eitaa logo
💚عزیزم حسین💚
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
باز شد پنجره ای سمتِ نسیمِ ملکوت نور تابید در آیینه ی صبح از جبروت تشنه ی بوی نفس های بهارش بودیم از همان روزِ ازل مستِ نگارش بودیم چه حضوری که از او عشق بشارت میداد چه طلوعی که خدا مُهرِ شهادت میداد نفسش عطرِ سلام و صلوات آورده است آسمان را قدمش آبِ حیات آورده است عطر سیبی ست که از گلشنِ عرش آمده است شاخِ طوباست و بر زینتِ فرش آمده است هر طرف جلوه ی خورشید جمالش پیداست حَسَن و نورِ حقیقت ز کمالش پیداست مژده مژده حسنِ دومِ زهرا آمد سیزده صورتِ اعجاز تماشا آمد نور افشانیِ عالم همه از جلوه ی اوست آخرین حجتِ حق از ثمر و میوه ی اوست پدرش آینه ی مکتبِ صادق باشد پسرش چشمه ی قرآنِ حقایق باشد از دمِ سوسنِ او بوی چمن می روید صبح از جامِ لبش حُسنِ حَسَن می بوید جلوه ی روشنِ او جلوه ی ایثارِ خداست دامنش سبزترین دامنِ گلزارِ خداست به قدمهاش چو داود گل آرایی کرد از دَمش حضرتِ یعقوب دل آرایی کرد بر لبش سوره ی توحید تلاوت دارد دامنش دولتِ مسعود امانت دارد شده آن بزم نشینِ دمِ او چون عیسی(ع) شده پروانه ی شمعش به دو عالم موسی(ع) حَسَن آیینه ی حُسنش به خدا اعجاز است ز نسیمش همه درهای اجابت باز است نور تابید و جهان غرقِ تبسّم شده است کهکشان در نفسش ذره شد و گم شده است یازده بار زمین سر به خضوع آمده است از دمِ اوست که خورشید طلوع آمده است یازده بار خدا صورتِ احمد چو کشید بینِ آن صورتِ زیبا رخ زیبای تو دید یازده پنجره وا شد به سوی دولتِ یار آخرین پنجره مانده است به دستانِ بهار شانت این بس پسرت حضرت مهدی باشد بعدِ حق عالمِ ما را متصدّی باشد @deabel
روایت است که أم الأئمّة النجبا از این جهان فنا رفت سوی دار بقا چو شام گشت سیه، روز در بر حیدر که چون بزرگ کند کودکان بی‌مادر گلان باغ نبی را خود آب‌یاری کرد ز کودکان یتیمش یتیم داری کرد نشسته بود یکی روز والد سبطین به یادش آمد از غربت امام حسین عقیل را طلبید آن زمان امیر عرب بگفت: آنکه مرا هست با تو یک مطلب تو چون خبیر و بصیری، به جمله‌ی اعراب که کیست عالی و دانی و چیستش انساب هر آن قبیله که مرد افکنند و شیر شکار شجاع و با نسب و با حسب عزیز و کبار از آن قبیله فراهم نمای یک دختر که در زمانه شود، کفو حیدر صفدر کز او عطای کند حق مرا جوانانی کنند یاری دین خدای سبحانی به بحر فکر فرو شد عقیل و لحظه‌ای چند برون نمود سر، و گفت: آن سعادتمند تو بانویی که طلب می‌کنی به ایل کلاب بود به چرخ حیا ماه، پشت ابر حجاب عفیفه طیبه، شاها، وراست فاطمه نام به مادر حسنین است، آن مهین همنام چه شیر ماده بود، شیر نر به شیر خدا بدین جلال و صفت، این چنین زنی است سزا به امر شاه روان شد بدان قبیله عقیل به خواستگاری آن أختر جمیل و جلیل بنی‌کلاب همه شاد و خرم و خوشحال نموده حمد خداوند قادر متعال که افتخار بود بهر ما چه زین بهتر کمینه دختر ما کفو ساقی کوثر پس از اجابت آن قوم، آن عزیز ودود ببست عقد و قرین مهر را به ماه نمود به بیت شیر خدا إبن عم و وصی رسول نمود فاطمه با عزت و جلال نزول ولی ز دیدن شهزادگان بی‌مادر نمود موی پریشان و ریخت اشک بصر به گریه گفت: که ای برگزیدگان خدا اگر قبول کنیدم، منم کنیز شما شنیده‌ام که یکی روز گفت: با حیدر مراست خواهشی ای مقدای جن و بشر که زین به بعد مرا فاطمه صدا مکنید قرین غصه، عزیزان مصطفی مکنید هر آن دمی که مرا فاطمه کنید صدا کنند یاد یتیمان، ز حضرت زهرا که در کجاست جوان مرده دخت پیغمبر چه شد که کرد فراموش مان دگر مادر چه شد دگر نکند یاد از عزیزانش کجا شد آن همه لطف و عطا و احسانش رضا نیم که عزیزان مصطفی و بتول شوند خاطرشان لحظه‌ای حزین و ملول از این کلام چنان شاه را مشوش کرد که بعد از آن دگر امّ‌البنین خطابش کرد خدای داد به امّ‌البنین چهار پسر شجاع و شیر دل و جنگی و غضنفر فر به قد چو شاخه‌ی طوبی به جلوه همچون ماه به نام جعفر و عباس و عون و عبدالله بدی زنان عرب را همیشه ورد زبان که دارد ام بنین در زمانه چهار جوان به زیر سایه‌ی این چهار شاخه‌ی شمشاد خوشا به حالش باشد همیشه خرم و شاد چو هست رسم فلک این چنین که در عالم دلی به جای نماند که باشدی خرم گلان سرخ ورا کوفیان بداختر ز تیغ و نیزه نمودند از جفا پرپر دو دست حضرت عباس او جدا کردند سر منور او را به نیزه‌ها کردند از این قضیه چو گردید باخبر به تعب ز دیده اشک فشان گفت با زنان عرب مراست خواهشی امّ‌البنین مخوانیدم بدین سمت دگر ای دوستان مدانیدم چرا که ام بنین مادر جوانان است از این قضیه مرا هر دو دیده گریان است زمانی ام بنین بوده‌ام که چهار پسر چو چار ماه مرا بود از وفا در بر کنون چو نیست جوانی مرا در این عالم سزای نیست که امّ‌البنین بخوانیدم ز ظلم کوفی و شامی به دشت کرببلا دو دست از تن عباس من شده است جدا گرفت این دل من از جفای قوم خسان که بند مشک به دندان گرفت از احسان دگر مگوی تو «علامه» حال مضطر او عمود آهن آخر چه کرد بر سر او مرحوم حاج محمد علامه @deabel
