eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
172.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام دوستان عزیزم😍❤️ میریم سراغ #چالش_سوم ✅ شما با چه روشی و چجوری از همسرتون پول می
😍❤️ با چه ترفندی و چجوری از همسرتون پول میگیرید؟ سلام شوهر من بیشتر موقع ها بدون چون و.چرا پول رو میده موقع هایی هم که نمیده بهش میگم ببین مردن چقد زیاد شده یهو دیدی منم مردم😒 بعد هر چی خرج کنی دیگه چه فایده من که نیستم و نمیبینم😅😅😅اونم دیگه دلش میسوزه و پول میده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ بهش میگم پول بده واسه مامانت میخوام چیزی بخرم بعد نصفشو برمیدارم واسه خودم، مجبورم چون نمیده 😔 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ براش میرقصم و میگم شاباش نمیدی😂 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من بهش میگم خواهرتو ببین چقدر شوهرش خرجش میکنه. شوهرمم خرج من میکنه🤣 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام دو سه بار کارتشو ورداشتم فکر کرد گم کرده دیگه از اون موقع پولا دست منه کلا، الان اون باید بیاد ترفند بگه😂 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام شوهر من فقط وقتی مریضم پول میده منم هر وقت پول میخوام میگم مریضم حتی شده الکی رفتم اورژانس که پول بده 😔 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ،هیچی فقط با کولی بازی و گریه زاری... در غیر این صورت امکان نداره پول بده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ادمین جان من بهش میگم عشقم پول بده میگه چقدر میگم ۱۰۰ تومن، ۵۰ تومن میده میگم خدا بده برکت😂😂😂 دوباره فردا هم همین تکرار میشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم من بهش گفتم شما رییس خونه ای من هم کارمند توام. هر وقت حقوق میگیری نصفشو باید بریزی برام. اما اگه یه روز دیر بریزه😡😅 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ما سر چهل تومن دعوا میکنیم نمیده من قهر میکنم یک و نیم میده تا آشتی کنم دیوونست ولی دوسش دارم😄 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_ششم ننه جون یه انگشتر دستم کرد و گفت خوشبخت بشی دختر، من باید برم تا کسی نفهمیده اومدم اینجا،
داشتم نگاه میکردم که حمید با ذوق گفت این دستشوییه نازی اگه خواستی بیای.. نگاهی به اتاقک گوشه حیاط که در نداشت و یه پرده روش بود کردم و گفتم اهان پس این دستشوییه..؟! گفت اره دیگه... بیا بریم تو اینجا نایست.. از چند تا پله بالا رفتیم و با خونه ای که از شدت نامرتبی داشت منفجر میشد مواجه شدیم حمید به خواهرکوچیکش گفت هوی من که خونه رو جمع و جور کردم واس چی این شکلیه؟! یهو یه صدایی اومد که مگه خان باشی یا قمرالدوله میخواسته تشریف فرما شه که تمیز نگهش داریم؟ خوبه یه دختر بی چشم و رو بیشتر نیاوردی، اصلا نه که این دختر چیزی هم میبینه؟ اینکه چشم سفید چشم سفیده! سر چرخوندم و نگاهم به مادر حمید افتاد که گوشه اتاق کناری داشت قلیون میکشید، رفتم جلو و سلام دادم، یه پک دیگه به قلیونش زد و گفت چی شد دختر حاجی..؟ اومدی اینجا! شما عارتون میشد به ما سلام کنید، حالا بابات به زورم که شده میخواست تو رو به ما غالب کنه..! میبینی روی در بزرگه اخر به در کوچیکه میوفته... چونمو گرفت و گفت البته فکر نکنی شما در بزرگه اید هااا... پول باعث شده آدم حسابی به نظر بیاید وگرنه هیچ پخی نیسید... سرمو انداختم پایین که دیدم حمید زیر لبی میگه بوسش کن بوس کن... آروم گفتم اجازه بدید دستتونو ببوسم.. خندید و دستاشو که زیر ناخنش پر دود و کثافت بود آورد جلو و بوسیدم، گفت آفرین.... این بدترین خفتی بود که توی کل عمرم زیر بارش میرفتم.. حمید دستمو گرفت و بردم سمت اتاق، اتاق ها تو در تو بودن و هر اتاق با یه در به اتاق کناری وصل میشد، یعنی هر اتاق یه در داشت سمت حیاط و یه در هم به اتاق کناری، از همه اتاقا گذشتیم تا آخر به آخرین اتاق رسیدیم، گفت اینجا من و معصومه و سعید میخوابیدیم که از دیشب رخت خواباشونو شوت کردم اتاق اونوری، حالا دیگه مال منو توعه.. این کمد و نگاه کن، یکم کهنس ولی میدونستم تو میای واسه خاطر تو رنگش کردم، دوس داری رنگشو؟ دوس نداری عوض کنما...؟ به کمد زوار در رفته کوچیک گوشه خونه چشم دوختم و برای اینکه تو ذوقش نخوره لبخند کجی زدم و گفتم خیلی قشنگه دوسش دارم... اومد نزدیکم و گفت تا ابد که اینجا نمیمونی، بذار برم خدمت برگردم ببرمت یه خونه میگیرم عین خونه بابات.. انقد آدم حسابی میشم که نریمان و بابات خودشون بیان سمتمون و باهامون آشتی کنن غصه شو نخوریا... @azsargozashteha💚
💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ سلام من دانشجو که بودم یه خواهر زاده ی جیغ جیغو داشتم که همه رو عاصی کرده بود وقتی باباش خواب بود جیغ که میکشید اونم پامیشد از دم همه رو میزد منم وظیفم شده بود وقتی شوهر خواهرم خواب بود میومدم بچه رو میبردم توی کوچه دو سه ساعت روی یه سکو میشستم و با اهالی محل گپ میزدم تا باباش بیدار بشه .معمولا خانومها که رد میشدن علی رو خیلی میچلوندن چون هم بور و سفید بود هم تپل،بین همه ،یه دختری بود که چند باری رد شده بود کلی علی رو ناز میکرد تا اینکه یه بار که اومده بود گفت قربونت برم حسن جون تو چقدر بانمکی .😐 حسن اسم من بود ولی اشتباهی به علی گفت حسن.😂 رفیقهام که دور و برم بودن همه در رفتن یه گوشه و زدن زیر خنده ،منم به زور خودمو کنترل کردم،این ماجرا هفت هشت بار دیگم تکرار شد هی این دختر خانم بنده ی خدا میومد علی رو بوس میکرد میگفت فدات شم حسن جون جیگر منی،همه هم یواشکی میخندیدن. تا اینکه یه بار علی رو بغل کرد گفت حسنی یه بوس از لپ خوشگلت میدی؟ منم دیدم اینجوریه گفتم...😁👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df داستان ازدواج این اقا رو بخون روده بر میشی از خنده😂😂👆👆
