شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_یک بهم گفت من برام مهم نیست تو یبار ازدواج کردی، ولی خانوادم خیلی حساسند، لزومی نداره
#قسمت_هفتادو_دو
همون موقع به مامانم گفتم قضیه اینکه حرفی از ازدواج قبلی من نزنه رو بگو دیگه
دوباره مامانم آروم آروم با التماس بهش گفت
بابام گفت میخواید مردمو گول بزنید.. خوشتون میاد یکی با خودتون با داداشای خودتون اینکارو بکنه؟
مامانمم حق به جانب گفت اگه داداشم بخوادش بعله چرا که نه..! بره بگیرتش فقط داداشم بدونه کافیه، الان امیرم میدونه که دختر ما چجوریه خانوادش مهم نیستن..
من ابدا خودمو جلو ننداختم، همیشه یه گوشه نشسته بودم ببینم چی میشه؟...
بالاخره امیر اینا اومدن،
یه کت شلوار شیری پوشیدم، شالمو یه طور خاص و خوشگلی بستم.
از خانواده من فقط مادربزرگم بود که به اونم گفتیم حرفی از ازدواج قبلیم نزنه...
در زدن و یکی یکی از پله ها اومدن بالا، نه یک نفر نه دو نفر هی سلام کردن و اومدن داخل، دقیقا پونزده نفر بودن که با خودمون بیست نفر میشدیم،
یه تعدادیشون روی زمین نشستن، بچه هاشونم آورده بودن.
سکوت بود، به خونه و زندگی و همه چیمون نگاه میکردن،
مادرش زن کوتاه قد و تیز و بز و جوونی بود،
پدرش مرد ساکتی بود و چیزی نمیگفت، بحث رو بابای من باز کرد و گفت شازده بگه چیا داره؟
گفت والا من کارمندم، حقوقم فلان قدره، بابامم قراره طبقه بالاشو بده...
بابام پرید وسط حرفش و گفت نگفتم بابات چیا داره من با خودت کار دارم..
گفت دیگه اینکه همین... ظهرا که از اداره برمیگردم کار رو عار نمیدونم گاهی میرم کارگری هرجا باشه که بتونم زندگی بچرخونم
امیر واقعا خوش سرزبون بود و بابامم حسابی خوشش اومد از اینکه امیر گفت کار باشه میکنم.
حرف ها زده شد ولی پدر من با زندگی من توی اون شهر مخالف بود گفت دخترمون سختشه..
مادرش اومد حرفی بزنه امیر بهش نگاه کرد و بعد گفت من هرجا کار باشه میرم هیچ مشکلی ندارم، هر شهری شما دستور بدید زندگی کنم ولی دلمم نمیاد کار دولتیمو تو این وضع ول کنم..
بابام یکم فکر کرد و گفت درست میگی
امیر گفت اگه شما آشنایی چیزی دارید توی این شهر که میتونه کارامو راست و ریست کنه من حرفی ندارم.
پدرم که دید من واقعا از امیر خوشم میاد حرف دیگه ای نزد، سکوت کرد و راضی شد،
خلاصه که توی شهر خودمون یه عقد محضری خیلی ساده کردیم، با مانتو رفتم سر سفره،
قبلش امیر با عاقد حرف زده بود که شناسناممو کسی نبینه و روز قبل که کسی نبود شناسناممو تحویل دادم، و تقریبا هشت ماه بعد عروسیمون توی شهر امیر برگزار شد.
توی این مدت سعی میکردم بیشتر من برم خونشون تا فامیل امیر بخوان بیان و همیشه جفتمون استرس اینو داشتیم که مادرش اینا گذشته منو بفهمن، گاهی کابوس میدیدم حتی چندبار میخواستم خودم برم بهشون بگم که من قبلا یبار ازدواج کردم و خودمو خلاص کنم،
نمیتونستن که طلاقمو بدن سر این موضوع ولی شقایق نذاشت گفت مهم شوهرته که میدونه لزومی نداره ایل و تبارش بفهمن، اگه یه روزی فهمیدنم بنداز گردن امیر، بگو من میخواستم بگم پسرتون نذاشت.
زندگی توی شهر جدید با آدمای جدید برام خیلی هیجان انگیز بود خصوصا که خانواده امیر خیلی شلوغ بودن، خواهرشوهرامم خدایی خانمای مهربونی بودن و هستن و بهم احترام میزارن، با اینکه پدرم اصرار داشت توی یه ساختمون زندگی نکنیم ولی واقعا نمیخواستم به امیر فشار بیارم که خونه دیگه ای رهن کنیم،
طبقه بالای مادرشوهرم هستم و باهام خوب رفتار میشه و از زندگیم راضیم.
خیلی دوست داریم بچه بیاریم، چند باری امتحان کردیم ولی نشده، تحت درمانم، از خدا میخوام همه کساییکه بچه دار نمیشن بشن و از صدقه سر اونا منم بچه دار شم.
گاهی با مادر سهیل قایمکی حرف میزنم، بهش نگفتم ازدواج کردم نمیخوام دلش بشکنه، گفتم اومدم این شهر دانشگاه، گاهی ام بهش سر میزنم، مهسا هم هنوز مجرده و اطلاع دیگه ای از روابطش ندارم..
@azsargozashteha💚
#قسمت_پایانی
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام آدمین جان راستش من الان یه چیزی فهمیدم😭 توروخدا کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم ا
#پاسخ_اعضا ❤️
در پاسخ به ایشون باید بگم که:
بهتره با برادرتون موضوع را درمیون بذارین...
مادرتون درقید حیات اند؟!
اگر زنده اند خداحفظ شون کنه...
اگر فوت شدن خدابیامرزتشون، پس بهتره هرچه سریعتر برای پدرتون زن بگیرید، چون ممکنه به گناه بیفتن...
و تا زمانی که خود پدرتون متوجه اشتباهشون نشن و برای ترک این گناه اقدامی انجام ندهد، تلاش های شما بی فایده است
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در جواب اون خانوم که پدرشون اینستا با دخترا حرف زده عزیزم اینستارا دوباره پاک کن بعد بازارو پاک کن چون اگه پاک کنی از بازار دوباره میگیره بعد گوگلا نوفارت کن که از گوگل هم نگیره یعنی دوبار بزن رو گوگل نوفارت میشه یا هم این گوشی را ازش بگیرین یه گوشی ساده بهش بدین گوششیم یه جابزارین پیدا نکنه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام واسه خانومی که پدرشون اینستاگرام داشتن و میخواستن جلوشونو بگیرن
عزیزم میتونی اینستاگرام رو با شماره پدرت راه اندازی کنی بعد خلاف قوانین اینستاگرام عمل کن تا ربات اینستاگرام اکانتت رو پاک کنه دیگه با اون شماره نمیتونی اکانت داشته باشی یا میتونی پسورد یا ایمیلی که باهاش اینستا رو راه اندازی کردی عوض کنی بعدم برنامه رو حذف کن که وقتی پدرت دوباره نصب کرد و اطلاعات رو وارد کرد اشتباه باشه و اگرم چیزی گفت بگو من یادم نیست و تمومش کن من پیشنهاد میکنم از برنامه خاصی استفاده نکنی چون میفهمه و لی این کارهای بالا خیلی درصدش کمه که بفهمه
قوانین اینستاگرام هم بزن اینترنت برات میاره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام به اون خواهری که بخاطرباباش ناراحته که ازاینستااستفاده میکنه نگران نباش بابات بچه جوان که نیست مطمئن باش فریب نمیخوره فقط میخاد سرگرم باشه بعدمدتی خودش ولش میکنه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام برای قضیه پدر دختری ک انستا داره و....
به دخترشون پیشنهاد میکنم از یه اکانت نامشخص به انستاشون پیام بدی و بشون بگی که من شمارو میشناسم و توقع همچین کارایی رو از شما نداشتم و بشون بگه که هک شدن و چت هاشون و هر چی تو گوشیشونه رو دیده
مواظب ابروش پیش مردم نیست مواظب ابروش پیش خدا باشه
بعد اون اکانت رو حذف کنه و منتظر نتیجه باشه مطمانم نتیجه میده برای اطمینانشم عکس از چنتا از چتاش بگیر و برا خودش از اکانت نامشخص بفرس که مطمان بشه هک شده و بترسه و این کارارو دیگه نکنه
❤️🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ⚘
در رابطه با اون خانمی که پدرشون توی اینستاگرام و واتساپ با دخترا و زن ها پیشنهاد دوستی میدن و خانواده ی مذهبی هستن .
به نظر من به برادرتون بگید ولی اصلا به مادرتون نگید اگه برادرتون گفت که به مادرتون بدید میتونید بدید ولی حالا نه چون اوضاع خیلی بد تر میشه و دعوا راه میفته .
