شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 ماهرو مامان درب رو باز کرد با دیدن ما گفت : جواهر تو بیرونی ؟ با عجله داخ
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
ماهرو
درب اشپزخونه بسته شد و حتی نچرخیدم نگاهش کنم و گفتم : ببین اگه یه کـتک مفصل از من نخوردی رضا ...
دستمو مشـ ـت کردم و به طرفش چرخیدم...
مشـ ـتم رو هوا موند و اون رضا نبود ...
اون صفر بود ...
اب دهـ ـ ـنمو قـ ـورت دادم تـ ـ ـرـ سیده بودم و عقب عقب رفتم...
به دیوار که خـ ـ ـوردم فهمیدم راهی نیست و قوامو جمع کردم و با لـ ـ ـ ـرزشی که تو صدام بود گفتم : اینجا چی میخوای ؟
جلو جلو اومد و گفت
با عصبانیت گفتم : برو بیرون ...
اب دهـ ـنـ ـشو قـ ـورت داد و گفت : تو منو دیوونه ی خودت کردی میخوام بگیرمت و بشی تاج سرم
دستهام میلـ ـ ـر_زید و نمیتونستم حتی دا_د بز_نم ...
صدای من از ته اشپزخونه هم به گوش کسی نمیرسید ...
به عقب هـ ـ ـولش دادم و گفتم: برو گمـ ـ ـشو
از ته دلم دا_د میز_دم و مادرمو صدا میکردم
چشمم به چاقو کنار دستم خورد ...
نفهمیدم چطور چاقورو بالا بردم و به صفر زدم...
از درد خودشو به پشت جمع کرد و گفت : چه غلطی کردییییی ...
پشتش میسوخـ.ـ.ـت و بلند شد و دستی به پشتش کشید... خون رو که دید بهم لگد ز_د و گفت : پدرتو در میارم..
از ترس چاقورو روی زمین پـ.ـ.ـرتاب کردم و نفس نفس میز_دم ...
قلبم مثل قلب گنجشک تند تند میز_د ..
یه دفه پاش به تای گلیم گیر کرد و به زمین افتاد ...
تکون نمیخورد و من فقط نگاهش میکردم ...
خیلی گذشت وقتی تکون نخورد اروم جلو رفتم
چشم هاش خیره به سقف مونده بود ...
سرش به سـ.ـ.ـنگی که باهاش گندم میکـ.ـ.ـوبیدیم خـ.ـ.ـورده بود و خون همه جارو برداشته بود ...
از تـ.ـ.ـرس نمیتونستم نفس بکشم و گریه میکردم..
با صدای درب به خودم اومدم
مامان صدام میزد و جوابی که نشنید گفت : کجا رفتی جواهر من ...
اومد داخل اشپزخونه ...
درب چوبی رو که باز کرد با دیدن من و صفری که روی زمین افتاده ...
جیـ.ـ.ـع کوتاهی کشید و عقب رفت ...
دستهاشو رو دهنش گذاشت و گفت : چه خـ.ـ.ـاکی تو سرم شده ...؟
اشکهامو پاک کردم و گفتم : مامان من نکشـ.ـ.ـ.ـتمش ...خودش افتاد ...
مامان بهم نگاهی کرد و گفت : اروم باش ...
اون چیکار کرده؟ اون اینجا چیکار میکنه ؟
به اغوشش رفتم و های های گریه کردم
مامان چشم هاشو بسته بود و گفت : خوبه که مـ.ـ.ـ.ـرد وگرنه...
مامان حالش خیلی بدتر از من بود و مدام میگفت خوبه که مـ.ـ.ـرد ...
درب حیاط باز شد و صدای همسایمون بود ...
عطر نون هاش جلوتر از خودش میومد ...
درب اشپزخونه رو که باز دید داخل اومد ...
با دیدن من و مامان متعجب بهمون خیره شد و گفت: چی شده چرا رنگ به رو ندارین ؟
مامان از من بیشتر تـ.ـ.ـ.ـرسیده بود و نمیتونست دهن باز کنه ...
زن همسایه قدم از قدم که برداشت پاش به صفر خـ.ـ.ـورد و سرشو پایین انداخت ...
مامان جلوی دهـ.ـ.ـنشو گرفت و گفت
تو رو به ار_واح خـ.ـ.ـاک جوونت دهن باز نکن ...
زن همسایه از تـ.ـ.ـ.ـرس روی زمین نشست و گفت : این صفر پسر ملا؟!
مامان با سر گفت اره ...
دیدن صفر و من گویای همه چیز بود
صفر کف اشپزخونه بود و ما همونجا ایستاده بودیم ...
حال بدی داشتم و اگه سرپا بودم بخاطر مامان بود ...
همسایمون خاله اشرف برام اب اورد و گفت : باید به ملا بگیم ...
مامان هـ.ـ.ـراسان گفت: نمیشه اونا دخترمو میـ.ـ.ک.ـ.ـشن ...
_ حقیقت رو بگو داشت چه غلطی میکرد
دقیق نگاهم کرد و گفت : همینطور بوده دیگه ؟
تردید داشت و فکر میکرد من صفر رو داخل راه دادم...
مامان گفت : خدارو شکر نتونست به دخترم اسیبی بزنه
سرش به سـ.ـ.ـنگ خـ.ـ.ـورده دختر من مقصر نیست ...
خاله اشرف رو به من گفت : برو تو اتاق و بگو از چیزی خبر نداری ...
نمیتونستیم مخفیش کنیم ....
دلم مثل سیر و سرکه میجـ.ـ..ـوشید و میدونستم که اتفاقات خوبی در انتظارمون نیست ....
