🧔🏻♂
⏝
֢ ֢ #منو_بابام ֢ ֢
.
📩 رفتیم کلیسای جلفای اصفهان
یهو دیدیم بابام تو سرویسش وضو
گرفته😐 از آقاهه ارمنی میپرسه
اینجا نمازخونهش کجاست؟🤣🥲
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1060 𓈒
#سوتے_ندید "شما و باباتون" رو بفرستین.
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃اینجاباباهامیدوندارهستند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧔🏻♂
⏝
🪖
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
روایت همسر محترم شهید :وقتی به #نــماز می ایستاد واقعا تماشایی بود فقط دلم میخواست صــوت حـــزینش را ضـبط کنم
#خلـوص نـیت خاصی داشـــت و همیــشه هم توصیه میکرد که نـــمازتان را اول وقت بخــــوانید.
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_حبیب_الله_شمایلی
#روایت_عشق❤️
.
𓂃اینجاشهدامیزبانعشقاند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🪖
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
سبز ماندن در میان ویرانی
ریشه میخواهد...🫀🌱
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
🧃
⏝
֢ ֢ #ویتامینه ֢ ֢
.
👈 هر چه به نظرات همسرتان بیشتر احترام بگذارید و از میزان کنترل وی بکاهید👏
بیشتر احساس مردانگی می کند💪
👈 ایمان و اعتماد شما به مرد زندگیتان، او را تقویت می کند و به او توان بیشتری می دهد👌😍
تا بیشتر در خدمت شما باشد☺️
.
𓂃ویتامینعشقتاینجاست𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧃
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
کاش میشد خانهمان~🏡~
باشد حوالی حرم~🕌~
تا کنم عرض ارادت~🕊~
در مسیرم، روز و شب~🌒~
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ تلاش دشمن بر
از یاد بردن نام شهدای ما.. 🕊
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰🚩 #یحیی_سنوار
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1527 𓈒
.
𓂃شبنشینےبامقاممعظمدلبرے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌙
⏝
🍳
⏝
֢ ֢ #صبحونه ֢ ֢
.
تـعداد سـالهاے زندگـے
مهـم نیست😊
میـزان زندگـے در آن سـالها
مهم اسـت :)🌱
.
𓂃صبحروعاشقانهبخیرکن𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🍳
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
سرِ زیباییِ چشمانِ تـ♡ـو
دعوا شده است!🤨👀
بینِ مــــــــــ🌚ــــــاه و مـ😎ـن و
یک عـ👥ـده اساتید هنـ👨🏻🎨ــر!
#مسعود_محمدپور
#بنظرتکیبرندهمیشه؟!
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
35.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
باقلوا شڪلاتــے🍫
از اون محشراااااااای روزگارههــا😉
مـواد اولیہ:
مـغز گـردو
شیـر عسل🥛🍯
پودر هل اگه دوست دارید
پستہ هــم میتونید بزنید
شڪـلات تختہ اے🍫
خمـیر باقلوا هومینا
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
دلتنگ که باشی
آدم دیگری میشوی! 🙃
خشنتر ...عصبیتر ...کلافهتر ...
و تلخ تر ...و جالبتر اینکه با اطراف هم
کاری نداری همهاش را نگه میداری و دقیقاً
سر همان کسی خالی میکنی 👊
که دلتنگش هستی🥲
#دلتنگ🦩
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 دوران دبیرستان یکی از دوستام
آنقدر میپیچوند، دیدن نمیصرفه هر
روز زنگ بزنن به خانوادهش خبر بدن
نیومده، روزهایی که میومد زنگ میزدن
میگفتن اومده😆😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1061 𓈒
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین.