⚘⚘
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
خانمی که گفته پدرش.... خب اول به خود بابات بگو و اگه گفت فلان و بهمان بگو پس مجبورم به مامان و یا داداشم بگم و خلاصه به یه روشی قانعش کن
❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹❤️❤️
به اون فردی ک باباش اینستا نصب کرده بگو ک به نظر من به داداشش بگه
چون اون بزرگتره در هر صورت
و اینکه در هر صورت بهتر میتونن ک باهم حرف بزنن برادر بزرگتروپدرش
ولی فقد به برادرش بگه و با کسی دیگه در میون نذاره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام وقتتون بخیر درمورد عزیزی که گفته بودن پدرشون اینستا نصب میکنن میخواستم بگم من یه هکرم چیزای پشت صحنه همه پیامرسانارو میدونم بنظرم تو این شرایط بهتره واس پدرتون یه پیج خصوصی باز کنین و کلا بغیر از افرادی که اشنایی کامل باهاشون دارین کس دیگه ای رو تو پیجشون راه ندن در ضمن ایشون رو متقاعد کنین اگه افرادی که پیشنهاد فالو میدن جزء کسایی باشه که نمیشناسنش به هیچ عنوان باز نکنن ممکنه عواقب داشته باشه یه پیشنهاد دیگه اگه پدرتون به زبان لاتین مسلط نیس اینستاشو از قسمت seting لنگواچ رو انتخاب کنین و زبان اینستارو کلابهEngish تغییر بدین ویه پیشنهاد دیگه که بنظرم از همشون بهتره شما میتونین پیج پدرتونو در دستتون داشته باشین اگه گوشی دارین یه اینستا دانلود کنین بعد با رمز پیجی که پدرتون استفاده میکنن بزنین و از دور کنترلشون کنین اگه باز هم نشد ادمین لطف کنن پی ویمو بدن در خدمتتون هستم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹❤️❤️
سلام درباره اون خانومی که پدرشون با چند تا زن دیگه ارتباط دارن میخواستم بگم شما برنامه ی app lock رو نصب کنین بعد برنامه های اینستا و واتساپو حذف کنین برید داخل برنامه
با اون کل جستجوگر های گوگل و کروم و قفل کنید تا نتونند دیگه بریزن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹
سلام،عيدتون مبارک
درباره اون دوستی که از خانواده مذهبی هستن و پدرشون به تحریک دوست بدی که دارن،
تو اينستا و واتس آپ،
با خانم و دختر دوست میشن
و نگران ابروی پدرش و خانواده
هستن،حتما با پدرتون صحبت کنید
و بگید اون دوستشون دراصل داره به ریشش می خنده،بهش بگید که ميدونيد،اگه موفق نشدی،کاری کن گوشيش خراب شه،مجبور بشه گوشی نوکیا ساده بخره
#پرسش_اعضا ❤️
سلام وقت بخیرممنون میشم پیام من رو هم در کنال بزارید
راستش من یه دختر شونزده ساله ام با میزان به شدت زیادی احساسات که مطمئنم یه روز کار دستم میده اما در قبال اینهمه احساسی بودنم هیچ مهر و محبتی از اطرافیانم دریافت نمیکنم وقتی 5 سالم بود پدر و مادرم از هم جدا شدن و منهم به شدت وابسته به مادرم بودم هرجوری که بود بزرگ شدم نامادریم ادم خوبیه دوسال بعد از طلاق مادر پدرم اومد بالاسرمون و تا قبل از اون منو خواهرم تو خونه مامان بزرگم زندگی میکردیم از وقتی یادم میاد بابام معتاد بود و مادرم رو کتک میزد تا حدودن سه سال پیش که ترک کرد ما وعض مالیمون هم تا پارسال بخور ن م یر بود ولی خداروشکر از پارساله که به لطف عموم وعضمون خیلی بهتر شده اما من خیلی ناراحتم چون پدرم اصلا بلد نیست به من محبت کنه هم بخاطر شباهت زیادم به مادرم هم بخاطر مواد هایی که تا الان مصرف کرده مغزش معیوب شده حدود دوساله که مریضی قلبی گرفتم از بس عصبی میشمو حرص میخورم مامانم بنده خدا تا جایی که میتونه هوامو داره همش زنگ میزنه تا حال من خوب باشه همشم به من میگه بیاید با خودم زندگی کنید ولی من نمیتونم هم بخاطر درسم که نمونه دولتی درس میخونمو خودم راضی نیستم مادرم چنین پولی رو به مدرسه بده هم اینکه حرف بقیه و اینکه میگن پدر بالاسرش نیست معلوم نیست چیکار میکنه من یه دختر با کلی احساس وشوق و ذوق و همچنین زبون به شدت درازم ولی واقعا نمیتونم جلوی این ناراحتیا و توقع از پدرم بابت محبت رو بگبرم و میترسم همینم یه روز کار دست قلبم بده توروخدا راهنماییم کنید
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام وقت بخیرممنون میشم پیام من رو هم در کنال بزارید راستش من یه دختر شونزده ساله ام
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام ادمین جان
در جواب دختر خانم ۱۶ ساله میخواستم بگم
ببین عزیزم منم ۱۶ سالمه
خب ما دخترا معمولا هممون احساساتی هستیم و اصلا واسه همینه که خدا گفته یک زن نباید در جایگاه قضاوت بشینه
چون بسیار احساساتی هستیم و ممکنه در جایگاه قضاوت هم خدایی نکرده احساساتی رفتار کنیم
ولی عزیزم مطمئن باش اگه بری پیش مامانت هیچ کس نمیگه این دختر پدر بالا سرش نبوده
خیلی بهتره بری پیش مامانت
چون یه پدر معتاد نمیتونه چیزی از زندگی یادت بده
ولی یه مادر دلسوز میتونه زندگی پرمهر و محبتی واست بسازه
تو با این حجم از احساسات قطعا بهتره پیش مادرت زندگی کنی
مطمئن باش پول مدرست هم جور میشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در باره اون دختر خانم 16 ساله که احساسات قوی دارند باید بگم که من هم واقعا خیییلی احساساتیم و دقیقا همسن شما عم .عزیزم سعی کن حالا که پدرت به تو توجه نمیکنه شما این کارو بکنی شما بهش محبت کن مثلا از بیرون میاد خونه برو جلو با لبخند بهش بگو خسته نباشید براش چای بیار تا خستگیش برطرف بشه باهاش با لبخند صحبت کن انشالله که نتیجه بده من برات خیلی دعا میکنم❤
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلامی دوباره ب شما
در رابطه با اون دختر خانمه 16 شاله که پدرشون اعتیاد داشتن و در 5 سالگی والیدن از هم جدا شدن میخاستم بگم که اگه واقعا مادر خودشون نامادری نه.مادر خودش ادم خوبیه بره پیشش زندگی کنه. دیگه هرچی باشه از ناراحتی قلبی و تحت توجه و محبت قرار نگرفتنو اینا که بدتر نیست. اگه هم میدونه مادرش توان مالی نداره که خرج مدرسشو بده اینکه ماهیانه چند تومن از پدرش بگیره. خب هرچی باشه پدرشه وضیفشه که خرج دخترشو بده. دختر خانم اینم گوش کن ک نگو میرم کار میکنم خرج مدرسمو در میارم. نه. تو دختری احساسات داری. دوروز سه روز دیگه خواستی ایشالا ازدواج کنی همه از گذشتت میپرسن. طلاقه پدرومادرت ک کلا خراب کرد زندگیتو. حداقل دیگه آبروتو خوب نگه دار.
. و راستی اینکه خوندم نوشته بودی پدرم مشروب میخوره و اینا،اصلا اصلا اصلا بهش اعتماد نکن. اصلا باهاش تنها تو خونه نمون. باهاش تنهایی جایی نرو. حتی اگه شده یه بچه 10.12 ساله هم همرات ببر.ولی تنها نشو باهاش. کسی که هم مشروب میخوره هم مواد مصرف میکنه اصلا حاله خودشو نمیفهمه. حالا میخاد دختر خودش باشه یا یکی دیگه.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در پاسخ به دختر خانم شونزده ساله که دچار کمبود محبتن و عصبی شدن
عزیزم اگر شما مهر پدر و به نوعی مادر ازتون دریغ شده در عوض محبت بی دریغ خدا رو بالا سرتون دارید،فقط کافیه ازش بخواید و کاری که خدا دوست داره براش انجام بدید.من شما قول میدم اون وقت شما میشید منبع محبت نه گدای محبت
توصیه ی من به شما اینه اندازه ی چهل روز نماز اول وقت بخون،حتی نماز صبح
و تو این مدت هر روز سوره ی یاسین بخون که قلب قرانه
اون وقت عشق بی دریع خداوند رو با وضوح بیشتری حس خواهی کرد.عزیزم این نسخه رو امتحان کن،بهت قول میدم که ضرر نمیکنی.
و البته بابت نعمت هایی که بی حد و حصر دورو برت هست،بهانه ی خوبیه که ذکر الحمدلله رب العالمین رو به کار ببری،که نمونش وجود خواهرت،داشتن سرپناه،عموی خیرخواه،دست و پای سالم....هست
عزیزم وقتی شما به این مرحله برسی،خدا خودش زندگیتو برات رو روال میندازه و قدر ثانیه ثانیه های زندگیتو خواهی دونست و دیگه لحظه هاتو با اعصاب خراب سپری نخواهی کرد.
در ابتدای پیامت فهمیدم دختر عاقلی هستی، همین که خودت رو به جریان باد نسپردی و دنبال راه چاره ای که به منجلاب نیفتی،شک نکن دستت تو دست خداس،فقط باید حضورشو حس کنی.