افتاب هنوز وسط اسمون بود که خبرها به گوش ملا رسید ....
صدای دا_د و چـ ـوب و چمـ.ـ.ـاقی که دستش بود رو هنوز یادمه ...
حـ.ـ.ـ.ـمله ور شد داخل و سراغ پسرشو میگرفت ...
کی میتونست اون رو نشون بده و بگه که اون صفر پسرته ....
ملا رو به مامان گفت : پسر من رو کی کشته
تو که پسر بزرگ نداری ...
مرد هم نداری
کدوم مرد پسر منو گـ.ـ.ـ.ـشته ؟
مامان جلو رفت جلوی پـ ـاهاش افتاد و گفت : ما خبر نداریم ...
ملا پاشو از ریر دست مامان کشید و به طرف پسرش رفت ...
اون تنها پسرش بود و مابقی اولادش دختر بودن ...
یه لـ.ـ.ـات بدرد نخور ...
ملا داد میزد و محـ.کم تو سر خودش میکـ.ـ.ـوبید ...
مردم تجمع کرده بودن و
مامان رو ناسـ.ـ.ـزا میگفتن
صداش در نمیومد و برای حمایت از من سکوت کرده بود ...
ملا صفدر خودش بین مردم قاضی بود و مشکلات و اختلافات رو حل میکرد ...
حالا باید برای پسرش حـ.ـ.ـکـ.ـم صادر میکرد ...
گریه میکرد و پسرشو بلند کرد ...
خاله اشرف رو بهم گفت : از پشت پنجره بیا کنار یوقت میبیننت ...
#ادامه_دارد...
وصیت نامه شهید محمودرضا عندالله
عزیزان حزب الله! می خواستم بگویم که قدر انقلاب و امام را بدانید و با حضور خود در صحنه جنگ و اجتماع و جامعه اسلامی انقلاب را تداوم برسانید و در این راه مطالب و مشکلات زیاد گریبان گیرتان می شود. چون به قول معروف انقلاب کردن راحت است ولی انقلابی ماندن مشکل.
با اهدای سلام بر حضرت ولیعصر و نایب برحقش امام خمینی و درود بی کران به روان پرفتوح شهدای گرانقدر که با اهدای خون خود شجره اسلام و خط ولایت رهبری را آبیاری و تقویت میکنند و آخرین سلام بر شما امت حزب الله.
لازم دانستم مطالبی را چند به عنوان وصایا و آخرین صحبت ها حضورتان عرض بنمایم. مطالبی که شاید هشدار و زنگ خطری است که آینده انقلاب را شاید تهدید کند، خدایا شروع صحبت هایم را با آیه شریفه:
«رب اشرح لی صدری و سیرلی امری واحلل عقده من لسانی یفهقوا قولی»
خدایا گواه باش بر من که در این دقایق آخر سخنی جز رضای تو بازگو نکنم:
عزیزان حزب الله! می خواستم بگویم که قدر انقلاب و امام را بدانید و با حضور خود در صحنه جنگ و اجتماع و جامعه اسلامی انقلاب را تداوم برسانید و در این راه مطالب و مشکلات زیاد گریبان گیرتان می شود. چون به قول معروف انقلاب کردن راحت است ولی انقلابی ماندن مشکل. در این راه باید زجر بکشید، مشقت بکشید مگر از فاطمه زهرا (س) بالاتر هستیم برای تعالی اسلام سیلی می خورد و خون دل می خورد، راستی صحبتی از خون دل شد که دامنه صحبت وسیع هست من در یکسال اخیر عمرم بر صحبت گران مایه شهید مظلوم بهشتی رسیدم که می گفت خون دل خوردن از خون دادن مشکل تر است. باور کنید چقدر در این یک سال اخیر بعد از شهادت دوستانم زخم زبان از مدعیان حافظ انقلاب خوردیم و برای بقای انقلاب و حفظ وحدت تحمل کردیم. حال از عمق جان فریاد می زنم حزب الله چشم و گوش خود را باز کنید گرگ های در لباس میش را زیرکانه از یکدیگر جدا کنید. حواستان را جمع کنید بزرگترین ضربه را در صدر اسلام منافقین زده اند و افراد دو چهره بودند و موقعیت فعلی انقلاب از زمان سال 65 و 59 گذشته است. الان حزب الله را ترور نمی کنند، الان ترور فکری و شخصیت می کنند الان نیروهای انقلاب را افرادی پیدا می شوند خراب کنند
این مسئولین قدر نیروهای خدمتگزار را بدانید مگر یک سری (مثل بچه های مظلوم مسجد فاطمیه) فقط ساخته می شوند که بروند شهید شوند تا بعضی ها سنوات و گذشته حزب الله را خدشه دار کنند.
مولا شاهد باش من عاشق امام هستم من هیچ نهادی را به اندازه بسیج دوست ندارم. بسیج معبد عاشقان الله است. بسیج میدان وصل و جهاد و مبارزه در راه رسیدن به معشوق است. بسیج قلب امام است من قلب امام را می بوسم. همه باید در همه جهت بسیج را تقویت کنند. انقلاب مرهون بسیجی هاست. بسیجی ها انقلاب را بیمه کردند. همه بسیجی ها را دعا کنیم که ما مدیون بسیجی ها هستیم بسیجی مردم عمل است، لکن از اخلاص آنها باید به نحو احسن استفاد کرد.
