عاشقانه های حلال C᭄
#خادمانه ساعت یک بامداد یه جلسهی خصوصی دعای افتتاح هست همینجا که از قضا پیاماش ممکنه پاک بشه اگر ب
محفلِ دیشبمون که
با استقبالتون هم روبرو شد😍♥
روز هفتمون رو با
مرور بر این محفل بگذرونید🌸
دوشنبهزیارتامامحسنوحسین۩یزدانپناه.mp3
2.9M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
🕌 زیارت امام حسن و امام حسین علیهمالسلام در روز دوشنبه
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_دویستونودوچهارم احمد به سمتم آمد. سرم را بغل
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستونودوپنجم
احمد دستم را گرفت و بالا آورد و گفت:
چه جوری میخوای پا به پای من راه بیای وقتی هنوز از ضعف رنگت مثل گچ می مونه و دستت داره می لرزه؟
طناب رو محکم بگیری نمی افتی
سر به زیر انداختم و گفتم:
آخه من نمی تونم هم خودم رو نگه دارم هم بچه رو
احمد دستم را فشرد و گفت:
علیرضا رو خودم بغل می گیرم.
فقط تو بشین روی الاغ بیشتر از این منو شرمنده خودت نکن
_دشمنت شرمنده بشه الهی
اشک را در چشم احمد دیدم.
سرش را بالا گرفت و نگاه به بالا دوخت و گفت:
چه جوری شرمنده نباشم وقتی تو این گرما آواره بیابونت کردم و به خاطر من داشتی جلوی چشمم جون می دادی و هیچ کاری از دستم بر نمیومد برات انجام بدم؟
نگاه به صورتم دوخت و گفت:
این همه به خاطر من بلا سرت اومد چرا یک بار شکایت نمی کنی؟
چرا یک بار نمیگی از دستم خسته شدی و به تنگ اومدی؟
سر به زیر انداختم و به انگشت های پوست پوست شده ام نگاه دوختم و گفتم:
به خاطر این که به تنگ نیومدم
نگاه به احمد دوختم و گفتم:
اگه بی نماز بودی، لا ابالی بودی، بد دهان بودی یا تریاکی بودی شاید به تنگ میومدم
ولی وقتی گوش به حرف علمایی و به خاطر دین اسلام و ایمانت داری کار می کنی چرا به تنگ بیام وقتی می دونم با صبوری توی اجر کارات شریکم
احمد سر به زیر انداخت و گفت:
من که کاری نمی کنم اجر داشته باشه
کار من فقط فرار کردنه
_همین که به خاطر حفظ جون خیلی ها از زندگی خودت زدی از خوشیات زدی و خودتو آواره کردی خیلی ثواب و کار بزرگیه
احمد دست پشت کمرم گذاشت و گفت:
بیا سوار شو بریم.
کمک کرد سوار الاغ شوم وخودش علیرضا به بغل وسایل را مرتب کرد.
طناب دور گردن الاغ را به دستم داد و کنار الاغ به راه افتاد و گفت:
رقیه یه سوال ازت بپرسم راستش رو بهم میگی؟
_بپرس بی دروغ جوابت رو میدم.
_ازم راضی هستی؟
نگاه به نیم رخ آفتاب سوخته اش دوختم که گفت:
این زندگی و شرایط اون چیزی نبود که در شأن تو باشه
می دونم خیلی برات کم گذاشتم و به خاطرم اذیت شدی
اما میخوام بدونم ته دلت ...
وسط حرفش پریدم و گفتم:
اولا که من چه کارم خدا ازت راضی باشه
ثانیا اگه به دل منه من ازت راضی ام
با همه وجودم.
این قدرم فکر نکن برام کم گذاشتی و شأن من پایین اومده
این شأن شأن که میگی من سر در نمیارم چیه که این قدر بابتش ناراحتی
من فقط می دونم کنار تو که باشم خوشحال و راضی ام و دور از تو فقط عذاب می کشم.
درسته این چند ماه دور از خانواده هامون بودیم و حسرت دیدنشون رو دارم دلتنگ شونم ولی حالم نسبت به اون یک ماهی که از تو دور بودم خیلی بهتره
اون روزا که از تو دور بودم واقعا داشتم جون می دادم.