یا علی مدد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ادمین جان
در مورد دختر شونزده ساله که نیاز به محبت از طرف پدر داره میخواستم بگم عزیزم پدرت خودش بیماره و خودش کسی رو میخواد که بهش محبت کنه میدونم که دخترا خیلی نیاز به محبت پدر دارن من خودم هیجده سالگی پدرم رو از دست دادم و الان که دو تا بچه دارم هنوز اون خلا رو احساس میکنم اما باید شرایطترو بپذیری که پدرت از نظر روحی روانی خودش مشکل داره اگه تونستی شما بهش محبت کن در حد توانت خدا رو شکر که شرایط زندگیتون بهتر شده و همچنین مادری داری که بهت محبت میکنه عزیزم اصلا به شرایط هایی که ناراحتت میکنه فکر نکن و فقط و فقط به پیشرفت و شرایط روحی خودت فکر کن که حالت رو خوب نگه داری وبه موفقیتهایی که میتونی بهش برسی اگه بشینی به گذشتت فکر کنی بهترین لحظه هایی رو که داری از دست میدی در حد توان به دیگران محبت کن امیدوارم راههای خوبی خدا بروت باز کنه و موفق شی🌹🙏
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
داستان #جدید ❤️😍 زندگی #شهره 🌹 بسیار عجیب و باورنکردنی مناسب برای بالای ۱۶سال❌❌❌
#قسمت_اول
سلام من شهره هستم متولد ۱۳۶۱ دختر سوم یک خانواده ۷ نفره ۵ تا خواهریم
پدرم مرد مهربون و خوبی بود و از نظر اقتصادی هم بد نبودیم .
میخام داستان زندگیمو براتون بگم که شاید درس عبرتی بشه برای پدران و مادرانی که ندونسته دخترانشونو اسیر زندگی و شوهر و ... میکنن،
الان که تو سن ۳۸ سالگی هستم وقتی به پشت سرم نگاه میکنم میبینم اصلا زندگی نکردم فقط زنده بودم ...
نه اینکه بگم خوشی نکردم نه
ولی روزای که سختی کشیدیم خیلی بیشتر از روزای خوش زندگیم بود...
سال ۷۱ دوتا خواهر بزرگترم ازدواج کردن .
خواهر اول همسرش اهل تهران بود ولی خواهر دوم شوهرش اهل یکی از شهرهای مرکزی ایران
بخاطر همین هم خانواده داماد از شهرشون برای مراسم عقد اومدن تهران، اون زمان چون هنوز ماشین شخصی داشتن خیلی باب نبود و همه هم نداشتن با اتوبوس اومدن و صبح زود رسیده بودن تهران منزل ما.
از قضا شوهر خواهرم پسر دوم خانواده بوده و عجله داشته برای ازدواج و قبل از پسر اولی میان براش زن بگیرن، خلاصه شوهر خواهرم هرچی به برادرش اصرار میکنه که تو زن بگیر و لااقل یکیو نشون کن برادرش قبول نمیکنه و میگه تو با من کار نداشته باش برو و خوشبخت شو بخاطر همین وقتی میرسن تهران و به منزل ما میان و چون حرفها قبلا زده شده بوده و مراسمات رسمی انجام شده بود اینها برای جشن عقد اومده بودن،
یکسری مهمان هم از روز قبل، از شهرستان برای ما اومده بود که فامیلای مادرم بودن، دایی و خاله ...
سر صبح که خانواده داماد وارد خونه ما میشن و خونه شلوغ بوده، تو اون شلوغی برادر بزرگ داماد چشمش میخوره به من و از شانس یک دل نه صد دل عاشق میشه
میره از داییم که شوهر خواهرشون هم میشده سوال میکنه این دختره کیه؟
داییم در جوابش میگه دختر فامیلمونه . چطور؟
بردار داماد هم میگه هیچی همینجوری اون زمان من فقط ۱۰ سالم بود ولی از نظر جثه از هم سن و سالهام درشت تر بودم و اینکه نخوام تعریف کنم خیلی هم خوشگل بودم که این خوشگلی رو مدیون چشم هام هستم.
برادر دامادمون که اسمش محمد بود تمام طول روز فقط حواسش به من بود و کشیک میده ببینه من کجا میرم با کی حرف میزنم که بتونه کشف کنه خانوادم کی هستن
تا بلاخره شب میشه و میبینه همه کم کم دارن میرن و خونه خلوت شد ولی من هنوز تو اون خونه هستم میفهمه بله من باید فامیل درجه یک زنداداشش باشم روز بعد درحالی که من با بابام داشتم صحبت میکردم و یجورایی خودمو برای بابام لوس کرده بودم میفهه که من خواهر زنداداشش هستم، مطمئن میشه که واقعا عاشق شده باید منو هرجور که هست بدست بیاره به هرقیمتی..
محمد اون زمان تازه از خدمت سربازی اومده بود .....
@azsargozashteha💚
#درد_دل_اعضا ❤️
سلام وقتتون بخیر نوروزتون هم مبارک
امروز خیلی دلم از پدرشوهرم گرفت
نمیدونم چرا با بچم اینطوری میکنه
همه از خداشونه پسرشون پسردار بشه نسلشون ادامه پیدا کنه اما اینا نه
همزمان با من خواهرشوهرم حامله شد و دختر شد
از اون روز انگار نه انگار که پسر منم هست
هرجا میریم اونجا هرچی باشه از بچم میگیرن میدن به اون
بخدا پسرم با اینکه دو سالشه اما خیلی با گذشته
امروز دیگه خیلی عصبانی شدم برگشتم بهش گفتم بابا اگه میبینی واقعا اذیت میشی من دیگه نیام اینجا یا وقتی دخترتون هست من نمیام. اگه میدونستم انقدر دختر دوست دارید سعی میکردم دختردار بشم که نسلتون نابود بشه
حالا مشکل اساسی تر اینجاس که شب عیدی شوهرم دعوای مفصل کرد باهام که باید دست بابامو فردا ببوسی بگی ببخشید که بهتون برگشتم حرف زدم
خودشم میدونه من خیلی اذیت بشم صدام درمیاد و باباش واقعا داره به بچه بی احترامی میکنه اما بازم منو مقصر میدونه
میدونه من هرگز معذرت خواهی نمیکنم اما بازم گیر داده اگه نکنی عیدو برات زهر میکنم.
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
سلام من یه خانم ۲۰ ساله هستم با یه بچه یکساله
همسرم واقعا بداخلاق وخیلیییییی خسیسه(قصه زندگیم خیلی بد و تلخه تو این ۵ سال همش کارم گریه بوده با اینکه دختر صبور وقانعی بودم
اگر تونستم داستان زندگیم رو حتما مینویسم و براتون ارسال میکنم) اگرم تا حالا باهاش زندگی کردم فقط بخاطر این بوده ک خودم در آمدی ندارم و پدرم وضع مالی خوبی نداره
بخاطر اینکه زود ازدواج کرم نتونستم بیشتر از سیکل تحصیل کنم
ب نظر شما راهی برای پول در آوردن هست؟
همسرم هیچ جا نمیزاره برم ک کاری یاد بگیرم همیشه میگه باید بمونی تو خونه
واقعا دیگ نمیتونم این شرایط رو تحمل کنم حتی خانوادهامونم باهم مشکل دارن اما همسرم حاضر نیس طلاقم بده شایدم بخاطر مهریه باشه شایدم بچمون
اگ بتونم ماهیانه حتی کم پول ب دست بیارم میرم و این زندگی رو تحمل نمیکنم
ممنون میشم راهنماییم کنید
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
#حرف_دل_اعضا ❤️
سلام عزیزم عیدتون مبارک
من اصلا حاضرجواب نیستم ولی از خودم دفاع میکنم اما یه موضوعی خیلی به من فشار و استرس وارد کرده که واقعا برام غیرقابل تحمله.
من مسئول فنی آزمایشگاه هستم و رفع نواقص و هماهنگ کردن بخشهای مختلف و نظارت به اصول ایمنی و کنترل نتیجه ها و.. از وظایف شغلی منه.
کار پر استرس و دقیق و سنگینیه.
هرکسی از فامیل کار آزمایشگاهی داشته باشه میاد تو مرکز ما و خلاصه یجورایی همه فامیل توقع دارن هزار مدل کار براشون انجام بدم و میدم و از خدا خواستم زندگیمو بر پایه خدمت به خلق جلو ببره.
خواستگاری دارم که کارمون به نامزدی کشیده و ایشون پزشک عمومی هستن و منو همکارم به ایشون معرفی کرده و از عکس پروفایل واتساپ و تلگرام چهره منو پسندیدن و اجازه خواستگاری خواستن که قرار شد اول خودمون به تفاهم برسیم بعد خانواده هارو درگیر ماجرا کنیم.
چندماهی رفتیم و اومدیم تا احساس کردیم بهم میخوریم و نامزدم به مادرشون گفتن همکارم هستن.
خلاصه خانواده ها هم همدیگه رو پسندیدن و منم تمامی شروط مد نظرم رو گفتم و قبول کردن.
یه روز مادر نامزدم به من زنگ زدن که میخوام بیام محل کار شما رو ببینم ولی پسرم نمیدونه
گفتم خوش اومدی فلان جا هستم
آدرس گرفتن و اومدن
مثل اینکه توی قسمت پذیرش نشستن و ریز ریز پرس و جو کردن و چون من به همکارام اعلام نکرده بودم که نامزدم کردم اوناهم فکر کردن خواستگاریه و گفتن خانم سخت کوشیه و جدیه و با کسی شوخی نداره.
زنگ زدم که شما کجاهستید رسیدید؟ خیابونا شلوغه؟
برگشتن گفتن بوی ادرار و مدفوع مردم خفم کرد نتونستم بمونم بعدا همو میبینیم.
من اصلا جواب ندادم گفتم به سلامت.
بسیار دلخور شدم و انتظار چنین برخوردی رو از مادری که خودش فرهنگیه و بچش پزشکه نداشتم و اینکه قسمت نمونه گیری هیچ ربطی به قسمت پذیرش نداره.