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام دوستان طاعاتتون قبول عاجزانه تقاضا میکنم منو راهنمایی کنید نه راه پس دارم نه را
❤️ سلام در جواب خانمی که خواهرشوهرشون نامادریش هستن عزیزم داغ خیلی سختیه ولی شما مجبوری که بخاطر اینکه دخترخودت به سرنوشت خودت دچارنشه زندگی کنی عزیزم بسپاربخدا خدا خودش سخت‌ترین انتقام میگیره دور و زود داره سوخت و سوز نداره عزیزم هر روز زیارت عاشورا بخون تا آروم بشی و از خدا بخواه که خودش جواب این خانم بده زندگی خودت به خاطر دختر گلت خراب نکن سعی کن عقل فکر کن نه دلت ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام راجبه اون خانمی که گفتن خواهرشوهر شون نامادری شونم هست میخواستم بگم که اگه موقعیتش رو دارن از اون شهر یا منطقه نقل مکان کنن و سعی کنن که ارتباطشون رو به طور زیادی کاهش بدن مثلا میتونن به همسر شون بگن که حاضر نیستن از این به بعد خانواده شونو ببینن و اگر هم ایشون مخالفن میتونن خودشون به خانواده سر بزنن اگر هم این امکانو ندارن واگذار کنن به خداوند و مطمئن باشن که خدا حاضره و هیچ عملی بی کیفر نمیمونه چون کشتن اون آدمها مادرشون رو زنده نمیکنه و فقط مشکلات خودشونو افزایش میدن . ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من جای شما نیستم ولی اگ بودم نمیزاشتم سختی های ک خودتون کشیدبن دخترتون بکشه و سرنوشتش مثل خودتون بشه اول ب اهل بیت و خدا ایمان بیارین بعدش همسرتون ک دویتون داره ازش بخواین ک محل زندگی تون‌عوث کنه برین ی شهر دیگه ک سایه ن ماد شوهر ن خواهر شوهر ن پدرتون باشه و ارامش داشته باشین نزارین دخترتونم سختی بکشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام راجع به دختر۲۳ساله سعی کن آرامشت راحفظ کنی وبه زندگی ادامه دهی همسر وفرزندت گناهی ندارند به خداتوکل کن وبدان چوب خدا صدا نداره یادراین دنیا ومادران دنیا سزای اعمالشان رامی بینند چوب خدا صدا ندارد وخدا جای حق نشسته است ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام وخسته نباشید وممنون میخواستم به اون خانمی که گفتن نامادری بدی دارن بگم واقعا لحظه های سختی عزیزم تجربه کردی ولی هراقدامی انجام بدی همون خواسته خواسته ی خواهرشوهرت یعنی نامادریته خدا خیلی بزرگه و اون بهترین منتقم هست پس اونا رو بسپار به خدا ولی درمورد زندگیت اونا هم همین رومیخواستن که تونسبت به زندگیت سرد بشی وخواهش میکنم برگرد به زندگی و بیش از اندازه به همسرت وفرزندت رسیدگی کن حتما خیلی سخته ولی نیاز که بدونن تو شکست نمیخوری ومرتب به همسرت نگو درمورد خانوادش وسعی کن کسانی که اذیتت میکنن دوری وفاصله بگیری ممنونم از شما وخدا پشت وپناهتون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ درمورد خانمی که مادرشونو از دست دادن و با برادر نامادریشون ازدواج کردن من شرایط راهنمایی شما رو ندارم ولی دراین حد میدونم که به هیچ وجه،هرگز به خود کشی حتی فکر هم نکن به فکر دخترت باش ازت خواهش میکنم دخترتو به درد خودت مبتلا نکن خودت که درد بی مادری رو چشیدی😔 واسه دخترت اینو نخواه 😔😔 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در جواب خانوم ۲۳ساله که یه دختر پنج ساله داره: میدونم خ سخته درکت میکنم منم‌مثل تو مادرمو تو سن کم از دست دادم زن بابای بدم داشتم اما میخوام بهت بگم کاری نکن که دخترتم به سرنوشت خودت دچار بشه بخاطر بچت همه چیزو بسپار به خدا @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_ششم داشتم نگاه میکردم که حمید با ذوق گفت این دستشوییه نازی اگه خواستی بیای.. نگاهی به اتاقک
زیر لب گفتم حمید خیلی گرسنمه گفت پاشو امروز میبرمت بیرون. خلاصه که لباسامو گذاشتم توی کمد، خواستیم از خونه بریم بیرون که عشرت خانم مادر حمید دست به کمر از پشت در یهو گفت کجاااا؟ حمید مثل موش شد و آروم گفت هیچ جا میخواستیم بریم یه سری وسیله از خونه آقاش اینا بیاره.... دیدم فایده نداره بزار از همین اول بهش بفهمونم که پسرش دیگه زن داره، ادامه دادم از اونور گفتیم بریم بیرون یه چیزی بخوریم.. حمید اخماشو توی هم کشید و گفت کی پول داره که به تو بده..؟ فکر کردی خونه باباته که بریم یه چیزی بخوریم؟ چشمام از تعجب چهار تا شد و گفتم حمید خودت گفتی... حمید با تشر گفت برو برو تو اصلا نمیخواد بریم بیرون... از این رنگ به رنگ بودن حمید متعجب شده بودم و بدون حرفی برگشتم سمت اتاقم، عشرت خندید، دندونای کریه و زردش مشخص شد و گفت امروز یه عالمه کار داریم دختر جون، کلی سبزی هست باید پاک کنی.. به حمید نگاهی انداختم که بگه امروز روز اول ازدواجمونه.. ولی حمید سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد. اون روز ظهر غذاشون نون و دوغ بود، چند تا آدم بزرگ با یه کاسه نون و دوغ...! بعدش عشرت دو تا گونی سبزی جلوم خالی کرد گفت اینا رو باید پاک کنی.. آروم به حمید گفتم ولی من بلد نیستم نمیتونم... اخماشو تو هم کشید و گفت بلد نیستم و نمیتونم نداریم، پاک کن دیگه.. تنها کسی که از همون روز اول انگار هوامو داشت سمیه خواهر حمید بود، چند سالی از من بزرگتر بود و از همه سر به زیرتر، گفت من از سبزی پاک کردن خوشم میاد بزار کمکت کنم.. اومد نشست کنارم و دوتایی باهم شروع کردیم به پاک کردن سبزیا، بخاطر دوغ و بی خوابی دیشب مدام چرت میزدم، سمیه بهم گفت عیبی نداره تو بخواب من همشو پاک میکنم.. گفتم نه بخدا همشو نه فقط همین گوشه یه چرت بزنم.. بالشت کوچیک که اون کنار بود رو گذاشتم زیر سرم و گفتم فقط یه چرت کوچولو، بعدش پا میشم باقیشو پاک میکنم.... @azsargozashteha💚