انگار تو دلم یه چیزی می جوشید و از درون عذابم می داد نمیذاشت آروم باشه
احمد به رویم لبخند زد و نگاه به صورت علیرضا دوخت
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محسن کاشانی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستونودوششم
به هر سختی بود یکی دو ساعتی خودم را به زور روی الاغ نگه داشتم تا به آبادی ای که مادر شیخ حسین ساکن بود برسیم.
هم خودم دوباره همه لباس هایم کثیف شده بود و هم علیرضا کثیف کاری کرده بود و هر دو نیاز به نظافت فوری داشتیم.
از دور که آبادی را دیدیم لبخند روی لب احمد آمد و با ورود مان به آبادی از مردم سراغ خانه فهیمه خانم همسر شیخ نصر الله را می گرفت.
اهالی وقتی فهمیدند مهمان فهیمه خانم هستیم با روی خوش از ما استقبال کردند و ما را به آن جا راهنمایی کردند.
خانه ای آجری تقریبا بزرگ و متفاوت با خانه های روستای قبلی که حیاط بزرگی داشت اما در حیاطش از درخت و گل خبرینبود و فقط یک گوشه حیاط به آن بزرگی کمی سبزی کاشته شده بود.
گوشه دیگر حیاط طویله بود و سمت دیگر حیاط جوی آب، تنور و مطبخ بود.
چون در حیاط شان باز بود بدون در زدن وارد حیاط شدیم و جلوی ایوان که رسیدیم یکی از اهالی روستا که همراه مان آمده بود فهیمه خانم یا همان ننه فهیمه را صدا زد.
ننه فهیمه زن ریز اندام و کوتاه قد با صورتی آفتاب سوخته و دست های حنا کرده و چادری که به دور گردن گره زده بود به استقبال مان آمد و با لهجه شیرینی که شباهت به لهجه مشهدی نداشت با ما سلام و احوال پرسی کرد و تعارف کرد وارد خانه شویم
ما را به یکی از اتاق های بزرگ خانه اش برد.
با همان لهجه اش تعارف کرد و گفت:
بفرمایید خیلی خوش آمدید.
به من نگاه کرد و گفت:
حسین بهم گفت بارداری و روزای آخرته. نگفت زایمان کردی
به سلامتی کی فارغ شدی؟
نیم نگاهی به احمد کردم و گفتم:
قبل اذان صبح
با تعجب هینی کشید و گفت:
تو امروز فارغ شدی و راهی کوه و صحرا شدی؟
سریع به سمت رختخواب های گوشه اتاق رفت و برایم جا پهن کرد و گفت:
بیا بیا بخواب که حتما حسابی اذیت شدی
رو به احمد کرد و گفت:
پسرم شما هم بفرما بشین حتما خسته ای
این جا رو خونه خودتون بدونید غریبی نکنید.
به سمت احمد رفت و درحالی که علیرضا را از بغلش می گرفت گفت:
کو بده ببینم این بچه رو
با شوق به صورت علیرضا نگاه دوخت و گفت:
ماشاء الله خدا حفظش کنه
نیم نگاهی به من کرد و گفت:
به مادرش که نرفته
نیم نگاهی به احمد کرد و گفت:
به آقاش کشیده
به ثورت علیرضا دست کشید و گفت:
طفلک بچه چه قدر صورتش داغه
به سمت ما نگاه کرد و گفت:
چرا سر پایید؟ بفرمایبد بشینید
احمد دستارش را از سر برداشت و گفت:
اگه اجازه بدید من برم وسایل مون رو بیارم
_بفرما ننه راحت باش
علیرضا را روی رختخواب گذاشت و بند قنداقش را باز کرد و رو به من گفت:
بیا ننه دراز بکش
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حسین مین باشی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
🍃💌
•• #خادمانه | #پیامچه ••
اگر رزق و ارتزاق های معنوی
و فیض و فیوضاتِ الهی
شامل حالتون میشه و شما
از اینجا که مال خودتونه، میدونید
از بزرگواری و لطف شماست که
شاملِ حال خادمینِ خودتون میکنید☺️❤️
سعادتی بزرگتر از اینکه مخاطبانی چون شما داریم؟🌸🌱
براۍ حرفاتـون:)⇩
@Daricheh_Khadem
#پیام_شما
#عاشقانههایحلال
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
💌🍃
•𓆩☀️𓆪•
.
.
••#قرار_عاشقی••
گلهای صحن، مژدهی نوروز میدهند😍
اینجاست خانهی همیشگی فصل نوبهار🌸
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
4_6035009154932805733.mp3
8.32M
•𓆩❤️🩹𓆪•
.