دیگه نامزدم زنگ نزد و دو روز گذشت، بعد دو روز پیام داد افق های فکریمون بهم نزدیک نیست و بهتره بیشتر از این خودمونو اذیت نکنیم.
بهش گفتم من بچه دبیرستانی نیستم که برام داستان ببافی بیا بیرون باهم حرف بزنیم محترمانه خداحافظی کنیم
و توی دیدارمون گفت مادرم گفته هر وقت فکرشو میکنم که دست زنت به ادرار و مدفوع مردم بخوره معدم بهم میریزه اگه با این ازدواج کنی ما برای شام و ناهار خونت نمیایم منم مادرم اول شخص زندگیمه و با اینکه ایشون متوجه حرفه شما نیست اما بهتره این وصلت صورت نگیره
گفتم دستشو میبوسم که اجازه نداد این اشتباه بعد عقد گریبانگیرم بشه و از رستوران زدم بیرون...
حتی رسما نیومد از خانوادم عذرخواهی کنه میگه اگه به من زمان بدی با مادر صحبت میکنم
که گفتم این موضوع از طرف من منتفیه و خدانگهدار.
چند ماه از زندگیم سوخت و وقتم بیهوده تلف شد اما خواستم به دختران سرزمینم بگم گول سواد آکادمیک خیلیا رو نخورید.
گول فرهنگین فرهنگین رو نخورید...
ارزش آدما به مدرک تحصیلیشون نیست به قلبیه که تو سینه دارن و برای کمک به دیگران و عشق ورزیدن میتپه...
@azsargozashteha💚
غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد
به پای خواندنش هم گریه ی مردانه می خواهد
من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد
برای گریه کردن مرد هم یک شانه می خواهد
شبیه شمع تنهایی که پای خویش می سوزد
دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می خواهد
برایش شعر گفتم تا رقیبم پیش شاعرها
بگویدعاشقش اورا هنرمندانه می خواهد
به قدر یک نگاه ساده او را خواستم اما
به قدر یک نگاه ساده هم حتی نمی خواهد
◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_اول سلام من شهره هستم متولد ۱۳۶۱ دختر سوم یک خانواده ۷ نفره ۵ تا خواهریم پدرم مرد مهربون و
#قسمت_دوم
محمد اون زمان تازه از خدمت سربازی اومده بود و از اونجایی که تو خانوادشون زیاد از مهر و محبت پدر مادر خبری نبوده و وضع خانوادشم خوب نبوده از سن ۹ سالگی درس و مشق و کنار میزاره و میره سرکار و یجورایی میشه منبع درامد خانواده،
پدرشم که یه ادم بیخیال که
تنها فکرو ذکرش منقل و بافورش بود و از صبح که چشم باز میکرد پای بساط بود تا نصف شب...
محمد بخاطر همین موضوع شونه زیر بار میزاره و میگه خودمو فدا میکنم بخاطر خواهرو برادرم
و شروع به کار کردن میکنه و یه تکونی به زندگیشون میده.
محمد اینا ۴ تا برادر و ۲ خواهر هستن،
که اون زمان خواهر بزرگ ازدواج کرده بود و زندایی ما بود یعنی هم خواهر شوهرمون بود هم زندایی
مراسم عقد خواهرم تموم میشه و محمد تو اون چند روزی که تهران بودن فقط رفتار منو زیر نظر میگیره و حرفی نمیزنه تا برن شهر خودشون،
وقتی که میرن شهرشون چند روز بعد به مادرش میگه من شهره رو میخوام..
مادرش هم میگه هیچی نگو که اون خیلی بچه س اگه خانواده ش بفهمن اون یکی دخترشونم ازمون پس میگیرن.
محمد حدود ۶ ماه با خانواده ش مخصوصا مادرش میجنگه که بیان خواستگاری
ولی وقتی میبینه هیچ مدله راضی نمیشه میگه باشه خودم تنها میرم
مادرش هم میگه برو اگر دادن دختر بهت بگیر...
محمد از خونه میره بیرون مستقیم میره طلا فروشی یه پلاک زنجیر شمائل حضرت مریم و یه انگشتر میخره
یه جعبه شیرینی میگیره و برمیگرده خونه و ساکشو برمیداره حرکت میکنه به سمت تهران،
برادر محمد هم بعد از عقد با خواهرم زمان خدمت رفتنش بوده و همینجا تو تهران خدمت میکرد البته با کلی پارتی بازی بابام صبح میرفت و برای نهار خونه بود
(توخانواده ما این رسم هست که دختر وقتی عقد شد دیگه هیچ محدودیتی نداره و اکثرا داماد ها نقل مکان میکنن منزل پدرزن تا شب عروسی که برن خونه خودشون )
و از اونجا که ما و خانواده محمد اصالتا اهل یک شهر بودیم این رسم در مورد اونها هم صدق میکنه محمد حرکت میکنه و با اتوبوس میاد تهران و صبح زود میرسه خونه ما.
در میزنه و خواهرم وقتی درو باز میکنه میبینه برادر شوهرش اومده کلی خوشحال میشه و تعارف میکنه بیاد داخل،
بهش میگه عباس رفته پادگان تا تو یکم استراحت کنی برای نهار برمیگرده.
تو این بین بابام راننده نیسان بود و با نیسان بار میبرد وخرج زندگیمون میگذشت، تو تیرماه بود و وقت برداشت انگور که بابام کل روز بار انگور میبرد میدان تره بار
وقتی بابا بین بارها یه سر میاد خونه و میبینه محمد اینجاس خیلی خوشحال میشه و تحویل میگیره .
از اونجایی که ما همه دختر بودیم و بابا هم مجبور بوده بره میدان تره بار بارشو خالی کنه به محمد میگه بیا با من بریم هم فاله هم تماشا...
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام من یه خانم ۲۰ ساله هستم با یه بچه یکساله همسرم واقعا بداخلاق وخیلیییییی خسیسه(ق
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در خصوص خانمی که 5 سال هست ازدواج کرده و همسر خسیس دارند.فکر میکنی اگر پول داشته باشی میتوانی راحت زندگی کنی و طلاق بگیری. پس آن بچه طفل معصوم چی میشود.شما دیگه ازدواج کردی سختی هم کشیدی چرا به فکر این نیستی که گل خونت بعد از طلاق پژمرده میشه و باید سختی بیشتری را تحمل کنه وچرا به این فکر نمیکنی که گلت مثل خودت سختی نکشه.آموزشگاهای مجازی هستند که خیلی خوب هم حرفه های مختلف را که داخل خونه هم هست آموزش میدند. ولی برو حرفه را یاد بگیر و وارد بازار کار شو و برای بهتر زندگی کردن خودت و گل خونت تلاش کن.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹
سلام
درپاسخ به اون خانم۲۰ساله ای که دنبال یه شغل بودن درخانه
عزیزخواهربزرگترم توی شرکت اینترنتی پنبه ریز کار میکنه
مشاور پوست ومو هست
کار به صورت اینترنتی و باگوشی هست
شغل خوبی هست
من اطلاعاتم کامل نیست🤦🏻♀اگر بخواین ایدیمو ازادمین کانال بگیرید
بیاین پیوی تابهتون ویس بدم ک مطمعن بشین دخترم
وشماره خواهرمو بهتون بدم که بهش پی بدین تابصورت کامل براتون توضیح بده🥰💛
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ببخشید میخواستم درمورد اون خانمی که گفتن شوهرشون نمیذاره جایی کار کنن و دنبال دراوردن درآمد هستن بگم میتونن تو اینترنت سرچ کنن و نمد دوزی رو یاد بگیرن و بعد کانال بزنن و چیز هایی که درست کردن رو در کانال بذارن، اینجوری فقط برای خرید به بیرون میرید وگرنه کارش داخل خونه هست. و میتونید درآمد خوبی داشته باشید😊
❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹
سلام به اون دوستمون که همسرشون خسیسه و خودشون میخوان درامد داشته باشند شغل ادمینی رو پیشنهاد میدم با گوشیشون داخل منزلشون به راحتی که نمیشه گفت ولی خب بالاخره میتونن درامد داشته باشند اگر هم راهنمایی و مشاوره لازم داشتن من در خدمتم😊
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹
سلام وقت بخیر
در رابطه با اون خانمی که گفته بودن شوهرشون بد اخلاق و خسیسه و میخوان راه درامد پیدا کنن
میتونن داخل پیامرسان های مختلف
کار تبلیغات انجام بدن
درامد خوبی هم داره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
سلام ادمین عزیز منم یه مشکلی دارم اگه ممکنه راهنماییم کنید
من سی وهفت سالمه شونزده ساله ازدواج کردم یه دختر یازده ساله دارم شوهرم نه سال معتاد بود تا اینکه دوساله ترک کرده وگفت به خاطر دخترم همه چیز رو از اول شروع میکنم
من خیاطم ودر زمان ترک وحدود یک سال همه جوره از لحاظ مالی ومحبت شوهرم را ساپورت کردم تا چیزی حس نکنه
با چند نفر از فامیلاش رفت اهواز برای کار منم خوشحال که ترک کرده وچسبیده به کار و زندگی اما چند وقته متوجه شدم که تو اهواز با خانومی مطلقه آشنا شده وبا هم تو مجازی در ارتباطن خیلی دلم شکسته نمی دونم چکار کنم به خاطر دخترم دم نزنم یا طلاق بگیرم وبرم سر زندگی خودم دیگه کم آوردم
ما خونه نداریم تو یه اتاق پیش مادر شوهرم زندگی میکنم خونمون فقط گچش مونده که بریم اما نمی سازه پول که میگم بده میگه ندارم اما یواشکی رفته قایق خریده
دیگه موندم باید چکار کنم
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
❤️❤️❤️❤️🌹❤️🌹🌹🌹🌹🌹
سلام به تک تک اعضای گروه خواهش میکنم درد دل من رو هم بزاریم تو گروه من یه خانم ۳۹ ساله هستم دارای ۳ فرزند پسر ۱۵ و۱۲ و ۷ ساله پسر بزرگم وپسر وسطیم دائم در حال دعوا هستند 😭😭هر کاری میکنم برای بهتر شدن رابطه شون ولی جواب نمیده پسر دومم همش فکر میکنه ما پسر بزرگم رو بیشتر دوست داریم همیشه حسادت میکنه به همه با هیچکس نمی سازه به خدا دیوونه شدم از دستش هر چی نصیحتش میکنم انگار نه انگار قول میده دوباره میزنه زیر قولش خیلی عصبیه تو رو خدا اگر راهکار مناسبی دارین به من هم بگین ممنون میشم امیدوارم مشکل منو حتما تو گروه بزارین 🌻
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین عزیز منم یه مشکلی دارم اگه ممکنه راهنماییم کنید من سی وهفت سالمه شونزده سا
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در مورد اون خانمی که گفتن شوهرشون معتاد بوده وحالا فکر کرده که ترک کرده ورفته برای کار عزیزم شما اول به همسرتون بگید که شما از همه چیز خبر دارید وبهش بگید میخواد چیکار کنید اولاً اسم طلاق نیارید تو زندگیتون خیلی راه هست برای ادامه زندگی مشاوره برید یا به یکی که شوهرتون ازش حساب میبره بگید باهاش صحبت کنه طلاق عرش خدا را می لرزانه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در جواب دوستی که گفتند پسرهام با هم نمی سازند و دائم در حال دعوا کردن هستند:
دوست خوب
بچه های شما صد در صد نیاز به تعدیل مزاح دارند.