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃پاتوقمجردے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🥤
⏝
🪖
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
روایت همسر محترم شهید :آن روز اول از خدا گفت و از تقوا و بعد از اینکه چون دختر شهید هستم به من علاقهمند شده
قبل خواستگاری رفته بود سرمزار پدرم حرفهایش را آنجا با پدرم زده بود که اگر من لایق دختر شما هستم خودتان کاری کنید این ازدواج سر بگیرد ؛و اگر این وصلت به خیر نیست یا من آن فردی نیستـم که شما برای دخترتان در نظر گرفتهاید خودتان کاری کنید که جور نشود . آن جلسه از علاقـهاش به همسـر آینـده گفت ؛ از اینـکه اگـر ازدواج کنـد همسـرش را بسیـار دوسـت خواهد داشت، آخرش همگفت:البته این دوست داشتن توی مرحلهی دومه. جاخوردم، سکوتم را شکستم و با تعجـب پرسیـدم یعنی چی ؟ آرام گفـت : اول خـدا ؛
بعد شـما :))
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_سعید_سامانلو
#روایت_عشق❤️
.
𓂃اینجاشهدامیزبانعشقاند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🪖
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
حتی اگه همهی سنگ های سخت جلوتو بگیرن اما تو جوونه بزن🌱😁
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
🧃
⏝
֢ ֢ #ویتامینه ֢ ֢
.
یه خانوم وقتی سر شوهرش درد گرفته
و ازش طلب قرص می کنه تا آروم بشه
و میدونه که زیاد حاد نیست تندی نمیره
یه قرص مسکن برداره بیاره بذاره جلوش!🥲
یه کم گل محمدی یا یه مقدار گلاب رو
بریزین تو یه لیوان آب و بزارین تو
پیشدستی و بیارین واسه همسرتون
خواست بخوره میپرسه قرصش کو؟
بگو خودم قرص مسکنت میشم !😊
و بعدش برید شقیقه ها و اطراف
چشمش رو ماساژ بدین...🥰😘
انقدر سریع سردردش خوب میشه!😄
.
𓂃ویتامینعشقتاینجاست𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧃
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
برای زائر عاشق°🌜°
چه بهتر از اینکه°✨️°
قدم زند به حرم°👣°
در هوای بارانی°🌨°
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوپنجاهودو بابا از جا بلند میشود،با پوزخندِ روی لبش
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوپنجاهوسه
هنوز آرامم میکند و تسلایم میبخشد.
مامان را که بغل میکنم،احساسات دخترانه قلقلکم میدهند و بغضم میشکند.
مامان،با مهربانی بعد از مدت ها،صورتم را میبوسد و در گوشم میگوید:مسیح پسر خوبیه..
دوسش داشته باش..
منظورش از دوست داشتن آن است که به حرف هایش گوش کنم لابد!
زنعمو را هم بغل میکنم،احساسی تر از مامان است و مدام اشک میریزد.
سفارش من را به مسیح و سفارش مسیح را به من میکند.
با عمومحمود دست میدهم،هنوز آنقدر با او راحت نیستم.
مادرانه های مامان و زنعمو تازه گل کرده که مانی اشاره میکند دیر شده و عمو به پرواز نمیرسد....
چادرم را سریع عوض میکنم و بار دیگر با همه خداحافظی میکنم.
صدای بغض دار مامان را میشنوم که از بابا میخواهد زودتر به خانه بروند.
عذاب وجدان پتک محکمش را به سرم میکوبد.
سریع از خانه بیرون میروم قبل از اینکه بیش از این،بغض سر باز کند.
مانی و عمووحید و مسیح چند قدم جلوتر حرکت میکنند.
صدای پارس های سگ خانه بلند میشود،پاتند میکنم و خودم را به آنها میرسانم.
مسیح میگوید:مانی بیا با ماشین من بریم...
مسیح پشت رول مینشیند و عمووحید کنارش.
من و مانی هم عقب مینشینیم.
استارت میزند و راه میافتیم.
دلم میخواهد هر چهار چرخ ماشین پنچر شود و عمو به پرواز نرسد..
دوست دارم از آسمان سنگ ببارد و عمو به پرواز نرسد...
دوست دارم هواپیما نقص فنی پیدا کند و پرواز به چندین ماه بعد موکول شود...
رفتن بگذرد
اصلا دوست دارم بمیرم و عمو از خیر ..
نمیخواهم گریه کنم،دوست ندارم بیش از این،عمو نگران برود.
مشغله های کاری اش،بیماری پدربزرگ،مشکلات بابا و عمومحمود و رفاقتی که میترسم به خاطر
من،بهم بخورد....
