.
📚 ضرب المثل "هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید"
🖇 معنی و کاربرد:
🔸 این ضرب المثل اشاره به قناعت و صرفه جویی می کند؛ یعنی ذخیره اسباب و وسایل برای روز مبادا.
🔹 یعنی هر چیزی را سریع دور نیندازیم زیرا احتمال اینکه روزی به کارمان بیاید، وجود دارد.
🔸 به این معنی است که وسایلِ به ظاهر بی مصرف، یک روزی ممکن است بیشترین کارایی را داشته باشند.
🖇 داستان:
حکایت شده که پیرمردی روستایی همراه با پسر جوانش با پای پیاده عازم سفر شدند.
هنوز از روستای خود خیلی دور نشده بودند که نعل اسب کهنه ای را در راه دیدند.
پیرمرد که دانا و فهمیده بود، به پسرش گفت: نعل را بردار، شاید به کار آید.
پسر جوان گفت: این نعل بسیار کهنه است، ما که اسب نداریم. حتی ارزش از زمین برداشتن را هم ندارد؛ و به راه خود ادامه داد.
اما پیرمرد خم شد، نعل را برداشت و در کیسهی خود گذاشت.
پدر و پسر پس از عبور از مسیری طولانی به شهر بعدی رسیدند.
آن شب را در کاروانسرای شهر استراحت کردند و فردا صبح زود در حالی که پسر هنوز در حال استراحت بود، پدرش به دکان نعلبندی رفت و نعل کهنه را فروخت و با پول آن مقداری گیلاس خرید و آنها را در کیسه ی خود گذاشت.
پیرمرد پس از بازگشت به کاروانسرا پسرش را از خواب بیدار کرد و با هم به راه افتادند. هوا بسیار گرم بود و آنها در مسیر بی آب و علفی حرکت می کردند.
پس از چند ساعت پیاده روی پسر جوان به شدت تشنه شد و از پدرش آب خواست. پدر مشک خود را به او نشان داد و گفت: تمام آب را خوردی و دیگر هیچ آبی نداریم.
پسر هرچه در صحرا گشت آب نیافت. بسیار کلافه و تشنه شده بود.
پدر پیرش که بی تابی او را دید، یک گیلاس از کیسهی خود درآورد و روی زمین انداخت.
پسر جوان با خوشحالی خم شد، گیلاس را برداشت و در دهان گذاشت، شیرینی و آبداری گیلاس جان دوباره ای به او داد.
از آن پس، هرچند قدم، یکبار پیرمرد دانه ای گیلاس روی زمین می انداخت، پسر جوان خم می شد و گیلاس را برمی داشت تا اینکه پدر و پسر به شهر بعدی رسیدند و آب شیرین یافتند.
پسر بعد از نوشیدن آب کافی و برطرف شدن تشنگی اش از پدرش پرسید: پدر گیلاس ها را از کجا تهیه کردی؟ خیلی مفید بود، اگر گیلاس ها نبود شاید من از تشنگی هلاک می شدم و به شهر بعدی نمی رسیدم.
پیرمرد جواب داد: یادت هست دیروز در راه از تو خواستم که آن نعل کهنه را برداری و تو حاضر نشدی این کار را انجام دهی؟ من آن را برداشتم و در کیسه ی خود گذاشتم.
امروز صبح که تو در کاروانسرا خواب بودی، به بازار رفتم و آن نعل را فروختم. سپس با پول آن مقداری گیلاس خریدم.
این گیلاس ها حاصل پول همان نعلی است که تو خم نشدی تا آن را برداری ولی حاضر شدی در هنگام تشنگی چندین بار برای برداشتن گیلاس ها خم شوی.
پسر، فهم و دانایی پدرش را تحسین نمود و به این نکته پی برد که: هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید!
#ضرب_المثل
✨ @avayeqoqnus ✨
.
خــدایـا؛
آنگونه عزیزانم را بنگر
که احساس کنند
خـوشبخت تـرینِ کـائناتند؛
دل هایشان را سرشار از آرامش کن
و خانه هایشان را
با گرمای محبت الهیات گرم کن.
آمین 🙏🌼
شبتون قشنگ و در پناه خدای بزرگ 🌙🪴
✨ @avayeqoqnus ✨
.