این که این جا آرمیده روح کیست چشم گریان و دل مجروح کیست از کدامین چشمه‌ای جوشیده است وز کدامین بوستان روئیده است این که قبرش منتهای غربت است مادر نام‌آوران نهضت است سروها محصول سروستان او عشق تدریس دبیرستان او با کدامین واژه‌ها گویم سخن ناتوان از وصف او افکار من ملک عزت را از غیرت پاسدار آبرو و عشق را آئینه‌دار هم حمیده، هم رشیده، هم نجیب در دو عالم بخت شد او را نصیب ازدواجش با علی یک راز بود در مقام معرفت ممتاز بود تهنیت گویان عقدش طایفه سفره‌اش رنگی ز عشق و عاطفه گاه عقدش اشک ریز فاطمه شد عروس غم، کنیز فاطمه عقد خود زین شرط امضا کرده بود خویشتن را وقف زهرا کرده بود با ولای حق قرین عشق بود او امین سرزمین عشق بود کیست او یار امیرالمؤمنین مادر شیران نر، امّ‌البنین دامنش گلخانه‌ی گل‌های یاس مادر عباس، خود حیدر شناس چون قدم بنهاد بر دار الولا آن عروس شرمگین و با حیا روی خاک افتاد و از دل ناله کرد ناله بر زهرای هجده ساله کرد گفت اینجا قتلگاه محسن است خاطر آسوده، غیرممکن است   خانه‌ای که روح هر آرامش است هر طرف آثار دود آتش است فاطمه ضربه در اینجا دیده است فاطمه این جا به خون غلطیده است حمله‌ی قنفذ در این جا پا گرفت انتقام بدر از زهرا گرفت باید اینجا اشک و خون جاری کنم زینب و کلثوم را یاری کنم شور عاشورائیان سودای اوست چون حسین ابن علی مولای اوست چار فرزندی که او پرورده است هر یکی بر یک قشون سر کرده است شیر او اهل ادب پرورده است همچو شجاعان عرب پرورده است شیر او صاحب علم پرورده است یا که سقای حرم پرورده است شیر او پرورده شیران دلیر هر یکی در ملک حرّیت امیر هر یکی جنگنده‌ای بی‌واهمه تحت فرمان حسین فاطمه قصه ی امّ‌البنین شرح غم است در غم او دیده‌ی گردون نم است سید «خوش‌زاد» این لطف خداست بر در امّ‌البنین حاجت رواست سید حسن خوشزاد @deabel
ای بنات النعش را تصویر پاک حضرت امّ‌البنین روحی فداک مانده کلکم در بنان نطق از بیان تا چه گویم وصفت ای عرش آشیان جرعه‌ای از عشق در جانم بریز گوهر فیضی به دامانم بریز دیده‌ی دل چشم جانم باز کن در مدیح خود زبانم باز کن فاطمی آداب، یا امّ‌البنین چشمه‌ی مهتاب یا امّ‌البنین ای دل آرام حرم تاب علی بعد زهرا شمع محراب علی گر چه او را جز به زهرا دل نبود باز از مهر تو هم غافل نبود مایه‌ی آرامش دل بر امام کز تو بشناسد تو را بهتر امام ای تو زهرای علی را زیر دست می‌بری بر خامه ی تقدیر دست تا قدم بر خانه‌ی مولا زدی گام رفعت بر سر دنیا زدی هر کسی بر این شرافت اهل نیست جای زهرا را گرفتن سهل نیست خانه ی مولا که جز گوهر نداشت هر چه گویی داشت، یک مادر نداشت آمدی جبران کمبود از تو شد آنچه دل می‌خواست موجود از تو شد دستیار زینب کبری شدی خانه‌دار خانه ی مولا شدی با علی مرتضی همسر شدن بر دو سبط مصطفی مادر شدن کس نشد دارای این قدر و مقام جز تو ای مادر که بر نامت سلام ای که در بیت ولایت جای توست فخر آبای تو از أبنای توست آل «عدنان» را چراغ خاندان نسل «عامر» را شکوه جاودان هم چو طوبی نخله‌ی بار آوری زمزمی در امتداد کوثری در بهشت آل عصمت نوبهار چار فصل عشق را دائر مدار با علی مهر تو را آمیختند شوق را در جسم و جانت ریختند خواستگارت را در این امر صواب از زبان جان و دل دادی جواب شعله‌ی عشق تو بنهفتن نداشت با علی وصلت، بلی گفتن نداشت در مقام از قدسیان برتر شدی هم‌نفس با نفس پیغمبر شدی روح زینب را تسلی داده‌ای تسلیت از داغ زهرا داده‌ای دید اگر یوسف که مهر و ماه را سجده آوردند آن درگاه را تو ز یوسف خواب خوش‌تر دیده‌ای ماه تابان با سه أختر دیده‌ای ماه تابان با سه أختر در حضور دامنت شد جلوگاه چار نور چار فرزندت بزرگ عالمین چار رکن کعبه‌ی عشق حسین چار فرزندت علی را نور عین مرد عاشورای خونین حسین چار گل پرورده در دامان تو شاهدی بر عصمت و ایمان تو بانویی همچون تو کو در اوج ناز؟ نازنینان علی را دلنواز کز علی با جان و دل یاری کند وز عزیزانش پرستاری کند مهربان ای مادر ایثارها گفته‌ای با، نوگلانت بارها . . . ای گرامی‌تر شما از جان من پرورشگاه شما دامان من هستیم با مهر زهرا بسته است با حسین و با حسن پیوسته است غنچه‌های من چو فردا وا شوید خاکبوس راه این گل‌ها شوید چون شما جسمید و آنان جان مرا عین عشق و جوهر ایمان مرا در میان جسم و جان فرق است فرق از زمین تا آسمان فرق است فرق . . . این سخن از پاکی آیین توست در حقیقت از کمال دین توست چار گوهر در صدف پرورده‌ای دُرّ دریای نجف پرورده‌ای   گوهری تابان به دامان داشتی لاله‌ای زیبا به بستان داشتی گوهرت دریایی از الماس بود لاله‌ی عباسیت، عباس بود همسر شیری تو و شیر آفرین ای تو را بر پاکی شیرآفرین شیر زادت شیر گیر کربلا ساقی مستان امیر کربلا شیر نوشاندیش و گفتی هان مباد تا کنی پیش حسین از خویش یاد شیر نوشاندیش و گفتی ای پسر در ره او در گذر از جان و سر ماهی و هم خانه با شمس الشموس چار مولا را که گشتی خاکبوس این خلوصت را عوض بخشیده‌اند دست عباس تو را بوسیده‌اند او ز لب‌های ولی ذوالجلال از «بنفسی انت» می‌گیرد مدال این کرامت را که او دارا بود نیمی از تو نیمی از مولا بود ای عزادارت دل چاک بقیع روضه‌خوان روضه پاک بقیع خیز و پیش زینبت تعظیم کن کربلا را با قدت ترسیم کن قصه‌ی پژمردن یاست بخوان روضه‌ی دستان عباست بخوان دست عبدالله مظلومش بگیر بوسه از رخسار معصومش بگیر باز هم با آل هاشم تو بگو تا چه آمد بر سر و بر چشم او قد زینب باز هم خم می‌شود روز عاشورا مجسم می‌شود داغ‌ها بر سینه‌اش گل می‌کند باز غم‌ها را تحمل می‌کند آه‌ ای دل خسته شب نزدیک شد آسمان از آه تو تاریک شد خیز و عبدالله را در بر بگیر باز راه خانه‌ی مادر بگیر شد دل من در عزایت چاک‌چاک حضرت امّ‌البنین روحی فداک  سید رضا مؤید @deabel
ریزد از دُرجِ دَهان دُرّ ثمین تا بگویم مِدحَتِ امّ‌البنین گر چه در وصفش زبانم اَلکَن است مدح این بانو کجا کار من است لیک می‌گیرم مدد از کردگار تا بگویم من یکی از صد هزار در وجود او وفا دائم بُوَد مادر ماه بنی‌هاشم بُوَد گفت: با شور و نوا و زمزمه یا علی جان من کجا و فاطمه او بُوَد دریا و من همچون نَمَم فاش می‌گویم که کمتر از کَمَم بر تمام انبیا امّید اوست کمترم از ذرّه و خورشید اوست سورۀ کوثر کجا، امّ‌البنین جای او عرش است، من روی زمین لیک هستم زینبش را من کنیز با کنیزی هر کجا هستم عزیز دامن او پر زِ عطر یاس شد عاقبت او صاحب عباس شد گفت من ماه تمام آورده‌ام بر گل زهرا غلام آورده‌ام نور چشمم چشم مستش دیدنی است ذکر لالایی من بشنیدنی است طفل من باشد نگاهش با حسین او نخوابد تا نگویم یا حسین سید محسن حسینی @deabel
