دلتنگ نان مادرم هستم،
دلتنگ قهوهای که مادرم دم میکرد
و دلتنگ نوازشهای مادرم
و کودکانگی
روز به روز در من قد میکشد
بسیار جاندوست هستم و عاشق زندهماندن
چون اگر بمیرم از اشک مادرم خجالت خواهم کشید
مادر! اگر روزی بازگشتم،
مرا به عنوان پوششی برای مژههایت استفاده کن
استخوانهایم را با علفهایی بپوشان
که زیر پایت در انتظار من سبز شد و از پاشنه کفشت تبرک یافت
من را با طرهای از گیسوانت ببند
با نخی که از پشت پیراهنت آویزان است
شاید اگر بتوانم عمق قلبت را لمس کنم،
تبدیل به الههای جاویدان شوم
مادر! اگر روزی برگشتم
مرا به عنوان هیزم تنورت استفاده کن
به جای بند رخت پشت بام خانهات
چون از وقتی نماز خواندنت را به تماشا ننشستهام
توانایی ایستادنم را از دست دادهام
پیر شده ام مادر!
لطفا ستارههای کودکی را به من برگردان
تا همراه گنجشکهای کوچک
راه آشیانهای را که تو در آن به انتظار نشستهای
پیدا کنم
محمود درویش
#محمود_درویش
#ادبیات_عرب
#مجله_میدان_آزادی
1⃣8⃣
@Azadisqart
سه کودک پرتغالی با نامهای «لوسیا»، «جاسنتینا» و «فرانسیسکو» همواره برای چرای دامهایشان به منطقهای در نزدیکی محل سکونتشان میرفتند که از آن با نام «Cova da Iria» یاد شده. روز 13 ماه می سال 1917 که دنیا درگیر جنگ جهانی اول بود و ظاهرا آن روز هم روزی بود از روزهای همیشگی جنگ، آنها تصمیم میگیرند دعای تسبیح را بخوانند اما این دعا با همه دعاهای تسبیح مشابهی که دیگران خواندند، تفاوتهایی عجیب داشت و نتیجه هم سلسله اتفاقهایی بود که حتی کلیسا را متقاعد کرد تا نام معجزه را بر آن بگذارد و این معجزه چنین رقم خورد: به محض ادای دعای تسبیح، آسمان دگرگون شد، بانویی نورانی با پوششی کامل و در حالی که تسبیحی به دست داشت، از آسمان نازل شد و خود را زنی معرفی کرد که از بهشت آمدهاست و وعده شش دیدار متوالی در روز سیزدهم هرماه را در همان مکان به کودکان داد. ابتدا لوسیا و جاسنتینا و سپس فرانسیسکو میتوانستند بانو را ببینند اما شنیدن همه سخنان او گویا برای هرسه ممکن نبود و این میان، لوسیا سهم بیشتری از این تجربه معنوی داشتهاست. علاقه شدید کودکان به قلب بانو از دیگر اعجازها بود و لزوم رنجکشیدن آن سه کودک و خواندن مداوم دعای تسبیح از دیگر توصیههای بانوی تسبیح به آنها. از جمله سخنان و پیشگوییهای بانوی تسبیح درباره جنگ جهانی اول و خطر آغاز جنگ جهانی دوم، نمایشی از دوزخیان و یک پیشگویی درباره آینده بود که تا سالیانی بعد هرگز انتشار نیافت. در سال 1981 «پاپ ژان پل دوم» مورد سوءقصدی نافرجام قرارگرفت. حدود بیست سال بعد از ترور او واتیکان اعلام کرد که پیشبینی این ترور همان راز سوم فاطیما بوده که لوسیا آن را حدود سال 1941 میلادی نوشت اما تا سال1960 میلادی از واتیکان قول گرفته بود تا مسکوت بماند. در سال 1981 هم که این ترور رقم خورد و بر اساس ظواهر، زمان مناسب و یا حتی دیرهنگامی برای اعلام پیشگویی بود، باز هم این راز منتشر نشد و طبق گزارشهای فعلی، سرانجام سال 2000 میلادی اولین زمان اعلان عمومی راز سوم فاطیما بود.
برای خواندن ادامهی یادداشت «بانوی تسبیح» اینجا را کلیک کنید.
#مجله_میدان_آزادی
1⃣9⃣
@Azadisqart
«خوشحالم که دیگر خیالباف و رؤیایی نیستم، دیگر نزدیک است که سیودو سالم بشود؛ هرچند که سیودو ساله شدن یعنی سیودو سال از سهم زندگی را پشتِسر گذاشتن و به پایان رساندن. اما در عوض خودم را پیدا کردهام».
