#قسمت_هفتم
واسطه خلقت
در روز سیزدهم دی ماه 1398 سردار سلیمانی را به شهادت رساندند.
و تلخ ترین روز های عمرم شکل گرفت. یک هفته مدام گریه میکردم اصلا توان کارهای معمولی نداشتم. بعد از یک هفته در شوکی عظیم بودم. شوکی که کل کارهای روزانه را مختل کرده بود.
فقط فیلم ها و مصاحبه های سردار را میدیدم. بعد از یکی دوماه به روتین زندگی برگشتم اما هنوز هم شوک عمیقی داشتم. تمام معناهای زندگی برایم بی معنا شده بود. هدف از وجودخودم، هدف از درس خواندن، هدف از بچه داری، هدف از تلاش و... همه چیزم زیر سوال رفت. مثل کسی که خواب عمیقی باشد و با آب بسیار سردی بیدارش کنند. یک سال تمام از شوک بیرون نیامدم فقط به سردار فکر میکردم و هدف هایش. خودم و هدف هایم را مرور میکردم و ناراحت بودم. ناراحت بودم چرا همت عالی ندارم. و در جستجوی این بودم که امثال سردار سلیمانی چگونه 40سال همت دارند؟ و پایبند به اهدافشان هستند؟ و ثابت قدم میمانند؟
فیلم های شهید را میدیدم و سعی میکردم چیزی را در آن بیابم که همان چیز باعث شود همت و استقامت از بین نرود.
در همان سال 98 کرونا آمد و باعث شد درس ها مجازی شود. من به دلیل اقدام دیر هنگام، نتوانستم ترم دوم همان سال انتخاب واحد کنم اما از سال بعد یعنی ترم اول سال 99 انتخاب واحد کردم و به صورت مجازی مجدد درس خواندن را شروع کردم.
#ادامه_دارد...
✍🏻مریم زارعی
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#الحمدلله_علی_کل_حال
#محرم
#امام_زمان
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
#قسمت_هشتم
واسطه خلقت
درس خواندن با بچه سختی های خاص خودش را داشت نیازمند این بود که نظم و برنامه ریزی داشته باشم. خواب بچه را تنظیم کنم و ساعت هایی که خواب است مشغول درس خواندن شوم. زمان هایی که بیدار است با او بازی کنم و به کارهای خانه رسیدگی کنم.
همین کار را هم انجام میدادم. فاطمه زهرا از صبح تا ساعت 2 بیدار بود. بعد از بازی و غذا خوردن، او را خواب میکردم و مشغول درس خواندن میشدم. گاهی چند ساعت میخوابید و حسابی به درس هایم می رسیدم. گاهی فورا بیدار میشد. گاهی نمیخوابید و... اما با وجود همه ی کم و زیاد ها من ناامید نشدم. اگر روزی از مبحث عقب می افتادم فردا جبران میکردم. اگر جبران نمیشد شب ها کمتر میخوابیدم. سعی می کردم در عین حالی که برنامه دارم که فلان روز فلان مقدار از فلان درس را بخوانم. اما انعطاف داشته باشم که اگر روزی نشد باعث ناامیدی من نشود.
تقریبا از فیلم های سردار مطالعات جانبی و صحبت با آدم های مهم و عالِم اطرافم از نو تفکراتم را ساختم.جهان بینی ام را عوض کردم.
فهمیدم همه انسان ها دارای رنجند. همانطور که قرآن فرموده است:
«ای انسان تو همواره در حال رنج شدیدی تا پروردگارت را ملاقات کنی.»*
فهمیدم رنج مثبت و منفی داریم و اگر رنج مثبت را انتخاب نکنیم ناچاریم به رنج منفی رو آوریم.
فهمیدم شهید سلیمانی هم مثل ما درد داشتند، غم داشتند؛ اما روح قویِ ایشان باعث می شد نایستند و همچنان حرکت کنند.
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#الحمدلله_علی_کل_حال
#محرم
#حجاب
*يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ (سوره انشقاق آیه 6)
✅کلیک بر روی نوشته های آبی رنگ، شما را به مطالب قبلی هدایت می کند.
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
#قسمت_نهم
واسطه خلقت
من هم سعی میکردم تلاش کنم حرکت کنم اما همیشه خوب نبودم. در طول هفته شاید یکی دو روز طبق برنامه ریزی عمل میکردم. اما بقیه ی روز ها خسته میشدم و رها میکردم. و همین که رها میکردم موجب میشد بیشتر ناامید شوم. اما دوباره با دیدن فیلم های سردار انگیزه میگرفتم و هفته بعد همان یکی دو روز را تلاش میکردم و باز اواسط هفته رها میشد.