امروز تشعشع خدایی از ساحت قدس کبریایی   افتاد ز ماورای افلاک بر چهره ی پاک شاه لولاک   سر میزند آفتاب سرمد در خانه ی کوچک محمد   این عید مبارک است و مسعود چون فاطمه است، طرفه مولود   پر کرد زمین و آسمان را بیت الشرف فرشتگان را   نور رخ این فرشته ی پاک از خاک رود به بام افلاک   ای روح عظیم آسمانی وی نام تو نام جاودانی   از جوهر قدس تار و پودت وز نور محمدی وجودت   ای تاج سر زنان عالم ای مفخر دودمان آدم   معیار کمال زن توئی تو مقیاس جلال زن توئی تو   ای پاره ی پیکر پیمبر هم مادر و هم خجسته دختر   ای دختر بهترین پدرها ای مادر برترین پسرها   ای همسر شاه شهسواران ای نفس نبی و روح قرآن   ای خلقت تو بزرگ آیت پیوند نبوت و ولایت   ای خوانده ترا خدای کوثر وی گنج هزار گونه گوهر   نسل تو نگاهبان دین است بر تاج تو یازده نگین است   تو پیرهن عروسی خویش دادی بزنی فقیر و درویش   از سندس سبز جامه ی نور کز سوزن نور بخیه زد حور   جبریل ز باغ خلد آورد حورای بهشت بر تنت کرد   در قدر ز کائنات برتر با فضه کنیز خود برابر   زین نغز چکامه ی «ریاضی» گشتند خدا و خلق راضی   مرحوم ریاضی یزدی @deabel
در شبی ظلمانی و اندوه بار لحظه ها می آمد از ره سوگوار سرزمینی بود و شب فرمانروا دردها بسیار، اما بی دوا غنچه ای چون لب به خنده می گشود دست خون ریز خزانش می ربود ناگهان آمد بهاران در حجاز شد گلی بر شاخسار وحی، باز شد زمان گهواره ی میلاد نور صبح آمد زرفشان از راه دور نوگل باغ نبوت باز شد مهر با مه هم دل و هم راز شد در رسید از جان جانان این نوا سوی آن عاشق که بد رمز آشنا کای محمد، کوثرت بخشیده ایم مهر و مه در طالع او دیده ایم کوثرت در قرن ها جاری شود مظهر عشق و وفاداری شود عرشیان با حمد و تهلیل و سرور گرد آن گل آمدند از راه دور چشم صحرا این عجب کی دیده بود ؟! در زمین عطر خدا پیچیده بود نام او را مصطفی، زهرا نهاد آن مه از گردون فراتر پا نهاد سپیده کاشانی @deabel
بازی طفلان حکم دارد، تویی داوری کردن قسم دارد، تویی نبض دریا زیر انگشت تو زد آسمان هم تکیه بر پشت تو زد جز تو بعد از چهارده یکتا که شد؟ زیر این هفت آسمان دریا که شد؟ در جبل‌ها کوه رحمت کیست؟ تو توده انبوه رحمت کیست؟ تو چیستی ای داغ عرفان بر جبین در تحرک اولین کوه زمین
روزی شعر من امشب دو برابر شده است چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است چون که بانوی کلابیه پسر آورده چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده هر که از قافلۀ فطرسیان جا مانده نظرش خیره به گهواره سقا مانده زور بازوی تو بی حد و عدد خواهد شد بعد از این ام‌بنین، ام‌اسد خواهد شد با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد از در خانه او پا نکشیدم هرگز چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد در طوافش سخن از عقل فراتر می‌گفت در حقیقت لک لبیک برادر می‌گفت! این اباالفضل که از قبله فراتر می‌رفت مرتضی بود که بر دوش پیمبر می‌رفت علی‌اکبر به ثنا گویی او می‌آید چقدر منبر کعبه به عمو می‌آید خطبه خواند و همه را محو صدای خود کرد در حقیقت همه را قبله‌نمای خود کرد گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد مسجدی بود که بابای من آبادش کرد از در خانه او پای نکشیدم هرگز چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز کاشف الکرب تویی؛ خندۀ ارباب تویی پدر خاک علی و پدر آب تویی! روی چشم تو بود جای حسن جای حسین هست مابین دو ابروی تو بین‌الحرمین پیش خورشید و قمر سایۀ تو سنگین است و فقط محضر زینب سر تو پایین است ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد بنویسید رقیه چه عمویی دارد صحبت از مردی تو کار بنی هاشم بود نام تو در دل میدان رجز قاسم بود زور بازوی علی ریخته در بازویت ذوالفقاری نبود تیزتر از ابرویت تیغ چرخانده‌ای و پیش تو طوفان هیچ است لشگری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است وسط جنگ زمین را به زمان دوخته‌ای فن شمشیر زنی را ز که آموخته‌ای؟! ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟ أشهد أن علیاً ولی الله بگو او علمدار حسین است ببخشید مرا مدح او کار حسین است ببخشید مرا
یا علی! این کیست می‌آید شتابان سوی تو؟ با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟ او که می‌آید تو احساس جوانی می‌کنی باز یاد رزم و شور پهلوانی می‌کنی آمده پیش تو تا مشق سپه‌داری کند تا به سبک حیدری تمرین کرّاری کند می‌زند زانو که رسمت را بیاموزد، علی! با چه شوقی بر لبانت چشم می‌دوزد، علی! مانده‌ام در بهت شاگردی که استادش تویی هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش تویی بارها آن اسم زیبا را شنیدم من ولی چیز دیگر بود عباسی که تو گفتی علی! با صدایی مهربان گفتی: بیا عباس من! تیغ را بردار با نام خدا عباس من! نور چشمان علی! پیش پدر چرخی بزن شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن این چنین با هر دو دستت تیغ را حرکت بده دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده فکر کن هر حالتی بر جنگ حاکم می‌شود دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم می‌شود الامان از چشم شور و تیر پنهانی پسر! کاش می‌شد چشم‌هایت را بپوشانی پسر! بی‌نقاب ای جلوهٔ حُسن خدادادی نجنگ سعی کن تا می‌شود بی خُودِ فولادی نجنگ... تشنه‌ای، فهمیدم از آنجا که شیداتر شدی تا لبانت خشک شد عباس، زیباتر شدی...
