شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#بخش_دوازدهم فریبا هم جوری وانمود می کرد که انگار از صبح خیلی روپا بود و خسته شده به خاطر ادا اطوار
#بخش_سیزدهم
فریبا همین که شهناز و فرحناز رو دید به کل منو فراموش کرد و از یاد برد
برای هر چیزی نظر شهناز رو میپرسید و مرتب ازش تشکر میکرد و پیش همه تعریفشو میکرد و خوب میدونستم از عمد این رفتارها رو میکنه که منو بچزونه
از دست خودم شاکی بودم از این که از صبح خونه و زندگیمو رها کردم و پاشدم و اومدم کمکش و اینطور دست مزدم رو داد
از رفتارهاشون خسته شده بودم و از اینکه هاشم هم همیشه طرفشون بود و الویت اول و آخرش خواهرهاش و خونواده اش بود
مدتی بود که هاشم پافشاری میکرد برای بچه دار شدن و چون شهناز هم باردار شده بود بیشتر مصمم بود و هنوز یه سال از ازدواجمون نگذشته بود
منم تسلیم خواسته هاشم شدم و تصمیم گرفتم برای بارداری اقدام کنم، فکر می کردم اگه بچه دار بشیم رفتارهای هاشم و خونواده اش بهتر بشه
ماه اول که اقدام کردیم خبری نشد، اما ناامید نشدیم و ادامه دادیم اما هربار که می گذشت هیچ خبری نمی شد
تا اینکه به پیشنهاد مامان رفتیم دکتر و بعد از ازمایشات مختلف دکتر آب پاکی رو ریخت روی دستمون و گفت شما به صورت طبیعی بچه دار نمیشید و مشکل هم از من بود...
وقتی دکتر اینو گفت انگار دنیا روی سرم خراب شد
تمام مسیر رو گریه کردم و هاشم هم کلافه بود و به جای دلداری دادن میگفت بس کن به جای اینکه من ناراحت و شاکی باشم تو ناراحتی
وقتی خونواده ها فهمیدن سکوت کردن خواهرهای هاشم تو فکر فرو رفتن و خوب می دیدم مامان چقدر ناراحته و غصه می خوره
همون روزها بود که یه خواستگار خوب هم برای کمند اومد و مامان سرگرم تدارک مراسم خواستگاری و مهربرون کمند بود
با دلی زار و روحی زخمی بدون هاشم تو مراسم عقد کمند شرکت کردم
هاشم بهانه گیری هاش شروع شده بود و همیشه به حال شهناز و جمال غبطه می خورد و به وضوح به روی من می آورد و من هرروز افسرده تر می شدم و مجبور بودم سکوت کنم و خم به ابرو نیارم چون به هاشم حق می دادم هربار ازش می خواستم برای بچه دار شدن اقدام کنیم و هرکاری نیاز انجام بدیم از زیرش در می رفت و یه بار آب پاکی رو ریخت روی دستم و گفت من اهل عمل و این برنامه ها نیستم اگه خدا خودش خواست بده و اگه صلاح نمی دونه منم نمی خوام و تسلیم میشم
اما از طرفی هم همیشه غبطه بچه های فامیل رو می خورد و با چنان حسرتی بهشون نگاه می کرد که دلم آتیش می گرفت از اینکه
نمی تونستم بهش بچه بدم، از خودم عصبانی بودم ورخودم را مقصر می دونستم
مدتی گذشت و یه روز تو دورهمی هامون شهناز اعلام کرد که قرار تو همین چند روز برای سونوگرافی و تعیین جنسیت بره، همه خوشحال بودن و بهش تبریک می گفتن و من نگاهم به هاشم بود و رفتارهاش و نگاه پر از حسرتشو که می دیدم غصه می خوردم و تو خودم می شکستم...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#دردو_دل_اعضا 💚 #پرسش سلام من به تازگی با کانالتون اشنا شدم یه موضوعی بود میخواستم بگم خیلی دوست
