عاملین یتیم شدنتون دارن قصاص میشن💔
و باز صدای کفتار ها بلند شده است
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 بارها و بارها دیدهایم و شنیدهایم، اما هیچگاه تکراری نمیشود این سمفونی شوقانگیز خرمشهر! غوغای مجید انتظامی عزیز! #خرمشهر
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔸 ذخایر آب سدهای کشور ۱۸ درصد افزایش یافت
🔹بررسی وضعیت حجم آب موجود در سدهای کشور تا ۳۰ اردیبهشتماه نشان از رشد ۱۸ درصدی نسبت به سال آبی پارسال دارد.
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️ وزیر جنگ رژیم صهیونیستی:ایران با فعال کردن ناوهایی جدید، خط مقدم را بسیار دورتر از مرزهای خود قرار داده است...
👌به تبع خطبه ۲۷نهج البلاغه
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #ساجده
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_152
تلفن رو قطع کردم.
دایی گفت برم خونشون....پدر و مادرم رفتند اونجا.
بدجوری دلم شور افتاده بود..چرا نیومدند اینجا...؟؟
فکر های الکی که توی ذهنم میومد رو پس زدم...خب دایی احترام اش واجب تره بزرگتره
منم تنها بودم رفتند اونجا.
بچه ها رو آماده کردم...خودم هم آماده شدم و منتظر سجاد نشستیم.
هرچقدر بهش گفتم شهر غریب تویِ قم...گم میشی خودم تاکسی می گیرم گوش نداد.
صدای زنگ گوشیم بلند شد...اسم سجاد رو دیدم . بچه هارو برداشتم و پایین رفتم.
بچه ها رو عقب نشوندم و جلو نشستم..
_سلام داداش رسیدن بخیر
اشاره کردم که قفل کودک رو بزنه
+سلام عزیزم در رو ببند بریم.
چند ثانیه مکث کردم ،در ماشین رو بستم.
_خوبی داداش؟
روش رو سمت من کرد لبخندی زد.
+خوبم ساجده جان
چرا چشماش قرمزه ؟ دلم هری ریخت
_سَ...سجاد مطمئنی خوبی چرا چشمات قرمزه ؟
ماشین روشن کرد حرکت کرد گفت
+هیچی به خاطر چند ساعت پشت فرمون بودم...لابد برای اونه
_مطمئنی؟
+اره
نفسی بیرون دادم...تا حدودی خیالم راحت شده بود اما تهِ دلم استرسی بود که دلیل اش رو نمی دونستم.
تا برسیم خونه دایی حرفی نزدم سجاد هم چیزی نگفت،،،،،،
زنگ در رو زدیم... با تیکی در باز شد. مهدی بغل سجاد بود و خوابش برده بود. اما زینب بغل من هنوز شیطونی می کرد.
کفش هام رو در آورم و وارد شدم.
سکوت خونه ترسناک بود...فقط صدای زینب سادات توی خونه پخش شده بود.
از راهرو گذشتیم و وارد حال شدیم بابا دایی فقط توی حال بودن.
چرا دلم شور میزنه خدا
رفتم جلو سلام کردم بابا ایستاد . با ذوق به سمت اش رفتم و در اغوش گرفتم اش چقدر خوبه اغوش پدرم...پر از حس آرامش.
بابا زینب رو ازم گرفت و نشست
_بقیه کجان؟؟
دایی لبخندی بهم زد
+بیرونن بابا جان.
_چه وقت بیرون رفتن ؟
+ساجده بیا کارت دارم بریم اتاق من
_چشم دایی چیزی شده؟
چندمین بار بود پرسیده بودم؟؟؟؟
چادرم رو در آوردم و ویلچر دایی رو هدایت کردم به سمت اتاق....جلویِ تخت دسته ی ویلچر رو کشیدم و خودم رویِ تخت روبه روش نشستم.
چهره ی دایی آروم بود....اما دل من شور می زد...از این سکوت و آرامش می ترسیدم.
ترسی که حتی نمی خواستم به دلیل اش فکر کنم اروم بود میزنه..
به چهره ی دایی زل زدم چشم هایی که شبیه چشم های علیرضاست.. علیرضایِ من !!