خسته ی راهی! به آب چشمه رویی تازه کن بعد بنشین با شراب من گلویی تازه کن نامسلمان شو! کنارم کوزه ای مستی بنوش جرعه ای هم ماند اگر با آن وضویی تازه کن کنجِ مجلسِ های پیران غیرِ پندِ کهنه نیست حال خود را گوشه ای با تازه رویی تازه کن من که بی شک پای اخم تلخِ تو هستم ولی خنده ای بر لب بیاور خلق و خویی تازه کن از اشارات نظر هم خسته ام! یکبار هم با دهان‌ کوچک خود گفتگویی تازه کن یا که با من! این منِ خسته به جنگِ غم برو یا که بسم‌الله! فکر جنگجویی تازه کن .‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام دوستان عزیزم😍❤️ میریم سراغ #چالش_سوم ✅ شما با چه روشی و چجوری از همسرتون پول می
😍❤️ سلام کلا کارت های همسرم دست منه اونم باید بیاد از من پول بگیره😂ولی به هر حال خودش میدونه که زن هم نیازهایی داره و خودش ماهی 1 ملیون میریزه تو کارت خودم ☺️😍♥️خیلی مرده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ عموما‌ چون خودم پول دارم ازش نمیگیرم اونم همیشه کارتش دست منه ولی وقت پول بخوابم بهش میگم فلان قد پول میخوام اونم میده و اگر نده ابروشم میبرم به همه میگم پول خواستم نداده😎 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ هروقت پول بده برای خونه خریدکنم میرم ازجاهای ارزون ترخرید میکنم ولی قیمت نزدیک خونه مون باهاش حساب میکنم این کاررونکنم هیچ وقت پول ندارم اونم اصلا به خیالش نیست که بهم پول بده خیلی خسیسه کاریش هم نمیشه کرد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام چندروز پیش که ازشوهرم پول خواستم گفت برو پیرهنم رو بیار هرچی توجیبش بود مال تو منم رفتم آوردم ۱۸۰تومن بود دادبهم بعدش میگه هرکس نمیتونه ازمن به این راحتی پول بگیره منم گفتم من هرکس نیستم😜 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام.من شوهرم خدا را شکر برامون کم نمیزاره اگر خودشم نداشته باشه منو تامین میکنه،میگم ۲۰۰تومن بده ،یک میلیون میده ،ولی از بس گرونی هست زود تموم میشه 😊😊البته سه تا بچه دارم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من خیلی دوست داشتم برم سرکار و همسرم به شدت با این مساله مخالف بود اما من همیشه ارزو داشتم شاغل باشم دوست داشتم معلم بشم ولی همسرم از هر ترفندی استفاده کرد که نزاره و من چند بار کار بیرون رو امتحان کردم دیدم خیلی سختمه و اذیت میشم هم کار بیرون خونه بچه ..به همسرم گفتم با یک شرط کار نمیکنم هر روز بهم پول بدی اونم از خدا خواسته قبول کرد😂 یک‌مقدار تعیین کردیم بهم بده کمه ولی خوب هر روزه هر وقت بگم میخوام برم سرکار میگه حقوقت رو قطع میکنم دیگه کلا هیچ هزینه ای بهت نمیکنم😂 هر وقتم چیز بزرگ میخوام وقتی مناسبتهای مختلفی میشه از قبل اعلام میکنم برام میخره😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ شوهر من خیلی خوبه.هرماه سر برج خودش به کارتم پول میریزه.منم ولخرج نیستم.واسه همین از جون ودل خرج میکنه برای.من وپسرم. @azsargozashteha💚
❤️ سلام مشکل من یکم متفاوت با بقیه است من شش ماهه نامزد کردم تو این مدت با اینکه خانواده ها سنتی نیستند هیچ وقت خانمم شب پیش ما نموند یا نذاشت من خونشون برم بارها گفتم بریم مسافرت قبول کرد کرونا رو بهونه میکرد چون ما اوایل کرونا عقد کردیم مادرم تو این مدت همش میگفت زنت مشکوکه چرا یک شب پیش ما نمیمونه حتما مشکلی داره ولی خب من زیر بار نمیرفتم یک شکی داشتم شاید مریض دارویی مصرف میکنه از من مخفی کرده و چیزهایی مثل این ولی خیلی اهمیت ندادم الان یک ماهه اومدیم خونه خودمون تو این یک ماه من شبها انگار تو تونل وحشت میخوابم زنم خواب گردی داره نصف شب بلند میشه میشینه بالاسر من زل میزنه میخنده اونم با چشمای نیمه باز یا میزنه زیر اواز من بار اول که اونجوری رد زیر خنده واقعا تو خواب سکته کردم چون هر چی صداش میزدم جواب نمیداد انگار جن زده شده بود بهش گفتم چرا همچین میکنی خیلی خونسرد گفت هیچی من از بچگی خوابگردی داشتم هرچی میگم چرا مخفی کردی میگه اخه مهم نبوده تازه از زیر زبون یکی از فامیلهاشون بیرون کشیدم که شبها در اتاقش و قفل میکردن من واقعا ترسیدم همش میترسم شب تو خواب یه بلایی سرم بیاره از طرفی هم دوستش دارم نمیخوام ولش کنم چند شب بهش گفتم تو اتاق تنها بخوابه درم روش قفل میکنم بازم گاهی صدای خنده هاش و میشنوم ولی اخه اینجوری که نمیشه پس فردا بچه دار شدیم من جرات نمیکنم شب با بچه تنهاش بذارم کسی در این باره تجربه ای داره؟ این خوابگردی درمانم داره؟ ممکنه بلایی سر کسی بیاره؟ ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام درمورد خانمی که دخترشون فیلم آنابل رادیدند باید بگم که دختر من هم ده سالشه و پارسال خونه ی مادرشوهرم بودندو بادختر عمه ش که سه سال از خودش بزرگتره دوقسمت این فیلم را دیده بودند .دخترم از بچگی توی اتاقش تنها میخوابید ولی ازوقتی این فیلم رادید دیگه میومدپیش ما میخوابید شبها ازترس جیغ میکشید وباگریه وکابوس ازخواب بیدارمیشد دیگه دستشویی یا حمام تنها نمیرفت وحتی توی طول روز اگه میخواست توی اتاقی بره داداش پنج سالش راهمراهش میبرد که تنها نباشه من برای اینکه درکش کنم باترس قسمتهایی ازفیلم رادیدم ودرموردش با دخترم صحبت کردم و درمورد پشت صحنه های فیلم باهاش صحبت کردم که مثلاموقع فیلمبرداری کلی خودشون میخندن وفقط برای اینکه ترس رابه ما برسونن با موزیک ترسناک فیلم رااینطور میکنن و.....وبا خرید وسایل الساوتک شاخ سرگرمش کردم وخدا راشکر بعد از چند وقت همه چیز رافراموش کرد ودوباره توی اتاقش تنها میخوابه وهمه چیز عادی شد .امیدوارم مفید باشه براتون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد خانمی که دخترش تشنج کرده بود من خواهرم از وقتی دوسالش بود تشنج کرد و کارش به ccu هم کشید و کف بالا میاورد نمی تونست حرف بزنه راه رفتن براش مشکل بود اما بردیمش پیش دکتر مرتضی رضوانی کاشانی در قم هستن ایشون الان خواهر من یک انسان عادیه و هیچ کس هم از این قضیه بیماریش خبر نداره شما هم حتما به این دکتر مراجعه کنید ادمین لطفا این پیامو بزارید یا به پی وی شون ارسال کنید ات شالله که دخترشون حالش خوب میشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدا قوت در رابطه با خانمی که دخترشون ترسیده ، این مشکل برای دختر منم تو ۶ سالگی اتفاق افتاد و دختر خواهرم براش چیزای ترسناک از فیلم تعریف کرد که حتی دستشویی هم تنها نمیرفت ، اما یک چیز به من خیلی کمک کرد که یه مشاور مدرسه بهمون یاد داده بود . الان هرچی بگی اینا خیالاته و واقعی نیست تاثیری نداره من به لباسش یه سنجاق قفلی بزرگ زدم و بهش گفتم تمام موجودات بد عالم از سنجاق قفلی میترسن ، تا زمانی که این سنجاق همراهته هیچ چیزی نمیتونه بهت نزدیک بشه و واقعا جواب داد میتونی یه دعای فلزی تهیه کنی و بزنی به اتاقش یا یک دعا به صورت آویز برای گردنش و بهش بگی اینو گرفتم و مطمئنم دیگه نمیترسی ، خودت بهش اطمینان بده و سعی کن پیشش بخوابی یه مدت تا ترسش کامل بریزه ، شبها براش چراغ خواب با نور بیشتر از معمول روشن کن که کاملا ببینه اطرافشو، ترسش رو نادیده نگیر و بهش آرامش بده از ترسای بچگیت براش بگو و بگو که الان میفهمی چقدر از چیزای بیخود میترسیدی ، هیچوقت بخاطر ترسش مسخرش نکن، متاسفانه ۶ سال زمان زیادیه ولی بازم دیر نشده. انشاالله برای شما هم نتیجه بده @azsargozashteha💚
سلام چند سال پیش برای یه کاری باید میرفتم شهرستان، اومدم با ماشین خودم راه بیوفتم مامانم سوییچ ماشینمو قایم کرد گفت محاله بذارم با ماشین بری تنهایی خسته هم هستی پشت فرمون خوابت میبره خلاصه مجبور شدم برم ترمینال وبه سختی یه بلیط گیر اوردم موقع سوار شدن به راننده سپردم سر کمربندی شهر مقصد پیادم کنه چند بارم تاکید کردم اونم گفت حله داداش خیالت راحت منم تا نشستم سرمو گذاشتم رو پشتی صندلی وخوابم برد اونم چه خوابی ته مسیر بود که یهو پریدم بالا با گیجی از ماشین اومدم پایین اینور و نگاه اونور و نگاه دیدم ای دل غافل شهر و رد کردم ساک به دست سه نصف شب نشسته بودم لب جدول خیابون داشتم فکر میکردم چه کار کنم که یه اقایی با لهجه غلیظ محلی اومد مچ دستم و گرفت کشید با یه دستش هم ساکم و برداشت یه چیزایی هم تند تند پشت هم میگفت که من اصلا متوجه نمیشدم. داشتم سکته میکردم این سبیل کلفت داره به زور من و کجا میبره .من بکش اون بکش... ادامه ی ماجرای ازدواج جالب این اقا رو اینجا بخونید😂😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۱🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052551.mp3
1.15M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۱🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام مشکل من یکم متفاوت با بقیه است من شش ماهه نامزد کردم تو این مدت با اینکه خانوا
❤️ سلام . برااقایی که خانمش خواب گردی داشت منم دختر کوچیکم شبا تو خواب پا میشد راه میرفت گاهی میرفت درهال رو باز میکرد بره توحیاط که سر بزنگاه من وشوهرم میگرفتیمش البته بگم خودم یادمه تو بچگیم یکی دوبار سابقه داشتم وداداشام هم داشتن من برا دخترم پیش یه سید دعا کردم شب موقع خواب زیر سرش میذارم خداروشکر خیلی خوب بود دیگه بلند نمیشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت همه ی اعضای گروه وخداوندبه همه کمک کندان شاءالله من نظرم راجع به آقایی هست که گفتندتازه ازدواج کرده اندونیمه شب بیدارمیشوندومتوجه نگاه های خیره وخنده های خانمشون میشوندودرعین حال ازقبل ازازدواج درمدت ۶ماه نامزدی میتوانستنداین عیب دخترشون رابه شمابگویندوبه عقیده ی من به قول خودشون زرنگی کرده اندوکلک زدن وبه شما اطلاع نداده اندولی بهرحال به عقیده ی من چون تجربه ی زن برادری داشتم که البته اون خودش رابه کم عقلی زده بود ولی نه نیمه شب وبرای ردگم‌کنی درحالیکه فقط رفتارهایی عجیب که اوایل به حساب کم تجربگی یا کم عقلی وممکنه بعدها تربیت بشودالبته این نظرپدرمان بودکه به طبع برادرم هم تسلیم فرمان بودویک