eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.2هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_ششم محمدرضا گفت به جون مادرم من با کسی صحبت نکردم ، نه فائزه نه هیچ خر دیگه ای . خود تو می
با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم خیلی پستی ، آشغال تر از اون چیزی هستی که فکرشو میکردم ، خاک بر سر من که شماره شوهرمو دادم بهت امتحان کنی . نمی‌دونستم جفتتون دو تا هرزه به تمام معنایید. فائزه و مادرش به سر و صدا گذاشتن ، جیغ و داد می‌کردن و میگفتن تو آبروی دختر ما رو بردی ، مادر فائزه می‌گفت ازت شکایت میکنم و هر کسی یه چیزی می‌گفت . دوباره محمدرضا اومد خونمون ، گفت بیا بریم پرینت مکالمه های منو بگیریم تا خیالت راحت بشه ، گفتم نمیام . با ناراحتی گفت انقد به اون دو تا چت فتوشاپ اعتماد داری ؟ تو اگر خودت ریگی به کفشت نیست بیا بریم دیگه. گفتم من ریگی به کفشمه؟ حالا کارت بجایی رسیده که داری به من تهمت می‌زنی؟ خاک بر سرت که هرزه بازیات با فائزه می‌کنی و الان از من طلبکاری . محمدرضا با ناراحتی بهم نگاه کرد و گفت دارم بهت می‌گم من کاری نکردم اون همش فتوشاپ بوده بیا بریم پرینت مکالمه ها رو بگیر، بیا بریم سر کار من ببین من غیر از سرکار جای دیگه‌ای رفتم یا نه . خاک بر سر من که زنم به دو تا فتوشاپ اعتماد داره به من گوه اعتماد نداره . @azsargozashteha💚
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لب‌هایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد @azsargozashteha💚
❤️ اینم سرگذشت بسیار سخت و در آخر آرامش بخش، که بعد از رفتن دخترم تجربه کردم. ادمین عزیز ببخشید که طولانی شد. امیدوارم مادرای عزیز که تو شرایط من هستن بخونن. ، من یکی از مادرایی هستم که با به دنیا اومدن بچه بعد از رفتن دختر ۱۳ ساله م به شدت مخالف بودم، ولی ناخواسته سه ماه بعد از آسمونی شدن دخترم باردار شدم. خیلی به همسرم اصرار کردم سقطش کنیم ولی قبول نکرد. یک جنون شدید به من دست میداد، حتی یکبار با دست به شکمم زدم و گفتم نمیخوامت. خدا منو ببخشه. تا اینکه با همین افسردگی شدید کارم به قرص فشار و روزی سه بار انسولین کشید. خیلی وضعیت وحشتناکی داشتم. همش یک هفته ده روز در ماه توی بیمارستان بستری میشدم. تا اینکه واسه سونو ۴ ماهگی رفتم. اونجا به من گفتن بچه ات دختره. هم ناراحت بودم که تو این اوضاع چرا باید یکی دیگه بیاد جای دخترمو بگیره... هم یه ذره ته دلم میگفتم خوبه اسم دخترمو میذارم و یک فاطمه ی دیگه دارم که با اسمش آروم میشم. گذشت تا ۷ ماهگی رفتم سونو. با کمال تعجب و ناراحتی گفتن بچه پسره، و من دوباره حالم بد شد و راهم افتاد به بیمارستان. همش گریه میکردم و میگفتم چرا دختر نشد؟ من اینو نمیخوام… خلاصه وضعیت من همینجوری بدتر میشد تا اینکه وضعیت قلبم هم بد شد. قرص قلب هم به دردام اضافه شد، تا اینکه فشارم خیلی بالا رفت و در ۸ ماهگی بستری شدم و با اوضاع خیلی بد اورژانسی سزارین شدم. دکتر گفت فقط میخوایم خودتو نجات بدیم. که بماند چقدر به دکتر التماس و گریه و زاری کردم که نذاره برای بچم اتفاقی بیوفته. بچه ده روز توی دستگاه موند و دکتر قطع امید کرد😔 روز دهم گفتن برم به بچه شیر بدم. من تا ۴ روز نرفتم ببینمش چون اصلا دوستش نداشتم. اینم بگم که پسرم دقیقا روز اولین سالگرد دخترم به دنیا اومد اونم نارس که موندنش یه معجزه بود. @azsargozashteha💚