پیش استادی رفتم و از ایشان پرسیدم:« استقامت ندارم چه کنم؟» فرمود:« ادامه بده همین یک روز یا دو روز خوب است».
از پاسخ ایشان ناراحت شدم. چون انتظار داشتم یک قرصی یا شربتی به من بدهند و من بخورم و همت پیدا کنم!
سراغ استاد دیگری رفتم و پرسیدم:«چگونه همتمان زیاد شود؟» گفتند:« قرص نیست که بدهم بخورید باید تلاش کنید».
باز هم کلافه شدم من میگفتم چگونه تلاش کنم و آنها میگفتند تلاش کن! خب من نمیتوانستم تلاش کنم. خلاصه از همه جا ناامید شدم. اما چون چاره ای نداشتم به همان یکی دو روز در طول هفته اکتفا کردم و بقیه ی روز ها طبق برنامه پیش نمیرفت. کلاس های درس اخلاقم کاملا رها شده بود.
یک روز که خیلی ناراحت بودم از اینکه با بچه نمیتوانم به کلاس های درس اخلاق بروم، به استادم پیام دادم و
گفتم:« چرا موانع خانم ها این همه زیاد است؟»
فرمودند:« چه موانعی؟»
گفتم:« همین بچه داری».
ایشان گفتند:«مادر واسطه خلقت است. چرا که جان مادر کارخانه ی انسان سازی الهی است».
برداشتم از این جمله این بود که فرزند آوری و نگهداری و تربیت فرزند باعث رشد مادر است. و به شدت آرام شدم.
بعد از اینکه فاطمه زهرا را از شیر گرفتم. گوشه ای از ذهن و دلم به فرزند دوم فکر میکرد. اما یاد آوری روزهای تلخ بارداری و بعد از زایمان باعث میشد هیچوقت به بچه بعدی فکر نکنم!
#ادامه_دارد...
✍🏻مریم زارعی
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#الحمدلله_علی_کل_حال
#محرم
#امام_زمان
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
#قسمت_دهم
واسطه خلقت
دغدغه اون روزها شده بود بچه دوم، آره یا بچه دوم، نه؟
دچار یک دوگانگی شده بودم. از طرفی دوست داشتم فرزند دوم داشته باشم به خاطر نسل شیعه، به خاطر فرمان حضرت آقا، به خاطر کمی جمعیت و حتی به خاطر اینکه دوست داشتم اختلاف سنی دو فرزندم کم باشد. اما ترس داشتم که دوباره بارداری، دوباره ساکن بودن دوباره حال بد، دوباره دوری از درس و... را چگونه تحمل کنم.
تقریبا شش ماه هر روز به این مسئله فکر میکردم. بعد از شش ماه تصمیم قاطعانه ای گرفتم. و انتخاب کردم که برای فرزند دوم اقدام کنم . اما در طول بارداری هر اتفاقی افتاد اول فعالیتم را رها نکنم و دوم درسم را رها نکنم. هرچند ویار شدید داشته باشم، هر چند روزهای سخت و کسل کننده ای داشته باشم. هرچند دکتر بگوید فعالیت نکن و استراحت کن.
همسرم هم موافق فرزند دوم بودند. چون هم مسئله فرمان حضرت آقا و نسل شیعه مطرح بود.و هم عاشق بچه هستند و معتقدند اختلاف سنی فرزندان باید کم باشد. پس یعنی تصمیم من مهم بود و اینکه من راضی باشم تا سختی ها را تحمل کنم. از جانب ایشان مخالفتی نبود.
الحمدلله همان ماه که تصمیم گرفتم خداوند نظر رحمت کرد و من باردار شدم.
و بار دیگر العبدیدبر والله یقدر معنا پیدا کرد.
#ادامه_دارد...
✍🏻مریم زارعی
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#الحمدلله_علی_کل_حال
#محرم
#امام_زمان
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
#قسمت_یازدهم
واسطه خلقت
روز های اول که مثل بارداری قبل عالی بود. اما رفته رفته ویار ها سراغم آمد. اما من با آگاهی انتخاب کرده بودم و تصمیم گرفتم که هر اتفاقی بیفتد. کار و درسم را رها نکنم. با خودم عهد کرده بودم خانه نشین نشوم.