الان ساعت 4 بعد از ظهر جمعه است و از خدا می خواهم آخرین کلماتم باشد که بر روی ورق میاورم بار خدایا خود توفیق ده که لحظات بعد پایم نلغزد و از این دنیای فانی هجرت کنم. در خاتمه می خواهم تمامی برادرها در جهت تقویت بسیج که ارگان انقلاب اسلامی می باشد گام بردارید. توجه داشته باشید تنها راه تداوم انقلاب در حفظ خط ولایت حضرت امام، تحت سایه وحدت می باشد. دیگر سرتان را درد نمیاورم.
التماس دعا دارم.
محمود رضا عندالله
66/10/25
درباره شهید
شهید محمود رضا عندالله
تولد: 23 خرداد 1344 در نظام آباد میدان تسلیحات تهران.
شهادت :1/11/66 عملیات بیت المقدس دو، منطقه ماووت.
گردان عمار از لشگر 27 محمد رسول الله(ص)، مسئول تبلیغات گردان.
مسئول پایگاه های تابستانی مسجد جامع فاطمیه.
مسئول انجمن فرهنگی مسجد جامع فاطمیه.
مربی پرورشی مقاطع ابتدایی و راهنمایی.
کارمند اداره گزینش وزارت دفاع.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
🔴 سادهترین و کاربردیترین روش برای درمان #معده_سرد
♻️ مواردی که باید جهت درمان معده سرد رعایت کرد عبارتند از:
1⃣ رعایت نظم غذایی، اهمیت فراوان به وعده #صبحانه و توجه به این نکته، تا اشتها #غالب نشود و احساس گرسنگی ایجاد نگردد، غذا نخورد و زمانیکه هنوز اندکی اشتها باقیست دست از غذا خوردن بکشد.
2⃣ چشیدن قدری #نمک_سنگِ_طبیعی در شروع غذا و پایان آن
3⃣ حفظ توجه و #تمرکز هنگام غذا خوردن و پرهیز از تماشای تلویزیون یا انجام هرکاری که باعث تضعیف توجه به غذا میشود..
4⃣ پرهیز از مصرف: سردیجات خصوصاً آب و انواع نوشیدنی سرد و یخ، ترشیجات، سالادها، کشک و پنیر و ماست و دوغ،نوشیدن آب یا مایعات با غذا و بلافاصله بعد از غذا، مرغ و ماهی، گوشت گوساله و گاو، انواع فست فود، ماکارونی، گوجه، رب، سیب زمینی، قارچ، ذرت، نان و روغن های صنعتی و میوهها با طبیعت سرد
5⃣ جویدن بسیار به اندازه #دوبرابر تعداد دندان های کامل انسان، و کاملا در آرامش و #آهسته غذاخوردن.
6⃣ بلافاصله بعد از هر وعده غذایی استفاده از یک قاشق مرباخوری از یکی از موارد زیر:
* ارده
* عسل
* ارده و عسل
* دوسین
* پودر هاضوم
7⃣ روغن مالی و #بادکش_گرم_معده هر شب ۱۵ دقیقه
8⃣ استفاده از #مغزیجات بعنوان #ناهار
9⃣ یک ساعت #پیاده_روی بعد از شام
🔟 استفاده از ضماد ۵ دقیقه #نوره و سپس ۵ دقیقه #حنا روی ناحیه معده سه روز در هفته نیز مجرب است.
📚📚📚✅ سروصــــدای روده
علت ⇦ از سردی معده هست
✍️استفاده از عرق نعنا، زنیان، و.... عسل، رعایت اصول تغذیه، و آداب غذا خوردن که واجب است
❶شبی یک قاشق مرباخوری بارهنگ رو توی یک لیوان آب و کمی نعنا خشک به مدت 10 دقیقه بجوشون ولرم شد با عسل شیرین کن و نیم ساعت بعد شام بخور به مدت 40 شب
❷ترک آب بین غذا و اطرافش
❸ترک آب خوردن وسط خواب و اطرافش
❹ترک آب بعد ورزش
❺خوردن نمک طعام و آویشن قبل و بعد غذا
🔻منع خوردن خیار و گوجه و ماست و فست فود وسس وهر نوع نوشیدنی گازدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔴🔥 سوزش کف پا
#حکیم_خیراندیش
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 🌻🍃
سلام وقتتون بخیر من خانمی۳۱سالمه شوهرم ۳۸سالمه دوتادختر دارم از طرفی خانواده شوهرم برام پسرمیخوان شوهرم بخاطرشغلش(راننده قطار)زیاد نیست شاید۴-۳ماه یبار....
رفتم دکتربهم گفتن رحم خشک شده وسرد بنظرتون چه اقداماتی انجام بدم؟ممنون وسپاس
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقت بخیر خواهرم ۲۵ سالشه تازه متوجه شدیم ام اس داره با علائم خفیف چکار کنه که علائمش تشدید نشه ممنون میشم راهنمایی کنید روزهای بدی نبینه ممنون ازتون غزال از کرمان
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
تورو خدا به اعضابگید هرکسی چیزی یادعایی میدونه کمکم کنه ..من یه همسایه دارم خیلی اذیت میکنه بخدا دیگه کم اوردم نمیدونم چکارکنم ..هروقت برام مهمان میاد به مهمانم توهین وفحاشی میکنی وهرتوهین وناسزایی که لایق خودشه به من میکنه به خدامن هیچ ازار واذیتی برای این زن ندارم ولی اون دیونم کرده تورو بقران بهم بگید چکارکنم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام بزرگوار...وقتتونوبخیر..من خانم ۴۷ ساله دارم منم مشکل لک روی پوست صورتم دارم...منم چندین بار دکتر مراجعه کردم ولی دارو ها جواب ندادن...چکاب دا م مشکلی ندارم..ولی این لکها اعتماد به نفسم گرفته..خجالت میکشم در جمع حضور داشته باشم...واینکه گودی زیر چشم هم دارم...یادم هست یه خانم بهم گفت عصبی هستی؟داروی اعصاب استفاده میکنی؟؟گفتم به بخدا..خیلی دلم شکست.وهمیشه بیرون میرفتم باخودم میگفتم نکنه مردم فک کنن من عصبی هستم یا خدای ناکرده معتادم...که دیگه بعد از یه مدت حساسیتم کمتر شد...لطفا میتونید راهنمایی کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
باسلام وخسته نباشد..دختر خواهرم ۳سالشه واصلاحرف نمیزنه فقط بابا ومامان میگه .خیلی جیغ میزنه وبیقراره.دیگه خواهرم عاصی شده.کم اشتها هم هست..توخواب خیلی بیقرارمیشه .خواهرم باید بذارش روپاش وتکونش بده تابخوابه...دکترم برده تقویتی داده بهش..دکتربراش چکاپ نوشته فعلانداده...دوستان کسی این مشکلو داشته راهنمایی کنه؟ممنون میشم.