دایی سرش رو پایین انداخت و تسبیح توی دست اش رو حرکت می داد.
چشم هاش اشکی بود؟؟؟
_دایی اگر چیزی شده .....میشه بگید؟؟؟
چند لحظه مکث کرد و دستش رو روی صورت اش گذاشت...زد زیر گریه.
دلم هری ریخت نفسم تنگ شده بود.
از روی تخت بلند شدم و کف زمین نشستم .
نمی تونستم حرف بزنم...ای کاش بگه چی شده!!! ای کاش حرف بزنه
بگه اونی که تو فکر می کنی نیست؟
چرا حرفی نمی زد....چ..را؟؟؟
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_153
_دایی جونم بگو هیچی نشده ، علی خوبه اره ؟ نکنه اومده نامرد به من نگفته اره؟
اگر اومده بهش بگید دلم براش تنگه بیاد ببینم اش...اینکارا چیه؟؟ زینب بهونه ی باباش رومیگیره هاا
دایی اشک اش رو پاک کرد و نفسی بیرون داد.
+ساجده ،علی.....به آرزوش رسید دخترم.
آرزو ؟ آرزویی داشت؟ دوست ندارم یاد طلبی که از خدا داشت بیوفتم...نباید قبول کنم.
یعنی علیِ من....علیرضایِ من شهید شده؟ این حرفا چیه مگه دایی اینو گفت ؟
اشکم کِی اومد....اصلا برای چی دارمگریه می کنم.؟؟؟ با دستم اشکم رو پاک کردم .
_حالش خوبه؟
نگاهی بهم کرد و آروم گفت
+علی..شهید شد پسر من شهید شد.
ساجده پسرم دنبال شهادت بود خداروشکر که خدا حاجتش رو داد.
هیچی نفهمیدم زمان برام ایستاد اینا همش خوابه علی بهم گفت برای عید میام . قرار بود باهم بریم خرید...قول داد میام....علیرضا بد قول نبود مرد بود
علیرضا میاد. سالم میاد.
سرم داشت منفجر میشد...دستم رو روی سرم گذاشتم و فشردم...نفس ام بالا نمیومد.
انگار یکی راه نفسم رو گرفته بود. تار بود. باید هم بدون علیرضا تار باشه.
دنیا بدون علیرضا...
یاد روزی افتادم که برای اولین بار دیدم اش....همین خونه بود سر به زیر لیوان آب رو ازم گرفت.
خورد...الهی بگردم آب که نبود صورت اش رو جمع کرد...اشتباهی عرق نعنا بهش داده بودم...دایی حال اش بد شده بود. انقدر نگران بود که منو ندیده بود.
دیگه چیزی نفهمیدم...سیاهی مطلق
،،،،،
اے تو پروانه من همچو شمعمم که از رفتن تو بسوزم 🦋
رفته ای بی من ای بے وفا تو چه اورده ای به روزم 🥀
بی خبر رفته ای خبر از دلِ بے قرارم نداری 🥀
آتشم میزند این تب عاشقۓ این غم بے قرارے🥀
بی قرارم نگآرم، تیرہ شد روزگارم، ابریم همچو باران🥀
کجای تو اے جآن 🥀
«ایهام»
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_154
سلام بر اباعبدالله ، مظلوم کربلا و رحمت خداوند برکاتش بر او باد .
سلام بر حضرت زیینب(س) ، سلام بر برادرش حضرت اباالفظل العباس (ع) .
سلام بر امام مهدی صاحب الزمان (عج الله) .❤️
با آرزوی تعجیل در فرج اش و درود بر نائب برحق صاحب الزمان امام خامنه ای و درود بر روح امام راحل بنیان گذار جمهوری اسلامی.🦋
ودرود بر مرد مقاومت و استقامت سید حسن نصرالله ودرود ورحمت خدا بر او باد.
قطعا شهادت گل رز زیبایی🌹 است که هنگامی که فکرمان به آن نزدیک می شود،آرزوی شهادت را مشاهده می کنیم.👌🏻
آرزو داریم بوی خدا را استنشاق کنیم.