با مراجعه به طب سنتی می تونید بهشون کمک کنید.
مشاوره هم میتونه مکمل درمان باشه،بهتره مشاوری که انتخاب میکنید مذهبی باشند.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در رابطه با اون خانمی که گفتن ۳ فرزند دارن
و ۲ تا پسر هاشون با هم دعوا می کنند و ...
من یک نوجوان هستم
و میخوام بگم ، اینکه فرزنداتون با هم دعوا می کنند
فکر می کنم کاملا طبیعی باشه و زیاد چیز خاصی نباشه
منم با ابجی بزرگتر از خودم ، کوچیکتر از خودم دعوا می کنیم
شایدم هر روز
دعوای الکیم نه
اما خب کمتر از یک ساعت که گذشت و عصبانیتمون فروکش شد یا من سر صحبت رو باز می کنم ،یا ابجیام
و به هر حال فکر کنم واقعا زیاد ناراحت کننده نباشه
اما در مورد اینکه گفتید فرزند کوچیکتون احساس تبعیض می کنه
این دیگه دوست عزیز بر میگرده به خودتون ،شما باید به فرزندتتون ابراز احساسات کنید
چه وقتی خودش تنهاست و چه وقتی کنار برادر هاش هست
و منظور از ابراز احساسات فقط زبانی نیست
مثلا وقتی خدای نکرده یه کوچولو دستش زخمی میشه و خدای نکرده ناراحته شما خیلی ابراز ناراحتی کنید و سعی کنید حالشون رو خوب کنید
و مخصوصا جلوی برادرشون.
من روانشناس نیستم😅😀
اما این ها یجور احساس و تجربیات خودم هستش،،،
ان شاءالله همیشه سلامت و پایدار باشید دوست عزیز☺️❤🌷
🌹❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در رابطه با اون خانمی که گفتن ۳ فرزند دارن
و ۲ تا پسر هاشون با هم دعوا می کنند و ...
من یک نوجوان هستم
و میخوام بگم ، اینکه فرزنداتون با هم دعوا می کنند
فکر می کنم کاملا طبیعی باشه و زیاد چیز خاصی نباشه
منم با ابجی بزرگتر از خودم ، کوچیکتر از خودم دعوا می کنیم
شایدم هر روز
دعوای الکیم نه
اما خب کمتر از یک ساعت که گذشت و عصبانیتمون فروکش شد یا من سر صحبت رو باز می کنم ،یا ابجیام
و به هر حال فکر کنم واقعا زیاد ناراحت کننده نباشه
اما در مورد اینکه گفتید فرزند کوچیکتون احساس تبعیض می کنه
این دیگه دوست عزیز بر میگرده به خودتون ،شما باید به فرزندتتون ابراز احساسات کنید
چه وقتی خودش تنهاست و چه وقتی کنار برادر هاش هست
و منظور از ابراز احساسات فقط زبانی نیست
مثلا وقتی خدای نکرده یه کوچولو دستش زخمی میشه و خدای نکرده ناراحته شما خیلی ابراز ناراحتی کنید و سعی کنید حالشون رو خوب کنید
و مخصوصا جلوی برادرشون.
من روانشناس نیستم😅😀
اما این ها یجور احساس و تجربیات خودم هستش،،،
ان شاءالله همیشه سلامت و پایدار باشید دوست عزیز☺️❤🌷
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام.در جواب مادری که سه فرزن د دارند و باهم نمیسازند عزیز دلم منم ۳ تا بچه دارم و هر روزی که خودم حالم مساعد نباشه و بی برنامه باشم،بچه هامم سر ناسازگاری باهم دارند.روی ارامش خودت و خلوت داشتن با خدا کار کن.سوره والعصر رو زیاد بخون و مدااام با حضرت مهدی صحبت کن و ازشون کمک بخواه.دعای ۲۵ صحیفه هم خیلی موثره تونستی یه بند یه بند با معنی و تمرکز بخون
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام دررابطه بااون خانمی که پسراشون باهم دعوامیکنن ی راهکارمیدم امیدوارم امتحان کنن ونتیجه ببینن شماخواهرعزیز۳۰ مرتبه سوره قدرروبخونین به آب بدمیدبعدباهمون آب وضوبگیرین بعدبقیه آب روهردفه توغذایاآب سماوربریزن همه اعضای خانواده بخورن انشالله مشکلشون برطرف میشه اون آبیم که باهش وضو گرفتن پای درخت بریزن داخل فاضلاب نره سعی کنن نزارن آب تموم بشه هردفه مجددآب بهش اضافه کنن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_دوم محمد اون زمان تازه از خدمت سربازی اومده بود و از اونجایی که تو خانوادشون زیاد از مهر و مح
#قسمت_سوم
محمد هم فرصت رو غنیمت میشماره و از خدا خواسته با بابام میره،
بین مسیر کمی صحبت کردن تا اینکه یهو محمد به بابام میگه اقا ناصر من یه دختر از فامیلتون میخام برام میگیری؟
بابامم گفت اره چرا نگیریم پسر به این آقایی بگو ببینم کیو میخوای؟
محمد از خجالتش سکوت میکنه و بابامم دو سه تا دخترای دم بخت فامیل و اسم میبره و محمد گفت نه هیچکدوم از اینها نیستن
بابام گفت ما دیگه دختر دم بخت نداریم که محمد هم تو دلش میگه بهتره بیخیالش بشم لابد مادرم راست میگفته شهره خیلی بچه هستش حتی باباش اسمش هم نگفت... و دیگه ساکت میشه.
یه ربعی ساکت بوده که بابام میزنه روپاش میگه خب جوون نگفتی کیو میخوای ؟
محمدم فوری میگه شهره خانم رو میخوام
بابام میگه کی؟؟؟؟
محمد میگه شهره خانم دختره شما..
بابام هم ساکت میشه و دیگه هیچ حرفی نمیزنه، میره تو فکر حدود ۳ساعتی رفتن و برگشتنشون طول کشید.
وقتی برگشتن بابام اصلا خونه نیومد مستقیم رفت خونه پدربزرگم که دیوار به دیوار ما بودن (به عادت هرروزه) ولی محمد که خبر نداشته حسابی هم ترسیده بود از سکوت بابام میاد به خواهرم میگه زنداداش ساک منو بده میخوام برگردم
خواهرم گفت تو صبح رسیدی هنوز عباس و ندیدی کجای میخای بری؟!
مادرم به رسم مهمون نوازی به زور میخواست نگهش داره که بابام سر رسید
به مادرم و خواهرم گفت بیاید تو اتاق کارتون دارم
حدود یک ربعی میگذره که خواهرم از اتاق بیرون اومد و به محمد گفت ساکت رو بزار زمین دیگه لازم نیست بری
محمد گفت چرا چیشده مگه؟
خواهرم بهش گفت به بابا چی گفتی؟ بابا رفته خونه اقاجان و باهاش مشورت کرده بخت باهات یار بوده و اقاجان تاییدت کرده
گفته که جوون خوبی هستی هم کار داری هم سربازی رفتی هم دستت تو جیب خودته خیلی از عباس سرتری، اقاجان به بابا گفته تو به عباس ریقو دختر دادی به این جوون نمیدی؟
همین صحبتها بودن که من از همه جا بیخبر از مدرسه اومدم
کلاس پنجم بودم و یک دنیا ارزو داشتم
نیم ساعتی شد که عباس هم از پادگان اومد و نهار خوردیم،
بعد از جمع شدن سفره محمد ساکشو آورد وسط و دست کرد جعبه شیرینی رو درآورد گذاشت جلو مادرم و از جیب شلوارش هم دوتا جعبه درآورد گذاشت رو شیرینی
گفت اینها برای نشون شهره خانم
مادرم برگشت بهش گفت اولا چرا تنها اومدی خواستگاری ؟ دوما من دختر به راه دور نمیدم این شرط و برای برادرت هم گذاشتم
از اونجایی که ادم عاشق عقل نداره شرط دوم رو که فوری قبول کرد
در جواب سوال اول گفت ،مادرم گفته چون سنش کمه بهت نمیدن بزرگه رو هم پس میگیرن ازمون...