زندگیت رنگی می شود
وقتی که تو
شادی را در قلب دیگران نقاشی کنی…
صبح بخیر و شادی 🌞🌿
روز خوبی داشته باشید رفقا 🌺
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
خدایی که مسیر را
به پرندگان نشان میدهد
انسان را در نیمهی راه رها نمیکند. 🕊
دل بسپریم به حکمتش 🌺
#خدا
☀️ @avayeqoqnus ☀️
🍃 حکایت سخن گفتن بهلول با مردگان 🍃
زاهدی گفت : روزی به قبرستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش این جا چه میکنی؟
گفت : با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمیدهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم میکنند و اگر غایب شوم غیبتم نمیکنند.
#حکایت
#بهلول
@avayeqoqnus
“من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت”
《فریدون مشیری》
#فریدون_مشیری
✨@avayeqoqnus✨
.
📜 معجزه دعای مادر
🌴 از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:
این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
🌾 گفت: شبی مادر از من آب خواست.
نگریستم، آب در خانه نبود.
کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم.
🌴 چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.»
آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
🌾 هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟!
قصه را برایش گفتم.
🌴 او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:
«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
#حکایت
#بایزید_بسطامی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
شکسته های دلت را به بازار خدا ببر
خدا پناه شکسته دلان است. 🧡
#خدا
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آخر پاییز شد،
همه دم می زنند از شمردن جوجه ها!!
اما بیا بشماریم،
تعداد دل هایی را که به دست آوردیم؛
تعداد لبخند هایی را که بر لب
دوستانمان نشاندیم؛
تعداد اشک هایی که از سر شوق
و غم ریختیم؛
پاییز فصل زردی بود،
ما چقدر سبز بودیم؟
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم.
#دلنوشته
#پاییز
✨ @avayeqoqnus ✨
.
صبح است و صبا مشک فشان میگذرد
دریاب که از کوی فلان میگذرد
برخیز چه خسبی که جهان میگذرد
بویی بستان که کاروان میگذرد
صبح آخرین روز پاییز بخیر و شادی رفقا 🌞🪴
☀️@avayeqoqnus☀️
.
خدایا؛
شکرت که در مسیر پر پیچ و خم زندگی مرا رها نمیکنی
و مرا تا انتهای پشت سر گذاشتن سختیها راهنمایی میکنی.
هزاران بار شکرت ای حکیم ترین 🙏🌸
#شکرگزاری
✨@avayeqoqnus✨
.
📗 داستانی از قضاوت عجولانه
خانم جواني در سالن انتظار فرودگاه منتظر بود سوار هواپيما شود.
تا زمان پرواز هواپيما مدت زيادي مانده بود، پس تصميم گرفت کتابی بخرد و با مطالعه اين مدت را سپری کند.
او يک پاکت شيريني هم خريد و روی یک صندلي راحتي در قسمتي که مخصوص افراد مهم بود نشست تا هم با خيال راحت استراحت کند و هم کتاب را بخواند.
آقايي هم روي صندلي کنارش نشست و شروع به خواندن مجله اي کرد که با خودش آورده بود.
وقتي این خانم اولين شيريني را از داخل پاکت برداشت، آقا هم يک عدد برداشت. خانم عصباني شد ولي به روی خودش نياورد، فقط پيش خودش فکر کرد اين مرد عجب رويي دارد، اگه حال و حوصله داشتم حسابي حالش را مي گرفتم!
هر شيريني که خانم بر مي داشت، آقا هم يکي بر مي داشت.
ديگر نزدیک بود خانم جوش بیاورد ولي نمي خواست باعث مشاجره شود.
وقتي فقط يک دانه شيريني ته پاکت مانده بود، آقا با کمال خونسردي شيريني آخري را برداشت، دو قسمت کرد، نصفش را به خانم داد و نصفش را خودش خورد.
اين ديگر خيلي رو مي خواهد. خانم ديگر آنقدر عصبانی بود که کارد می زدی خونش در نمی آمد. در حالي که حسابي قاطي کرده بود، بلند شد و کتاب و اثاثش را برداشت و عصباني رفت تا سوار هواپیما شود.
وقتي سر جاي خودش نشست، نگاهي داخل کيفش کرد تا عينکش را بردارد که يک دفعه غافلگير شد!!