همه و همه روی شانه های مردانه ی عمووحید سنگینی میکند.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوپنجاهوچهار
دوست ندارم غصه خوردن برای نیکی و نگرانی به لیست روزانه ی عمو اضافه شود...
گریه نمیکنم تا عمو فکر کند برادرزاده اش مثل کوه استوار است..عمو هر از گاه برمیگردد و
نگاهم میکند. من هم نقاب لبخندی روی لب هایم میزنم و به استقبال محبتش میروم.
نمیدانم چقدر در فکر و خیال پیش میرویم که ساختمان فرودگاه را میبینم.
قلبم هری میریزد.
نکند واقعا عمو برود ؟
چه سوال احمقانه ای..
عمو میرود و من تنها میشوم...
عمو میرود و من میمانم و پسرعمویی مسیح نام و شناسنامه ای که نام او را یدک میکشد.
ماشین که میایستد،خودم را پرت میکنم بیرون.
نیاز به اکسیژن تازه دارم.
وارد فرودگاه میشویم و روی صندلی های سرد سالن انتظار مینشینیم.
چند دقیقه میگذرد..
با نگرانی پاهایم را تکان میدهم..
عمو از روی صندلی کناری ام بلند میشود.
:_بچه ها برید تا منم برم دنبال گرفتن کارت پرواز و اینا...
بلند میشوم؛وقت وداع است... وقت خداحافظی با دلگرمی ام...
عمو بغلم میکند و در گوشم میگوید: مراقب خودت باش... نگران نباش مسیح قابل اعتماده...هر
چیزی که شد اول به من خبر میدی،فهمیدی؟ به خدا توکل کن همه چی درست میشه..
مار چنبره زده ی بغض در گلویم بیدار میشود و چشم هایم را نیش میزند.
گریه میکنم:عادت کرده بودم به بودنتون...
از عمو جدا میشوم،دستم را زیر چشمانم میگذارم و اشک هایم را که برای ریختن سبقت
میگیرند پاک میکنم.
عمو میخندد،اما چشم هایش نگران است:نه دیگه نداشتیم... گریه نداشتیم... قول میدم زود
برگردم... اصلا چند وقت دیگه خودت بیا پیش من...
خیلی وقته نیومدی،نوبتی هم باشه نوبت توعه...
سرم را تکان میدهم. نباید بیشتر از این او را ناراحت کنم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوپنجاهوپنج
عمو مسیح را بغل میکند و چیزهایی در گوشش میگوید،مسیح سرش را تکان میدهد و مردانه
عمو را میفشارد.
عمو دستش را دراز میکند:قول؟
مسیح دستش را میگیرد:قول
نوبت مانی است و من،به وضوح غم را پشت چهره ی شوخ و همیشه خندانش میبینم.
عمو وحید چیزی شبیه معجزه است،که سه برادرزاده اش،با وجود تمام تفاوت ها،عاشقانه
دوستش دارند.
عمودوباره روبه رویم میایستد :خداحافظ خاتون..
لب زیرینم را گاز میگیرم تا گریه نکنم...
عمو کیف سامسونتش را برمیدارد و میرود.
میرود و برایمان دست تکان میدهد..
آنقدر به مسیر رفتنش خیره میشوم که عمو مثل نقطه ی کوچکی ناپدید میشود و چشم هایم
آب میاندازد.
خدایا مسافرمان را سالم به مقصدش برسان...
مانی میگوید :بریم؟
کنار دو غریبه ی آشنا،دو فامیل نزدیک ولی دور، دو پسرعمو که یکی شوهرم و دیگری برادر
شوهرم لقب دارد،راه میافتم...
عمو،مرا کجا تنها گذاشتی؟؟
سوار ماشین میشوم،باز هم صندلی عقب...
انگار با رفتن عمو،کل شهر خالی از سکنه شده..
انگار تازه به یاد میآورم که دچار چه گرفتاری سختی شده ام...
بغض گلویم سنگین است،اما نمیگذارم که بشکند.
اینجا هم نباید گریه کنم،نباید ضعیف به نظر بیایم..
شیشه را کمی پایین میکشم و خودم را در معرض هوای سرد زمستان قرار میدهم.
خدایا،تنها پناه من تویی...