منم وقتی دیدم ۶ ماه نتونستم راضیشون کنم گفتم خودم میرم .
مادرم گفته برو اگر دادن بگیر و منم اومدم .....
@azsargozashteha💚
#دردو_دل_اعضا ❤️
سلام ادمین جان ♥️
دوستان من 17سالمه و هر جا هر مهمونی یا جایی میریم حرفی میزنم خانوادم از ایراد میگیرن و کلی دعوام میکنن که چرا این حرفو زدی😭😭
ب خدا خودشون یه حرفایی میزنن کع نگو، من حرف بدی نمیزنم 😔کع
من چیکار کنم به خدا اصلا دلم نمیحواد برم بیرون ماهی یکبار شاید اونم در حد یک ربع ما تو روستا زندگی میکنیم من اصلا افسردم الکی برای چیزای بیخود بهم گیر میدن پدرمم مریض شده تو خونه س باید دایم ازش پرستاری کنیم و اونم همش سر من داد و بی داد میکنه فحش میده اخه من چیکار کنم
از بچگی کمبود محبت داشتم اصلا تا حالا نشده یکی شون بهم گیر ندن
تو روستای ما دخترای همسن و سالای خودم ازدواج کردن و اینجا دخترا زود ازدواج میکنن هر جا میرم بهم میگن تو چرا ازدواج نمیکنی
منم دوست دارم مستقل بشم یه خدا 😭
میگن میخوان بیان خواستگاری اما تا از وضع زندگی مون خبر دار میشن نمیان
باور کنید خونمون خیلی خیلی بده و زشته مثل اون دختر خانمی که گفته بودن گچ خونشون ریخته دقیقا خوته ما هم اونجوریه
دوستلن گلم میشه یه دعای کار گشا بهم بگین یا نمازش که خیلی زود حاجت بده
دوست دارم ازدواج کنم اما به خاطر خونمون نمیتونم
شاید الان بگین مگه خواستگار میخواد یا در و دیوار خونتون ازدواج کنه اما شخصیت و هم سطحی خانواده ها مهمه خواستگارام خونه هاشون قشنگه و اکثرا از فامیلن
به خدا قسم اگه خونمون خوب بود الان من ازدواج کرده بودم و از این وضع نجات پیدا کرده بود😔😔😔
چیکار کنم هیچ کس حاضر نیست با این وضعمون با من ازدواج کنه 😭😭😔
کمکم کنید خیلی دعا میکنم اما نمیدونم چرا خدا جوابمو نمیده به خیلی از اماما متوسل شدم به خیلی ها قسمشون دادم اما جوابمو نمیدن 😔😔
ادمین جان سریع پیامم رو بزار که دیگه نا امیده ناامیدن فقط میتونم با شما ها دردو دل کنم
ببخشید که زیاد شد🙏
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
@azsargozashteha💚
#درد_دل_اعضا ❤️
سلام عزیزم من میخواستم داستان زندگی خودمو بگم منو همسرم 6 ماهه ازدواج کردیم من 20 و سجاد(همسرم)22 سالشه راستش من زندگی فوق العاده ایی دارم ولی من یه مشکلی دارم اونم اینکه که من قبل از اینکه ازدواج کنم پسر عمم اومد خواستگاری و هم من هم اون خیلی همو دوس داشتیم پدر مادر هامون هم راضی بودن ما نامزد کردیم و وقتی که میخواستن عقد و جاری کنن امید(پسر عمم) گفت من این ازدواج رو نمیخوام و این دختر رو دوس ندارم
منم همین جوری اشک میریختم تموم شد اون ماجرا و من تا شش هفت ماه افسرده بودم و با هیچکس حرف نمیزدم
عمم شب تا صب دم در اتاق من بود و حلالیت میخواست و منم هیچی نمیگفتم
بعد من یک روز رفتم خونه عمه اینام دیدم امید و زنش نگار اونجان من رفته بودم که بگم حلالتون کردم و دارم ازدواج میکنم
توی همون اوضاع یک شب قبل از اون شب که برم خونه عمم سجاد اومد خواستگاریم و منم بهش جواب مثبت دادم
چون به خودم قول داده بودم به زندگی برگردم سرتون رو درد نیارم وقتی امید رو با نگار دیدم واقعا دیگه نتونستم و رفتم زدم تو گوش عمم و البته کار خیلی اشتباهی کردم از اون خونه بیرون اومدم و بعد گذشت یک ماه ازدواج خیلی بزرگی گرفتیم و همه رو هم دعوت کرده بودیم نگار و امید رو دعوت نکرده بودم ولی خودشون اومده بودن و خیلی شاد بودن و خداروشکر
چون که من هیچوقت آهی پشتشون نکشیدم واقعا ما الان زندگی خوبی داریم از گذشته من سجاد کاملا خبر داره سجاد خیلی پسر خوبیه منم خیلی دوسش دارم و اونم خیلی دوسم داره ولی مشکل اینجاس که من هنوزم امید رو خیلی دوسش دارم و حس میکنم دارم خیانت میکنم کمک کنید و بگید چی کار کنم که امید و کامل فراموش کنم؟
ببخشید اگع زیاد شد 😞
@azsargozashteha
#تجربه_اعضا ❤️
سلام عزیزم عیدتون مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشید
من جمعه دو هفته قبل یه اتفاقی برام افتاد که خداروشکر بخیر گذشت ولی تاثیر بدش فعلا همراهمه
فکر کردم پست کنید بد نباشه تا خانم های هم وطن بیشتر مراقب خودشون باشن
منزل من شمال تهرانه ولی برای کاری رفته بودم سمت غرب
موقع برگشت ماشینم خاموش شد و از شانس بد، همزمان گوشیم هم باطری تموم کرد
اونم توی یه نقطه از اتوبان که خلوت از سکنه و تردد عابر پیاده هستش
یه لحظه گوشیمو روشن کردم ولی تا همسرم بخواد جواب بده دوباره خاموش شد، خلاصه بعد از 20 دقیقه یه پرشیای سفید نگه داشت، وقتی رفتم سمتش دیدم یه پسر جوونه که همسن و سال دخترامه، ازش تشکر کردم و خواهش کردم به امداد خودرو زنگ بزنه
گفت به جرثقیل زنگ میزنم بری در منزلتون امداد خبر کنی بهتره
منم قبول کردم فقط میخواستم تا هوا تاریک نشده از اون محل و ترسم خلاص شم
بعدش به کسی زنگ زد و مثلا کمک خواست
بهش شک کردم ولی گفتم شاید اشتباه کردم
بارونم شدید شده بود گفت بشین تو ماشین تا جرثقیل برسه
چندبار که تعارف کرد نشستم ولی درو نبستم کلا همیشه محتاطم
گفت اگه کابل داری بده گوشیتو شارژ کنم
که منم از خدا خواسته سریع کابل و از ماشینم آوردم
یه مقدار که شارژ شد تشکر کردم و ازش خواستم بره ولی گفت که تنهایین اینجا خطرناکه و شروع کرد به حرفای عجیب غریب زدن و ادعا کرد که یکی از برندای کیف و کفش متعلق به خودشونه و گفت که پوتینت چرم خوبیه و پاشنش کج شده بدین براتون درست کنم
که من مخالفت کردم
گفت که چندروز پیش تو همین پارک نزدیک به یه دختر حمله شده منم گفتم خدا لعنتشون کنه مگه خودشون مادر و خواهر ندارن؟
کلا دیگه بهش شک کردم به همسرم زنگ زدم و جریانو گفتم
تا آدرس دادم زنگ زد امداد خودرو و با من در تماس بود
از اون پسره تشکر کردم و ازش خواستم بره گفت تنهایین خطرناکه
بهش گفتم همسرم تو راهه امداد هم میرسه
خلاصه قبول کرد بره
رفت تو ماشینش منم رفتم نشستم تو ماشین و قفل رو زدم و منتظر امداد خودرو نشستم
چند ثانیه گذشت دیدم پیاده شد اومد سمت در شاگرد یکم شیشه رو دادم پایین
گفت استارت بزن گفتم روشن نمیشه
گفت زنگ بزن امداد ببین کی میرسه من خیالم راحت بشه برم گفتم ممنون زود میرسه
هی اصرار کرد زنگ زدم امداد گفت نزدیکم ده دقیقه دیگه میرسم
بهش گفتم یهو گفت شیشه پایین تر نمیاد؟
فکر کردم شاید صدامو نمیشنوه یکم دیگه شیشه رو آوردم پایین ولی طوری که دستش به دستگیره نرسه
خدا لعنتش کنه یهو دیدم حالت چهره اش عوض شد تلاش میکرد درو بازکنه
شوک شده بودم عین چوب خشکم زده بود تا چند ثانیه
یهو انگار دیوونه شدم جیغ میکشیدم فقط یادمه اسم خدا و امامارو میبردم
حدود چهل ثانیه مغزم قفل شده بود یادم رفته بود چطوری در ماشینو باز کنم😭😭😭
اینقدر تلاش میکرد که در ماشینو باز کنه وحشت کردم که که نکنه موفق بشه فقط میدونم درو باز کردم و با ترس و وحشت و فریاد و گریه به راننده هایی که از اتوبان رد میشدن التماس میکردم کمکم کنن ولی دریغ از یه ذره مروت و غیرت
اون پست فطرت هم ول کن نبود درحالی که هنوز دست به شلوار بود تا نزدیکم اومد ولی در یک آن تصمیم گرفتم برم وسط اتوبان
که همینکارم کردم
تازه اون لحظه انگار ترسید فرار کرد
خدا به سر هیشکی نیاره ولی ناراحتم از اینکه مردم ما کی این همه بی غیرت و بی رحم شدن😭😭😭😭
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ سلام ادمین جان ♥️ دوستان من 17سالمه و هر جا هر مهمونی یا جایی میریم حرفی میزنم خا
#پاسخ_اعضا ❤️
با سلام❤️
در مورد دختر خانم 17 ساله که همه به اون بد میگن و خواستگاراشون رو از دست میدن....