مدتی گذشت نمیتوانستم آشپزی کنم دوست عزیزمان زحمت غذا پختن را می کشید. اما با خودم میگفتم باشه آشپزی تعطیله اما بقیه ی فعالیت ها نباید تعطیل بشه.
در طول بارداری هم همه جا رفتم. حتی کربلا. حتی اتاق عمل!
ابتدای بارداری وقتی هنوز به کسی نگفته بودم که باردارم و خودم و همسرم میدانستیم سفر کربلا رفتیم. و عجب سفری بود ان شاءالله روزیتان شود.
سه ماهم که پر شد یک شب با درد شدید از خواب بیدار شدم. تا فردا عصر که پزشک خودم در مطب باشد هر جور بود تحمل کردم. بعد از معاینه و سونوگرافی و رجوع به متخصص گوارش متوجه شدیم که کیسه ی صفرا پر از سنگ شده و به خاطر سلامتی خودم مجبورم عمل کنم.
متخصص گوارش گفته بود ممکن است (۵۰درصد) بچه از بین برود. اما چاره ای نداریم اگر عمل نکنیم جان مادر در خطر است. اما مواردی داشته ایم که در بارداری عمل صفرا انجام داده اندو برای جنین اتفاقی نیفتاده است.
روز های سختی بود اما خواندن و شنیدن شعر پروین اعتصامی آن هم با صدای حضرت آقا باعث میشد سختی ها قابل تحمل شود.
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را رنجی دهی، خود راحتی است
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با عشق تو پیوندم زنند
عمل صفرا اواخر ترم درسی اتفاق افتاد و روز های سختی بود. سه چهار روز بعد از عمل صفرا درد شدیدی داشتم اما به خاطر جنین نمیتوانستم مسکن قوی مصرف کنم. با گریه و بغض روز ها میگذشت بعد از یک هفته همان طور که در بستر بودم شروع کردم به درس خوندن و الحمدلله امتحانات ترم را با نمره های نسبتا خوب قبول شدم. ترم بعد هم شرکت کردم. کلاس ها قبل از عید نوروز مجازی بود و بعد از عید نوروز به صورت حضوری برگزار شد.
اینکه همزمان هم درس میخواندم هم بچه دوساله داشتم هم کار میکردم و باردار هم بودم، اصلا کار راحتی نبود. اما من به خودم قول داده بودم تلاش کنم و هر اتفاقی افتاد رها نکنم. خیلی وقت ها دکتر میگفت باید استراحت کنی احتمال زایمان زود رس هست اما من گوشم بدهکار نبود، چرا؟ چون به خودم قول داده بودم تلاش کنم.
#ادامه_دارد...
✍🏻مریم زارعی
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#الحمدلله_علی_کل_حال
#محرم
#امام_زمان
✅کلیک بر روی نوشته های آبی رنگ، شما را به مطالب دیگر هدایت می کند.
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
#قسمت_دوازدهم
واسطه خلقت
من همین موقع بود که با مفهوم پذیرش و ترمیم آشنا شدم.
متوجه شدم وقتی انتخابی میکنم. شرایط را هم بپذیرم و اگر زمانی شرایط بد بود و نمیشد تلاش کنم. شرایط را بپذیرم، ناامید نشوم و روز بعد ترمیم کنم.
متوجه شدم سردار سلیمانی هم گاهی به خاطر شرایط خسته میشدند اما روز بعد از آن ناامید نمیشده اند و به تلاش خودشان ادامه میدادند.
متوجه شدم جهاد سخت است! وقتی حضرت آقا میفرمایند فرزند آوری جهاد هست. من اگر مجاهد هستم باید مثل سردار در موقعیت باشم و بجنگم. نه اینکه اگر روزی شکست خوردم. بگویم خب پس من مجاهد نیستم و رها کنم!
ترم درسی در حال تمام شدن بود و من هر روز حالم بدتر میشد. چرا؟ چون باردار بودم حین بارداری عمل صفرا انجام داده بودم و توانم کم شده بود، ۱۵کیلو در بارداری وزن کم کرده بودم و ماه بارداری که بالاتر میرفت سنگین تر میشدم.
اما باز هم سر کلاس رفتم. خیلی از روز ها که از خواب بیدار میشدم میگفتم امروز سر کلاس نمیروم اما بعد با خودم میگفتم خب حالا فکر کن امروز نرفتی میخواهی چکاری انجام دهی؟ تا ظهر خوابیدی بعد از آن چه می شود؟ و همین فکر ها باعث میشد حرکت کنم.