این دوسطر را فروغ در آستانۀ تولد 32سالگیاش در یک نامه نوشته است. اگر تولد فروغ 8دیماه باشد، باید فرض کنیم برای مثال این نامه را حوالی آبانماه نوشته، درحالیکه به قول خودش سیودو سال سهمش از زندگی را پشتِسر گذاشته بودهست.
یادداشت در دوراهی شعر و زندگی را به بهانهی سالگرد تولد فروغ در ۸ دیماه از اینجا بخوانید.
#فروغ_فرخزاد
#مجله_میدان_آزادی
#شعر
2⃣0⃣
@Azadisqart
سال ۱۳۰۸ زمانی که دیگر رفته رفته هنر نقاشی ایرانی رو به خاموشی و رکود میرفت، حسین طاهرزاده بهزاد، مدرسهای به نام «مدرسه صنایع قدیمه» تأسیس نمود که بعدها «هنرستان هنرهای زیبا» نام گرفت. کلارا آبکار هم یکی از شاگردان این مدرسه بود. او گرچه متولد ۱۲۹۴ در تهران بود اما اصالتش به خاندان آبکاریان از ارامنهی جلفای اصفهان برمیگشت.
کلارا با تشویق معلم دوران دبیرستانش، مارکار قرابگیان متخلص به DEV، از سال ۱۳۱۴ تصمیم گرفت تا تحصیلات هنریاش را در هنرستان هنرهای زیبا ادامه دهد. کلارا ابتدا زیر نظر اساتید برجستهای چون هادی تجویدی در رشتهی مینیاتور و علی درودی در رشتهی تذهیب یادگیری این دو هنر را آغاز کرد.
برای خواندن تکنگاری کلارا آبکار نقاش و نگارگر ارمنی اینجا را کلیک کنید.
#کلارا_آبکار
#از_شیشه_رنگی_کلیسا
#مجله_میدان_آزادی
#نقاشی
2⃣1⃣
@Azadisqart
به تاریخچهی ساخت آثار هنری که علاقمند شدم فهمیدم کلاهقرمزی اولیه یک مورچه بوده است در سال ۱۳۶۰ برای برنامهٔ «سقائک و شانهبهسر دانا»! این مورچه اما کمکم تکامل پیدا کرد و شد کلاهقرمزی. در این تکامل اما سه نفر نقش بسیار مهمی داشتند؛ «مرضیه محبوب» به عنوان عروسکساز، «حمید جبلی» به عنوان صداپیشه و «دنیا فنیزاده» به عنوان عروسکگردان.
نقطۀ شروع شناخت من از دنیا فنیزاده هم تنها با همین عنوان بود، عنوان «عروسکگردان». عروسکگردان موفق! عروسکگردانی که عروسکش را ابتدا تبدیل به محبوبترین عروسک ایران و سپس تبدیل به سوپراستار کرد! سوپراستاری که نسخۀ سینمایی فیلمش بعد از «عقابها»ی ساموئل خاچیکیان، پرفروشترین فیلم سینمای ایران شد!
عروسکگردانی خود نوعی تئاتر است و بازیگری. یک عروسکگردان هر کلمهی صداپیشه را با حرکت متقابل دستها، پاها، سر و تنه همراهی میکند. او گاهی چنان به بازیگران اسفنجی و چوبی و پارچهای زندگی میبخشد که نه تنها تماشاچی، بلکه خودش هم باور میکند که «عروسکها زندهاند». دنیا فنیزاده هم به معنای واقعی کلمه یک عروسکگردان بود. عروسکگردانی که زنده بودن کلاهقرمزی را طوری باور کردهبود که این باور برای همهی اطرافیانش ملموس بود. همه او را مادر کلاهقرمزی صدا میکردند. اصلاً همه میدانستند دنیا سه پسر دارد؛ عرشیا، سیاوش و کلاهقرمزی.
در سالروز فوت دنیا فنی زاده عروسکگردان کلاهقرمزی، یادداشت دنیا سه پسر داشت را از اینجا بخوانید.