.
#یه_حبه_نور
خدایا میشه پرونده اعمالم رو پاک کنی؟!
از این روز به بعد بنویسی؟...
سهم نور امروزمون؛
تقدیم به شما...💛
#سورهنازعات
.
.
•𓆩عشقِدرحدِجنونخصلتِایرانیهاست𓆪•
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩❤️🩹𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
••᚜من تو را میخوانم🗣
و عطر خیالت با من است🦋
با تواَم❤️
وقتی غزلهای زلالت با من است🌱
بُعد منزل نیست✋🏼
بین عاشقان، ای مهربان☺️
دورِ نزدیکی به من💯
بویِ وصالت با من است😌᚛••
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1309»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #سلامحضرتباران ••
توشهی فردامون اینه که؛
دست پدر و مادرت رو ببوسی و
اصلا هم خجالت نکشی!
ضمناً سعی کن از این به بعد هرچنــد
وقت یه بار این کار و انجام بدی. 🤝🏻
اگر میخواهید در زندگی موفق باشید
و از آن لذت ببرید، به پدر و مادرتان نیکی کنید.
خصوصاً به مادر، دست او را ببوسید،
دل او را به دست آورید و بدانید اگر آنها
از تو راضی باشند، خدا هم از تو راضی
خواهد بود و اگر خدایی نکرده آنها را
از خود برنجانی خداوند را از خود ناخشنود کردهای.
-آیتاللهمجتهدیرحمةاللهعلیه
#توشه
#سیروزحیات🌍
.
.
𓆩هرگَھ کھ اَبر دیدموباران،دلمتَپید𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪴𓆪•
+موافقین نیم ساعت دیگه
قرارمون همینجا باشه؟!😉🤌
راستی قلم و کاغذ هم فراموشتون نشه:)♡
سلام و عرض ادب
خدمت شما مخاطبهای عزیزِ
عاشقانههایحلال☺️💜🌸
امیدوارم که حالِ دلتون روبہراه باشه🥰
خیلی زیاد دوست داشتم قبلِ از سال نـو اینجا این مطالب رو به عنوان عضو کوچکی از جامعهی روانشناسی با شما اشتراک بزارم که بالاخره امشب فرصتش پیدا شد🤌
البته میتونید این حرفای منو جاهای دیگهم بخونید و مطالعه داشته باشید اما نه بدون هزینه و با این کیفیت😉👩🦯
ممکنه تعبیرهای متفاوتی از این ضربالمثل وجود داشته باشه اما به نظر شما سالِ خوب اومدنیِ یا ساختنی؟!🤔
اگه با من هم عقیدهای و معتقدی که یه سالِ خوب ساختنیه پس ادامه مطالب رو با دقت بیشتری بخون🌱
حتما تو هم این موضوع رو تجربه کردی که؛کارهای زیادی داشتی و شب قبلِ اینکه بخوابی، کارهات رو چندبار توی ذهنت مرور کردی که چیکار کنم و از کجا شروع کنم
ولی صبح وقتی بلند شدی دیدی که ای وای من نه حالِ انجامشون رو دارم و نه حوصلهشون :/
از طرفی همش هم حس میکنم وقت کم آوردم و کارهامو به فردا موکول میکنم و این پروسه هر روز ادامه داره..😶🌫🥴
شاید فکر کنید این قضیه خیلی چیزِ سخت و پیچیدهای نیست اما تکرارِ هر روزهی اون قطع به یقین مشکل سازه؛(در تمام ابعاد زندگی)
راهحل که حتما وجود داره چون هیچ مشکلی بدون راهحل نیست و بقول پدربزرگ مادربزرگامون فقط مرگِ که چاره نداره😌👌
قبل از اینکه برم سراغ بحث اصلی
توجهتون رو به یه روایت جلب میکنم.
برا خودم که خوندن این روایت خیلی
جالب بود😍👇🏻
"توزیعالوقتتوسیعه "
وقت را قسمت کردن وقت
را وسعت دادن است! (:
عاشقانه های حلال C᭄
قبل از اینکه برم سراغ بحث اصلی توجهتون رو به یه روایت جلب میکنم. برا خودم که خوندن این روایت خیلی
شاید براتون سوال پیش بیاد چطور
وقتمون رو تقسیم کنیم؟
روش خاصی داره؟
اصلا چطور میشه بهش پایبند موند؟