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام ممنون ازکانال خوبتون می خواستم بدونم اون خانمی که قرنیه چشمشون نازک بوده عمل کرده شماره چشمشون چند بوده؟چون همسرم قرنیه چشمش نازک وشماره چشمش بالا بوده دکتر گفته عمل نمی کنیم.منم باشم زهرا ازمشهد
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خسته نباشین به بچه های گروه..دخترم 5سالشه تو خونه از تاریکیه زیاد میترسه..حتی اگه یکم در خونه باز باشه میره میبنده کلا ترس افتاده تو جونش گریه میکنه ازش میپرسم چته میگه میترسم.میگم از چی میگه لو لو..چند شب پیش من از لو لو شیطان ترسوندمش کار بد نکنه حالا روش تاثیر گذاشته..خواهش میکنم دعا ی خوب یا ذکر خوب بهم بگین من همراهش بزارم ترسش از بین بره خیلی ترسو شده...ممنون میشم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقت بخیر اجرتون با بی بی دوعالم... دوستان گلم من یه پسر 8 ساله دارم الان مدتیه میگه سرم درد میکنه مخصوصا موقع تکان دادن و پریدن فقط سردرد داره خلط حلق وبینی نداره تو روخدا راهنمایی کنیدخیلی نگرانم ... اگه راضی بودید سه تا صلوات برای سلامتی امام زمان (عج) وبچه های من بفرستید❤❤
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام اگرطب سنتی توگروه داریم خواهش میکنم کمکم کنه من صفراوبلغمم هردو بالاست وصفرابیشتراذیتم میکنه وخشکی هردو بسیییار آزارم میده پوستم خشکه خشک شده خنکی میخورم زانوم دردمیگیره چیکارکنم لطفا اگرکسی مثل من بوده تجربشو دراختیاربزاره که چه چیزهای بخورم حرارت بدنم بیادپایین ورطوبت رسانی بشه دعا گوتون هستم ممنون ازراهنمایتون الاهی خیردنیاوآخرت نصیب دلهای پاکتون❤️
#ایدی_ادمین 👇🌻🌻
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#حرف_اعضا 💜🍃
سلاام🍀🍀🍀
درسته ک دعا خیر دیگران تاثیر داره و باید دعاگوی یکدیگر باشیم ودعای دیگران در حق ما آدم ها بیشتر تاثیر میزاره چون ما با زبان دیگران گناهی را مرتکب نشدیم
ولی تجربه ای ک من دارم بعد ۴۰سال عمری ک از خدا گرفتم و سردی و گرمی زیادی دیدم هم خوشی درزندگیم بوده هم ناخوشی ومرگ و بیماری ووووو ولی هیچ وقت امیدم به خدا هیچ وقت کم نشده و با امید زندگی کردم خیلی چیزها را در زندگی دیدم از اطرافیان وتجربه کردم
با خدا باشیم توکل برخدا کنیم با تمام وجود وتوکل برخداوند مهربان کنیم شدنی ها میشه ونشدنی ها هم صلاح خودخداوند هست حتمااا برای ما خیر هست ک ما نمیدونم ک واقعا خدا برامون خیر میخادخداوند همیشه خیر بنده هاشو میخاد
خوب باشیم محبت کنیم ب بندگان خدا وهم نوعان خودمون شکایت نکنیم ک از دست پدر یامادرمون خسته شدیم پدر مادرها برکتن نعمتن حتما حکمتی داره ک ماهابعضی وقتا تو زندگی دچار زجر و غم و غصه و نداری میشیم باور کنید باورکنید خداوندمواظب ماها هست درهرحالی اینقد شکایت نکنیم اینقد زجه نزنیم اینقدب خودمون تلقین نکنیم همیشه مریضیم یا ندارم یک کلمه ی ندارم خیلی تاثیر بد روزندگی مامیزاره مثبت اندیش باشیم زندگی ب روال خودش پیش میره چ مابخاهیم چ شاکی باشیم اگرک شاکی باشیم خلق خودمونو تنگ میکنیم زندگی برخودمون زهرمار میکنیم واززندگی عقب می افتیم فقط فقط در هرحالی شکرگزارباشیم شکرگزارخداوند
اول اینکه خداوند بر تمام اعمال گفتاروکردار ماحاکم هستتت خالصانه ازخداوندبخاهیم وآینده را خوب و زندگی را پرازبرکت و رحمت خداوندببینیم کلااا بد ب دلمون راه ندیم محبت کنیم ب اطرافیان بدون هیچ دلیلی یا جبرانی ازطرف دیگران حتی اگرشدهبایک کلمه ی حرف زبون بد نزاریم وخیلی چیزارانادیده بگیریم ازغیبت کردن تهمت زدن ودروغ و دزدی ودرحق دیگران بپرهیزیم تا خداوند آدم های خوب سرراهمون قراربده تابرکت ب زندگیمون بیادحسرت زندگی دیگران نخوریم دیگران را ب ناحق و ب حق قضاوت نکنیم
کلمه نه و ب من چ را یادبگیریم البته ب من چ ن درمورد همنوعان خودمون ک ی کاری از دستمون بربیاد انجام بدیم اگر نیاز بود
ب راحتی بین عشق و دوست داشتن جوون هامون نریم کی گفته از ی شهر دیگه پسر من دختر بگیره خوشبخت نمیشه یا حتما باید فلانی را بگیره تو انتخاب بچه هامون همراهشون باشیم بارادلیل حرف بزنیم ن دخالت های بیخود خودبزرگ بین نباشیم