رهایم نکن
*مسیح*
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوپنجاهوشش
صورتش برافروخته شده،چشم هایش مدام پر میشوند اما نمیخواهد گریه کند.
این همه مشتش را گره میکند و در برابر بغض استقامت میکند مبادا گریه کند و در برابر ما
ضعیف به نظر برسد...
این دختر،در عین ضعیف بودن،قوی به نظر میرسد.
پدال گاز را فشار میدهم.
مانی حرف میزند و مدام نظرم را میپرسد.
گوش و دهانم در اختیار مانی است و چشمانم از آینه مخفیانه،نیکی را میپاید.
طوری که نه مانی متوجه نگاه هایم میشود،نه خود نیکی.
اصلا انگار نیکی در این دنیا نیست.
از پنجره به بیرون خیره شده و مدام نفس عمیق میکشد.
دلم میخواهد از این فضا بیرون بیاید.
نمی دانم چرا در برابر این دختر احساس مسئولیت می کنم.
شاید به خاطر توصیه های عمو...
اما غرورم نمیگذارد حرف بزنم.
جلوی خانه ام میرسیم.
ریموت را فشار میدهم و در پارکینگ باز میشود.
میخواهم وارد ماشین بشوم که مانی میگوید :مسیح نگه دار
ترمز میکنم:چرا؟
میگوید:به لطف جر و بحث بابا و عمو تو خونه شام نخوردم .. بریم یه چیزی بگیرم...
میگویم:باشه.. پس با ماشین برو...
به طرف نیکی برمیگردم:نیکی پیاده شو
کمربند را باز میکنم و پیاده میشوم.
نیکی پیاده میشود و چادرش را مرتب میکند.
مانی هم پیاده میشود :چی بگیرم؟
بیتفاوت میگویم:هرچی.. فرقی نداره..
مانی دوباره میپرسد:زنداداش واسه شما چی؟
لرزش نیکی را خوب حس میکنم،
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوپنجاهوهفت
به زنداداش های مانی حساس شده!
نگاهی سرسری و دلگیر به من میاندازد و میگوید:من شام خوردم ممنون
مانی میخندد:نه بابا چیزی نخوردی که...
سرش را پایین میاندازد:میل ندارم آقا مانی،ممنون
مانی شانه بالا میاندازد،پشت رول مینشیند و دکمهی ریموت را میزند و میرود.
قبل از اینکه در بسته شود؛از در پارکینگ وارد میشویم،نیکی هم قدم با من میآید،اما با فاصله.
جلوی آسانسور میایستم و دکمه اش را ميزنم.
نیکی،زیرچشمی اطراف را نگاه میکند.
آسانسور میایستد و درش باز میشود.
دستم را جلو میآورم:بفرمایید
بیهیچ حرفی وارد آسانسور میشود.
بغضش را حس میکنم،از نفس های عمیق و صورت برافروخته اش.
پشت سرش وارد میشوم و دکمه ی طبقه ی یازدهم را میزنم.
در نیمه باز است که یک نفر میرسد و اجازه نمیدهد در بسته شود.
در دوباره باز میشود،خانم و آقای سی و خرده ای ساله،با پسری کوچک و حدودا پنج ساله وارد
آسانسور میشوند.
نیکی گوشه میایستد و کنارش به فاصله ی کمی میایستم.
احساس تقیدش را به خوبی حس میکنم.
مرد میگوید:ببخشید شرمنده.. آسانسور دوم خرابه
میگویم : خواهش میکنم..
مرد نگاهی به چراغ روشن کلید طبقه ی یازدهم میاندازد و طبقه ی دوازدهم را فشار میدهد.
:_ببخشید میپرسم،مهمونای آقای آشوری هستین؟
نگاه نیکی،به طرف پسربچه است.
میگویم:نه.. ما همسایه ی جدید هستیم..
لبخند مرد عمیق تر میشود و دستش را دراز میکند:عه.. پس واحد خالی طبقه ی یازده متعلق به
شماست؟ خیلی خوشوقتم از آشناییتون،آقای...؟
دستش را میفشارم،برخلاف او،بی هیچ گرمایی و حسی...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوپنجاهوهشت
:_آریا هستم... منم خوشبختم...