عزیزم تو سعی کن از خودت دفاع کنی.
مادر خواهر، برادر داری بگو یه دسته به خونمون بکشید
که من خواستگارام نرن
سعی کن زیاد حرف نزن یا مثل خودشون حرف بزن
منم اینجوری بودم ولی عادت کردم و مواظب حرف هام شدم
وقتی خواستگارات میان اول خوب تحقیق کن بعد ازدواج کن که نری پیش یکی بد بختت کنه
این دوره زمونه هرکاری کنی کمه تو چشم بقیه.
ان شاء الله خدا بهت یه شوهر خوب بده
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد اون دختر خانمی که گفتن به خاطر خونه زندگیشون کسی نمیاد خولستگاری بگم که منم همون مشکل رو داشتم به خاطر خودم یه بار یکی اومد یعنی خودم رو تو کوچه دیدن و به زور مادرش اومد خونمون ولی وقتی اومد تو خونه رفت و دیگه نیومد ولی خب خدارو شکر من زود ازدواج کردم و الانم الحمدلله اززندگیم راضیم شوهرم هیچ چی نداشت با امید به خدا زندگی ساختیم ولی من هنوزهم که ۱۵سال از زندگیم میگذره بازهم وقتی دخترهارو میبینم که با چه نازو ادا و شرایطی ازدواج میکنن حسرت میکشم 😔
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام علیکم در رابطه با دختر خانوم ۱۷ساله خواستم کمکشون کنم اولا نگران نباشن هنوز سنی ندارند و اول از خدا بعد, از امام زمان کمک بخوان,به امام زمان که امام حَی و زنده هستند متوسل بشوند ان شاءالله که مشکلشون حل میشه.چله زیارت عاشورا ودعا علقمه راهدیه بدهند به امام زمان ان شاءالله حاجتشون برآورده میشود.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
دررابطه با اون دختر۱۷ ساله روستایی
اول اینکه ازین که صبروتحمل داری دربرابرپدرومادرت خدااجرش رو رو بهت میده
شماقصدازدواج داری ولی هیچ وقت دیرنیست
عزیز دل سعی کن کارپیداکنی و حتی با مبلغ خیلی کم برای خودت درامددرست کنی روحیه ت راشادکن روستائیان تاجایی که میدونم خودجوشند و فعالیت دارند با کارهای بافندگی ویاصنایع دستی خودت را سرگرم کن وب فروش برسون ازدرودیوارخانه ت هیچوقت خجالت نکش انقدرادامه بده تادرامد داشته باشی با ارزوی بهترینها برای شما
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در رابطه به این دختر خانمی که میگن یه دعای سریع برای ازدواج کردن بهم معرفی کنید
عزیزم شما چله بردار دعای معراج رو
هنوز چهل روز کامل نشده ازدواج میکنی
نگران هم اصلا نباش
همه چی دست خدا هست و قسمت هرکسی هم باهم فرق داره
اگه دعا معراج را پیدا نکردی
پی وی بگو میفرستم برات
یا علی مدد ❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خسته نباشید
جواب دختر خانم ۱۷ ساله که خیلی بهشون گیر میدن و آرزو داره مستقل بشه ۱۲۰۰۰ تا یا علی بگین من از این ذکر یا علی خیلی معجزه دیدم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام مدیرجان اینوبرااون دخترخانمی که ۱۷سالشونه وخاستگاراش به خاطرخونه وزندگیشون میرن دیگه برنمیگردن فرستادم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ادمین عزیز...
در جواب اون دختر خانم ۱۷ ساله:
دوست عزیزم کتاب گنجهای معنوی رو اگه میتونی تهیش کن یا دعا هاشو از گوگل پیدا کن خیلی زیادن دعاهایی که گفتن اگه خوندی و حاجت روا نشدی منو لعنت کنید.واقعا تاثیر دارن.منم یه نوجوونم درکت میکنم اینی که میگی به خاطر شرایط خونتون نمیان خواستگاری... متاسفانه این دوره زمونه طوری شده که دختر هر چقدرم فهم و کمالات داشته باشه نمیبینن و فقط شرایط خانواده رو در نظر میگیرن که هیچ ربطی به دختر نداره.ببین خداوند میگه به پدر و مادر اوف هم نگین.پدرت هر چقدر اذیتت کنه حق به گردنت داره. اگه لازم باشه تو وظیفته که تا آخر عمرت خدمتشو بکنی. اینا رو گفتم فکر نکی منظورم اینه که حق ازدواج نداری ولی انقدرم پیگیرش نشو. سعی کن خودت رو روز به روز کامل تر کنی به جای اینکه غصه بخوری که واست خواستگار نمیاد.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدمت اون خانم ۱۷ ساله باید عرض کنم که:
عزیزم اگه پسر بخواد واسه پول و چیزای مادی تورو بگیره همون بهتر که ازدواج نکنی..
والا
اگه روستات ن نزدیک شهره میتونی بری چیزای دست ساز بسازی و ببری بفروشی
ول کن حرف مَردمو خیلیا هستن بخاطر حرف مردم زود ازدواج کردند و بدبخت شدن
زیاد به حرف مردم روستا و گیردادنای پدر و مادرت توجه نکن انگار که حرفی نزدن
حتما یه کارخوب و پر درامد و امن پیدا کن و مشغول شو تا از این وضع نجات پیدا کنی
امیدوارم باتوکل بر خدا مشکلت حل بشه💐
🌹❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
دختر خانمی بخاطر خونشون خواستگار نمیاد
گلم چله زیارت عاشورا آیت الله حق شناس بگیر توی گوگل سرچ کن میاره برات روندشو
اگع عینشو پیش بری قطعا مشکلت حل میشه
من یه دوستی داشتم مشکل شمارو داشت
و چهل این چله رو گرفت و روز ۳۷ براش یه خواستگار خیلی خوب اومد
اما باید همه مواردشو رعایت کنی
انشالله که مشکلت حل بشه
@azsargozashteha💚
#دردو_دل_اعضا ❤️
در جواب دوست ۱۷ ساله که در روستا زندگی میکردن...
منم از لحاظهایی بهت شباهت دارم . پدر من هم متأسفانه از ارتفاعی افتادن و عمل سختی داشتن و بعدش خونه نشین شدن ( به سختی هم راه میرفتن اون زمان تا دوماه بعدش که از بستر بلند شدن )
خدا شاهده اونقدر منو با حرفاشون رنج میدادن که نگو ...
من دانشجو ام و یه زور برای کارای مدارکم مجبور بودم برم بیرون ( تنها هم نبودم با پسرخواهرم بودم )، پدرم از صبح که منو دید جلو همه ی خواهرام و بچه هاشون خیلییی حرف بارم کرد😔😔 حرفایی که شاید برازندهی یه دختر خیابونی باشه حرفایی که حکم چاقو بیخ گلو رو دارن... بدون هیچ دلیلی😔 ( من به شدت مذهبی ام چادری ام و اهل نماز و روزه و واجبات و حتی مستحبات اخلاقمم بد نیست ) اینقدررررر خجالت کشیدم اونقدر حالم بد بود که کل مسیر رو گریه کردم و تا چند روز با کسی حرف نمیزدم ...
کلا وقتی یه مرد خونه نشین بشه با تمام اعضای خانواده مشکل پیدا میکنه ...
اونقدر فشار روش هست که با بداخلاقی با دیگران سعی میکنه از اون فشار کم کنه ...
آدما هیچ وقت به بی احترامی عادت نمکنن ( و من نمیتونم بهت بگم این بی احترامی ها برات عادت میشه ) اما سعی کن بهش بها ندی و حتمااااا خودت رو خالی کن با گریه کردن ( من خودم شبا گریه میکنم وقتی همه خوابن ) بعدش حسابی سبک میشی🤗
درمورد ازدواج هم خودت رو به خدا بسپار ...
مدام به ازدواج فکر نکن چون اذییت میشی
کتاب بخون
خودسازی داشته باش
و...
کلا توی خانواده های بسته و فاقد روشن فکری و بصیرت ، اعضای خانواده خیلی صدمه میبینن فرقی هم نداره هم دختر هم پسر ...
درمورد خونه هم باید بگم بازم شباهت داریم ...