گاهی آنقدر درد داشتم که وقتی میخواستم از تخت خواب جدا شوم انگار دانه دانه استخوان های بدنم را باید جمع میکردم بعد از سر جایم بلند میشدم.
اما این دردها هم مانع حرکت نشدند.چون عهد کرده بودم تا آخر بارداری خانه نشین نشوم.
فاطمه زهرا در این مدتی که حضوری سر کلاس میرفتم کنار پدرش بود و مهد نمیرفت و همین برای من قوت قلب بود.
تا چند روز قبل از زایمان سر کلاس میرفتم. سعی میکردم بین ترم درس هایم را بخوانم. هر روز حساب کتاب میکردم اگر زایمانم فلان روز باشد به امتحان اولم میرسم یا نمیرسم و...
ناگفته نماند همه ی اطرافیانم جز یک نفر(همسرم) میگفتند حالا امتحانت را نده. بعدا بده. چرا میخواهی همه چیز را با هم داشته باشی و...
اما من با خودم میگفتم چرا امتحان ندهم؟ مگر میشود این همه تلاش را بدون نتیجه گذاشت؟! به خدا سپردم و از او خواستم که همانطور که کمک کرد و تا آخر بارداری خانه نشین نشدم، کمک کند تا بتوانم همه امتحاناتم را بدهم.
یازدهم ماه سزارین کردم و امتحان اولم هفدهم بود!
#ادامه_دارد...
✍🏻مریم زارعی
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#الحمدلله_علی_کل_حال
#محرم
#امام_زمان
✅کلیک بر روی نوشته های آبی رنگ، شما را به مطالب دیگر هدایت می کند.
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
#قسمت_سیزدهم
واسطه خلقت
داخل اتاق عمل علائم حیاتی ام افت کرد و به قول دوستانم یک لحظه «زندگی پس از زندگی » رفتم و آمدم. خون زیادی از دست دادم و چون حالم خیلی بد شد شش ساعت در اتاق ریکاوری بودم. بعد از یکروز گفتند باید باز هم بستری باشی اما با امضا و اجازه خودم مرخص شدم. ماده بی حسی خیلی اذیتم کرد. و چند روزی باعث شد از کار بیفتم. روز پنجم زردی زینب بالا رفت و بستری شد. دو شب بالای سرش بودم و روز هفتم امتحان اولم بود. تا زینب از بیمارستان مرخص شد. با اینکه حالم خوب نبود و بخیه داشتم سرجلسه ی امتحان رفتم و امتحان دادم! و ۱۷ گرفتم.
شاید بگویید چگونه درس خواندی؟
باید بگویم طول ترم درس خواندم و در بیمارستان یک نگاه کلی به کتاب انداختم. اما نتوانستم خوب بخوانم. توکل کردم و با امید سر جلسه رفتم. مادرم لطف میکردند و از بچه ها نگهداری میکردند. و
همسرم زحمت میکشیدند و تا دم سالن امتحانات من را میبردند.
من همه امتحاناتم را دادم و الحمدلله قبول شدم.
شاید برای شما سوال باشد: که چی؟ خب الان به کجا رسیدید؟ اصلا هدفت از درس خواندن چیست آن هم با این همه سختی؟
باید بگویم اول هدف من مادیات و دنیا نبود و نیست. بعد برای من صِرف درس خواندن و سر کلاس رفتن ملاک نبود. بلکه مهم این بود که به خودم، خودم را ثابت کنم.
شاید با وجود سختی ها حال جسمی خوبی نداشتم اما حال روحی خوبی داشتم و همین برای من آورده محسوب میشد.
من متوجه شدم اساتیدم راست میگفتند و خودِ تلاش کردن هست که همت را زیاد میکند! با تلاش کردن مداوم آن یک روز در هفته طبق برنامه پیش رفتن، تبدیل شد به سه و یا چهار روز در هفته!
باعث شد من از بارداری و زایمان نترسم!
و بدانم نوع نگاه من باعث میشود خوب پیش برود یا بد پیش برود.
متوجه شدم جسم ضعیف و بیماری موجب نمیشود آدم از حرکت بایستد، البته اگر هدف داشته باشد.
و همه ی این ها آورده محسوب میشد.
#ادامه_دارد...
✍🏻 مریم زارعی
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#الحمدلله_علی_کل_حال
#محرم
#امام_زمان
✅کلیک بر روی نوشته های آبی رنگ، شما را به مطالب دیگر هدایت می کند.