الکی برای یکدیگر نسخه نپیچیم چون زندگی من ایطو شدمال فلانی هم میشه حتی دوتا خواهر هم رفتارکردارشون باهم فرق میکنه
بچه هامون راهمیشه دعای خیر کنیم تابهترین هاسرراهشون قراربگیره
اکثرا ماهاشاکی هستیم کلا انگارطلبکار مردمیم یایکدیگریم توقع ممنوع حسادت ممنوع
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
در حـلـه بـه مـرجـان صغير، كه حاكمي ناصبي بود، خبر دادند ابو راجح ، پيوسته صحابه را سب و سرزنش مي كند.
دسـتـور داد كـه او را حـاضر كنند.
وقتي حاضر شد، آن بي دينان به قدري او را زدند كه مشرف به هـلاكـت شد و تمام بدن او خرد گرديد، حتي آن قدر به صورتش زدند كه دندانهايش ريخت .
بعد هـم زبان او را بيرون آوردند و با زنجير آهني بستند.
بيني اش را هم سوراخ كردند و ريسماني از مو داخـل سـوراخ بيني او كردند.
سپس حاكم آن ريسمان را به ريسمان ديگري بست و به دست چند نفر از مامورانش سپرد و دستورداد او را با همان حال ، در كوچه هاي حله بگردانند و بزنند.
آنـهـا هـم همين كار را كردند، به طوري كه بر زمين افتاد و نزديك به هلاكت رسيد.
وضع او را به حاكم ملعون خبر دادند.
آن خبيث دستور قتلش را صادر كرد.
حاضران گفتند: او پيرمردي بيش نـيـست و آن قدر جراحت ديده كه همان جراحتها او را از پاي در مي آورد و احتياج به اعدام ندارد، لذا خود را مسئول خون او نكن .
خلاصه آن قدربا او صحبت كردند، تا دستور رهايي ابوراجح را داد.
بـسـتـگانش او را به خانه بردند و شك نداشتند كه در همان شب خواهد مرد.
صبح ،مردم سراغ او رفتند، ولي با كمال تعجب ديدند سالم ايستاده و مشغول نماز است ودندانهاي ريخته او برگشته و جراحتهايش خوب شده است ، به طوري كه اثري از آنهانيست .
تعجب كنان قضيه را از او پرسيدند.
گـفـت : مـن بـه حالي رسيدم كه مرگ را به چشم ديدم .
زباني برايم نمانده بود كه از خداچيزي بـخـواهـم ، لـذا در دل با حق تعالي مناجات و به مولايم حضرت صاحب الزمان (ع ) استغاثه كردم .
ناگاه ديدم حضرتش دست شريف خود را به روي من كشيد، وفرمود: از خانه خارج شو و براي زن و بچه ات كار كن ، چون حق تعالي به تو عافيت مرحمت كرده است .
پس از آن به اين حالت كه مي بينيد، رسيدم .
شـيـخ شـمس الدين محمد بن قارون (ناقل قضيه ) مي گويد: به خدا قسم ابوراجح مردي ضعيف انـدام و زرد رنـگ و بـدصـورت و كوسج (مردي كه محاسن نداشته باشد) بود ومن هميشه براي نـظـافـت به حمامش مي رفتم .
صبح آن روزي كه شفا يافت ، او را درحالي كه قوي و خوش هيكل شده بود در منزلش ديدم .
ريش او بلند و رويش سرخ ،به طوري كه مثل جوان بيست ساله اي ديده مي شد.
و به همين هيئت و جواني بود، تاوقتي كه از دنيا رفت .
بـعـد از شفا يافتن ، خبر به حاكم رسيد.
او هم ابوراجح را احضار كرد و وقتي وضعيتش را نسبت به قبل مشاهده كرد، رعب و وحشتي به او دست داد.
از طرفي قبل از اين جريان ، حاكم هميشه وقتي كـه در مـجلس خود مي نشست ، پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدي (ع ) كه در حله است مي كرد، ولي بعد از اين قضيه ، روي خودرا به سمت آن مقام كرده و با اهل حله ، نيكي و مدارا مـي نـمـود و بعد از چند وقتي به درك واصل شد، در حالي كه چنين معجزه روشني در آن خبيث تاثيري نداشت
كمال الدين ج 2، ص 192، س 9.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش
ساعت 7:30
#واقعی 😔
دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود!
زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود
به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه
زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد.
خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم...
عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش!
شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟
زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم...
بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد.