. علیه السلام اثر باز هم دل شد به دام غم اسیر میخورد بر سینه از غم موج تیر باز دل در سوگ دلداری نشست سرو رعنایی ز جور و کین شکست زنده شد یاد احد در ذهن و جان یاد حمزه آن شهید قهرمان او عموی با وفای احمد است یاور دین خدای سرمد است حمزه ای که بود سردار سپاه دین حق را بود او پشت و پناه با دلی روشن ز حق آگاه بود پشت گرمی رسول الله بود مرد حق بود و دلیر و صف شکن سخت می ترسید از او اهرمن دشمن از او کینه ای دیرینه داشت بغض او را در درون سینه داشت عاقبت آن فانی راه خدا کشته شد با دست قوم اشقیا امشب این دل از غمش بی تاب شد دیده ها از سوز دل پر آب شد از احد آن سرزمین غم فزا می رسد فریاد صد وا ویلتا حمزه افتاده به خاک و خون ز کین سرخ شد از خون پاک او زمین غسل شد جسمش میان خاک و خون نیزه از جسمش نمی آید برون می چکد خون از لب و از حنجرش مثله گردیده ز کینه پیکرش تا به خاک و خون قرینش یافتند سینه اش را تا جگر بشکافتند هرکه جسم حمزه را اینگونه دید آه جانسوز و حزینی بر کشید گفت با خود یا رب این مجروح کیست جای سالم در تن این کشته نیست تا رسول اله بشنید این خبر ناله زد جانسوز ،از عمق جگر یک ردا انداخت روی پیکرش تا نبیند جسم او را خواهرش یا رسول اله وای از کربلا وای از آن ماتم و آن ماجرا وای از آن لحظه که با سوز و آه خواهری آمد درون قتلگاه زینب آمد دید یارش را به خاک زد گریبان را ز اوج ناله چاک سوخت از بس ناله ها زد از محن دید یارش سر ندارد در بدن کند گیسو زین مصیبت از سرش بوسه باران کرد در خون حنجرش ....................................................... .
حق رسيد و هيبت پوشالي باطل شكست صاحب عرش برين در بين فرشي ها نشست زحمت غم كم شد و رحمانيت رونق گرفت آسمان آمد زمين ،در دست خود بيرق گرفت آمد و مِهرش ميان قلب ما قد راست كرد با دل ما عاشقان هرچه دلش ميخواست كرد آمدي و عطر مِهرت پخش شد در هر فضا مينويسم عشق و ميخوانم علي موسي الرضا ذوق دعبل هاي تو دارد دو چندان ميشود شاعر تو صاحب چندين "گلستان " ميشود اي كه با انگشت تو نظم جهان گرديده است "عالم پير "از قدوم تو جوان گرديده است گشته پيدا هشت جنت در رواق چشم تو تيرگي ها نورشد، از چلچراغ چشم تو شيعه ي اثني عشر مديون لطفت اي جليل عالم آل محمد السلام و الدخيل لقمه اي از سفره ات مارا كفايت ميكند مور درگاهت سليمان را ضيافت ميكند آسمانها بر زمين دست توسل ميزند مي دمد خورشيد چون بر گنبدت زُل ميزند در هواي مرقدت دائم به رفت و آمدم خانه زادِ خانه ي سلطانِ شهرِ مشهدم اي مسيح آل حيدر، خانه ات دارالشفاست راه حلِ هر مريضي آخرش باب الرضاست خانه ات درمانده هارا غرق رحمت ميكند اهل دوزخ را ولايت، اهل جنت ميكند با وجود روضه ي رضوانت اي اربابِ دل باغ جنت بعد ازاين چنگي نخواهد زد به دل آب سقاخانه ات از چشمه سار كوثر است گرد و خاك مرقدت "شيخ بهائي "پرور است از ضريح حضرت سلطان چنين معنا شده است هر هنر در نزد ما ايرانيان بوده است و هست ذره هم در صحن تو نور جلي ميپرورد گرد و خاك مرقدت "سيد علي "ميپرورد گرچه در اين خانواده لطف بامعناتَر است ساكن "بيت الرضا "امنيتش بالاتر است تا كه ايران را تو داري در پناه خود فقط پس خراسان را نگيري از سر اين مملكت سنگ فيروزه از آن روزي در عالم شد پديد كه چنان سرمه به چشمش خاك پايت را كشيد اي شب ميلاد تو ميعاد شادي هاي ما غصه ها در ميشود با ياد تو از قلب ها چون كوير خشكسالم، تشنه ي باران منم ضامن آهو تويي، آهوي سرگردان منم بهترين حصن حصيني،شرط دين داري ما يا "غياث المستغيثين" گرفتاري ما پاره ي قلب نبي، اي زاده ي خون خدا "ذِكرُكُم في الذاكرين"اي هشتمين نور الهدي تا دم گرمت بر اين دلسرد سامان مي دهد بر تن دلمُردگان عشق شما جان مي دهد با غريبان دو عالم آشنايي ميكني بي برو بي گرد تو مشكل گشايي ميكني گرچه در درياي عشّاقت مشخص نيستم تا تو را دارم دگر محتاج نا كس نيستم اي كه خيرات تو دارد بر دوعالم ميرسد عيدي ما را بده دارد محرم ميرسد رزق چشمم را بده تا كه نمك گيرت شوم آنقدر گريان شوم در روضه تا پيرت شوم گريه كن هاي دم يابن الشبيب تو شديم بي قرار روضه ي جدّ غريب تو شديم
راوی کرببلایم ، جگرم میسوزد سوز زهرست که پا تا به سرم میسوزد زهر تسکین شده بر آتش جان و جگرم از جفا سوخته مادر همه ى بالو پرم در جگر آتشی از آتش صحرا مانده جای زنجیر اسارت به برم جامانده بوی سیبست که از خون لبم می آید بوی دودست که از سوز تبم می آید راوی خیمه ی افروخته و نیزارم خاطرات بدی از آتش و صحرا دارم من که جامانده ی ویرانه و آن بازارم بر غم طفل سه سالست چنین میبارم دامنش در شرر آتش صحرا میسوخت پیش چشمان ترم چادر زهرا میسوخت آه ، هم بازی من با لگد از پا افتاد با تنی سوخته از دوری بابا افتاد من که جا مانده ی آن خار و خسم میدانم من که از دود گرفته نفسم میدانم که چه دردیست به صحرا غم بی بابایی غم گهواره ی خالی و غم لالایی زهر میسوزد و خون جگرم میریزد خاک صحراست که از موی سرم میریزد دستو پا میزنمو گاه زمین میافتم یاد آن سوخته ی نیزه نشین میافتم آتش این جگر از فاجعه ی آن صحراست از همان روز نفیر لب من یا زهراست باقر علممو در سایه ی إنا لله مادرم آمده با ناله و با واویلا تا ابد هست به لب ، ناله ی هل من ناصر شیعه حاصل شده از ، مکتب قال الباقر
...ترک دنیا گفته ای، در کنج دیر مثل عیسی آسمان را کرده سیر لحظه لحظه سال ها در انتظار تا شود دیرش زیارتگاه یار بی خبر خود رازها در پرده داشت در تمام عمر یک گم کرده داشت دید در پایین دیر خود شبی هر طرف تابیده ماه و کوکبی گفت الله کس ندیده این چنین هیجده خورشید، یک شب بر زمین آمده از طور، موسای دگر در غل و زنجیر، عیسای دگر سر به نوک نیزه می گوید سخن یا سر یحیی است پیش روی من لاله ی حمرا کجا و آبله بازوی حورا کجا و سلسله گشته نیلی ماهِ روی کودکی بسته دست نونهال کوچکی طفل دیگر بسته با معبود عهد یا سر عیسی جدا گشته به مهد  کرد نصرانی نزول از بام دیر گرد سرها روح او سرگرم سیر دیده بر شمع ولایت دوخته چون پر پروانه جانش سوخته راهب پیر و سر خونین شاه رازها گفتند با هم با نگاه شد فراق عاشق و معشوق طی این به پای نیزه او بالای نی ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه کای جنایت پیشگان رو سیاه کیست این سر؟ کاین چنین خواند فصیح وای من داوود باشد یا مسیح؟! یا شده ایجاد صفین دگر؟! گشته قرآن بر سر نی جلوه گر پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟ این سر خونین، سر یک خارجیست بود هفتاد و دو داغش بر جگر تشنه لب از او جدا کردیم سر لرزه بر هفت آسمان انداختیم اسب ها بر پیکر او تاختیم شعله ها از هر طرف افروختیم خیمه هایش را سراسر سوختیم هر یتیمش از درون خیمه گاه برد زیر بوتهء خاری پناه ریخت نصرانی به دامن خون دل گشت سر تا پا وجودش مشتعل برکشید از سینه چون دریا خروش گفت ای دون فطرتان دین فروش ثروت من هست چندین بدره زر در جوانی ارث بردم از پدر در بهای این همه سیم و زرم امشب این سر را امانت می برم می کنم تا صبح با او گفتگو کز دهانش بشنوم سری مگو... برد سوی دیر سر را با شتاب کرد ناگه هاتفی او را خطاب راهب از اسرار، آگه نیستی هیچ دانی میزبان کیستی؟ این که لب هایش چنین خشکیده است بحر رحمت از دمش جوشیده است اینکه زخمش را شمردن مشکل است زخم هفتاد و دو داغش بر دل است گوش شو کآوای جانان بشنوی از دهانش صوت قرآن بشنوی گرد ره با اشک، از این سر بشوی با گلاب و مشک، خاکستر بشوی برد راهب عاقبت سر را به دیر تا خدا در دیر خود می کرد سیر شد چراغ دیر آن سر تا سحر دیگر این جا دیر راهب بود و سر خشت خشت دیر را بود این کلام کای چراغ دیر و مطبخ السلام ناگهان آمد صدای یا حسین واحسینا واحسینا واحسین آن یکی می گفت حوا آمده دیگری می گفت سارا آمده هاجر از یک سو پریشان کرده مو مریم از یک سو زند سیلی به رو آسیه رخت سیه کرده به بر گه به صورت می زند گاهی به سر ناگهان راهب شنید این زمزمه ادخلی یا فاطمه یا فاطمه آه راهب دیده بربند از نگاه مادر سادات می آید ز راه بست راهب دیده اما با دو گوش ناله ای بشنید با سوز و خروش کای قتیل نیزه و خنجر حسین ای فروغ دیدۀ مادر حسین بر فراز نی کنم گرد تو سیر یا به مطبخ یا به مقتل یا به دیر؟ امشب ای سر چون گل از هم واشدی بیشتر از پیشتر زیبا شدی ای نصاری مرحبا بر یاری ات فاطمه ممنون مهمان داری ات هر کجا این سر دم از محبوب زد دشمنش یا سنگ زد یا چوب زد تو نبودی، گِرد این سر صف زدند پیش چشم دخترانش کف زدند پیش از آن کافتد در این دیرش عبور من زیارت کردم او را در تنور راهب اول پای تا سر گوش شد ناله ای از دل زد و بی هوش شد چون به هوش آمد به سوی سر شتافت سینۀ تنگش به تیر غم شکافت گفت ای سر، تو محمّد نیستی؟ گر محمّد نیستی پس کیستی؟ ناگهان سر، غنچۀ لب باز کرد با نصاری درد دل ابراز کرد گفت کای داده ز کف صبر و شکیب من غریبم من غریبم من غریب گفت: می دانم غریب و بی کسی غربتت ثابت شده بر من بسى تو غریبی که به همراه سرت همره آید دست بسته خواهرت باز اعجازی کن ای شیرین سخن لب گشا و نام خود را گو به من آن امیرالمؤمنین را نور عین گفت: راهب! من حسینم من حسین من که با تو همسخن گشته سرم نجل زهرا زادۀ پیغمبرم دیده این سر از عدو آزارها خوانده قرآن بر سر بازارها اشک راهب گشت جاری از بصر گفت ای ریحانۀ خیرالبشر از تو خواهم ای عزیز مرتضی شافع راهب شوی روز جزا گفت آئین نصاری واگذار مذهب اسلام را کن اختیار راهب از جام ولایت کام یافت تا تشرف در خط اسلام یافت یوسف زهرا بدو داد این برات گفت ای راهب شدی اهل نجات عاشق و معشوق بود و بزم شب صبحدم کردند از او سر را طلب راهب آن سر را چون جان در بر گرفت باز با سر گفتگو از سر گرفت گفت چون بر این مصیبت تن دهم؟ میهمان خویش بر دشمن دهم... گلچینی از یک مثنوی https://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122 ─┅─⊱✾♡✾⊰─┅─ کانال اشعار عاشقان حضرت زینب (س) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چهل سال هرشب روضه گردان تو بودم با عمه ها پاره گریبان تو بودم چهل سال شد حرف از تنت چهل سال مردم رفتم سر سفره ولی چیزی نخوردم چهل سال تقدیر دل من درد و غم بود هرچیز میدیدم گریز روضه ام بود نعلین پا کردم بیابان یادم آمد رفتن روی خار مغیلان یادم آمد چشمم به زیر انداز حجره خورد تر شد داغ حصیری بر دل من شعله ور شد هرجور میشد روضه را مکشوفه کردم هرکس سلامم داد یاد کوفه کردم وقتی عبا دوشم کشیدم گفتم ای وای تا اشک دختر بچه دیدم گفتم ای وای در کوچه ها رد طناب آمد به چشمم نوزاد تا دیدم رباب آمد به چشمم رفتم.به تشییع جوانها گریه کردم با خنده های ساربانها گریه کردم عمامه ام افتاد و بی حد روضه خواندم انگشتر از دستم درامد روضه خواندم بازار رفتم بوی نانش اذیتم کرد بازاریان بد زبانش اذیتم کرد هرجا شلوغی بود ماتم سهم من شد شرمندگی از خواهرانم سهم من شد قرآن که میخوانم ز غصه نیمه جانم یاد لب خشک تو زیر خیزرانم حق میدهی از تشنگی قلبم کباب است در ظرف آبم روضه ی جام شراب است https://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122 ─┅─⊱✾♡✾⊰─┅─ کانال اشعار عاشقان حضرت زینب (س) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب جمعه به دل هوا دارم در سرم شور کربلا دارم شب جمعه دوباره پر بزنم در خیالم به دوست سر بزنم گوشه ی قتلگاه می آیم با دم آه آه می آیم مادرش آمده است می دانم روضه ی "یابُنَیَّ" می خوانم دو سه خط روضه، هر که هر جا رفت دل من پا به پای زهرا رفت (تا كه او بيشتر نفس ميزد بيشتر ميزدند زينب را) (تيغشان مانده بود در گودال با سپر ميزدند زينب را) شب جمعه است روضه خوان زهراست مجلسی گوشه ی حرم بر پاست یکی از گودی زمین می خواند یک نفر روضه اینچنین می خواند (لب گودال خواهر افتاده ته گودال مادر افتاده) (آن طرف تر برادری تنها بین یک مشت خنجر افتاده) (عزت آب و آبروی حرم زیر یک چکمه بی سر افتاده) شب جمعه است مبتلا شده ایم باز مهمان کربلا شده ایم رو به سمت حرم بایست به او السلام علی الحسین بگو