مرد میگوید:بنده هم مظفری هستم...
خانم مظفری دستش را به طرف نیکی میگیرد:پس تازه عروس و دوماد شمایید؟؟ خوشبختم...
نیکی لبخند میزند و دست زن را با صمیمیت میفشارد:منم همینطور خانم مظفری..
زن کنار همسرش میایستد:خیلی بهم میاین... خوشبخت باشین...
نیکی سرش را پایین میاندازد و زیر لب تشکر میکند.
زن دوباره میگوید:اگه کاری داشتی حتما به من بگو.. واحد بغلیتون هم مال آقا و خانم آشوریه..
یه کم مسن هستن ولی دوست داشتنی ان.
نیکی سرش را بالا میآورد و دوباره لبخند میزند.
آسانسور میایستد و در باز میشود.
میگویم:خدانگه دار...
نیکی به پسربچه لبخند میزند و خداحافظ میگوید.
بعد از او وارد سالن میشوم.
در بسته میشود و خانواده ی مظفری از دیده پنهان میشوند.
دستم را به طرف راست میگیرم :این واحد...
نیکی به دنبالم میآید.
کلید را در قفل میچرخانم و در را باز میکنم.
بدون اینکه وارد شوم،چراغ ها را روشن میکنم و با دست به نیکی اشاره میکنم که وارد شود.
نیکی،مردد نگاهی به صورتم میاندازد و وارد میشود.
اولین بار است که بعد از چیدمان،پا در خانه میگذارم.
دکوراسیون فوق العاده و چشم نواز است.
لباس های من،یک گوشه ی سالن،روی چمدان ها تلنبار شده.
مامان گفت که لباس ها و وسایل اتاق من و نیکی بهتر است به سلیقه ی خودمان چیده شود.
نیکی قدم میزند و اطراف را نگاه میکند.
به طرف اتاق ها میروم:اتاقا اینجان
سه اتاق خواب،و سرویس بهداشتی میانشان.
کنارم میایستد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ مهربان مثل پدر
🎥 روز گذشته؛ لحظاتی دیدنی از بوسیدن دست کودکی از خانواده شهید توسط رهبر انقلاب
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #جمعه | #مراسم_عروسی
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1528 𓈒
.
𓂃شبنشینےبامقاممعظمدلبرے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌙
⏝
🍳
⏝
֢ ֢ #صبحونه ֢ ֢
.
روشنی را بچشیم
صبح ها
وقتـے خورشـید در مـےآید
متـولّد بشویم💛
در بہ روے بشـر و نور و گـیاه و حشـره
باز ڪـنیم 🌱
هیـجانها را پرواز دهـیم...🦋
.
𓂃صبحروعاشقانهبخیرکن𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🍳
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
⬅️اگرچه پول شرط کافی برای ازدواج نیست اما شرط لازم است👌
🔸داشتن پشتوانه مالی در ازدواج در کنار سایر فاکتورهای مهم مانند عشق و علاقه، سلامت جسم و روح و خانواده با آبرو تا حد زیادی استحکام ازدواج را تضمین میکنند.
🔹البته باید این نکته را نیز مد نظر داشت که بیشتر از پول، توانایی پول درآوردن از راه سالم است که نقش اصلی را بازی میکند.
🔸اگر خواستگاری دارید که از لحاظ مالی در شرایط خوبی نیست قبل از اینکه به او جواب مثبت و یا منفی بدهید به این نکات توجه کنید:
🔸آیا او پشتکار دارد و در دشواریها سخت کوش است؟
🔹شرایط مالی خانواده او چطور است؟
🔸اختلاف سطح مالی دو خانواده چقدر است؟
🔹با توجه به شغل و درامد فعلی و میزان تلاش او به آینده او میتوان امیدوار بود؟
🔸خودتان چقدر تحمل چالشهای مالی را دارید؟
🔹انتظاراتتان از زندگی آینده چیست؟
🔸برای پیشرفت در زمینه مالی در زندگی مشترک چقدر روی خودتان میتواند حساب کنید؟
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
"عشـــــق"
مساحت مشخصی ندارد
گاهی به اندازه یڪ دل است
و گاهی به بزرگی یڪ دنیا
#عشق
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