اما در عین ناباوری ....👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
چه صبری داری خدا😭👆
#درد_دل_اعضا ❤️🍃
به نام خدا
نمی دونم از کجا شروع کنم....
شاد بودم و پر انرژی. خانواده دار و تحصیل کرده. زیبا و دوست داشتنی با خواستگارهای زیاد ...، اما الان ... ، افسرده ام و غمگین، بد اخلاق و منفور ... ، جرم من فقط انتخابم است ...، 22 ساله بودم که همزمان با چند خواستگارم به پسری بله گفتم که نه زیبا بود و نه پولدار، اما عاشق بود، مومن بود، خوش اخلاق بود، صادق بود، مهربان و پاک بود ...
اما جرم او زیبا نبودن بود و بی پول بودن ... ، بگذرد که چه گذشت بر من ...، حالا دو سال می گذرد و من هر روز یا گریه می کنم یا اشک کسی را در می آورم ...، مادرم دلم را شکسته است، با حرف هایش با رفتارهایش، در خانه مان کسی به همسر نا زیبا و بی پول من احترام نمی گذارد، تحقیرمان می کنند، مقایسه اش می کنند، گوشه و کنایه اش می زنند، خانواده خیلی خوبی دارم اما از آنها که خدا را با خرما می خواهند، هم اخلاق و ایمان برایشان مهم بود هم زیبایی و پول. هم اصل و نسب هم تحصیلات.
اما حالا که شوهرم تحصیلات عالیه دارد و اصیل و نجیب است هم خوش اخلاق و مهربان و هم چشم و دل پاک است اما کسی دوستش ندارد چون زیبا نیست و پول ندارد ...، به همه خوانندگان این کانال التماس می کنم به خاطر چیزی که خدا می دهد ( زیبایی ) و چیزی که خدا نمی دهد ( پول ) دیگران را بازخواست نکنیم....
آنچه با ارزش و ستودنی یا قابل نکوهش و سرزنش است، آن چیزهایی هستند که بدست آوردنی هستند مثل کرامات اخلاقی، ادب، سخاوت، پاکی، دانش و ... . به جدایی فکر می کنم نه به خاطر خودم به خاطر پسری که همه چیزش دختری است که او را مایه شرمساری خود می بیند...
من لیاقت او را ندارم ...
🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️
سلام و وقت بخیر
اون پدر مادرهایی که سخت می گیرن یا اون دخترهایی که ملاک شون خونه و ماشینِ طرفه، یه لحظه خودشون بذارن جای اون جوونی که تو این شرایط جامعه داره زندگی می کنه داره با نیازهاش دست و پنجه نرم می کنه دچار فشار روحی و جسمی می شه اون وقت انصافه با این ملاکها یه جوون رو از ازدواج محروم کنیم؟
آیا ماشین و خونه نداشتن موجب بدبختی دختر شما می شه؟ آیا شما خودتون جای اون جوون بودید به اون دختر یا پدر مادری که تو این شرایط ازتون خونه ماشین میخواستن حق میدادید؟ تو این شرایط با همه ی سختیهاش می شه با مدارا کردن و قناعت زندگی کرد (مهم عرضه داشتن و اهل کار بودن طرف) اون جوونی که همه انرژیش و می ذاره تلاش می کنه تا روزی حلال در بیاره می ارزه به صد تا پسری که بهترین درآمد رو دارن اما سمت حرام میرن.
دختر شما با کسی خوشبخت می شه که دین داره کسی که مطیع پروردگارش باشه می دونه این دختر شما دستش امانت و اذیتش نمیکنه😊☘
(از زبان یک دختر) ❤️
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا 🌻🍃 سلام وقتتون بخیر من خانمی۳۱سالمه شوهرم ۳۸سالمه دوتادختر دارم از طرفی خانواده شوهرم
#پاسخ_اعضا ❤️🍃
باسلام خدمت تمامی اعضای کانال ،
خدمت خانمی که عکس پای بچه ۶سالشونو گذاشتن که ۳ساله مشکل پوستی وزخم شدن داره عرض کنم که حتما بچه را ببرن پیش یه متخصص طب سنتی که ماهر باشند، مطمئنم که طب سنتی خیلی بهتر از این داروهای شیمیایی میتونه مشکل بچه را حل کنه
موفق باشید وپایدار🌺❤️
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سلام خدمت برادری که گفتند دختری رو دوست دارند و اون دختر گفتن هیچ حسی بهشون ندارند برادر دوست داشتن یک طرف فایده نداره واینقدر خودتون رو اذیت نکنید چ بسیار آدمایی بوده که دوست داشتن دو طرفه بوده وزندگی دوام نیاورده
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سلام خانومی که گفتید وسواس شستشو دارید من شنیدم از سردی مغز هست سوره ناس وفلق،رو مرتب بخونید وغذاهای سرد استفاده نکنید اگر میتونید سرکه انگبین خودتون درست کنید وشب قبل خواب میل کنید دو واحد عرق نعناع +دو واحد عسل+یک واحد سرکه انگور خمره ای ،دکتر روازاده همه رو مخلوط کنید یک سوم لیوان بریزید بقیه اب اضافه کنید تا ۴۰ روز .
سعی کنید،در شستشو مطابق دستورات اسلام رعایت کنید ن بیشتر وبا یک طبع سنتی خوب هم مشاوره کنید.برای ظهور آقا امام زمان صلوات
ببخشید فراموش کردم سرکه وعرق باید چند دقیقه جوشیده بشه ی دوسه دقیق جوشهای ریز ی بزنه
خواهری که در مورد خیانت همسر دعا یا ذکر خواستید واز خونه بیرون نره سوره نور خوبه بخصوص ایه ۳۵ بعضی یا میگن ذکر یا هرچیز روی یک چیز شیرین یا اب خونده بشه وبه طرف داده بشه خوبه . ولی من اعتقاد دارم خدا که بشنوه کافیه.میتونید سوره حمد بخونید به اهدالصراط المستقیم رسیدید هفتاد بار بگید وادامه.ذکر یا مانع بعد از نماز صبح بگید وبعد دعا کنی خدایا همسرم رو از چنین کار باز دار موانع شو سورهای مزمل .طلاق.تحریم.ممتحنه تو خونه خونده بشه سوره ناس وفلق کلا قرآن خوبه سوره یاسین برای حاجتتون چله بگیرد هر کدوم از چیزایی که گفتم.برمهدی فاطمه صلوات
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سلام وخداقوت خدمت مدیرکانال وهمه اعضا
درخصوص خانومی که میگن قلب بچه تشکیل نشده ازنظر طب اسلامی که بسیار هم به تجربه ثابت شده باید روزانه ناشتا اندازه یک نخود کندر بجوند و به وسیب رو رنده کنند با عسل مخلوط کنن و میل کنن قطعا جواب میگیرین به حرف کسانی هم که میگن کندر باعث بیش فعالی بچه میشه به هیچ عنوان گوش ندن چون توطئه یهود هست به فرموده معصومین(ع) اگر در دوران بارداری کندر مصرف کنند باعث میشه بچه تیزهوش و صالح
و مصرف به وسیب باعث زیبایی و سلامتی والبته صالح شدن و خوشبخت شدن بچه میشه انشاالله .
مصرف عسل هم خواص فراوانی داره این دستور مخصوص تشکیل قلب والبته سیستم عصبی و دیگراندام های جنین هست انجام بدین انشاالله بچه سالم و صالح وزیبایی به دنیا میارید
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سلاممنماگهخداقسمتکندمشرفمیشمبهخانهخداانشاا...دعاگویهمتونموبرایهمهدعامیکنکبرایمنمدعاکنیدبهخوبیاینسفرحجواجبرابرم
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سلام صبح همگی بخیر خانمی که فرمودن خاستگاری داره ولی تحصیلات چنانی نداره گلم ما تو فامیل یک معلم داریم که اگر چوپان بود بنظرم خیلی خوب بود هیچی سرش نمیشه بچه های بی تربیتی بار آورد هر روز با شوهر جنگ داره اصلا شوهر نمیذاره نفس بکشه شوهرش هم معلم هم مغازه داره با اخلاق فهمیده ولی زنه بر عکس خواستم بهتون بگم درس و تحصل همه چیز نیست گلم کار مرد و اخلاق مهم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خانمی که دختر ۶ سالش پاش زخم شده دکترطب سنتی تو عبدل آباد خیابان شکوفه خیابان رحمان ساختمان پزشکان رحمان طبقه پنجم هست که واقعاً درمانگر عالی هستش من نتیجه گرفتم و خیلی ها رو فرستادم و نتیجه گرفتن برای تمام بیماریها درمان دارن و حتی برای زانو درد شدید و دیسک کمر و خیلی بیماریهای دیگه دخترتون رو ببرید انشاالله به امید خدا خوب میشن برای ظهور و سلامتی آقا امام زمان علیه السلام صلوات 🙏
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سلام خانمی که گفتن دختر ۳۷ سالشون تشنج میکنه ببرن پیش همین دکتری طب سنتی که تو عبدل آباد هست خوب میشن فکر نکنم بابت درمان هزینی هم دکتر ازشون بگیره چون بیشتر بیمارهای اینجوری رو هزینه نمیگرفت انشاالله خوب میشن
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 ماهرو درب اشپزخونه بسته شد و حتی نچرخیدم نگاهش کنم و گفتم : ببین اگه یه کـ
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
ماهرو
یهو سرم گیج رفت و نقش زمین شدم ..
سرم به زمین خـ.ـ.ـورد و پیشونیم خـ.ـ.ـراش برداشت ...
صداهای داد و بیداد رو میشنیدم و چشم هامو نمیتونستم از هم باز کنم ...
مامان به صورتم میزد و میگفت : تو رو خدا بیدار شو ...
چشم هاتو باز کن ...
تـ.ـ.ـ.ـر_س و ضعف بهم غلبه کرده بود...
اخرین صدا صدای ملا بود که گفت : قاتل معلوم شد کیه ...
خیلی گذشته بود که بیدار شدم ...
مامان کنارم زانوهاشو بغل گرفته بود و رو به رو خیره بود ...
چشم هامو باز کردم .....
پیشونیم خیلی درد میکرد ....
بالاش یه شکاف کوچیک برداشته بود ...
دستمو دراز کردم دست مامان رو گرفتم ...
مثل برق گرفته ها از جا پـ.ـ.ـرید و گفت : بیدار شدی ؟
با سختی تو جا نشستم و گفتم : چخبر شد مامان ؟
مامان آهی کشید و گفت : خدا کنه صبح نشه ...
خدا کنه خورشید بالا نیاد ...
صدا ها باز به گوش میرسید ...
مامان اشکهاشو پاک کرد و گفت : ملا داره انتـ.ـ.ـفام میگیره ...اون از پسرش باخبر بوده که به این خونه اومده و میخواسته چیکار کنه ...
_ تـ.ـ.ـف به شرافتشون بیاد ....
_ میخوان تو رو عـ.ـ.ـذاب بدن ...
_ بزار عـ.ـ.ـذابم بـ.ـ.ـدن ولی تو غصه نخور ...