سوره ❤️ صفحه ی ۵۹🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️ اینم سرگذشت بسیار سخت و در آخر آرامش بخش، که بعد از رفتن دخترم تجربه کردم. ادمین ع
❤️ بخش واسه همین دلم اصلا راضی نمیشه توی همچین روزی که دنیا رو سرم خراب شد بتونم واسه پسرم تولد بگیرم. نمیدونم چه خاکی تو سرم بریزم. خدا منو بکشه😭. وقتی رفتم ان آی سی یو، تا چشمم به پسرم افتاد که بی دفاع و بی حرکت با کلی لوله داخل شیشه ست، کلی گریه کردم و از خدا طلب بخشش کردم که این بلا رو من سرش آوردم با ناشکری هام… و حالم بد شد و افتادم رو تخت بیمارستان… تا اینکه روز دهم که من رفتم و نوازشش کردمو باهاش حرف زدم بچه ام جون گرفت و دکتر با خوشحالی اومد و گفت میتونی بچتو بیاری بیرون و بغلش کنی . وقتی پسرم تو بغلم بود همش تکون میخورد و دهنشو میچرخوند . خدارو هزار مرتبه شکر پسرم برام موند و شد آرامش من. هرچند جای دخترمو هیچ وقت نگرفت ولی کمی دلگرمی به من و همسرم داد. دعا میکنم هر کی آرزوی فرزند داره، هر کی مثل من فرشته شو از دست داده با صدای خنده ی یه کوچولو گرما به زندگیش برگرده. آمین🙏❤️ باور کنین این سرگذشت تلخ رو با گریه براتون نوشتم امیدوارم تو کانال بذارین تا مادرای همدردم بخونن و درست تصمیم بگیرن و مثل من ناشکر نباشن . خدا منو ببخشه😭 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتم با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم خیلی پستی ، آشغال تر از اون چیزی هستی که فکرشو میکردم ، خاک
محمد رضا بغض گلوشو گرفته بود گفت ببین ساره مادر من مریضه تا الانم ازش پنهون کردیم که ما با همدیگه قهریم اگر به گوشش برسه حالش بد میشه خودت می‌دونی قلبش چقدر مریضه نذارین قضیه بین درو همسایه و کوچه بپیچه. با عصبانیت نگاش کردم و گفتم بذار بپیچه وقتی آدم کاری رو می‌کنه باید فکر بی‌آبرویی شم بکنه . محمدرضا با ناراحتی از خونه بیرون رفت و موقع رفتن بهم گفت ساره یادت نره که من چقدر التماست کردم دارم بهت می‌گم من تقصیری ندارم ولی با این ‌حال وقتی‌ که نمی‌خوای قبول کنی من دیگه حرفی ندارم ولی دیگه قرار نیست ببخشمت. محمدرضا بیرون رفت و روز بعد صدای سروصدا توی کوچه می‌شنیدم مادر فائزه رفته بود با مادر محمدرضا دعوا کرده بود . توی کوچه آمبولانس خبر کرده بودند و همه داشتن پرس‌وجو می‌کردن تا ببینن چه خبره سرمو از پنجره بیرون آوردم و دیدم مادر محمدرضا را گذاشتن توی آمبولانس… @azsargozashteha💚
❤️ باسلام خدمت همه اعضا من خانمی ۴۴ ساله هستم وحدودا ۲۵ سال پیش ازدواج کردم و۳ فرزند دارم همسرم قبل از من عاشق دختری تو شهر دیگه که از اشناهاشون بوده شده اما خانواده شوهرم نپذیرفتن وخاستگاریش نرفتن وبا من ازدواج کر د شوهرم با برادر اون خانم هم دوست هست تلفنی با خانم هم گاهی مواقع تماس داشتن در صمن اون خانم در جریان خاطر خواهی همسرم نبوده ولی خانواده راحتی هستن در ارتباط با نامحرم (نه اینکه خدای ناکرده مشکلی داشته باشه )وبعد از مدتی اون خانم هم ازدواج کرد ودوتا بچه داره ولی چند سالی هست تماس تلفنی همسرم با خانم زیاد شده والبته شوهرم کارمند بانک هست وکارای بانکی خانم وشوهرشوکه در زمینه مسکن کار میکنن رو انجام میده رو رفاقت. ومیگه ما دوستای قدیمی هستیم وچیزی بینمون نیست وشوهرم منو خیلی دوست داره وبدون من هیچ جا نمیره ولی من نگرانم وبهش میگم باهاش ارتباطتت رو قطع کن شوهرم قبول نمیکنه ومیگه دوستم هست چطور این کاررو بکنم من عیبی بهش ندیدم واصرار داره همسرم منم بااون خانم در ارتباط باشم تا بشناسمش وبفهمم اخلاقش مشکلی نداره ولی من قبول نمیکنم حتی پدر اون خانم ازم خواسته برم مسافرت شهرشون (بدون اینکه دلیل دلخوری منو بدونن)چون قبلا باهاشون رفت وامد داشتم بازم نپدیرفتم وشوهرم هم از این اخلاقم دلخور هست ولی روز به روز من فکرم بیشتر درگیر میشه ودارم افسر دگی میگیرم نمیدونم چکار کنم . لطفا راهنماییم کنید ایدی 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