ای کرامت را تو مجلای تمام حضرتت باب الکرم بنت الکرام با کلام الله ناطق هم کلام ای سکینه بر کراماتت سلام مشعل روشن ز مصباح الهدی در عبادت غرق و مجذوب خدا گوهر دردانه ناز حسین دختر هم راز و دم ساز حسین جده ات انسیة الحورا تو حور چشمه خورشید را یک لمعه نور زینت استی گوشوار عرش را سرور استی بانوان فرش را ای سکینه مسکنت دامان عشق سوره والنجم در قرآن عشق قلب مادر از تو تسکین دیده است زان سکینه مادرت نامیده است معرفت برده است در کیوان تو را خوانده مولا خیرة النّسوان تو را برترین زن های عصر خویشتن یادگار ماندگار پنج تن در دل کوثر طهارت کرده ای پنج حجت را زیارت کرده ای در زنان هاشمی صاحب وقار خاندان فاطمی را افتخار آفتابی خود که عمری در حجاب بوده ای در سایه سار آفتاب ای وقار از دامنت آویخته هر نگاهت با عفاف آمیخته چشمت از زمزم دهان از کوثر است نامت از طوبی نشان از کوثر است مهر و ماه معرفت را کوکبی در جلالت هم قِران زینبی هم نشینی با امامت با امام دیده ای ماه ولایت را تمام ای فصاحت بی نوایت بی نوا صد نوا از نای تو در نینوا ای سکینه ای هم آغوش بلا وی تو سکّان دار فُلک کربلا مرد میدانی و لیکن در حجاب با امام عصر خود پا در رکاب حرف حق نطق تو را شمشیر کرد شیره جان ربابت شیر کرد در اسارت نقش ایفا کرده ای پا به پای عمه غوغا کرده ای در حرم در خیمه گه در قتلگاه در مسیر کوفه و شام سیاه می درخشد نام تو گفتار تو اشک تو ایمان تو ایثار تو جامه خون و شرف پوشیده ای تشنگی را با پدر نوشیده ای خورده بر جان و دلت مُهر عطش شام غربت دیدی و ظهر عطش از عطش گر چه ز پا افتاده ای سهم آب خود به طفلان داده ای در مصائب پایداری کرده ای عمه را با صبر یاری کرده ای بانوان را دل نواز پر توان کودکان را سرپرست مهربان دختری و صبر و همت این چنین مرحبا بر صبرت ای صبر آفرین! در وداع آخرینت با حسین کز حرم برخواست بانگ یا حسین! اولین کس را که مولا یاد کرد نام شیرین تو را فریاد کرد که ای سکینه حامی ایتام باش ای دل آرام حسین آرام باش قطره های اشک بر سیما مزن شعله های درد بر دل ها مزن منگرم با چشم گریان دخترم قلب بابا را مسوزان دخترم پیش تر آ نزد بابا پیش تر گریه ها در پیش داری بیش تر بعد تودیع حرم با التهاب دست بر شمشیر زد پا در رکاب رفت در میدان و دیگر بر نگشت بر نگشت و از تن و از سر گذشت رفت و پنهان از نظر شد منظرش تا که دیدی بر فراز نی سرش دیدی اندر خون دو نیم است آفتاب نیمه ای بر نیزه نیمی بر تراب چون رسیدی در حریم قتلگاه معجر دیگر به سر کردی ز آه طاقت از کف داده و دل باختی خویش را بر خاک و خون انداختی یافتی قرآن حق را جزو جزو جسم خونین پدر را عضو عضو یوسفت در بین گرگان مانده بود جسم ثارالله عریان مانده بود بر زیارت کردن سبط رسول چون نبودت مهلت اذن دخول زان زیارت در فضا هنگامه شد پاره های دل زیارت نامه شد پیکری دیدی ولیکن سر جدا جمله اعضایش ز یکدیگر جدا زان تن پامال اثر باقی نبود سینه و پشتی دگر باقی نبود چار سویش حجله خون بسته بود استخوان در استخوان بشکسته بود در وداع سینه سوز خویشتن دست بردی زیر آن خونین بدن تا گرفتی آن تن صد چاک را سوخت آهت خیمه افلاک را زخم هایش بوسه باران ساختی مرحمی بر جسم عریان ساختی روح بی تابت ز نو در تب نشست خاک و خون زان بوسه ات بر لب نشست خاک مقتل شد ز اشک تو خجل تا سرودی این سخن از سوز دل این بیابان گر شود از شب سیاه بر که آرد دخترت بابا پناه؟! این بیابان جای خواب ناز نیست ایمن از صیاد تیر انداز نیست ماه محمل باز انجم را بخوان "شیعتی مهما شربتم" را بخوان ای تجلای حرم نور خیام چلچراغ کوفه و قندیل شام سوخت این جا از غمت کلک و کلام عمه جان بر روح والایت سلام
. کند تکیه بر اقتدارت خیام که رکن خیامی و والا مقام   سکونی به سکّانِ فُلک نجات از این رو سکینه تو را گشته نام گواهم همین تلّ در پیش روست تو را سجده برده ست دشت قیام به نفس نفیس تو هم باز گشت ضمیرِ "علیکنَّ مِنّی السّلام" تو آن کعبه ی تیره پوشی که نور حجاب تو را کرده است استلام کمالی چنین و جلالی چنان علی وار و زهرا نشانی تمام نرفته نخ معجرت دست باد ندیده جمال تو را صبح شام تجلّی زهرا! نبود این بعید که خیر النّسایت بنامد امام بکش تیغِ آه و دو دم سر بده الا ذوالفقار علی در نیام بخوان خطبه تا یادمان آوری "کلامُ الامیرِ امیرُ الکلام" به تعظیم شانت جهانی اجیر امیری تو و شام و کوفه اسیر علی خویی و زین أب منصبی از آن رو که آیینه ی زینبی وقاری که جلباب پوشیده است حیایی که در نور پیچیده است از آن خانه ای که تویی و رباب نرفته حسینت به پای شتاب عفیفه، جلیله، کریمه، لقب تو نور خدایی نسب در نسب چه نوری که بر عالمی چیره شد به خورشید کی میتوان خیره شد؟ ندیدند جز نور در محضرت گره های کوری‌ست بر معجرت به یک آه تو خم شود پشتِ دین بیا مثل زینب به منبر نشین علی گونه با خطبه کولاک کن بخوان مسجد کوفه را خاک کن بخوان تا بلرزد زمین و زمان بگو اسکتوا لب ببندد جهان که کوفه علی را تجسّم کند که زنگ شتر دست و پا گم کند که مسجد بلرزد ستون تا ستون بکش کار ما را به مرز جنون بدا آنکه شد گرمِ توهین تو کند کاخ را خاک، نفرین تو به زینب ولی اقتدا می‌کنی تو هم جای نفرین دعا می‌کنی ............................................................