پاکت شيريني که خريده بود داخل کيفش بود دست نخورده و باز نشده.
او فهميد که اشتباه کرده و از خودش شرمنده شد. يادش رفته بود که پاکت شيريني را از داخل کیفش بیرون بیاورد.
آن آقا بدون ناراحتي و اوقات تلخي شيريني هایش را با او تقسيم کرده بود و حالا نه تنها فرصتی براي توجيه کار خودش نداشت بلکه نمی توانست از او عذرخواهی کند.
چهار چيز هستند که غير قابل جبران و برگشت ناپذيرند:
سنگ، بعد از اين که پرتاب شد. دشنام، بعد از اين که گفته شد.
موقعيت، بعد از اين که از دست رفت.
و زمان، بعد از اين که گذشت و سپري شد.
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨ @avayeqoqnus ✨
بوی #یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر…
باز هم قرار #عاشقانه پاییز و زمستان..
قراری طولانی به بلندای یک شب..
شب #عشق بازی برگ و برف…
پاییز چمدان به دست ایستاده!
عزم رفتن دارد…
آسمان بغض کرده و میبارد.
خدا هم میداند #عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست…❤️
کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز…
و… تمام میشود
پاییز، ای آبستن روزهای #عاشقی،
رفتنت به خیر…
سفرت بی خطر
✨@avayeqoqnus✨
.
🍂 دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
✨ این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود
🍁 هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
✨ دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود؟
🍂 گلهها را بگذار! نالهها را بس کن!
✨ روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
🍁 زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را
✨ فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!
🍂 تا بجنبیم تمام است تمام!
#فرامرز_عربعامری
#یلدا
@avayeqoqnus 🍉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
امشب، میوه سربسته حرف هایمان را
روبه روى هم مى گذاریم
تا طعم شیرین دوستى را
به کام زمستانىِ روزگار بچشانیم.
شب یلدا بر شما مبارک عزیزان 💐
شادیهامون مستدام ✨
#یلدا
@avayeqoqnus 🍉
.
صبح یعنی
یک سبد لبخند
یک بغل شادی
یک دنیا عشق و
خندیدن از اعـمـاق وجـــود
صبح بخیر 🌞🌸
جمعه تون مملو از عشق و شادی
و لبخند باشه رفقا 🙏💐
✨ @avayeqoqnus ✨
الهی؛
در جلال رحمانی، در کمال سبحانی،
نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مکانی،
نه کس به تو مانَد و نه به کسی مانی، پیداست که در میان جانی،
بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.
🌼🪴
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری
✨@avayeqoqnus✨
.
📜 قضاوت ملانصرالدین!
دو نفر به شراكت شتري خريدند.
يكي دو ثلثِ قيمت و ديگري ثلث قيمت آن را پرداخته و قرار گذاشتند كه منفعت را هم به تناسب سرمايه قسمت کنند.
اتفاقا" شتر با بار در صحرا گرفتار سيل شد و از بين رفت.
در نتيجه بين شركا نزاع در گرفت و صاحب دو ثلث كه مرد ثروتمندي بود از شريكش دست بردار نبود و از وي خسارت مي طلبيد.
عاقبت كارشان به محضر قاضي كشيده شد و هر دو نفر نزد ملا كه بر مسند قضاوت نشسته بود رفتند.
ملا پس از شنيدن ادعاي طرفين چون وضعيت را حس كرد چنين راي داد : چون دو سهمِ صاحب دو ثلث سنگيني كرده و باعث غرق شتر در سيل گشته است، او بايستي سهم طرف ديگر را بپردازد!!
#حکایت
#حکایت_طنز
#ملانصرالدین
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ آذر ماه چه عاشقانه روزهایش را ورق زد
⛄️تا برسد به زمستان
❄️ مجالی نیست باید رنگها را
⛄️ مهمان برف ها کرد
❄️ زمستان آمد
⛄️ و باز پاییز ماند و عاشقانه هایش
❄️ اولین روز زمستان مبارک رفقا 🪴
⛄️ به امید یک زمستان سفیدپوش
❄️ و پربرکت برای ایران عزیزمون 🙏🌹
#زمستان
✨@avayeqoqnus✨