❤️ سلام ادمین جان. من ۳ ساله ازدواج کردم. ۱ ساله التماس شوهرم میکنم بیا بچه دار بشیم زیر بار نمیره میگه زوده یا بچه چیه و دوست ندارم از این حرفا. من دیدم خودش با من سرده گفتم زندگیم با بچه گرم بشه. تا اینکه چند وقت پیش بهش گفتم حمید چرا میگی بچه نه؟ تو که با من حرف نمیزنی من پوسیدم از تنهایی. در جوابم گفت: من از روز عقدمون ازت ناراحتم که ۱۱۴ تا سکه مهریه خواستی، با اینکه میدونی رقم سکه بالاست… الانم سکه وحشتناک گرونه. گفتم الان یادت افتاده؟ گفت دلم باهات صاف نمیشه واسه همین نمیخوام بچه دار بشیم. بهش گفتم بیا بریم ببخشم سکه رو، لعنت به مادیاتی که بخاطرش خوش نباشیم. گفت ببخش دنیا رو به پات میریزم. منم رفتم سکه رو بخشیدم و یک شاخه گل رز مهرم شد. خانوادم قبول نمیکردن ولی جلوی همشون ایستادم چون به نظرم این زندگی پوچ شده بود. دو روز بعد اون جریان بهم گفت الان که فکر میکنم میبینم واقعا دوستت ندارم، من فکر میکردم بخاطر مهریه ازت دلخورم اما ما برای هم آفریده نشدیم. گفتم یعنی چی؟ گفت بیا تا بچه دار نشدیم توافقی جدا بشیم. @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#تجربه_اعضا ❤️ #درس_عبرت سلام ادمین جان. من ۳ ساله ازدواج کردم. ۱ ساله التماس شوهرم میکنم بیا بچ
گفتم همه اینا نقشه بود واسه طلاق دادنه بدون سوخت؟ قلبم بیشتر و تندتر از همیشه میزد. گفتم دیگه واقعا موندن من اونم به زور فایده نداره، بریم توافقی جدا بشیم. ولی هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم. منو از خونه بیرون کرد با یه ساک لباس رفتم خونه بابام. بابام درو باز کرد جریانو گفتم، گفت رات نمیدم خونه برو گمشو همون خراب شده ای که بودی. قلبم داشت میترکید، جایی برای رفتن نداشتم، مامانم زار میزد خودشو چنگ میزد میگفت حق نداری بیرونش کنی. بابامم میگفت دخالت نکن وگرنه توام پرت میکنم بیرون. دست از پا درازتر برگشتم خونه دیدم نیست، رفتم خونه پدرشوهرم و زار میزدم. مادرشوهرم سر نماز بود تا قیافه منو دید نمازشو شکوند گفت بیخود کردی مهرتو بخشیدی.. چرا با ما مشورت نکردی؟.. گفتم برای زندگیم اینکارو کردم. پدرشوهرم گفت زنگ میزنم بیاد تکلیفتو روشن کنه، عروس نگرفتیم که با آبروش بازی کنیم. زنگ زد به شوهرم گوشیش خاموش بود. دو روز بعدش پیداش شد، پدرش گفت چه مرگته زندگیتو خراب میکنی. به خانوادشم گفت این به درد من نمیخوره مهرش به دلم نمیشینه و این حرفا. خواهرشوهرم گفت حس میکنم پای یه زن درمیونه وگرنه معنی نداره بعد ۳ سال زندگی اینکارا. بریم ته و توی ماجرا رو دراریم. پدرشوهرم میره مچ گیری و میفهمه تمام مدت بعد از نبودن من ایشون با زن جدیدش تو خونه ما بودن پدرشوهرمم داد و هوار راه میندازه حیثیتشو ببره که اونم عقد نامه نشون میده که آره ما محرمیم حق نداری چیزی بگی. مثل اینکه پدرشوهرم به دختره گفته زندگی عروس منو بهم زدی بیای زندگی خودتو بسازی، آخر عاقبتت خیر نیست. بعدشم میاد خونه و برامون جریانو میگه. تو