ببین چشم هات کاسه خون شده ...
لـ.ـ.ـبشو گـ.ـ.ـزید و گفت : میخوان بفرستنت تو اون خونه خرابه
مامان روی پاهاش میکـ.ـ.ـ..ـوبید و میگفت : میخواست دخترمو بی ابـ.ـ.ـرو کنه ....
عروسک منو کسی ندیده ...
نزاشتم کسی از کنارش رد بشه. میدونستم زیباییشو ببینن نمیتونن ازش دست بگـ.ـ.ـشن ...
صفر خدا ازت نگذره جات تو ج.ـ.ـهنم و اتیـ.ـ.ـ.ـش باشه ...
خاله اشرف سرشو پایین انداخت و گفت : میگن جواهر خودش صفر رو اورده خونه ...
_ بزار بگن ...
بزار گـ.ـ.ـناه کنن ...
مهم آبـ.ـ.ـرومون پیش خداست ...
از بیرون به درب میزدن و ریگ و سنگ بود که به حیاط پـ.ـ.ـرتاب میشد ...
مادر صفر بود فـ.ــ..ـــ.ـریاد میزد ...
اون حق داشت جوونش مـ.ـ.ـرده بود ...
مامان منو تو اتاق فرستاد ...
دربشو بست و چـ.ـ.ـادر روی سرش انداخت ...
رضا و رحمت به بیرون سنگ میزدن و میخواستن یجوری از ما حمایت کنن ...
مامان بیرون رفت و گفت : تو رو به ارواح همون خـ.ــ.ـاک جوونت ...
به روح پسرت بس کن ...
تو رو خدا بس کنین ...
من دخترمو به یتیمی بزرگ کردم ...
اون پدر نداره ...
به خدا قسـ.ـ..ــ.ـم اون پسرتو نکـ.ــ.ـشته ...
دیگه نمیتونستم ببینم و یهو مادر بدبختم رو داخل انـ.ـ.ـداختن ...
اگه مداخله همسایه ها نبود همون لحظه منم میـ.ـ.ـکـ.ـ.ـشتن ...
ساعت فـ.ـ.ـرار میکرد و جلوتر و جلوتر میرفت ...
انگار ماه عـ.ـ.ـزا بود ...
نه از کوچه و خیابون صدایی میومد نه از خونه ما ...
مامان فرصت نکرده بود سر و صورتشو بشوره ...
من از تـ.ـ.ـ.ـرس تمام تـ.ـ.ـ.ـنم میلـ.ـ.ـرزید ...
هرچی ساعت جلوتر میرفت من بیشتر به مـ.ـ.ـرگم نزدیک میشدم ...
ملا ادم خوبی نبود و قرار گذاشته بود خودش منو ببره داخـ.ـ.ـل اون خونه و ببنـ.ـ.ـده ...
بالاخره وقتش رسید...
صدای پاشون میومد ...
نـ.ـ.ـاله های اون خونه هم بلند شد ...
سرمای بدی بود و استخـ.ـ.ـونهای بـ.ـ.ـدن رو میتـ.ـ.ـرکـ.ـ.ـوند ...
خاله اشرف هم جرئت نکرد بیاد خونه امون ...
مامان رو محـ.ــ.ـکم چسـ.ـ.ـبیده بودم و مثل بچگی هام برام لالایی میخوند ....
رضا و حبیب رو مامان فرستاد خونه خاله اشرف و نمیخواست اونا ا سـ.ـ.ـیب ببینن ...
جدا از قتل بی آبـ.ـ.ـرویی هم بهم نسبت داده بودن ...
صداهاشون میومد برای بردن من اومده بودن ...
مامان درب چوبی کوچه رو بسته بود و پشتش چوب گذاشته بود ...
به درب میزدن و انگار زمین لـ.ـ.ـرزه بود که اونطور همه جا میلـ.ـ.ـرزید ...
درب رو شکستن و اومدن داخل ...
ملا صمد از چشم هاش خون میبـ..ـ.ـاریـ.ـ.ـد
انگشتشو به طرف من اورد و گفت : تو پسر منو ک.ـ.ـشتی؟ ...تو بـ.ـ.ـاید امشب بسـ.ـ.ـوزی تا هم اون مصیبت ها اروم بشه هم پسر من ...
مامان منو پشتش مخفی کرد و روبندمو پایین زد و گفت : نمیزارم ببـ.ـ.ـرینش ...
بجاش منو ببـ.ـ.ـرین ...
منو بکشین ولی به دخترم رحـ.ــ.ـم کنین ...
ملا اشاره کرد و مردها جلو اومدن ...
از زیر روبند میدیدمشون ...
مادرم به زمین و اسمون چـ.ــ.ـنگ میزد و نمیتونست جلوشون رو بگیره ...
دستم رو محـ.ــ.ـکم چـ.ـ.ـسبیده بود و ول نمیـ.ـ.ـکـ.ـ.ـرد ...
مامان نقش زمین شد و فـ.ــ.ـریاد میزد ...
حس میکردم به مـ.ـ.ـرگ نزدیک شدم ....
اخرین باری هست که مامان رو میبینم ...
صداهاش هنوزم تو گوشم هست ....
چطور داد میزد و خواهش میکرد ...
دستهامو بسـ.ـتن و روی زمین انـ.ـ.ـداختن ...
تمام چـ.ـ.ـادر و روبندمو نـ.ـ.ـفتی کردن و ملا بالا سـ.ـ.ـرم ایستاد و گفت : امشب مصیبت ها خاموش میشه ....
اما چیز دیگه ای انتظارمو میکشید....
#ادامه_دارد...