وهنگامی که رایحه الهی را استنشاق کردیم،صفات روحمان به جهان جاودانگی تراشیده می شود و این می تواند یک آغاز باشد.
بسیاری از ما ها از آنها درس شهادت را فراگرفته ایم،سعی کردند شهادت را برای ما تجسم کنند و بسیاری آرزوی شهادت می کنند و منتظر آن هستند.
ای برادرانم ای مجاهدان در راه خدا باید هرکدام از شما عنصر فعالی باشید تا پایان زندگی اش شهادت باشد.
و بخدا نمی شود پایان زندگی جز شهادت باشد.
دنیا را همه می توانند تصاحب کنند ولی آخرت را فقط با اعمال نیک میتوان تصاحب کرد.👌🏻
میگویند که من این مصیر جهاد را طی کردم که خیلی ها فکر میکنند سخت است ولی اگر از دید خدایی بودن به آن بنگری جز آسانی در آن نمی بینی.
این راه ادامه ی مسیر کربلا است و ادامه میدهیم این راه را و در این مسیر گام برخواهم داشت.
برای مادرم که خون رگ هایم از اوست وبه تو هدیه میکنم دعایی همرا با لبخند برای پروردگارم..........
«گزیده ای از وصیت نامه »
،،،،،،،،،،
دستم رو روی صورت نورانی اش گذاشتم.
_علی جانم علے پاشو مرد من ببین ما هنوز لباس عید نخریدیم... منتظر تو بودیم ببین دست های کوچیک زینب و مهدی رو...تورو می خوان
ببین زینب چجوری بابا میگه.
ببین چجوری با دیدنت ذوق کرده
ببین بچه ی چند ماهه ام چجوری باباش رو میشناسه.
فکر می کنه خوابیدی...
الان بگن بابا علیرضایِ ما کجاس چی بگم علی جانم ، فکر من باش علی تنهام گذاشتی نه؟
من بدون تو بلد نیستم زندگی کنم
فکر اینو کردی بدون تو چطور سر کنم ؟
علیرضا من بدون تو چه کنم ؟
نگاهی به سر بندش کردم
کلنا عباسکَ یا زینب ......
دستم رو روی چشم هاش گذاشتم
_دلم برای نگاه عاشقت تنگ میشه...دیگه نمی بینم اش...کی جز تو برای شیطنت های من صبوری کنه.
کی من و تو ناراحتی ها می خندونه.
علیرضا تو مامانت رو خیلی دوست داری اره؟
نگاهی به زندایی کردم ک بدون اینکه اشکی بریزه دست روی صورت علی گذاشته بود.
بی قرارشِ اما گفت : افتخار میکنم که فرزندی دارم که در این راه فدا شده و امت اسلام رو حفظ کرده.
افتخار میکنم مولا امام زمان «عج» پس از ظهور قدم های خود را بر خاکی خواهد گذاشت که این خاک با خون جوانانی مثل پسر من مخلوط شده .
دست های کوچیک زینب مهدی گرفتم و روی صورت علیرضا گذاشتم.
حنین سادات عکس علیرضا رو دست گرفته بود و گریه نی کرد.
اون بیشتر از زینب و مهدی می فهمید.
می فهمید دیگه داداش علی نیست.
نه !!!
علی نیست؟؟؟
گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته می شوند..می میرند..بلکه آنان زنده اند و نزد خدا روزی داده می شوند.
علیرضا که به حاجتش رسیده بود به هدفی که دلش میخواست رسیده بود ، الان اروم گرفته بود مرد من.
آرومِ آروم
با دست زینب روی صورت اش دست می کشیدم.
_بابایی برا آخرین بار ببیت عزیز دردونه هات رو...باهاش خداحافظی کنید با باباتون نفس های من
کوهم ولی در مانده ام
بے تو در سینه من ،چو آتشفشان ست
نگاهم کن بی تو بے برگ بارم
تو را به دست خدا مے سپارم ......
،،،،،،،،،
"3سال بعد"
روی زمین کنار مزارِش نشستم...بطری آب رو باز کردم و سنگ مزارش رو شستم.شاخه گل هایی که خریده بودم رو تزیین شده روی سنگ گذاشتم.