نمونه رفتارش که بعدهاشدجنجالی که منجربه مچ گیری اش در راه دادن شخص نامحرم دورازچشم برادرم به خانه اش بود وهمین موضوع یک نمونه معجزه ای شدکه بعداز۴سال دستش روشدالبته مادر وخواهرهاومنجمله خودمن بهش شک کرده بودیم وهرچه به برادروپدرگوشزدکه حواسشون جمع ولی به حرف ما اهمیت نمیدادندودرحالی بودکه عروس خودش رابه دیوانگی وکم عقلی نشان میدادولی دراصل به قول ضرب المثلی ماداریم که دیوانه ی رند بوده وازسادگی برادرم ومحبتهای زیادی پدرم سواستفاده زیادی کرده بودوبخاطرزبل بودنش درکارش به ماهاکه مخالفش بودیم پوزخندحواله میکردولی به خواست خداوندشرش کنده شدوبعددانستیم خانواده اش محدودش میکرده اندوحتی درب خانه رابررویش قفل میکرده اندچه قبل ازازدواج وچه بعدهزآن وبعدازطلاق آنقدربهش بی توجهی کرده بودن که بدلیل گرسنگی و..منجربه فوتش شد درکل خواستم به این برادربگویم الان که به شمااطلاع ندادن واین رفتارش هس خودشماچه تضمینی داریدکه نگهش بداریدمگرشمادلسوزترازمادروپدرش هستیدبهش ترحم کرده ونگهش بداریددرحالیکه آنهادرب رابر رویش قفل میکرده اندپس مشخصه این شخص طبیعی نیست وبعدهاممکنه برایتان دردسرایجادکندببخشیدطولانی نوشتم سعی کنیدبدون احساسات تصمیم بگیریدوبامنطق ماجرا راحل کنیدخداخیرتان بدهد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد اون خانمی که خواب گردی دارند .پسر منم این مشکلو داشت ولی با مصرف دارو خیییییلی راحت مشکلش حل شد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام شبتون خوش.درمورد اون برادر عزیز که همسرشون شب گردی دارن خواستم صحبت کنم .برادر من شما خیلی راحت میتونیم شاکی بشین که چرا بهتون از اول نگفتن.بعدم اینکه اگه دوستشون دارین .بله درمان داره .ولی خداروخوش نمیاد که بهتون نگفتن. واقعا براچنین پدرومادری متاسفم که تاحالا دخترشونو درمان نکردن واونو شوهر دادن.خدابهت صبر بده خیلی سخت و ترسناکه.باید به اعصاب و روان مراجعه کنید.ببخشبن طولانی شد🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمان خوابگردی این هست که کسی ترجیحا پدر یا عمویی که عالم هست در گوششون اذان و اقامه بگن.نماز و دین در زندگیشون جایی داره؟؟شبها قرآن بزارید بالاسرشون و آیات سوره ی کهف مربوط به خواب اصحاب کهف رو بنویسید همراهشون باشه...راه های دیگری هم داره.فعلا همینها رو انجام بدید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام وقت بخیر ممنونم از کانال عالیتون و زحماتتون در مورد آقایی که خانومشون شب گردی دارن منم قبلا بدخواب بودم به حدی که وقتی از خواب بیدار میشدم پاهام بعضی جاهاش یکم کبود شده بود چون میزدم تو دیوار و خلی هم غلط میزدم مثلا سر اتاق بودم سر شب صبح که بیدار میشدم آخر اتاق بودم😁گاهی هم خیلی کم صحبت میکردم ولی از وقتی خوابگاهی شدم و بچه ها هی بهم میگفتن اینقد غلط نزن تو خواب ممکنه از تخت بیفتی پایین و ما اذیت میشیم(آخه تختا دونفره بود کل تخت میلرزید وقتی تکون میخورد😁اونا هم فک میکردن من الکی اینجور میکنم)خلاصه خیلی ناراحت بودم که حق الناس گردنم باشه همش تو ذهنم مرور میکردم که خداکنه تکون نخورم و اینا الان به طور عجیبی خیلی خیلی بهتر شدم و در حدی که نمیشه بهم گفت بدخواب به خانومتون بگید اذیت میشید خیلی بگید اینقد که یکم به خودش بیاد و بخواد خودشو تغییر بده هرچند دست خودش نیست ولی چون براش مرور میشه به مرور زمان درست میشه میتونید هم ببریدش دکتر روانپزشک ان شاءالله مشکلتون حل بشه
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتم زیر لب گفتم حمید خیلی گرسنمه گفت پاشو امروز میبرمت بیرون. خلاصه که لباسامو گذاشتم توی
سمیه لبخندی زد و گفت عیبی نداره... داشتم به سمیه به مهربونیش به لبخندش نگاه میکردم و چشمام گرم شده بود، که سوزش عجیبی توی پهلوم احساس کردم... عشرت در حالی که با لگد توی پهلوم میزد، داد میزد پاشو گیس بریده... اینجا بخور و بخواب نیستا، اینجا برا اینکه بخوری باید کار کنی.. موهامو گرفت و با موهام بلندم کرد، نشستم روی زمین و زدم زیر گریه. سمیه اومد جلو، عشرتو کشید عقب و گفت کشتیش مامان ولش کن.. عشرت داد زد ولش کنم؟ خب ولش میکنم پاشه گورشو گم کنه از اینجا... پاشو بیرون.. از صدای دادمون حمید اومد توی اون اتاق و گفت چی شده؟ عشرت گفت این دختره اگه میخواد اینجا زندگی کنه باید کار کنه حمید، کااار، نمیشه بخوره بخوابه به حمید نگاه کردم و منتظر بودم یه طرفداری کوچیک ازم بکنه ولی حمید سکوت کرد و اخر گفت کار میکنه... از اتاق رفتن بیرون، درم محکم زدن بهم، سمیه اومد سمتم و گفت چیزیت که نشد؟ اشکامو پاک کردم و گفتم نه.. از پنجره حمید رو دیدم که از خونه زد بیرون، منم مشغول کارم شدم، بعد سبزیا رو با سمیه شستیم، سمیه پا به پام بود. خیلی گرسنم بود، گفتن شام آبگوشته، خیلی ذوق کردم که آبگوشته! عشرت خودش درست میکرد، ساعت از یازده شب گذشته بود... نه خبری از حمید بود نه شام، واقعا داشتم غش میکردم، دوازده بود که حمید و سعید تازه سر رسیدن. سعید رو توی کوچه دیده بودم اما تا حالا باهاش هم کلام نشده بودم، چشم پلشت و معتاد بود.. دویدم جلوی حمید، بوی گند الکل میداد..! گفتم تا حالا کجا بودی حمید؟! سعید یه نگاهی انداخت و گفت فوضولیش به تو نیومده بازم انتظار داشتم حمید یه چیزی بگه اما نگفت، برعکس دوتایی زدن زیر خنده... روز اول ازدواجم فهمیدم چه اشتباهی کردم و اینکه خانوادم کلا به اینا سلامم نمیکردن بی دلیل نبوده.. عقده ای بودن... یکجور عقده و جری بودن خاص که تقصیر کار بدبختیاشون رو خودشون نمیدونن..! وحشت زده و نادم بودم، حمید اون شب توی رخت خواب برام یه موش بود، فهمیدم جلوی خانوادش بود که سعی میکرد باهام بد حرف بزنه که نگن زن ذلیله ولی وقتایی که دو نفری بودیم باهام خوب رفتار میکرد.... @azsargozashteha💚