این مدت پدر من حتی به من یه زنگ نزد ببینه مرده ام یا زنده. ما توافقی جدا شدیم و از همسرم سابقم هیچ خبری ندارم ولی پدر شوهرم برام یه خونه رهن کرده و از شوهرم جهازمو گرفته و گذاشته اونجا. خانوادم با من قهرن و فقط مامانم یواشکی زنگ میزنه. پدرشوهرم بهم ماهانه پول میده اما توسط خواهرشوهرم دارم کار پیدا میکنم چون لیسانس حسابداری دارم که نخوام دست جلو کسی دراز کنم، بتونم کم کم پول رهنو بهشون برگردونم. تنها کسایی که پشتم هستن خانواده همسرسابقم هستن. مادرشوهرم میگه خدا حق مظلومو از ظالم میگیره بشین ببین چجوری برگرده التماست کنه، اما من دیگه تفم تو صورتش نمیندازم که فریبم داد با زندگیم بازی کرد، خانوادمو ازم گرفت. پدرشوهرم میگه خانوادت حق دارن ازت دلخور باشن، باید یه شب بریم دست بوسشون از دلشون دراریم. دوره زمونه ایه که واقعا به هیچکس نمیشه خوبی کرد و بدجور زندگیم تو آتیش سوخت. @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا #درد_دل ❤️ باسلام خدمت همه اعضا من خانمی ۴۴ ساله هستم وحدودا ۲۵ سال پیش ازدواج کردم و۳
سلام خب خانم عزیز بجای قضاوت نادانسته که ممکنه اشتباه هم باشه قبول کن و با اون خانواده رفت و آمد کن تا بتونی هم بهتر بشناسیشون و هم در صورت نیاز کنترلشون کنی . گاهی اوقات بی جهت حساس میشیم روی مسائلی که اصلا وجود نداره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام‌ عزیزم‌منم‌مشکل‌تورودارم‌اما‌باراهنمایی‌های‌ پدرم‌‌کمی‌اروم‌شدم‌به‌نظرم‌‌اگه‌چند‌جلسه‌باخانواده‌ اون‌خانم‌درارتباط‌باشی‌تا‌اخلاق‌خودش‌وخانوادش‌ بدونی‌اگه‌بدبود‌بادلیل‌منطقی‌به‌همسرت‌بگی‌ خانم‌خوبی‌نیست‌یاعیب‌وایردای‌داره اگه‌باافسردگی‌جلوبری‌هم‌به‌بچه‌هات‌هم‌به‌ زندگی‌خودت‌آسیب‌میرسونی‌‌باافسردگی‌و‌ گوشه‌گیری‌چیزی‌درست‌نمیشه‌ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد خانوم که شوهرشو قبلا خواستگار یکی بود و الان درارتباط کاری هستن،، خواهر خوبم حساسیتتونو کم کنید ولی حواستون جمع زندگیتان باشه و محبت به همسرتان یادتون نره ولی در هیچ صورت رفت وآمد نداشته باشید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هشتم محمد رضا بغض گلوشو گرفته بود گفت ببین ساره مادر من مریضه تا الانم ازش پنهون کردیم که م
تایم کاریه محمدرضا بود و خونه نبود ، مادر فائزه هم دم در وایساده بود و با نگرانی داشت به مادر محمد رضا نگاه می کرد . یه لحظه شک توی دلم افتاد که نکنه واقعاً محمدرضا تقصیری نداره گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به سیما بهش گفتم می‌خوام ببینمت آدرس خونشونو گرفتم و رفتم خونشون بهش گفتم دست روی قرآن بذار که تو واقعاً مطمئنی این دوتا باهمن. سیما گفت چند ماه بود که فائزه با یه پسری دوست بود ولی نمی‌گفت اون پسر کیه هر روز یه اسم می‌گفت و گهگاهی توی حرفاش سوتی می‌داد. چند روز پیش به من گفت که تو حامله ای و گوشیش دست من بود و چت های بین اون و شوهر تو رو دیدم با تعجب گفتم من اصلاً حامله نیستم چرا همچین حرفی به تو زده ؟ سیما گفت ای بابا گفت تو حامله ای و اتفاقاً خیلی هم خوشحالی.. با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم چرا باید همچین دروغی بهت بگه ؟ سیما گفت نمی‌دونم والا منم خیلی گیج شدم اصلاً از فائزه بعید بود که با مرد زن ‌دار باشه همه این قضیه مشکوکه. گفتم تو خودت پیامای فائزه رو دیدی ؟ یا فقط اسکرین شات چتو دیدی ؟ @azsargozashteha💚