سامره امشب تماشایی شده جنت گل هـای زهرایی شده لحظه لحظه، دسته دسته از فلک همچو باران از سمـا بارد ملک می زنند از شوق دائم بال و پر در حضـور حجت ثانـی عشر ملک هستی در یم شادی گم است بعثت است این، یا غدیر دوم است یوسف زهرا بـه دست داورش می نهد تاج امـامت بـر سرش عید «جاء الحـق» مبارک بر همه خاصـه بـر سـادات آل فاطمه عید آدم عیـد خاتم آمده عید مظلومـان عالم آمده عید قسط و عید عدل و دادهاست لحظه هـایش را مبـارک بادهاست عیـد قرآن، عید عترت، عید دین عیــد زهـرا و امیــرالمؤمنین عیــد یــاران فداکار علی است عید محسن، اولین یار علی است عیــد فتـحِ «میثـم تمار»هاست عید عمرو مالک و عمارهاست عید مشتاقان سرمست حسین عید ذبح کوچک دست حسین عید باغ یاسمن های کبود عید شادیِ بدن های کبود عید سردار رشیـد علقمه عید سقـای شهیـد علقمه عید ثـارالله و هفتـاد و دو تن عید سربازان بی غسل و کفن عید هجــده آفتـاب نـوک نی کرده نوک نی چهل معراج طی عید طاهـا عید فرقان عید نور عید قرص مـاه در خاک تنور عید عزت عیـد مجد و افتخار عید مردان بـــزرگ انتظـار آی مهدی دوستـان! عید شمـاست این شعاع حسن خورشید شماست آنکـه باشـد عـدل و داد حیدرش حـق نهـد تـاج امـامت بر سرش وعده فیض حضور آید به گوش مـژده روز ظهـور آیـد به گوش تا کنـد محکـم اسـاس کعبه را کعبـه پوشیـده لبـاس کعبــه را می کشد چون شیر حق از دل خروش می رســد از کعبــه آوایش بـه گوش می برد از دل شکیب کعبه را می کشد اول خطیب کعبه را روی او آیینه روی خــداست پشت او محکم به نیروی خداست پیش رو خوبان عالم، لشکرش پشت سر دست دعای مادرش بـر سـرش عمـامه پیغمبر است ذوالفقارش ذوالفقار حیدر است پرچمش پیراهـن خـون خداست نقش آن رخسار گلگون خداست رشته هایش از رگ دل پاک تر از گل پرپر شده صـدچاک تر حنجـر او نینـوای زینبین نعره او یا لثارات الحسین اشک چشمش خون هفتاد و دو تن چهره: تصویـر حسین است و حسن خیمـه اش آغـوش حی دادگر مقدمش چشمِ قضا، دوش قدر عدل از نـور جمـالش منجلی پــایتختش کوفـه مـانند علی آسمـان پروانـه ای دور سرش خلق پندارند خود را در برش آسمان چـون حلقه در انگشت او ملک امکان قبضه ای در مشت او فـرش راه لشکـرش بــال ملک جــای سم مـرکبش دوش فلک مکـه را بستانـد از نـا اهل هــا بشکند پیشانـی از بوجهل هــا شیعه گردد حکمران در آب و گل کــوری این بازهـای کــور دل عیــد موسا و عصا و اژدهاست عید مرگ فرقه باب و بهاست ای امـام عصـر عاشورائیـان ای امیــد آخـر زهرائیــان ای به عهد مهدویت مهـد مـا ای نفس هایت دعای عهد ما عمر ما بی تو بـه سـر آمـد بسی ای پنـاه شیعـه تـا کی بیکسی تـو بـه ما بینایی و ما از تو کور تو به ما نزدیکی و ما از تو دور ای ز چشـم مـا به ما نزدیک تر تـا دل دشمـن شـود تاریک تر چند میثم با تو نزدیک از تو دور؟ سیـدی مـولایی عجـل لظهـور @babollharam
سامره امشب تماشایی شده جنت گل هـای زهرایی شده لحظه لحظه، دسته دسته از فلک همچو باران از سمـا بارد ملک می زنند از شوق دائم بال و پر در حضـور حجت ثانـی عشر ملک هستی در یم شادی گم است بعثت است این، یا غدیر دوم است یوسف زهرا بـه دست داورش می نهد تاج امـامت بـر سرش عید «جاء الحـق» مبارک بر همه خاصـه بـر سـادات آل فاطمه عید آدم عیـد خاتم آمده عید مظلومـان عالم آمده عید قسط و عید عدل و دادهاست لحظه هـایش را مبـارک بادهاست عیـد قرآن، عید عترت، عید دین عیــد زهـرا و امیــرالمؤمنین عیــد یــاران فداکار علی است عید محسن، اولین یار علی است عیــد فتـحِ «میثـم تمار»هاست عید عمرو مالک و عمارهاست عید مشتاقان سرمست حسین عید ذبح کوچک دست حسین عید باغ یاسمن های کبود عید شادیِ بدن های کبود عید سردار رشیـد علقمه عید سقـای شهیـد علقمه عید ثـارالله و هفتـاد و دو تن عید سربازان بی غسل و کفن عید هجــده آفتـاب نـوک نی کرده نوک نی چهل معراج طی عید طاهـا عید فرقان عید نور عید قرص مـاه در خاک تنور عید عزت عیـد مجد و افتخار عید مردان بـــزرگ انتظـار آی مهدی دوستـان! عید شمـاست این شعاع حسن خورشید شماست آنکـه باشـد عـدل و داد حیدرش حـق نهـد تـاج امـامت بر سرش وعده فیض حضور آید به گوش مـژده روز ظهـور آیـد به گوش تا کنـد محکـم اسـاس کعبه را کعبـه پوشیـده لبـاس کعبــه را می کشد چون شیر حق از دل خروش می رســد از کعبــه آوایش بـه گوش می برد از دل شکیب کعبه را می کشد اول خطیب کعبه را روی او آیینه روی خــداست پشت او محکم به نیروی خداست پیش رو خوبان عالم، لشکرش پشت سر دست دعای مادرش بـر سـرش عمـامه پیغمبر است ذوالفقارش ذوالفقار حیدر است پرچمش پیراهـن خـون خداست نقش آن رخسار گلگون خداست رشته هایش از رگ دل پاک تر از گل پرپر شده صـدچاک تر حنجـر او نینـوای زینبین نعره او یا لثارات الحسین اشک چشمش خون هفتاد و دو تن چهره: تصویـر حسین است و حسن خیمـه اش آغـوش حی دادگر مقدمش چشمِ قضا، دوش قدر عدل از نـور جمـالش منجلی پــایتختش کوفـه مـانند علی آسمـان پروانـه ای دور سرش خلق پندارند خود را در برش آسمان چـون حلقه در انگشت او ملک امکان قبضه ای در مشت او فـرش راه لشکـرش بــال ملک جــای سم مـرکبش دوش فلک مکـه را بستانـد از نـا اهل هــا بشکند پیشانـی از بوجهل هــا شیعه گردد حکمران در آب و گل کــوری این بازهـای کــور دل عیــد موسا و عصا و اژدهاست عید مرگ فرقه باب و بهاست ای امـام عصـر عاشورائیـان ای امیــد آخـر زهرائیــان ای به عهد مهدویت مهـد مـا ای نفس هایت دعای عهد ما عمر ما بی تو بـه سـر آمـد بسی ای پنـاه شیعـه تـا کی بیکسی تـو بـه ما بینایی و ما از تو کور تو به ما نزدیکی و ما از تو دور ای ز چشـم مـا به ما نزدیک تر تـا دل دشمـن شـود تاریک تر چند میثم با تو نزدیک از تو دور؟ سیـدی مـولایی عجـل لظهـور @babollharam
علیه‌السلام 🔹دریای معارف🔹 ای مشعل دانش از تو روشن وی باغ صداقت از تو گلشن دریای معارف و معانی استاد کتاب آسمانی ای در نفس تو جان قرآن وی در دهنت زبان قرآن با نطق تو زنده تا قیامت توحید و نبوت و امامت بر هر سخنت ارادت علم در هر نفست ولادت علم میلاد تو ای ولی سرمد شد روز ولادت محمد در هفدهم ربیع الاول شد نور تو بر زمین محَوَّل قرآن که دُر کلام سفته با نطق تو حرف خویش گفته هر آیه که جبریل آرد بی‌نطق شما زبان ندارد او راه و شما چراغ راهید ناگفته و گفته را گواهید نطق تو به علم ارتقا داد بر نهضت کربلا بقا داد تو بر تن پاک علم جانی استاد «مُفَضَّل» و «اَبانی» عرفان و طریقت و بصیرت دلباختهٔ «ابو بصیرت» غیر از تو که پرورد به دوران؟ شاگرد چو «جابر بن حَیّان» حاکم به زمان اشاره تو استاد جهان «زُراره» تو در محفل بحث «مؤمن الطاق» شد طاقت هر منافقی طاق تو نور به هر کلام داری شمشیر چنان «هشام» داری پروردهٔ تو دو صد معلم مانند «محمد بن مسلم» دارند ز مکتب تو عرفان «حمران و فضیل و فضل و صفوان»...
ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها ص مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ باكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ.... در بین بستری و مداوا نمی شوی بانوی آسمانی من! پا نمی شوی!؟ برخیز ای شکوفه ی باغ بهاری ام برخیز ای توسلِ شب‌زنده‌داری ام برخیز و حال و روز مرا روبه راه کُن با چشم کَم سوی‌ات به علی هم نگاه کُن زهرِ بدونِ یارشدن را چشیده ام من کم محلی از همه ی شهر دیده‌ام تنها تو اعتنا به کلامم کُنی بس است جای تمام شهر سلامم کُنی بس است برخاستی و شد پُر خون جای پیکرت آلاله کاشتی وسط باغ بسترت خونابه را به ورطه ی سیلاب می کِشی این رختخواب را چِقَدَر آب می کِشی! مَرهَم به پیش زخم تنت سد نمی شود ردِّ غلافِ بازوی تو رد نمی شود دردت به جانِ من..،تو قنوتِ دُعا نگیر با دستِ بی تعادل خود رَبَّنا نگیر حجم غم تو در دل من بی حساب شد آن بانویِ رشیده‌ی من آبِ آب شد ثانیه های رفتن تو تند می شود دارد نفس نفس زدنت کُند می شود با سنگ،شیشه ی دل من را محک زدند آئینه ی مرا وسط کوچه چک زدند در کوچه..،خاک بوی لباس تو را گرفت آن تکّه‌گوشوارِ تو را مجتبی گرفت لطفاً بیا بمان و نرو یارِ غارِ من زهرا!نمی شود نَروی از کنارِ من!؟ مهتابِ من سری به دلِ شب نمی زنی!؟ شانه به زلف درهم زینب نمی زنی!؟ گیسوی پُر گره شده را غرق بوس کن زهرا بمان و زینبمان را عروس کن خانُم!دعای رفتَنَت از خانه زود بود خانُم!سه ماه آخرِ عمرت کبود بود آه اِی کتاب عشق که بندت گسسته شد آه ای کبوتری که پر تو شکسته شد لطفاً بمان و ترک نکن اهل لانه را بگذار روبه راه کنم وضع خانه را من آن دری که بر سر تو خورد..،می کَنم آن میخ کج که بر پر تو خورد..،می کَنم ای خانه دارِ عرش! سرت درد می کند جارو نزن‌..،تمام پرت درد می کند این آسیا ست گریه نموده به حال تو دستاسِ خانه سُرخ شد از شرمِ بال تو من دست هم به لقمه یِ امشب نمی زنم نانی که پخته‌ای بخدا لب نمی زنم دست از کفن بشوی و علی را کفن نکن این قدر خون به قلبِ حسین و حسن نکن بی تو حسین چشم به خوابی نمی بَرَد این تشنه! لب به کاسه ی آبی نمی برد باشد..،برو..،محل نده زهرا به اشک و آه باشد..،قرار و وعده ی ما بین قتلگاه بردیا محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم های علوی اولین نقش دو عالم یا علیست اهل عالم اسم اعظم یا علیست بر لب حور و ملک نام خداست بعد حق نام علی مرتضی است بر تر از ادراک هایی یاعلی پاک تر از پاک های یا علی بر تر از اوهام ها نامت علی می کنم مستی من از جامت علی آیت عظمای حق باشد علی جلوه ی سیمای حق باشد علی یا علی شمشیر فتح خیبری تو امیر المو منینی حیدری مدح تو از درک ما با لا تر است وسف تو از هرچه گویم برتر است عشق رب العالمین باشد علی پیشوای مسلمین باشد علی دلبر مایی دلم مدیون توست این دل دریاییم جیهون توست شد خدا مفتون رویت یا علی عالمین مجنون کویت یا علی کل عالم در یدفرمان توست رزق میکاییل در دستان توست بر درت دل خاکساری می کند تا قیامت بی قراری میکند عرشیان مشتاق آن بویت علی آسمان وابسته بر مویت علی کیست آن که جلوه ی نور جلیست ساقی بزو الست مولا علیست تو نخستین نقش دنیای علی بر همه دنیا تو مولای علی
تو کیستی که عقل مجنون توست عشق به تو عاشق و مدیون توست تویی جگرگوشهٔ آل کسا به درک تو فهم رسا، نارسا چشم علی محو تماشای تو به جای پای فاطمه پای تو هیچ گلی ندیده خندیدنت به غیر لحظهٔ حسین دیدنت دایهٔ تو ز کودکی غم شده قامت غم در غم تو خم شده کتاب عشق و عقل تألیف توست مُهر به لب، زبان ز توصیف توست تو گردش ثبات اهل‌بیتی تو مجمع صفات اهل‌بیتی دفاع تو، صبر تو، احساس تو حسین تو، حسن تو، عباس تو تو برده‌ای فیض حضور همه تو بوده‌ای سنگ صبور همه روی تو حسرتِ دل آفتاب موی تو شب ندیده حتّی به خواب خاک رهت به عرش پهلو زده پیش قدِ تو سرو زانو زده نیست فلک به قدر، هم پایه‌ات سایهٔ تو ندیده همسایه‌ات مدرسهٔ تو دامن فاطمه معلّمی ندیده و عالمه اُمّ مصائب تو و زینِ اَبی عقیلهٔ هاشمیان زینبی لبت «یکی گوی» دو تا نگفته هر چه شنیده جز خدا نگفته صدای تو دل از علی می‌برد ناز تو را فاطمه هم می‌خرد ولادتت ولادت گریه بود گریهٔ تو شهادت گریه بود تو عین عرفان وِرا نور عین کشتهٔ حقّی و شهید حسین تو روح صوم و معنی صلاتی تو ساحل سفینةالنّجاتی حسین امید خلق در عالمین ولی به هر غم تو امید حسین نام شما هر دو به دنبال هم آینهٔ همید و تمثال هم چنان که نام خالق و رب یکی‌ست نام حسین و نام زینب یکی‌ست...