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام عزیزان.اون آقایی که خانمش به تحریک دوستاش طلاق میخواد باید خدمتت عرض کنم که من فقط حرف های شما رو شنیدم.اگر بخوام نسبت به حرف های شما نظر بدم،بهتر میبینم که کار رو تموم کنید.مسلّمه که دوستان همسر شما حسودن (چون شما هرچی خواسته تهیه کردین) واینکه نامزد شما تاثیر پذیره از دوستاش.حالا شاید درآینده این اخلاقش عوض بشه ولی ممکنه تا اون موقع،زندگی رو به کام شما تلخ کنه و خدایی نکرده فردا پس فردا،با یکی دوتا بچه مجبور به جدایی بشید.با مشاور صحبت کن.اگر حق با شما بود،دل بکن ازش.کسی که قدرت تصمیم گیری نداره برای زندگیش،و هرچی دوستاش بگن گوش میده،از نظر منِ خانم،به درد زندگی نمیخوره.خودش هم مطمئن باشید پشیمون میشه،ولی اول باید سرش بخوره به سنگ.الآن متوجه نیست.امیدوارم هرچی که خیر باشه براتون اتفاق بیافته.🌷
💚💚💚💚💚💚💚
سلام نظر منم اینه که زودتر طلاقش بده اگر سر خونه و زندگیتون هم برید همین آشه و کاسه
💚💚💚💚💚💚
سلام من همون جوون 25 ساله مذهبی ام ،نظر دوستان خوندم ممنون واقعا حرفاشون عالی بود ، خیلیا گفتن ببرش مشاوره باید بگم ایشون میگفت اصلا مشاوره چیه مگه من دیوونم که بیام مشاوره ولی من هر جور شده از طریق دادگاه کاری کردم که مارو چهار پنج جلسه فرستادن مشاوره اما بی فایده بود ،حتی از شورا محل ریش سفید های فامیل و محل فرستادم خونشون ولی بی فایده بود و ایشون پاشو کرده تو یه کفش و میگع طلاق و فقط،حرف اطرافیاشو قبول داره و دوستاشو، من همه اینکارا رو کردم چون زندگیمو دوست داشتم ولی انگار بی فایدس بعضی وقتا میگم حتما حکمتی تو کاره ، تو این یه سال که میریم دادگاه حتی یه بارم در حقش نفرین نکردم همیشه براش دعا کردم و میکنم ،خیلیا میگن شاید چون هر چی خواسته براش فراهم کردی حتی میگفت هوس فلان تنقلات رو کردم من هر جور بود حتی خارج روستامون بود میرفتم براش تهیه میکردم که نگه شوهرم فلان و... ولی اخرش اینجور شد
من حاظر بودم و.همه کارم کردم که برگرده ولی اون فقط حرف بقیه براش مهم و کوچکترین قدمی بر نمیداره
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا 🧡 سلام وقت بخیر ،خواستگاری دارم که طلبه هستن و انشاءلله در اینده نزدیک باهم ازدواج می کن
#پاسخ_اعضا 💚
سلام اون خانمی که گفتن خواستگارطلبه دارن اول دقت کنن ببین واقعامومن هست یانه حقوق طلبگی خیلی کمه باید کنارتحصیل شغل نیمه وقت داشته باشن چون دامادماخودش طلبه هست خیلی خوب ومهربونه خواهرم روخیلی دوست داراخلاقش زبانزده جمعه زندگی ساده ای دارن ولی باعشق
💚💚💚💚💚💚
در مورد اون خانمیکه میخاد با یه طلبه ازدواج کنه اولا تبریک میگیم ثانیا طلبه ها غالبا اهل رعایت هستندو با تقوا هستند و مقید به مسائل مذهبی هستند ،به نماز و واجبات اهمیت میدند ،درامد شون بالانیست ولی پر برکت است ممکنه گاهی جهت تبلیغ به روستایی یا جایی هم برند و از این جهت کمک مالی هم بهشون میشه .در رابطه با محرم و نامحرم حساس هستند، وقتی در جمعی از دوستان خانواده گی باشند خانم ها و اقایون جاشون جدا هست، نگاه به ناموس مردم نمیکنند،خانواده براشون اهمیت داره،اگه خونه اجاره ای داشته باشند از دفتر رهبری کمک اجاره میشه ،موفق باشید
💚💚💚💚💚💚
سلام
درمورداون دخترخانمی که خواستگار طلبه دارن خواستم بگم عزیزم منم همسرم طلبه هستن اصلا محدودیتی توزندگی ندارم هرجا بخوام برم یا هرچی خواستم بخرم اجازه دارم اینم بگم همه این جوری نیستن ولی ازنظر مالی زندگی بایه طلبه سختی های خودشو داره که انشالله عنایت امام زمان شامل زندگی همه طلبه ها میشه
💚💚💚💚💚💚
سلام
درجواب دوست عزیزمون که نامزدشان طلبه است بگم که منم مثل شما با زندگی طلبگی آشنا نبودم و می ترسیدم آزادی نداشته باشم محدود باشم ولی ریسک کردم و با یک طلبه ازدواج کردم الان ۵ سال از شروع زندگیمان میگذرد و من احساس خوشبختی کامل می کنم و فکر می کنم افرادی که طلبه اند بهتر خانمشون را درک می کنند چون اخلاق و رفتارشان برگرفته از دین است، همسر من به غیر از کار بیرون توی کارهای خانه و بچه داری به من کمک می کند و عقیده اش بر این است که کارهای خانه فقط مخصوص خانم ها نیست و یک کار مشارکتی است، هیچ پنهان کاری از من ندارد و همیشه با من در همه کارها مشورت می کند و کارهایی که من راضی نباشم اصلاً انجام نمی دهد، زندگی طلبگی کلا یه زندگی شیرینه ولی سختی هایی هم داره این که باید محکم باشی خیلی جاها پیش میآید که حرف مردم اذیتت کند ولی خوب هیچی مهمتر از خوشبختی نیست نباید به حرفشون گوش کرد. انشالله خوشبخت بشی عزیزم
💚💚💚💚💚💚
خانم عزیزی که میخاند با طلبه ازدواج کنند من همسرم و سه دامادم طلبه هستند زندگی معنوی و شیرینی هست به شرط داشتن ظرفیت چون مشکلات خودش رو داره یه طلبه کمترین و بابرکتترین درآمد رو داره یه طلبه اگه فقط درس بخونه و تدریس یا کار فرهنگی نداشته باشه نیمی از عمرش رو در خونه سر میکنه پس از خواستگارتون بپرسید ایا اهل فعالیتهای دیگه در حیطه طلبگی مثل تدریس یا تبلیغ و .........هستند و در آخر از لحاظ خانوادگی هم آگاهی کافی پیدا کنید چون بعضی از اخلاقهای ذاتی موروثی و ذاتی است وبا طلبگی قابل تغییر نیست من الحمدلله راضیم
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#بخش_نهم ۲ سال گذشت با هر سختی و بدی و خوبیش کنار راضیه باهم زندگی کردیم و راضیه دوباره شروع کرده ب
#بخش_دهم
گفتم آقا نمیزاره برم هم منو دوست داره هم بچه هاشو
اینو که گفتم چنگ زد موهامو گرفت جیغم بلند شد از ترس داشتم سکته میکردم زورمم نمیرسید از دستش خودمو بکشم بیرون، همون موقع حس کردم وسط پام داغ شد دست زدم وسط پاهام دیدم دستم خونی شد یهو شل شدم شروع کردم جیغ زدن راضیه ولم کرد یکم بالا سرم وایساد و دویید رفت
صدای گریه محسن دراومد اومدم بلند شم که چشمام سیاهی رفت و با تکونای همسایمون چشم باز کردم دیدم خونمون پر شده همسایه ها اومده بودن تو، گیج و منگ نگاشون میکردم گفتن تکون نخور الان عباس آقا میاد
آقا اومد بردنم بیمارستان و گفتن بچم سقط شده آقا صورتش شده بود مثل لبو چشماش باد کرده بود مادرشوهرم از اونور گریه و نفرین میکرد منم سرم به دست از شوک نمیدونستم باید چیکار بکنم
چند روز بعدش فهمیدم که اون روز همسایمون دیده راضیه با عجله از خونمون رفته بیرون و صدای گریه محسنم قطع نشده به شک افتاده هرچی در زده دیده من باز نمیکنم یکیو از دیوار میفرستن تو که درو باز کنه
بعد از اون روز دیگه راضیه نیومد از آقا سراغشو گرفتم گفت بره خداروشکر کنه ازش شکایت نکردم بچمو از بین برد
بچم که سقط شد تا ۳ سال بچه دار نشدم بعد سه سال دوباره باردار شدم و آقا از ترسش مارو آورد همدان، دخترم به دنیا اومد بعد ۴ سال خدا یه پسر دیگه بهمون داد
راضیه رو ندیدم فقط میدونم آقا یکی از خونه هایی که تو شهرستان داشتیم بهش داده اما با پدرش زندگی میکنه
راستش تو این سالها روزی نشده که بهش فکر نکنم خودمو جاش میزارم میگم چقدر بدبختی کشیده اما نه من گناهی داشتم نه اون از بدشانسیمون بوده که توی زمان و مکانی بدنیا اومدیم که بخاطر زن بودنمون برای خواسته ها و تصمیماتمون ارزشی قائل نبودن، خداروشکر الان دوره و زمونه این چیزا گذشته. ایشالله هرکس ازدواج میکنه خوشبخت و عاقبت بخیر بشه.
#پایان
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
سلام. منم میخوام مثل بقیه بدترین اتفاق زندگیمو تعریف کنم. ۱۷آبان ۹۸بود که برای شوهرم کار ضروری پیش اومد و باید میرفت شهرستان و گفت اسنپ بگیر برو خونه مادرت تا تنها نباشی.منم آماده شدم و رفتم جلو در تا ماشین بیاد. ماشین راننده یه پراید دودی بود و همون موقع که رفتم جلو در یه پراید تو خیابونمون پارک کرده بود.فکر کردم اسنپیه، بدون اینکه پلاکشو نگاه کنم رفتم جلو پرسیدم. پسره تقریبا ۳۰ ساله بود با یه حالت خاصی نگام کرد گفت بله اسنپم ،
شوهرم از پنجره داشت نگاه میکرد گفتم خدافظ و سوار شدم .ساعت حدود هشت شب بود ،راننده گفت مقصدتون کجاست. گفتم مگه تو گوشیتون مقصدو مشخص نکردم؟؟گفت اره ولی گوشیم خاموش شده،گفتم عیب نداره من بهتون میگم از کجا برید. همون لحظه گوشیم زنگ خورد برداشتم اسنپی بود گفت خانوم من رسیدم چرا نمیایید پس .یه دفه عرق سرد کردم و دلم ریخت....👇
https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24
ادامه ی ماجرای #تلخ و عبرت اموزی که برای این خانم اتفاق افتاده رو اینجا👆بخوانید🔞
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا 🧡 سلام وقت بخیر ،خواستگاری دارم که طلبه هستن و انشاءلله در اینده نزدیک باهم ازدواج می کن
#پاسخ_اعضا 💚
برای خانمی ک گفتن لک صورت حاملگیشون هر کار کردن درمان نشده.کرم ضدلک رزالیا رو روزها ۲ بار ب صورت بزنین قیمت ۱۶۰ . و شبها سرم ضدلک اریکه ۲۷۰ . فقط این دو کرم جواب میده .بیخودی راههای دیگری و امتحان نکنین.
💚💚💚💚💚💚
سلام به اوعزیزی که باردارهستن نگران لک صورتشون هستن نگران نباشیدوقتی زایمان خواستی کنی عرقی که توصورتت هست بادست پاکش کن تالکها پاک بشن
💚💚💚💚💚💚
سلام به اون عزیزی که بهم گفتن برافیبرم ومیومت دکترعوض کن همدان رفتم پیش صغری ربیعی این جواب بهم گفت چیز مهمی نیست شرمنداگه توهمدان دکترفوق تخصص خوب سراغ دارید شماریااسمش برام بفرستیدممنون ازاینکه به حرفهام دردلهامون توجه میکنید
💚💚💚💚💚💚
دخترم بجای اینکه بپرسی چرا نمیتونم نماز بخونم پاشو همین الآن نماز بخون
همین الآن ها
همین الآن
نگو الآن وقت نماز نیست
قضای نماز قبلی رو بخون
مشکل فقط شروع به نماز خوندنه
وقتی شروع کردی مشکل حل میشه
همه مشکلات عالم همینجوریه
فقط شروعش سختته
شروع که کردی تمام شد
ده دقیقه قبل از اذان وضو بگیر سجاده رو پهن کن بشین منتظر اذان
تا گفت الله اکبر پاشو نمازت رو بخون بببن چه کیفی داره
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام.برای خانمی ک شوهرشون ارماتوربند هستن و کار در عسلویه میخوان
من ی شماره دارم از شخصی ک مدام تبلیغات کارمیکنن در واتساپ
اتفاقا خیلی هم ارماتوربند و کارگر درعسلویه میخوان شماره رو براتون میفرستم بهشون بدید
بگین ذخیره اش کنه و بهشون پیام بدن ک اونم شمارتونو ذخیره کنه وضعیتهاشو درواتساپ ببینید.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا 🧡 سلام وقت بخیر ،خواستگاری دارم که طلبه هستن و انشاءلله در اینده نزدیک باهم ازدواج می کن
#پاسخ_اعضا 💚
سلام درجواب خانمی که نامزدش طلبست ببین عزیزم من ۱۸ سالمه ویه ساله که ازدواج کردم چون بخاطر شرایط کرونا پیش خانواده مادرشوهرم این یسال زندگی کردم گاهی اوقات اذیت شدم ولی همیشه شوهرم پشتم بوده الانم که مستقلیم خداروشکر هیچ گونه محدودیتی ندارم طلبه ها خیلی خوب خانمشون رو درک میکنن و واقعا توکار خونه هم کوتاهی نمیکنن امیدوارم خوشبخت شی دوست عزیز
🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡
در جواب خانومی که می خوان با یه طلبه ازدواج کنن.
بهتون تبریک میگم منم همسرم طلبه هست و وااافعا از ایشون راضی هستم..معمولا همسر طلبه بودن خیلی خوبه چون بنا به دستورات دین هوای خانوم هاشون رو دارن و کمک کارن( البته به رفتار شخصی ایشون و خودتون هم قطعا برمی گرده)
اما خب چند تا نکته وجود داره. اول اینکه اصولا با وجود دریافتی کم اما باید حرف مردم رو تحمل کنید که فلان قدر شهریه میگیرد و راحتید و فلان و اینها. یعنی در عین اینکه باید باید اهل قناعت باشید باید این فکر مردم و کنایه ها شون رو که چهقد وضعتون خوبه رو تحمل کنید😁
نکته دوم اینکه زندگی طلبه ها به چند دسته تقسیم میشه. بعضیا فقط کلاس شون رو شرکت می کنند که اینها اصولا نصف روز رو خونه هستن. بعضیا نصف روز کلاس میرن و نصف دیگه رو مباحثه و مطالعه فردی دارن پس تا حد زیادی سرشون شلوغه. بعضیا نصف درس و نصف کار.
بعضیا هم نصف درس و باقی رو مشغول فعالیت های فرهنگی بدون حقوق. یعنی همسرتون سر کار میره ولی یا حقوقی نمیگیره و یا خیییلی کم. همسر من و اطرافیان شون اینجور هستن. اگر شهر غریب هم باشید خب باید تحملش رو داشته باشید. هم اینکه همسرتون بی حقوق وقت بگذاره( که خب بعضا تعطیل رسمی ها هم معنایی ندارند و اصولا در مناسبات مذهبی سرشون شلوغه تره) و هم اینکه حضورشون کنار خونواده کم باشه.
بعضی از طلبه ها هم تبلیغ زیاد میرن و که بعضا باید دائم خونواده رو بذارن و برن. بعضیا هم کم میرن و بعضیا هم اصلا نمیرن.
زندگی طلبگی برکت داره. امیدوارم خوش بخت بشید.
🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡
سلام
خدمت اون آقای مذهبی که در حال اقدام برای طلاق هستند نکته اول اینکه چرا دوران عقد رو گذاشتید این قدر طولانی بشه همون طور که گفتید دوسال اول خوب بود وبعد از اون بهانه گیریها شروع شد پیشنهاد مشاورین مذهبی برای دوران عقد ۶ماه تا نهایتا یکسال هست لطفا همه دقت کنیم تا دچار این مشکلات نشیم. و نکته دوم اینکه تا دیدیم به اختلاف خوردیم بریم پیش مشاور و مشاوره بگیریم البته مشاوره مذهبی بهتر هست تا هنوز کار خراب نشده راحت میشه درستش کرد احتمالا اگه این آقا بلافاصله ازدواج میکرد ن و محل زندگیش رو از اون محل به جای دیگه میبردن دیگه اون خانم با دوستانش ارتباطی نداشت و پایه های زندگیش قشنگشکل میگرفت بعد بر میگشتند به محل خودشون .انشاالله مشکلشون حل بشه با توکل به خدا و استعانت از ائمه علیهم السلام
#تغییر_نگرش 💚
#سبک_زندگی 🌱
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#بخش_سیزدهم فریبا همین که شهناز و فرحناز رو دید به کل منو فراموش کرد و از یاد برد برای هر چیزی نظر
#بخش_چهاردهم
یه روز عصر که تو خونه نشسته بودیم فریبا سراسیمه اومد خونمون و با خوشحالی به هاشم گفت مژده بده و هنوز هاشم چیزی نپرسیده فریبا فرصت حرف زدن نداد و نفسشو با خوشحالی بیرون داد و گفت شهناز سه قلو بارداره جنسیت دوتا بچه ها هم مشخص شده یکی دختر یکی پسر
وقتی خبر رو شنیدم باتمام وجودم براش خوشحال شدم و از ته دل برای توراهی هاش ذوق کردم و دعا کردم که صحیح و سالم به دنیا بیان
اما هاشم سکوت کرد وربه وضوح اشک تو چشم هاش جمع شد
فریبا تازه به خودش اومد و حال هاشم رو که دید بغلش کرد و شروع کرد به قربون صدقه رفتن و
گفت بمیرم که تو هیچی شانس نداری و عاشق بچه هستی و نمیتونی بابا بشی
و همه این حرف ها رو جلوی من
می زد و راحت متلک بارم میکرد
فریبا بی توجه به حال من گفت و گفت که من نتونستم تحمل کنم و رفتم توی آشپزخونه
شب فریبا برای شهناز جشن گرفت و هاشم رو هم دعوت کرد، و وقتی هاشم به من گفت آماده شو فریبا سرشو زیر انداخت
متوجه شدم که نمی خواد من حضور داشته باشم برای همین قبول نکردم و سردرد رو بهانه کردم و خواستم تنهایی شرکت کنه هاشم هم عصبانی شد و کمی باهم بحث کردیم و به حالت قهر با فریبا از خونه زد بیرون
متوجه نبودم واقعا رفتارهای خواهرشو نمی دید و با من دعوا میکرد
برای بار هزارم دلم شکست، تمام شب گریه کردم
آخرهای شب بود که هاشم برگشت و من هم خودمو به خواب زدم
از وقتی شهناز فهمیده بود بارداره اونم سه قلو بیشتر متکبر شده بود و جوری منو نگاه می کرد که هر کس ندونه فکر می کرد من بیماری
نا علاجی دارم
نمی دونستم چرا خدا اینطور رقم زده بود و حکمتش چی بود که باعث شده بود این آدمها بیشتر عذابم بدن
روزها همینطور می گذشتن
تا اینکه یه روز شنیدم شهناز به فریبا گفت تنها راه هاشم اینه که این زن بدقدم اجاق کور رو طلاق بده و دوباره ازدواج کنه....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا 🧡
سلام. من حدود سی و خورده ای سال پیش ازدواج کردم. خودم ۵۰ سالمه همسرم ۵۵. شوهرم خیلی آدم خوبی بود و ما هیچ مشکلی نداشتیم اما بچه دار نمیشدیم به هر دری زدیم نشد که نشد. چندین و چند جا رفتیم به چندین پرورشگاه سر زدیم اما بخاطر شرایط سختی که داشت ما نتونستیم بچه ای رو به سرپرستی قبول کنیم یعنی ندادن بهمون. اون موقع هم وضع مالی زیاد جالبی نداشتیم.
خلاصه یه روزی یه نفر گفت یکی از فامیلای دورمون بچه دار شدن اما نمیخوان بچشونو. اگر میخواید شما برید و بچه رو بیارید اونا چندتا بچه دارن وضع مالی خوبی هم ندارن.
خلاصه ما هم رفتیم و این بچه رو آوردیم و پول هم تا اونجا که در توانمون بود دادیم بهشون و خلاصه این پسر کوچولو مال ما شد. خیلی عاشقانه بزرگش کردیم همه دوستش داشتن و ما به خانوادش که از اقوام پدریم بودن ، از لحاظ مالی میرسیدیم. این بچه بزرگ شد و تو سن هفت هشت سالگیش از جانب خدا در کمال ناباوری خدا یه دختر به ما داد که همه گفتن پاقدم اون پسره که خدا دامنتو سبز کرد.
ما روز به روز خوشبخت تر میشدیم، خداروشکر وضع مالیمونم روز به روز بهتر میشد.
این دوتا خواهر و برادر هم خیلی بهم وابسته بودن
خلاصه خاله ها و عمه ها و دایی ها و.... خیلی عاشق پسرم بودن اصلا فکر نمیکردیم ازمون جداست. این راز سالها تو سینه ی همه مونده بود
حدود یه سال پیش وضع مالی ما خیلی خوب شد و ما کلی از همین آشناها و فامیلا که ادعای دوستیشون میشد، دشمن پیدا کردیم. نمیدونم چرا مردم ما اینطورین و نمیخوان کسی از خودشون بالاتر باشه
کم کم از اینور و اونور صدا شنیدیم که این بچه باید بدونه بچه ی شما نیستو فردا بزرگ شه ارث میخواد...
#ادامه_دارد