❤️ سلام به همگی ان شاءالله حال دلتون خوب باشه فاطمه ام 18ساله راستش جدیدا یکی از مشکلاتی که من دارم و میخوام باهاتون در میون بزارمش اینه که نمی تونم تصمیم بگیرم گیجه گیجم خواهشا درست راهنماییم کنید چند ماه پیش با یه پسری به اسم حسین آشنا شدم و قول و قرار ازدواج گذاشتیم من اول حرفا گفتم که به من دل نبند اما حالا بدجور دل بسته چون فعلا شغل نداره و داره میخونه آزمون معلمی قبول شه منتظر اونه تا بیاد خواستگاری ماشین هم داره خونه هم قراره بخرن((طبق گفته ی خودش))ولی خیلی پخته ست و سیاست مدار طوری که حتی ما تو این چند ماه یک بارم با هم دعوامون نشده ولی نمیدونم چرا اصلا به دلم نمی نشینه هر کاری میکنم دوسش داشته باشم نمی تونم از طرف دیگه برای من جدیدا یه خواستگار اومده که به شدت گیر دادن و ول کن نیستن و وضع مالی به شدت خوبی دارن من پدر و مادرش رو چون فامیل دور هستیم به خوبی می شناسم که چقدر آدم های خوبی ان تو دنیا ازشون نیست،ولی من همین خواستگار پولداره رو که به آقا حسین گفتم گفتش به خوبی شناختش گفتش که میشه فامیل خیلی دور مون اصلا پسر خوبی نیست و مدام با دختر ها می پره و صیغه ی زن داره من باور نکردم و از جای دیگه پرسیدم مجدد طرف فامیل خواستگار پولدارم میشد،اونم همین حرفا رو زد دیروز که خانوادش تماس گرفته بودن مامانم بهشون گفت که والا تحقیق کردیم این شکلی گفتن به ما،این خیلی خون شون به جوش اومده حتی منو تحت فشار قرار دادن که بگم کی به من راجب پسر شون بد گفته میخوان بکشوننش دادگاه که ثابت کنه(راستی قبلا با یه خانومی هم نامزد کرده چون دختره رو نمی خواسته و پدر و مادرش به زور گرفتن گذاشته رفته دختره،من خودم با این موضوع مشکلی ندارم) حالا نمیدونم کی درست میگه کی دروغ،واقعا اگه اینایی که میگن دروغ باشه همه چی تمومه خیلیم به دلم نشسته تو همون نگاه اول و از طرفی به آقا حسین هم حرف رفتن میزنی میخواد سکته کنه مرد گنده گریع میکنه و میگه نمیزارم خیلی شرمنده طولانی شد شما بگین چیکار کنم خیلی از آینده ام میترسم کارم شده گریه چون از طرفی برم به حسین دوسش ندارم و وضع مالی خوبی نداره و منم نمی تونم واقعا دیگه سختی بکشم اگه برم به پولداره اگه حرفا راس باشه چی؟؟؟؟😕😔 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🌹🙏 @azsargozashteha💚
خنده ات خلوتِ تزویر مرا جارو کرد عاقبت شعر و غزل دستِ دلم را رو کرد قسمت این بود که رسوا کُندم چشم تو یا زد و بندی که قلم با خم آن ابرو کرد آینه بار دگر دسته گلی داد به آب ماه را دیده و با ماه تو رو در رو کرد ساحل آبی آرام ...چه می دانستی ؟ آنچه طوفان تو با قایق و با پارو کرد قاصد بوسه ی تو دیر رسید اما آن نوشداروی لبت کار دو صد دارو کرد !!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
❤️ سلام خسته نباشید.کانال بسیار خوبی دارید..من میخاستم مشکل خواهرمو تو این کانال بزارید تا شاید کسی فکری به نظرش رسید..خواهرم ۱۴ سال پیش به اجبار پدر همسر مردی که واقعا حیوون بود..همه سختی ها رو تحمل کرد..الان بلاخره میخاد طلاق بگیره..۷ ماهه که اومده خونه پدرم و دو تا بچه داره که پیش شوهرشن..قبلا که خیلی کتک میخورده یبار میره پزشکی قانونی و کاغذ میگیره..و مدرک برای اعتیاد به شیشه و هروئین شوهرش هم داره..ولی شوهرش خیلی زرنگه.کلی پارتی تو دادگاها داره..خواهرم وکیل گرفت و اقدام کرد ولی برای پزشکی قانونی شوهرش رفته بود با رشوه از محل کارش نامه گرفته بود که این تاریخ ایشون سر کار بوده و برای اعتیادشونم که متاسفانه آزمایشگاهای ما وقتی طرف ۳ روز شیشه نکشه پاک اعلام میشه و نمیتونه اینا رو ثابت کنه و طلاق بگیره..از طرفی هم شوهرش آبروشو همه جا برده..حتی از بچه هاش فیلم گرفته برای خواهرم فرستاده که بچه ها جلوی دوربین میگن مامانمون کرونا گرفته مرده..وقتی خواهرمو میبینم خیلی بهم میریزم..بیچاره انقدر مهربونه که عین فرشته هاست..۱۴ سال شوهرش خورده و خوابیده و خواهرم صبحا مخابرات کار میکرده عصرا مربی ورزش بوده..وکیلش با شوهرش تماس گرفته که بیاد توافقی جدا شن ولی شوهرش برای اینکه حرصش بده نیومده و گفته خونه پدرش بمونه تا موهاش سفید بشه..بچه هارم نمیزاره بیان اینجا..به نظرتوت خواهرم باید چی کار کنن.. و اینم که گفتم سر کار نمیره ولی از شرکت نامه برده باید بگم که ایشون از شرکت برادرش نامه برده وگرنه سر کار اصلا نرفته..خواهش میکنم کسی اگه از وکالت سر رشته ای داره یا چنین تجربه ای داشتید راهنمایی کنید چون خواهرم داره ذره ذره آب میشه.. ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹 @azsargozashteha💚
سلام ایام به کام❤️ 😍👇 خانم های گل از ترفندا و دلبری کردناتون واسه همسرتون وقتی درخواستی ازش دارین بگین 🙈 چکار میکنید که راضی میشه و به حرفتون گوش میده😁🙊 بگید ما هم یاد بگیریم🤦‍♀👇👇 @habibam1399 منتظریم 🌹❤️👆