#دنیا_فنی_زاده
#مجله_میدان_آزادی
2⃣2⃣
@Azadisqart
از چهار سالگی مجسمهسازی با گل را شروع کرد. در هفت سالگی از چوب کامیونی ساخت که حقنظریان، معلم سختگیرش بهخاطر آن تشویقش کرد. نشان تانیک که تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبیرستان کوشش ارامنهی تهران گذراند، از دوران نوجوانی در اوقات فراغت گوشهی مدرسه مینشست و با استفاده از گچ انبار مدرسه، مجسمههای گچی میساخت. آموزش دیدن در کارگاه مجسمهسازی استاد جواد بیک زاکاتالی، استاد نامدار پیکرهسازی مومی، یکی از برگهای مهم زندگی هنری اوست. بیشتر شهرت تانیک بابت ساخت مجسمههای مومی است. فرآیند تولید مجسمهی مومی چندان آسان نیست و مراحل زیادی دارد: قالبگیری تزریقی، ساخت مجسمه، کاشت مو، تولید کرهی چشم و دندان، رنگآمیزی، خیاطی، تزئینات لباس و تکمیل فیگور مومی مراحل هشتگانهی دقیق و زمانبر این هنر هستند. این مجسمهها عمدتاً برای نمایش در موزهها ساخته میشوند و اندازهها هم معمولاً با اندازههای واقعی همخوانی دارند.
تکنگاری کامل نشان تانیک، پیکرهساز ارمنی کشور را در ششمین صفحهی پروندهی از شیشه رنگی کلیسا بخوانید.
#نشان_تانیک
#از_شیشه_رنگی_کلیسا
#مجله_میدان_آزادی
#مجسمه_سازی
2⃣3⃣
@Azadisqart
خیز برداشتهاند برای پایان قرن کنونی و استقبال از قرن آینده. تدارکها دیدهاند و امیدها بستهاند. امید به حل گرههای تمدنی، چالشهای علمی، دغدغههای زیستی، بحرانهای فرهنگی و اقتصادی و انسانی. امیدهایی بیفایده و بیمعنا.
ولی در آن شب موعود آغاز سال 2000، حتی اگر همهی شمعها و شمعدانهای دنیا را روشن کنند، حتی اگر همهی ژنراتورها و موتورها و سدها – شبانهروز و با تمام ظرفیتشان- برق بسازند و با آن همه درختهای کریسمس را، بلکه تمام جنگلهای جهان را ریسه بکشند، حتی اگر تمام لامپها بدرخشند و همه نئونهای رنگی، نمای هتلها و رستورانها و کافهها و میخانهها و ورزشگاهها را روشن کنند، حتی اگر همه تیرهای روشنایی در خیابانها و فرودگاهها و بندرها صف بکشند و ساختمان سازمان ملل و کمیتههای حقوق بشر و حقوق حیوان و پارلمانها و مساجد و کلیساها و آمفیتئاترها و نمایشگاهها و کوهها و تپههای دنیا را چراغانی کنند، حتی اگر ستارهها، صفحهی آسمان را بپوشانند و منوّرها و ترقهها، سرتاسر زمین را نورافشانی کنند، باز هم انسان، طعم شادی و آرامش را نخواهد چشید. تا زمانی که حتی یک پنجره در ساختمان پنتاگون روشن باشد، شادی و آرامش وجود نخواهد داشت. و لو اینکه پنجرهی آشپزخانه یا مستراح آن باشد!
نوشتهی بالا بخشی از متنیست که محمد الماغوط در روزهای پایانی سال 1999 و در آستانهی سال 2000 منتشر کرد و بعدها در کتاب «سیاف الزهور» به چاپ رساند.
محمد شاعر، رماننویس، نمایشنامهنویس و سناریوپرداز سوری (1934-2006) که نام خود را به عنوان یکی از پیشگامان تئاتر سیاسی-انتقادی عرب ثبت کرد و همراه دوست قدیمی و باجناقش _ادونیس_ قالب«قصیدة النثر» را به جایگاه درخور توجهی در ادبیات عرب رسانید. نمایشنامههای طنز انتقادی الماغوط بارها دولت سوریه را گزید و سربند همان طعم زندان را نیز تجربه کرد.
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#مجله_میدان_آزادی
#ادبیات_عرب
2⃣4⃣
@Azadisqart
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آغاز سال نوی میلادی بهانهای شد تا تقدیری کنیم از هنرمندان مسیحی کشور و میراث آنها در هنر ایران. تقدیری که در قالب پروندهی از شیشه رنگی کليسا انجام شد.
این سال هم مبارک!