لبخندی زدم گفتم
_سلام علی جان ، خوبی ؟
ببخشید این دوشنبه یکم دیرتر وامدم
روم رو سمت زینب و مهدی که داشتند با خاک باغچه ها بازی می کردن کردم.
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_155
#پارت_پایانی
_تقصیر این دوتا وروجکه ، خیلی شیطون شدن علیرضا الان زهرا هم اومده هم دست اشون شده...مامانت از دستشون کلافه شده... میگه من نمیدونم این مهدی چرا به علیرضا نرفته چرا انقدر شیطونه.
خنده ای کردم.
دستی به تصویر قشنگ روی سنگ مزارش کشیدم ... قطره اشکی که با سماجت تلاش داشت پایین بیاد رو پاک کردم.
یاد روز های اول افتادم رفتم سر مزارش گریه امونم رو بریده بود..حس و حالم با رفتن علیرضا رفته بود.
نشستم سر مزارش براش گفتم گلایه کردم
_علیرضا قول دادی بهم هستی ، بهم گفتی میخوایی یک سال بریم راهیان نور میبرمت اعتکاف ، اصلا یادت رفته مهریه منو ندادی من هنوز کربلا نرفتم.
چند شب بعد که تونستم بعد اون همه بی خوابی بخوابم...علیرضا رو دیدم.
مثل همیشه
خوش رو و بااقتدار
مرد من بود.
با لبخند نگاه ام می کرد....با ذوق به سمت اش رفتم.
+حلال کن ساجده جانم ، مهریه ی شما سر جاشه به وقتش عزیزم.
ساجده جانم خودت رو اذیت نکن بچه ها مامان می خوان من هستما !کنارتم...کافیه اینو بدونی☝️🏻
نمیتونستم توی خوابم حرف بزنم اما بعد اون خواب سعی کردم برگردم به زندگی علیرضا از من دلخور بود میگفت بچه ها مامانشون رو می خوان...میگفت من کنارتم ، کنارم بود اینو با تمام وجود حس کرده بودم.
از فکر بیرون اومدم
_علیرضا فردا پیکر حاج قاسم رو میارن قم برای تشییع.
یادمه همیشه از حاج قاسم تعریف میکردی....علاقه ات بهش بی حد بود...الان کنارته.
حاج قاسمم به آرزوش رسید.
شهادت پاداش یک عمر مجاهدت این مرد بود.
من رو هم دعوت کردند...میخوام برم تشییع.
از جا بلند شدم و چادرم رو تکون دادم
_بدوئین بیایید اینجا بچه ها.
زینب مهدی چون خراب کاری کرده بودند. سری دست هاشون که خاکی شده بود رو با آب پاک کردم.
با ذوق به این دوتا میوه و ثمره ی عشق و زندگی من با علیرضا بود نگاه می کردم.
خداروشکر.....❤️
تمام قصه همين بود من عاشق تو...❤️
تو عاشق شهادت...💚
تو رفتى براى رضای خدايت...✨
من ماندم با کلی از خاطراتت...🙃
" پایان "
،،،،،،،،،
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مداحی آنلاین - برای من فقط روضه علی اکبر بخوانید - استاد پناهیان.mp3
2.74M
#روضه ای که به درخواست #شهید #مدافع_حرم خوانده شد.
💔برای من فقط روضه علی اکبر(ع) بخوانید
👌بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#عاشقانه_شهدا
همیشه باهـاش شـوخی می کردم ومیگفتم: اگه شربت شـهادت آوردندنخـوریا بریز دور😅
یادمه یه باربهم گفت: اینجـا شربـت شهادت پیدا نمیشه چیکارکنم؟😕
بهش گفتـم کاری نداره که خودت درست کـن بده بقیه هم بخورند!
خندید و گفـت: این طوری خودم #شهید نمیشم که بقیه شهید میشن😐
شربـت #شهادت یه جورایی رمز بیـن من وآقا ابوالفضل بود.
یک بـاردیدم توتلگرام یه پیام از یه مخاطب اومد که مـن نمیشناختم
متنش ایـن بود: ملازم! #مدافع هستـــم😊
اگه کاری داشتی به این خط پیام بده. هنــوزهم شـربـت نخـوردم😃💚
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─