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام❤️ #چالش_چهارم 😍👇 خانم های گل از ترفندا و دلبری کردناتون واسه همسرتون وقتی درخواست
❤️😍 سلام درموردچکارکنیدشوهراتون گوش به حرفتون بدن ،، خواهرای گلم هروقت حموم میریدغسل اویس قرنی مستحب هست وبرای محبت بین زن وشوهراعالیه امتحان کنید انشاا...نتیجه اش راهم میبینید التماس دعا دارم ازهمگی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ همسر من کلا اینجوریه که هر کاری دلش بخواد انجام میده و هر کاری دلش نخواد انجام نمیده دلبری و کارای منم اکثرا بی تاثیره منم عادت کردم چیزی که میخوام بهش میگم بخره یا پولشو بده من بخرم اگه دلش خواست که انجام میده اگه نه که هیچ😔 انیس مامان دنیا ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ من خودم بهش میگم فانتزی داشتم همیییششه😍...مثلا میگم که همیشه دوست داشتم شوهرم این کارو واااسم بکنه☺️😍...همیشه فانتزیم بود که مثلا با هم فلان مسافرت بریم.بریم هتل فلانجوریو و اینا😁اونم عادی بگم مثلا بهانه میاره و با میگه نمیشه و اینا ولی وقتی میگم فانتزی داشتم اینا میگه باشه 😁من با همین ترفند خیلی رسم و رسومات که به ضرر خانواده خودم بود رو هم حذف کردم😄😄 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من اگه درخواسنی از همسرم داشته باشم وقتی که سرحاله یه ذره خودمو لوس میکنم و بهش میگم یا براش پیامک میفرستم و میون حرفام کلی قربون صدقش میرم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام 🙂❤️ من وقتی چیزی از همسرم بخوام و قبول نکنه مظلوم بهش زل میزنم و گردنمو کج میکنم ایشون هم میزنه زیر خنده و میگه شبیه گربه شرک شدی 😂 و دیگه بهم نه نمیگه قبول میکنه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من برا همسر جان پیامک های عاشقانه زیا مینویسم و به خودمم میرسم با همون لباسهای که دارم تمیز خونه را هم مرتب تمیز وقتی همسر جانم میرسند واقعا خوشحال از تک تک رفتاراش حس میکنم به خواسته بامنطق جواب میدن متن پیام هام این شکلی هست سلام خدمت مقام معظم دلبری عزیزم لحظه شماری میکنم برای ورودت به منزل دوست دارم برامن واقعا تاثیر داشت به دوستانم هم پیشنهاد دادم گفتند بعد از 3الی 4دفعه جواب داد @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هشتم سمیه لبخندی زد و گفت عیبی نداره... داشتم به سمیه به مهربونیش به لبخندش نگاه میکردم و چش
عشرت همیشه خدا کار داشت و زندگیش با این وجود خیلی شلخته بود انگار که بمب توی اون خونه ترکونده بودن..! وقتی از مستراح بیرون میومد دستاشو نمیشست، سخت ترین قسمت اون خونه دستشویی رفتن بود، چون در نداشت و فقط یک پرده روی دستشویی بود! کلی باید بیرونو میپاییدم، گاهی که خجالت نمیکشیدم به سمیه میگفتم تو حیاط بشین تا من برم دستشویی بیام. هر روز کلی سبزی پاک میکردیم، یعنی درآمدشون از فروش تخم مرغا و کفتر و سبزی بود، غذا هم کم بود، وقت که نداشتم بیرون برم ولی اگه هم وقت داشتم هرگز پامو از خونه بیرون نمیذاشتم... میترسیدم اقاجونم، نریمان یا هر کسی منو با اون تن نحیف و چشمای گود رفته ببینه... قطعا اگر هم میدیدن نمیشناختن! هر وقت که با حمید بیرون هم میرفتیم هر کسی مارو میدید با انگشت منو نشون میداد و در گوشی میگفتن این همونه که داداش و باباش اومدن بالای سرش... پس همون خونه رو امن تر از همه جا میدیدم. تنها آدمایی که توی اون خونه ازشون هیچ بدی ای ندیدم یکی سمیه بود و دیگری مادربزرگ حمید، هر وقت میومد اونجا به شوخی میگفت تو دختر حاجی ای، حیفه به این روزگار و قیافه دچار شدی.. میگفت بیا دست بکن جیب من، امتناع میکردم میگفتم این چه حرفیه؟ میدیدم یکمی گوشت برام سیخ کشیده گذاشته لای نون توی پلاستیک و آورده میگه بخور جون بگیری. مادرشوهر عشرت میشد و میونش با عشرت خوب نبود و شاید ماهی یکبار میومد اونجا ولی همون ماهی یکبار هم من عشق میکردم باهاش. نیمه شب بود، ترسیده بودم و توی اتاقمون توی خودم جمع شده بودم، ساعت محکم تر از هر شب میکوبید، از دو نیمه شب گذشته بود و من منتظر حمید بودم، ولی نیومده بود.. کم کم داشتم نگرانش میشدم، ترس و گذاشتم کنار و اروم از جام بلند شدم و رفتم توی حیاط نشستم تا اگه اومد ببینمش، به دیوار تکیه دادم و همونجا چرت میزدم که با چرخش کلید توی در از جام پریدم، رفتم سمت در حیاط، یکدفعه حمید رو دیدم که گوشه دیوار بالا اورد و پخش زمین شد...! با سعید به بدترین حالت ممکن میخندیدن، گفتم کجا بودی نگرانت شدم؟ گفت به تو چه! و رو کرد به سمت سعید و گفت نگرانم بوده و قاه قاه زد زیر خنده، دوباره رفت گوشه دیوار و بالا اورد جیغ و داد و گریه کردم، برقای حیاط روشن شد و عشرت و بقیه اومدن توی حیاط... @azsargozashteha💚