#از_شیشه_رنگی_کلیسا
#مجله_میدان_آزادی
2⃣5⃣
@Azadisqart
احتمالاً همهی ما به خاطر میآوریم سالهای نهچندان دور را که عکسهای طبیعت ایران زینتبخش تقویمها، دفترها، کتابها و قابهای عکس روی دیوار بود. حقیقت این است که گرچه عکاسی از طبیعت همیشه رونق داشته اما دربارهی کشور ما میتوان اینطور گفت که با وقوع انقلاب و جنگ و مهاجرتها، صدها هزار ایرانی گرفتار غربت و دلتنگی، خواستار دست یافتن به هر آن چیزی بودند که نشانی از ایران داشت؛ از جمله تصاویر این سرزمین کهن. در این شرایط بود که ابتدا عکاسان دست به کار شدند و سپس ناشرها، چاپخانهها و صحافیها. آنها انواع و اقسام کتابها، تقویمها، کارتپستالها و پوسترهای مزین به نقش طبیعت ایران را روانهی بازار کردند و به فروش خوبی نیز دست یافتند. یکی از دلایل فروش بالای این کالاها این بود که دستاندرکاران آن، از عکسهای نیکول فریدنی، عکاس نامدار طبیعت ایران در محصول خود استفاده کردند.
برای خواندن ادامهی تکنگاری نیکول فریدنی این لینک را کلیک کنید.
#نیکول_فریدنی
#از_شیشه_رنگی_کلیسا
#مجله_میدان_آزادی
#عکاسی
2⃣6⃣
@Azadisqart
بسیاری عقیده دارند نقطه عطفی که تاریخ را به دو قسمتِ پیش و پس از خود تقسیم میکند، اختراع تلویزیون است. اما رولان بارت، فیلسوف و منتقد هنری قرن بیستم، این نقطه عطف را «عکس» میداند.
یک نقاشی حتی در اوج شباهت با سوژه، بهاندازهی عکس برایمان باورپذیر نیست. نقاش میتواند آن تابلو را کاملاً با تخیل خود حتی در یک اتاق خالی خلق کرده باشد. او میتواند بدون دیدن واقعیت هم آنرا جعل کرده باشد. اما الزام تکنیکی دوربین، این چشم مکانیکی که بهجای ما میبیند، به وجود و حضور سوژه، باعث شده هرچه را در عکس میبینیم عین واقعیت بدانیم.
دهم دیماه سالروز تولد ام کلثوم بود، خوانندهی شهیر مصری که تشییع پیکرش یکی از بدرقههای پرازدحام تاریخ است. سیزدهم دی نیز سالروز ترور سردار قاسم سلیمانی توسط آمریکا که تشییع او هم چهبسا پرجمعیتترین تشییع تاریخ معاصر بود. نبود بعضی افراد گاه چنان بر ملتی تأثیر میگذارد که یک روز نبودن آنها به عزای عمومی میلیونها نفر تبدیل میشود.
ادامه یادداشت نگاهی به هشت تشییع جنازه میلیونی از زاویهدید هنر عکاسی درباره عکس و سوگ را از سایت بخوانید.
#مجله_میدان_آزادی
#عکاسی
2⃣7⃣
@Azadisqart
«روزی که تهران را بمباران کردند، ما در دفتر خبرگزاری آسوشیتدپرس در حال صرف ناهار بودیم، که ناگهان چیزی در هوا پرید و ما همگی پریدیم. چند دقیقه بعد که رادیو را گوش دادیم گفته شد که فرودگاه را بمباران کردهاند. من خودم را به فرودگاه مهرآباد رساندم و دیدم همه چیز خراب شده و ملت در حال دویدن هستند. دو روز بعد، وقتی خرمشهر سقوط کرده بود، به هر راهی بود با اتوبوس و کامیون به خرمشهر و آبادان رفتم و شروع به عکاسی کردم که شنیدم گفتند آنها که در این مناطق عکاسی میکنند خبرنگارند و جاسوساند... شانسی که من داشتم این بود که توانستم راه تماس دکتر چمران را پیدا کنم و او هم به عکاسی خیلی علاقه داشت برای همین به من امکانات بیشتری داد که بتوانم به جبهه بروم. بار اول من برای شش ماه به خانه نرفتم.»
برای خواندن ادامه تکنگاری آلفرد یعقوب زاده در پروندهی از شیشه رنگی کلیسا این لینک را لمس کنید.
#آلفرد_یعقوب_زاده
#از_شیشه_رنگی_کلیسا
#مجله_میدان_آزادی
#عکاسی
2⃣8⃣
@Azadisqart