نوح با استدلال و دلیل و منطق باهاشون حرف زده و توی گوششون نرفته و ایمان نیاوردن حالا که خودشون رو در شرایط نزول عذاب قرار دادن دیگه خدا با رافتش با این قوم برخورد نمیکنه با مکرش برخورد میکنه طبیعتا در نزدیکی نزول عذاب غربال بسیار سختتر خواهد شد اونقدر غربال صورت میگیره که فقط شایسته ها از نعمت سوار شدن بر این کشتی و نجات از عذاب بهره مند بشن این همون آزمونیه که این قوم باید پاس کنن... کسی که با عقلش ایمان نیاورده قطعا با چشمش هم ایمان نخواهد آورد و کسی که با عقلش منطق چیزی رو پذیرفته باشه میفهمه نزول باران در سرزمین کم آب بعید هست ولی غیر ممکن نه برای خدا که کاری نشد نداره... خلاصه نوح مشغول ساخت کشتی میشه مسخره میکنن، کاری نداره کار خودشو میکنه... اینکه میگم پیامبری کار سختیه و در توان هر کسی نیست و حتما باید طرف آدم خاصی باشه یعنی همین . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدوهجدهم به در تکیه زدم و گفتم: یکم دیگه غذ
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• صبح با نوازش های احمد از خواب بیدار شدم. بعد از نماز به مطبخ رفتم. احمد صبحانه را آماده کرده بود. سر سفره مدام شوخی می کرد و مرا می خنداند. وسایلش را جمع کرد و من هم کمی لباس و وسایل شخصی ام را برداشتم. احمد زیپ ساکش را کشید و پرسید: آماده ای؟ بریم؟ گره روسری ام را محکم کردم و چادرم را از سر جالباسی برداشتم. احمد جلو آمد گوشه های روسری ام را روی هم مرتب کرد و گفت: همه وسایل لازمت رو برداشتی؟ سر تکان دادم و گفتم: آره برداشتم. _بی زحمت آلبوم عکسامونم بردار. سوالی سر تکان دادم و پرسیدم: چرا؟ چادرم را روی سرم انداخت و مرتب کرد و گفت: می ترسم وقتی نیستیم دزدی چیزی بیاد _دزد بیاد طلا و پول می بره نه آلبوم احمد صورتم را نوازش کرد و گفت: درست ولی می ترسم وقتی داره همه جا رو دنبال پول و طلا می گرده و به هم می ریزه آلبومم پیدا کنه دلم نمیخواد جز خودم حتی ناخواسته چشم یه غریبه به خوشگلیات بیفته چه خودت چه عکست. بازوانش را دورم حلقه کرد و گفت: تو تمام و کمال مال خودمی. من سر تو خسیس ترین و خودخواه ترین آدم عالمم. سرم را به سینه اش چسباندم و با لبخندی که روی لبم بود گفتم: این خساست و خودخواهیت خیلی شیرینه. خوش به حال خودم که این قدر دوسم داری؟ احمد روی سرم را بوسید و گفت: من تو رو بیشتر از دوست داشتن دوست دارم. برات جون میدم. با لبخند خیره اش شدم. احمد صورتم را نوازش کرد و گفت: کم با نگات دلبری کن. بریم که دیر شد. با لبخند از او جدا شدم و آلبوم را از بالای کمد برداشتم و از اتاق بیرون رفتم. احمد در اتاق را قفل کرد و بعد از آن که از زیر قرآن او را رد کردم با هم به کوچه رفتیم. احمد وسایلش را در صندوق ماشین گذاشت و به سمت خانه پدری اش راند. آقا حیدر در را برای مان باز کرد و به داخل حیاط شان رفتیم. حاج علی از دیدن مان تعجب کرد و نگران به استقبال مان آمد. به او سلام کردیم و او جواب مان را داد و پرسید: خدا به خیر کنه چیزی شده سر صبحی؟ چرا این موقع صبح بی خبر اومدین؟ به احمد چشم دوخت و پرسید: چیزی شده باباجان؟ اتفاقی افتاده؟ احمد به روی پدرش لبخند زد و گفت: نه حاج بابا چیزی نشده نگران نشین. حاج علی نگاهش را در صورت ما چرخاند و گفت: نگو که سر صبحی یه دفعه دلت تنگ شده اومدی این جا نگاه به من دوخت و گفت: تو بگو باباجان چی شده؟ قبل از این که من حرفی بزنم احمد گفت: آقاجان، قربونتون برم نگران نباشید. چیزی نشده. من امروز باید برم سفر. اومدم از اتاقم چند تا وسیله بردارم. حاج علی گفت: یا بسم الله. پسرجان تو که تازه اومده بودی باز سفر چی؟! کس دیگه نیست بره؟ تو تازه دامادی، تازه رفتین سر خونه زندگی تون باباجان نکن دیگه تو زن داری، زندگی داری خطرناکه دست بردار تو دیگه فقط مال خودت نیستی به فکر این دختر بیچاره باش که همه چیزش تویی احمد لبخندی زد و گفت: نگران نباشید آقاجان، اتفاقی نمی افته ان شاء الله حاج علی به ایوان تکیه زد و گفت: مگه دست خودمونه تو بگی نگران نباشید و من نگران نشم. مادر احمد که صدای مان را شنیده بود چادر پوشیده از اتاق بیرون آمد. به او سلام کردیم و درحالی که از پله ها پایین می آمد پرسید: چی شده حاج علی؟ حاج علی احمد را نشان داد و گفت: باز داره میره تبریز مادرش نگران پرسید: آره پسرم؟ میخوای بری تبریز؟ احمد سر تکان داد و گفت: آره قربونت برم. اومدم چند تا وسیله بردارم برم. _با رقیه میری؟ احمد نگاه به من دوخت و گفت: نه مادر جان. رقیه رو میخوام خونه حاجی معصومی بذارم. اونجا باشه خیالم راحت تره. حاج علی گفت: باز خوبه به سرت نزده با خودت ببریش. احمد گفت: چند روزه میرم زود بر می گردم. رفتنم ضروری هست ولی نگران نباشید قرار نیست چیزی بشه. حاج علی گفت: هر دفعه تو میری تا برگردی من قبض روح میشم. اگه یه اتفافی برات بیفته من دیگه نمی تونم کمر راست کنم. احمد زیر لب خدا نکندی گفت. از حرف های شان هم تعجب کردم هم ترسیدم. نمی دانستم منظورشان چیست و این نگرانی های شان برای چیست. مادرش گفت: احمد جان بابات راست میگه. خطر ناکه مادر به فکر خودت و ما نیستی به فکر خانمت باش خدایی نکرده بلایی سرت بیاد این دختر چه کنه؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•