❤️ درهمچین مواقعی استخاره بهترین راه حل هست... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به خانمه که گفته بودن باحسین آقاآشناشدن ووابسته شده حسبن آقا ووضع والی خوبی نداره واون خواستگارش وضعش خوبه وحرفه خوبی درموردش نمیزنن بگید خودش اون خواستگارپولداره امتحان کنه باکمک یه رفیقی دوستی اگه پای خاستگاره سرید پس بله ایشون اینکارس ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟؟؟ روی سخنم با دختر خانم های عزیز است : چرا خارج از چارچوب خانواده با پسر غریبه دوست می شید که در نهایت اینطور تو مخمصه بیفتین ؟ چرا خودتون را به چه کنم چه کنم می اندازید ؟ آیا این روابط نادرست ارزش بازی با زندگی و آینده تون را داره ؟ خداییش چی به دست می آورید جز عذاب و دلهره و سردر گمی ؟ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درباره اون فاطمه خانوم 18 ساله عزیزم بنظرم اگ علاقه ای ب اون حسین اقا نداری خب رابطتو قطع کن اون بیچاره ب قول خودت دوستت داره هرچی بیشتر رابطت طول بکشه اون ضربه میخوره اگ حس میکنی میتونی بش علاقه مند شی باهاش بمون طفلک گناه داره🤕 اون دوستت داره ولی تو توی ی نگا از یکی دیگ خوشت اومده بنظرم این خیانت محسوب میشه دلت پیش یکی دیگس با اون حسین بهم بزن🙂برای خاستگارتم عجله نکن تا میتونی تحقیق کن از ادمای مطمئن دربارش سوال کن ایشالله به نتیجه دل خواهت برسی❤️🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب فاطمه ی ۱۸ ساله باید بگم واقعا نتیجه ی رابطه ی خارج از چهارچوب همینه... سردرگمی و گیجی... اگه با اون پسر دوست نشده بودی الان صد در صد شرایط بهتری داشتی و تنها به خواستگارت که خانوادت هم در جریان رابطتون هستن فکر میکردی😐 در مورد راه حل احتمال اینکه اون حسین آقا دروغ بگه خیلی زیاده... بلاخره خواستگارتون یه جور رقیب براش محسوب میشه... ازش بپرسید: منو مطمئن کن که خواستگارم آدم بدیه... بگو برام مدرک بیار... شما در مورد خواستگارت تحقیق کردی و با چشم و گوش خودت چیزی ندیدی و نشنیدی حالا به حرفای روی هوای اون آقا اهمیت میدی؟ بعدشم خواستگارت رو هم عقل تایید میکنه هم دلت... دیگه چرا میخوای نقد و ول کنی و نسیه رو بگیری؟ از کجا معلوم حسین اقا دو سال دیگه دلشو به یکی دیگه نباخت و ولت نکرد... یادت باشه تو هر شرایطی اولویت خودتی. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️ ظهر بود و هوا هم حسابی گرم بود و منم از دانشگاهم که از خونه خیلی دور بود ، داشتم برمیگشتم و به اتفاق اون روز فکر میکردم . اون روز یکی از پسرای ترم بالایی دانشگاه که متوجه شده بودم چند روزیه هی حواسش به منه ، باهام صحبت کرد و گفت می‌خوام بیام خواستگاریت . بدم نیومده بود ولی خوشم هم نیومده بود . اسمش آرین بود و ترم 3 هوا فضا بود . منم ترم 1 همین رشته . اولش فکر کردم بخاطر وضع مالیمون دنبالمه . از بچگی بخاطر همین موضوع ، همه بهم میگفتن بچه ننه و سوسول و ... تا اینکه یکی از بچه های کلاس می‌گفت ، آرین خانواده ی خیلی پولداری داره و از همه نظر تامینه . یکم خیالم راحت شد از اینکه قصدی نداره و ... بالاخره بعد دوساعت راه رفتن و فکر کردن ، رسیدم خونه و از شدت خستگی همون دم در افتادم . مامانم دیدم و بعد کمک بهم ، شروع کرد غر زدن که چرا پیاده میام که اینجوری بشم . منم چیزی نگفتم و نشستم . تک دختر بودم و یک برادر بزرگتر داشتم که 27 سالش بود . شب سر شام که همه بودن ، موضوع آرین رو گفتم . بابام و مامانم گفتن بیان و داداشم شروع کرد به غر زدن که این دختر هنوز بچش و ... فرداش تو دانشگاه دوباره اومد و منم کلافه بهش گفتم شب جمعه بیان . شب جمعه رسید و اومدن خواستگاری . باباش معلوم بود که آدم مهربونیه ، مامانش هم ادای آدمای مهربون رو درمی آورد و برادرش هم مثل برادر خودم مهربون بود . خواستگاری برگذار شد و ما هم گفتیم که جواب میدیم و رفتن . بابام و داداشم حسابی تحقیق کردن و گفتن پسر خوبیه . گفتیم بله و نامزد کردیم . قرار شد یک ماه بعد نامزدی ، عقد و عروسی باهم برگذار بشه . منم دیگه کل روزمو با آرین بودم . از همون هفته اول نامزدی ، کلافگی های آرین و مدام حرص خوردناش بعد از یک زنگ و پیام از یک فرد ناشناس شروع شد . همش در حال چت کردن بود ، مدام می‌گفت حال و حوصله ندارم و همش تلفنی حرف میزد و مشغول بود . تا اینکه از شدت این رفتاراش ، یک روز عصبی شدم و باهاش دعوام شد . داد میزد و می‌گفت انقدر دخالت نکن . منم با گریه از پیشش رفتم و برگشتم خونه و همه چیز رو به بابام اینا گفتم . از همون رفتار های مشکوکش تا دعوای اونروزش . بابام و داداشم هم عصبی رفتن خونشون و یه حسابی با آرین برخورد کردن . فرداش با باباش اومد معضرت خواهی و منم بخشیدم . رفتاراش انقدر مشکوش شده بود که خانواده هامون هم بهش شک کرده بودن . یک هفته مونده بود به عروسی و من نگران کارای آرین بودم . خلاصه شب عروسی رسید و عروسی داخل خونه خودمون بود ، چون بزرگ بود و خوب . قبل عقد یهو آرین گم شد . با همون لباس و وضع رفتم طبقه بالا ، داخل اتاقم ، که دیدم آرین دراز کشیده روی تخت و دستش روی پیشونیشه . رفتم پیشش و گفتم چی شده که یه نگاه بهم کرد و با چیزی به بهم گفت ، مرگ رو برای یک لحظه جلوی چشمام دیدم . گفت دوست ندارم و کس دیگه ای رو دوست دارم . حلقشو از جیبش درآورد و گذاشت روی تخت و رفت . آرین رفت و منو خورد کرد و تبدیلم کرد به یه خرابه . داداشم و بابام و مامانم اومدن بالا و از دیدن حلقه روی تخت و نامه ی روی میز آرایشم که از طرف آرین بود ، همه چیز رو فهمیدن و خلاصه اونشب همه چی نابود شد و همه رفتن با هزارتا حرف پشت سر من . وقتی اومدم پایین و سفره عقد وسط خونه رو دیدم ، با سرعت رفتم سمت سفره و نشستم و همه چیز داخل سفره رو با عصبانیت ریختم و شکستم و سفره عقدم رو نابود کردم . داداشم اومد دستامو گرفت و بغلم کرد . سرم رو گذاشتم رو شونش و گریه کردم و همون لحظه از حال رفتم . @azsargozashteha
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۲🌹 @azsargozashteha💚