eitaa logo
«آیه‌جان»
431 دنبال‌کننده
111 عکس
76 ویدیو
9 فایل
🔹مجله قرآنی آیه‌جان ❤️ 🔹اینجا دربارهٔ آیه‌های امیدبخش خدا می‌خوانید و می‌شنوید. 🔹 آیه‌جان در سایر شبکه‌های اجتماعی: https://yek.link/Ayehjaan
مشاهده در ایتا
دانلود
«آیه‌جان»
‌ ✍ نویسنده: ، زنش را در حالی داد که در دوره‌ی عادت ماهیانه به‌سر می‌برد. آیه‌ی یک نازل شد و خداوند خطاب به فرمودند که به قومش بگوید زنان خود را در دوران پاکی و زمانی که هنوز آمیزشی نداشته‌اند طلاق دهند. در حقیقت خداوند با این خطاب، هم احترام پیامبر را میان قومش بیشتر کردند و هم خواستند ایشان بر اجرای حدود و نظارت داشته باشند. در حديثى از عليه‌السّلام مى‏خوانيم: «خداوند چيزى را كه نزد او منفورتر از طلاق باشد، حلال نكرده است.» ولی گاهی همین حلالِ منفور، ضرورت می‌شود و نمی‌توان جلوی آن را گرفت. خداوند در آیه‌ی یک سوره‌ی طلاق از زنانی که از همسرانشان طلاق می‌گیرند خواسته تا سه‌بار عادت ماهیانه و پاک شدن صبر کنند و آنگاه اگر خواستند دیگری اختیار کنند. این فاصله را «عده» می‌گویند. مرد باید در این دوران نفقه‌ی همسر مطلقه‌ی خود را بپردازد و زن می‌تواند در خانه و نزد و فرزندانش بماند. نکته‌ی طلایی این آیه و اینکه چرا خداوند خواسته زن در خانه‌ی خودش بماند، همین مسئله است که در پایان آیه به آن اشاره شده: «لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً» یعنی تو چه می‌دانی شاید خداوند بعد از این، امری به‌وجود آورد و فرجی حاصل شد. شاید زن و مرد بدون نیاز به مجدد دوباره رجوع کردند و جدایی بین آنها شتاب‌زده نشد. پیامبر خوبی‌ها فرمود: «ازدواج كنيد و طلاق ندهيد كه با طلاق، عرش خدا به لرزه در مى‌آيد» انسان در سخت‌ترین شرایط، باید امید خود را از دست ندهد و از و خداوند در زندگی‌اش نا‌امید نشود که این امیدواری در اوج شاید دریچه‌ای تازه باز کند. شاید از این ستون تا آن ستون، فرجی باشد برای ادامه‌ی زندگی‌اش. کوی نومیدی مرو اومیدهاست سوی تاریکی مرو خورشیدهاست «مولانا» 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«تو چه می‌دانی...؟!» ✍ نویسنده: 📷 عکاس: 🎚تنظیم صدا: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«آیه‌جان»
«تو چه می‌دانی...؟!» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: روزهای بعد از فوت ، بسیار سخت می‌گذشت. حوصله‌ی هیچ‌چیز و هیچکس را نداشتم. کار و و که جای خود، امور روزمره‌ی زندگی را هم کنار گذاشته بودم‌. شب‌ها می‌شدند و روزها می‌کردند؛ و من فقط می‌کشیدم. با این که خودم درون رفته بودم و خوانده بودم و شانه‌های مردانه‌اش را تکان داده بودم، هنوز باور نداشتم. روزهای را سپری می‌کردم. انتظارِ سخت و البته بی‌فرجامی بود. هرچه با خود گفتم، بالاخره درب خانه را باز خواهد کرد و باز خواهد گشت، بی‌فایده بود. نیامد و برنگشت. چهلمین روز هم که گذشت، انکارِ من در حال تبدیل به «جنون» بود. فلج‌کننده و ترسناک... پیامدهای این تازه داشت خودش را نشان می‌داد. بی‌انگیزگی، بی‌حوصلگی و مفرط کوچکترین علائمش بودند. لب، شاید به یک مطلب بامزه، می‌خندید؛ اما هنوز خنده‌اش نمی‌آمد. از همه بدتر این بود که کسی حالم را نمی‌فهمید؛ مگر آن‌که خودش پیش‌تر چنین موقعیتی را تجربه کرده بود. دیگر خبری از آن پسر پر از انگیزه و شور سابق نبود... روز تولدم که رسید، جای خالی‌اش از هر زمان دیگری بیش‌تر احساس می‌شد. دیگر جان به لب شده بودم. پس از هفته‌ها، بار دیگر عازم جلسه‌ی هفتگی‌مان شدم که مطمئن بودم حال و هوایم را عوض خواهد کرد. وقتی رسیدم، استاد مشغول صحبت از حقیقت بر خدای متعال بود. من که نشستم، موضوع را نیمه‌کاره رها کرد و بدون این‌که نگاهم کند یا اشاره‌ای کند که دیگران متوجهم شوند، سرش را پایین انداخت و گفت: « پایدار نیست و درون هر سختی، آسانی و فرج است. لاتدری؟! لَعلَّ اللهَ یُحدِثُ بَعدَ ذلِك أمرا... اسباب آسانی، در دل سختی با انجام وظیفه مهیا می‌شود. بلند شو باباجان! بلند شو وظیفه‌ات را انجام بده...» نفس استاد، کار خودش را کرد... چند هفته از آن شب می‌گذرد. هنوز هم روزگار به و می‌گذرد، اما هر وقت ناامیدی نزدیکم می‌شود تا زمین‌گیرم کند، طنین کلام خدا، با صدای استاد در گوشم می‌پیچد که: «تو نمی‌دانی! شاید خداوند بعد از این، وضع تازه‌ای فراهم کند...» لَا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا تو چه دانى، شايد خدا از اين پس امرى تازه پديد آورد. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan