خدایا نه ثروتی دارم مثل خدیجه در راهش نثار کنم.
نه نفوذ کلامی همچون زینب تا از مولایم دفاع کنم.
گفتند دعا که میتوانی:__دعا کن! خدایا شکرت که فراموشم نکردی.
♡☆❤️❤️❤️☆♡ ꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
#قسمت_بیست_وچهارم
من و محسن در ۱۱ آبان ۹۱ زمانی که من ۱۸ ساله بودم و او ۲۱ ساله، به عقد هم در آمدیم .روزی که سر سفره عقد نشسته بودیم ،محسن قرآن را باز کرد و شروع به خواندن کرد. من هم همراهش می خواندم .او هر از گاهی آهسته در گوشم میگفت:《 برا شهادتم دعا کن 》.
میگفت:《 زهرا الان فقط من و تو توی این آیینه معلوم هستیم. ازت می خوام کمکم کنی به سعادت و شهادت برسم》. خواسته سختی بود .هر بار نگاه معنا داری به او می کردم که این یعنی چه درخواستی است از من می کنی؟》 آخرش هم میگفتم:《محسن بسه دیگه! توی بهترین روز زندگیم دعا کنم شهید بشی؟!مگه میتونم؟!》
با این که خیلی برایم سخت بود، اما آنقدر سماجت کرد تا قبول کردم. قبلا به او قول دادم که برای رسیدن به هدفش کمکش کنم .درچند سالی هم که با هم زندگی کردیم همیشه تلاشم این بود که بتوانم خواستهای را که محسن سر سفره عقد از من داشت، انجام بدهم》.
دوران عقد ما یک سال و هشت ماه طول کشید. نهم مرداد ۹۳ ازدواج کردیم و با رفتن زیر یک سقف، زندگی مشترکمان آغاز شد.
***
#مالک
#برگرفته از کتاب زیرتیغ
♡☆❤️❤️❤️☆♡ ꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
#شهادت
پاسدار رشید اسلام حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد. شهید حمید سیاهکالی مرادی به تاریخ ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین ولادت یافته اند. و در 5 آذر ماه سال 94 در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید.
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡ ꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
#زندگینامه
معرفی شهید🌷
نام ،نام خانوادگی: محمد رضا تورجی زاده
ولادت: ۱۳۴۳/۴/۲۳
شهادت: ۱۳۶۶/۲/۵
مکان شهادت: بانه، منطقه عملیاتی کربلای ۱۰
مزار شهید: گلستان شهدای اصفهان
زندگینامه
شهید محمد رضا تورجی زاده در سال ۱۳۴۳ در شهر شهیدان اصفهان به دنیا آمد. در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزا داری شرکت می نمود.
ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود. پدرش به دلیل علایق مذهبی ایشان را برای دوره ی راهنمایی در مدرسه ی مذهبی احمدیه ثبت نام نمود.
کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی، چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند.
با اوج گرفتن انقلاب، شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکر الله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چند بار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت. شب ها به شعار نویسی و چاپ عکس حضرت امام روی دیوار ها اقدام می نمود. با پیروزی انقلاب فعالیت های خود را در مسجد ذکر الله و حزب جمهوری اسلامی و دیگر پایگاه های انقلابی پیگیری نمود. وی که از فعالان مبارزه با گروهک های ضد انقلاب و بنی صدر بود بار ها مورد ضرب و شتم طرفداران بنی صدر و اعضای این گروهک ها قرار گرفت.
ایشان به شهید مظلوم بهشتی و آیت الله خامنه ای علاقه ی فراوانی داشتند. شهید تورجی زاده مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد و شبهای جمعه در جمع دانش آموزان زیبا ترین مناجات را با خدای خویش داشت.
در سال شصت و یک به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف به خدمت مشغول شد. و در عملیات های محرم والفجر ها و کربلا ها شرکت نمودند. پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحه سرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیت نامه های خود تقاضا داشتند در مراسم هفته ی آن ها ایشان دعای کمیل را بخوانند.
این علاقه و تقاضا های رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان یازهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگذار می شد. که این هیئت بعد ها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد.
شهید به حضرت زهرا سلام الله علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا
ایشان در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند . و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند
عروج
سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند. جراحتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان.
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡ ꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
#وصیتنامه
الحمدالله ربالعالمین، شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست و برای رشدانسانها پیامبرانی فرستاده که نبی اکرم محمد ابن عبدالله خاتم آناناست.
او نیز برای استمرار راه صحیح این امت و عدم انحراف از مبانی عالیه اسلام حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان ولی و وصی بعد از خود معرفینمود.
شهادت میدهم قیامت حق است و میزانی برای سنجش اعمال وجود دارد. بهشت و دوزخ حق است و اجر و جزایی در پی اعمال است.
امشب که قلم بر کاغذ میرانم، انشا الله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه ندارم؛ در راه وظایفی که بر عهدهام گذاشته شده از ایثار جان و ... هیچ دریغی ندارم.
زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود،امروز بعد از گذشت این مدت راغبتر شدهام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن رابنماید.
خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای منکفنی باشد آغشته به خون.
خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز.
اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری درخور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر منببخش.
خدایا معیار سنجش اعمال خلوص است. من میدانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم.
اگر گناه و معصیت کورم کرده، بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب که بالیاقت فرسنگها راه است.
هم رزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفتهام:
بسیجیها، سپاهیها ... این لباسی که بر تن کردهاید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید.
نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خودبیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خوددقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکیها به دوربود.
عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بربگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است.
پدر و مادرم سخن با شما بسی مشکل است میدانم این داغ با توجه به علاقهای که به من داشتهاید بسیارسخت است. پدرم مبادا کمر خم کنید. مادرم مبادا صدای گریهی شما را کسی بشنود.
پدر و مادرم همانطور که قبلاً مقاوم بودید در این فراز از زندگیتان نیز صبر کنید و با صبرتان دشمن را به ستوه آورید، دوست دارم جنازهام ملبس به لباس سپاه بوده و به دست شما در قبر گذارده شود؛ مرا از کودکی خود از محبان
حسین (ع) و زهرا(س) تربیت کردید. از طعن دشمنان نهراسید.
نهایت و اوج محبت فانی شدن در راه معشوق است و من فانی فی الله هستم. همه باید برویم که انالله و اناالیه راجعون. فقط نحوهی رفتن مهم است وبا چه توشهایرفتن.
برادر و خواهرانم:
در زندگی خود، جز رضای حق را در نظر نگیرید، هرچه میکنید و هر چه میگوییدبا رضای او بسنجید؛ به خاطر یک شهید خود را میراث خوار انقلاب ندانید.
اگر نتوانستم حق فرزندی و برادری را برای شما ادا کنم حلالم کنید. من همه رابخشیدم، اگر غیبت و تهمت و ... بوده بخشیدم؛ امیدوارم شما هم مرا عفونمایید.
ببخشیدم تا خدا هم مرا ببخشد.
اگر جنازهای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید:
یا زهرا (علیهاالسلام.(
از طرف من از همه فامیل حلالیت بطلبید.
خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما.
در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا (علیهاالسلام) منورفرما.
خدایا کلام آخر ما را یا مهدی و یا زهرا قرار بده.
خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم.
خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولاحسین (علیه السلام) هستند قرار بده.
والسلام _ محمد رضا تورجی زاده
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡ ꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
#پروفایل_پسرونه
قرآن به سرگرفتم وگفتم سلام عشق یعنی بجز تو برمن حرام عشق☆
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡ ꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
#تلنگر
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹
درخواست میخواهد ...!
خواهش میخواهد ...!
دعا میخواهد ...!
سجده و راز و نیاز میخواهد ...!
آدمش را میخواهد ...!
تا به نامت کند گمنامی را ...!
عدهای به دنبالش رفتند و به دستش آوردند و آن را بر روی لوح خود حک کردند ...!
.....🌷گمــــــــــــــــنامی🌷.....
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡
꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
راهنماییッ↯
🌺بہ همسنگࢪے هاے جدیدی ڪہ بھ سنگࢪمۅن پیۅستند خوش آمد عࢪض میکنیم🌺
اولین قسمت رمان(روی هشتگ ها کلیک کنید)
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿↯(رمانی که برای آن دعوت شدید)
#پارت1 و....
پی دی اف رمان #جانممۍࢪۅد💜
اولین قسمت رمان #مقتدابھشهدا🌹↯
#پارت_یک و…
پی دی اف رمان#پلاڪ_پنہان🌷 در کانال زیر
@shohada73
زندگینامه شهید حججی
به روایت پدرومادر
#قسمت_اول و…
👇🏻به روایت همسر👇🏻
#قسمت_شانزدهم و…
👇🏻به روایت دوستان👇🏻
#قسمت_پنجاه_ویکم و…
*
معرفی شهید🌸=#زندگینامه
ای دوست به حنجر شهیدان صلوات
بر قامت بی سر شهیدان صلوات
♡☆❤️❤️❤️☆♡
꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
•|🍂🍁|•
[[دنیایی که امام زَمانش
شب تا صُبح
برای #گناه مَردمانش
#اشک_بریزد،
ارزشِ دِل بستن ندارد...]]
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣
#تلنگر
🌹یازهرا🌹
🌹🍃🌹🍃
@khademenn
#قسمت_بیست_وپنجم
در دوران عقد ، همینطور اتفاقی به این فکر کردم که چه خوب میشد محسن به سپاه می رفت و این لباس مقدس و با ارزش را به تن می کرد.
او از من خواسته بود در مسیری حرکت کنم که سعادت و شهادت را برایش به دنبال داشته باشد ؛ و این مهم ، با پیوستنش به سپاه هم خوانی داشت. از طرفی جایی که در آن کار می کرد ، به نماز زیاد اهمیت نمیدادند. محسن از این قضیه خیلی ناراحت بود دست آخر هم سر همین ، بامدیر کارخانه درگیر شد و دیگر به آنجا نرفت.
مدتی هم در قنادی پیش یکی از دوستانش کار می کرد.
یک بار از او پرسیدم:((دوست داری وارد سپاه بشی و این شغل رو انتخاب کنی؟)) جا خورد و گفت:((باید فکر کنم.)) به گمانم زیاد مایل نبود. به او گفتم:((به هر حال ، من خیلی دوست دارم همسرم سپاهی باشه. اصلا مگه تو نمیخواستی شهید بشی؟ مطمئنم که اگه قرار باشه شهید بشی ، توی سپاه شهید میشی.)) خیلی زود به پیشنهادم جواب مثبت داد و گفت:((کاملا مشتاقم و به نوعی مسیرم رو پیدا کردم.)).
ادامه دارد....
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡
꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
ما همہ...
گوش بہ فرمان توایم
اے خامنہ اے😍
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡
꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
#قسمت_بیست_وششم
محسن قبل از هر اقدامی ، یک سری مسائل را بامن طی کرد و گفت:((من هرجا که حرف و نامی از اسلام باشه ، چه داخل کشور خودمون ، چه توی یه کشور دیگه ، بابد برای دفاع از اسلام برم ؛ تو با این قضیه مشکلی نداری؟)) گفتم:(( نه مشکلی ندارم.)) واقعا هم مشکلی نداشتم ، چرا که به او قول داده بودم و اطمینان داشتم این راه ، محسن را به آرزویش یعنی سعادت و شهادت خواهد رساند.
بدین ترتیب ، محسن پس از طی کردن کار های مربوط به استخدامش ، در سال 1392، زمانی که هنوز ازدواج نکرده بودیم ، رسما به سپاه پاسداران پیوست و پاسدار شد.
*
ما خانه ای را نزدیک خانه پدرم اجاره کردیم. جهیزیه را هم کم کم میبردیم آن جا میچیدیم.
محسن، سر جهیزیه خیلی با مدر و مادرم چانه میزد. او مخالف خریدن بعضی از لوازم زندگی مثل مبل بود. میگفت :《 شاید یکی پول نداشته باشه. وقتی بیاد اینارو ببینه، دلش میسوزه. اون وقت من چی کار کنم؟》
شب عروسی با این که ماشین را هم گل نزده بودیم، ماشین های زیادی دنبالمان راه افتادند. خیلی هم بوق بوق میکردند و جیغ میزدند. محسن تصمیم گرفت آن ها را قال بگذارد. به من گفت :《بپیچونیمشون؟》گفتم :《گناه دارن!》گفت :《نه!》پا را گذاشت روی پدال، از چند تا فرعی رفت و همه را قال گذاشت. یکی دو تا ماشین ول کن نبودند که آن ها را هم قال گذاشت.
داشتند اذان مغرب را میدادند که زد کنار و گفت :《الان موقع دعا کردنه. بیا برا هم دعا کنیم.》بعد گفت :《هر چی من میگن تو آمین بگو.》اولین دعایش، طلب شهادت بود. گریه ام گرفت و گفتم :《ان شاءالله هر چی از خدا میخوای، برات رقم بخوره.》چند تا شرط هم برایش گذاشتم. گفتم :《اگه شهید شدی، باید بیای تا ببینمت؛ باید بتونم دستاتو بگیرم و حس کنم.》گفت :《اینو من نمیدونم و دست من نیست؛ اما اگه شد، باشه چشم.》گفتم :《یعنی چی؟》 گفت :《من که از اون طرف خبر ندارم!.
***
#برگرفته از کتاب زیرتیغ
#مالک
♡☆❤️❤️❤️☆♡
꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*