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
#قسمت_چهاردهم
واسطه خلقت
همه ی این تجربه ها و تلاش ها، باعث شد خاطره تلخ بارداری اول از ذهنم برود و بارداری برایم جذاب و لذت بخش باشد و به جای اینکه ۹ماه را تحمل کنم تا تمام بشود. ۹ماه تلاش کنم، لذت ببرم و زندگی کنم!
بعد از بارداری اول من تا دو سال فکر میکردم دوباره به خودم اجازه بدهم این تجربه را داشته باشم یا نه؟
اما بعد از بارداری دوم به این فکر میکردم چه زمانی بچه سوم؟! البته منظورم این نیست که نابخردانه و زود هنگام به بچه سوم فکر کنم. بلکه منظورم این هست شیرینی تجربه دوم کجا و تلخی تجربه اول کجا؟!
**
بعد از به دنیا آمدن فرزند دوم، من تصمیم گرفتم بر خلاف قوانین سخت محل تحصیلم، با بچه سر کلاس بروم و رفتم! البته نگاه ویژه خداوند همکاری اساتید عزیزم و همراهی همسرم باعث شد این توفیق را پیدا کنم.
هر روز صبح با دو بچه، کالسکه و کوله
پشتی ای پر از وسایل از پتو و بالشت گرفته تا اسباب بازی و کتاب و خودکار راهی حوزه میشدم.
دختر اولم دو هفته اول مشتاق مهد بود و راحت میرفت و دختر دومم با کالسکه سر کلاس کنارم بود. چون نوزاد بود بیشتر خواب بود و صدا نمیداد.
اما بعد از دو هفته دخترم میگفت مهد نمیروم. و خیلی به من سخت میگذشت بررسی کردم و متوجه شدم با او بد رفتاری شده. روزهایی که گریه میکرد کل روزم خراب میشد اما مربی میگفت اولش سخت است بعد درست میشود.همینطور هم شد و سه چهار روز که گذشت دوباره مشتاقانه به مهد میرفت. یکی دو هفته راحت سر کلاس میرفتم.
بعضی روز ها زینب گریه میکرد و من از کلاس خارج میشدم.
خستگی زیاد و تنش های گوناگون باعث شد تصمیم جدیدی بگیرم.
بغض گلویم را فشار میداد اما تصمیم گرفتم حذف ترم کنم و مرخصی بگیرم.
بعضی ها منتظر بودند رها کنم.
بعضی ها سرزنش میکردند که چرا به فکر بچه ها نیستم
بعضی ها میگفتند حالا که چه؟ دو سال دیرتر درست را تمام میکنی، اینقدر خودت را اذیت نکن.
خلاصه روز های سختی بود. ظهر که به خانه برمیگشتم خیلی خسته بودم میخواستم بخوابم اما باید تازه به بچه ها غذا میدادم به اموراتشان رسیدگی میکردم. با آن ها حرف میزدم. کارهای خانه را انجام میدادم ناهار و شام فردا رو درست میکردم و ...
بغض میکردم و گاهی با گریه کارها را انجام میدادم اما رها نکردم.
خانواده (خانواده خودم و خانواده همسرم و همسرم)یکی از اساتید و یکی از دوستانم تشویقم میکردند که رها نکنم.
بعد از 45روز که با سختی ادامه دادم. انگار خدا گشایش انداخت و سختی ها کمتر شد. تمام نشد ولی قابل تحمل شد. ادامه دادم و خداوند طبق وعده ای که داده است و ان مع العسر یسرا
گشایش انجام داد و آسانی آمد.
به جرأت میتوانم بگویم خیلی از اتفاقات خوبِ علمی، آشنا شدن با اساتید خوب، آشنا شدن با دوستان وجمع های علمیِ خوب همگی به برکت وجود بچه ها بوده است و این تفکر من کنار رفت که با بچه نمیشود درس خواند و نمیشود تلاش کرد!
#پایان
✍🏻مریم زارعی
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#الحمدلله_علی_کل_حال
#محرم
#امام_زمان
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
میراث مادرانه
درست لحظه ای که میخواستم به صحبت های سخنران با توجه گوش فرا دهم یکی از بچه ها به سمت من می آمد و یک وسیله یا خوراکی درخواست میکرد. یا اینکه یک حرفی داشت.
این یکی می آمد آن دیگری میرفت، آن یکی می آمد این یکی میرفت. با توجه به یک خوراکی که در کیفم بود و هنوز توسط بچه ها رؤیت نشده بود، دل خوش به این بودم که لااقل به روضه گوش می دهم . اما گوش سپردن به روضه هم قسمتم نشد.حتی سینه زنی هم آنچنان که شایسته بود نصیبم نشد.
به شدت ناراحت بودم اما بعد از اندکی فکر کردن. متوجه شدم
اگر مادر من از بچگی من را به هیئت نبرده بود، چگونه محبت اهل بیت علیهم السلام را در دل داشتم؟
اصلا اگر در این مجالس بزرگ نشده بودم حب حسین را داشتم؟
اگر مادرم تحمل نکرده بود، اکنون من گریه کن حسین بودم یا نه؟
به ناچار بچه های ما از ما ارثیه هایی نصیبشان می شود.
چه بهتر که حب علی و آل علی باشد،
قطعا اجر این به ارث گذاشتن اگر بیشتر از روضه نباشد کمتر هم نیست!
خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما
که در راه حسینت لشگری از خون من باشد
✍🏻مریم زارعی
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#الحمدلله_علی_کل_حال
#محرم
#شب_هشتم
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
بغض پنهان
در اولین روز های محرم دوستی از من پرسید:« اگر میتوانستی صحنه ای از صحنه های عاشورا را حذف کنی کدام را انتخاب میکردی؟» من شبانه روز فکر کردم تا یک صحنه را انتخاب کنم امانتوانستم یک صحنه را انتخاب کنم .
من اگر میتوانستم صحنه ای از صحنه های عاشورا را حذف کنم، شرمندگی امام حسین علیه السلام بعد از شهادت فرزندان حضرت زینب سلام الله را حذف میکردم.
اگر میتوانستم صحنه ای را حذف کنم، رفتن اسب حضرت علی اکبر علیه السلام وسط سپاه دشمن را حذف میکردم.
یا به نیزه کشیدن سر علی اصغر علیه السلام را مقابل رباب حذف میکردم.
حتی دوست داشتم زدن تیر به مشک عموعباس هم حذف میکردم.
' فوَقَفَ العبّاس مُتَحیِّرا ' را حذف میکردم.
من با تمام توانم تنهایی امام را وسط قتلگاه حذف میکردم.
حتی نمیگذاشتم حضرت زینب سلام الله علیها در تل زینبیه بایستد و نظاره گر باشد.
من اضطرار قلب حضرت زینب سلام الله علیها را حذف میکردم.
من والشمر جالس علی صدرک را حذف میکردم.
من آن آخرین نگاه امام به خیام را حذف میکردم.
من نمیگذاشتم اسبان نعل تازه بزنند و بر بدن ها بتازند.
حتی چوب خیزران هم حذف میکردم.
راستش من اصلا توانایی دیدن تک تک لحظات را ندارم.چه بگویم وقتی امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند:«لایوم کیومک یا اباعبدالله»
و سیعلم الذین ظلمو أیّ منقلب ینقلبون
✍🏻مریم زارعی
#محرم
#شب_تاسوعا
#لایوم_کیومک_یااباعبدالله
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
#شیراز_تسلیت
نسل فتنه خیز
ما نسلی هستیم که اگر چه توپ و تانک و ترکش را از نزدیک ندیده ایم ولی روزانه مقابل هجمه هایی از فریب و نیرنگ و فتنه ایستاده ایم.
مایی که جنگ را ندیده ایم اما به واسطه ی رسانه های گوناگون، در وسط میدانی هستیم که هر کسی چه عالمِ عامد و چه جاهلِ قاصر و مقصر، از هر گوشه ای متنی و حرفی را منتشر میکند؛ تا ما را در گردباد فتنه ای بیندازد.
ما موجی شدن در جبهه ی جنگ را ندیده ایم اما همراه شدن عده ای ازخواص و عوام در موج رسانه ای را به خوبی دیده ایم.
ما اگر چه در زمان جنگ تحمیلی نبوده ایم اما در زمان جنگ شناختی در نقطه ی هدف دشمن قرار گرفته ایم
مایی که اگر چه در زمان فتنه خیز زمانه ایم اما دلخوشیم به راه و هدفمان و منتظریم به ظهور موعودمان...
آری ما نسل جنگ ندیده ایم اما طعم تلخ فتنه را بارها چشیده ایم!
پروردگارا، چشمان غم دیده ی ما را به ظهور مولا و صاحب اختیارمان روشن کن!
✍🏻مریم زارعی
#شاهچراغ
#اگر_خون_دل_بود_ما_خورده_ایم🥀
https://eitaa.com/az_jan_nevesht