چاه مدام میزنه بالا و بوی به شدددددت بدی میپیچه تویخونه نم هم داره و ترکیب این دوتا واقعا افتضاح درحدی که چندبار مهمون اومد و نتونستن تحمل کنن و رفتن ...
محله بسیاااار بدی هم هست ( هم معتاد زیاد داره هم دزد ) ( مشهدی هستم ) مدلیه که شبا جرئت نمیکنی تنها بری بیرون ...
به یکی از دوستام گفته بودم فلان ما زندگی میکنم ... کلی تعجب کرد گفت اونجا زندگی میکنین!!! پس چرا اینقدر خوب موندی هنوز ؟ ( در حدی که طرف تعجب میکنه یه آدم سالم میبینه )
و اینکه گربه هم خیلی داره خونمون😔😭
و من مداااام میگم این خونه رو عوض کنیم اما قبول نمیکنن ... دنبال خونه مناسب هم میگردم اما انگار نه انگار ...
امیدت به خدا باشه عزیز ... ❤️🌺
مطمئن باش هرچیزی حکمتی داره
@azsargozashteha💚
#حرف_اعضا ❤️
:
سلام 🌚🧡
امیدوارم حال همگی خوب باشه 🌝💙
من یه فیلمی دیدم واقعن دلم نیومد با شما مطالبش رو به اشتراک نذارم!
توی نت میچرخیدم که چشمم به یه فیلم افتاد!
خانوم شهرزاد شریعت زاده یکی از تاجرای بسیار بسیار موفق و مهربون ایرانی هستن که جزو زنای موفق خاورمیانه به حساب میان و الان با آقای خارجی دارن زندگی میکنن
راستش من خودم همش توی تحریم بودم
همش تبعیض جنسیتی رو میدیدم
چون داداشم پسره باید بیشتر حواسا بهش باشه
و اینکه میدونم توی خیلی از جاهای این کشور داره بیداد میکنه
خانواده منم خیر سرشون تحصیلکرده و بچه ناف شهر و محله های بالا شهرن
همشم میگفتن که ما دختر و پسر برامون هیچ فرقی نداره
ولی واقعا براشون فرق داره
دختر حق نداره بد باشه
اما پسر چرا
پسر رو زنش میدن تا سر به راه بشه
و اون دختر بدبخته که باید این پسر زبون نفهم رو آدم کنه
بریم سراغ این خانوم
توی یه سخنرانی
به زبان انگلیسی گفتن که
«پدر من همیشه به من میگفت تو به عنوان یه دختر ایرانی وقتی مجردی که تحت اختیار پدرتی، وقتی ازدواج کردی تحت اختیار شوهرتی و وقتی پیر شدی تحت اختیار پسراتی!»
در ادامه میگفت «من تمام این کلیشه ها رو کنار زدم»
بعدشم به فارسی داد زد
«بابا حالا بیا منو ببین کلی آدم تحت اختیار من هستن و همین جمله رو به فرانسوی و انگلیسی تکرار کرد!»
کاری ندارم اون محجبس یا نه
ممکنه خیلیا تا این پیام تو کانال گذاشته میشه تند و تند هی ریپلای کنن پیام منو و نقض کنن
باید قبول کنیم که اکثر ما مسلمونا اصلا رفتارمون شبیه پیامبرمون یا امیر المومنینمون نیست!
فقط نماز اول وقت میخونیم و خدا خدا میکنیم
ولی تا دخترمون چیزی میخاد جوری میزنیم تو سرش که خدا عالمه!
آهای خانوم چادری و نماز اول وقت خون و زیارت عاشورا خون!
ببین منو!
خدا گفته از حق خودم میگذرم از حق بنده ام نه
هرچقد هم که بندش بد باشه
مامانای تو گروه!
منو ببینین
یه دختر محجبه
سر به زیر
خانوم
اما با مشکلات سن بلوغ
میتونی منو درک کنی؟
میتونی بفهمی که من وقتی یه مشکل دارم نیاز به فحش تو ندارم؟
میتونی درک کنی که من بهترین دوران زندگیم داره هدر
درس، استرس، فضای مجازی، و کلی چیزای دیگه میشه؟
من اگه بهترین باشم توی درس ولی از نوجوونی چیزی نفهمم تو قول میدی دوباره نوجوون بشم و زندگی کنم؟
چرا حواستون نیست!
بابا گذشت اون زمانی که دختر با کلی سیبیل و قیافه شلخته پلخته باید میرفت بیرون و جوری سر به زیر بود که چونش میخورد تخت سینش
بابا آپدیت کنین خودتون رو
من بچه مذهبیم
مامانم که اصلا تا الان مامانم نبوده فقط منو زاییده و اسمش تو شناسنامه منه
اونم مذهبیه و نماز اول وقتش ترک نمیشه.
وقتی میخام برم هییت دنبالم نمیاد!
هر چی تا الان بهش راز گفتم
راز داری نکرده!
سر هر مشکلی که واسه من پیش میاد به جای اینکه راه حل بده سرزنش میکنه
با اینکه واقعااا خیلی از هم سن و سالام بهترم
اما منو مقایسه میکنه
حتی یه چیز جالب
به خاطر اینکه پشت لبم رو موهاشو برداشتم
بهم گفت الان سیبیل بر میداری فردا روز افتادی دنبال ...😐
با اینکه من خواستم مث همونایی که منو باهاشون مقایسه میکنه رفتار کنم
ولی ناراحت شد!
همه فامیل حسرت منو میخورن
یه دختر محجبه و با ایمان و تیزهوشانی و زرنگ و مودب!
هر وقت اقوام به مامانم گفتن خوش به حالت
به صورت کاملا جدی میگه بخدا به خاطر یارانش نگهش داشتیم وگرنه تا الان سه تا بچه داشت😐
حالا من اصن شونزده سالمه😐
بش میگم خب اون دخترای خوبای تو فامیلم مث من
بیرون خوبن به قول تو
تو خونه بد
میگه نه
تو بدی
چه ربطی به اونا داره😐😐😐😐
یعنی گاهی با خودم میگم خدا چه فکری کرد منو به اینا داد
خدایی هر جانشستم میگن تو کاریت نباشه ها
تو از سر مامان و بابات زیادی
با اینکه من یه کلمه هم براشون درد و دل نمیکنم
از بس بابا و مامانم منو تو جمع خورد کردن
دیگه همه فهمیدن
چقد من دنده پهنم که محل اینا نمیدم😂😐
خلاصه
اینارو گفتم که هر جا لازم بود بشه تجربه
هر جا لازم بود بشه درس عبرت
و هر جا لازم بود بشه نصیحت
در ضمن دخترای ایرونی!
شماها فقط تحت اختیار خدا هسین!
همین
ببین خدا میخاد چه کنه!
همه بابا ها معصوم و خوب نیستن!
اما همه هم بد نیستن
اوقات بدون کرونا🌚🧡
#پیام_ادمین 👇🌹
نظرات همه ی اعضا برامون محترم و مهمه هر شخصی هم دیدگاه خودش رو داره به هم احترام بذاریم 🙏❤️
@azsargozashteha💚
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهارم
_منم اومدم خدمتتون...
از اونجایی که خانواده محمد تو مدت ۶ ماهی که خواهرم عروسشون بود کاری به کار خواهرم نداشتن و یکم اخلاقیاتشون رو خانوادم شناخته بودن قبول کردن و منو نشون کرده محمد اعلام کردن تو جمع ۵ نفره خودشون..!
اون وسط تنها کسی که هیچ حرفی نزده بود منه ۱۰ ساله بودم که داشتن برای آینده و زندگیم تصمیم میگرفتن
اینقدر بچه بودم که حتی نظرمو نپرسیدن ببینن من میخوام ازدواج کنم یا نه؟
محمد ۲روز تهران موند و برگشت شهرشون که کارهاشو ردیف کنه و دو هفته بعد بیان برای عقد.
محمد رفت و دوهفته شد دوماه و خبری ازشون نشد...
تو ماه سوم بود که یک روز محمد زنگ میزنه به بابام و میگه ما آخر هفته میایم برای عقد..
نگو تو این ۳ ماه محمد داشته خانواده شو راضی میکرده!
خانواده ی که برای عباس هیچ مخالفتی نکرده بودن و ازخداشون هم بود که پسر بیکارو بد خلقشون رو یجوری از سرشون باز کنن، ولی محمد حیف بود، پسر کاسب، عاقل، سربه زیر و فهمیده.
محمد ۳ماه تلاش کرد و آخرش مادرش به شرط اینکه تهران نمونه و بعد از زن گرفتنش هم مثل قبل ساپورت شون کنه از نظر مالی قبول کرد که بیان برای عقد،
این وسط محمد هم به خانواده من قول تهران زندگی کردن داد و هم به مادرش قول اینکه شهرشون زندگی کنه...
پنجشنبه صبح شد و محمد و خانواده ش از شهرستان رسیدن دیماه بود و هوا سوز سرمای بدی داشت
بابامم گفت خب چکاره ای جوون برنامه ت چیه ؟
محمدم گفت هیچی امروز عقد کنیم
بابامم گفت بسم لله
ساعت ۹ صبح بابا گفت بریم خرید لشکر کشی کردن و رفتیم خرید و این بین بابام به عموم سپرد تا ما میریم و میایم تو عاقد و بقیه کارا رو ردیف کن
به عمه هم گفتن فامیلا رو خبر کن شب جشن عقده شام مهمون ما
همونجور که گفتم بابام از نظر مالی مشکلی نداشت و خودش حتی تا وسایل سفره عقد و کرایه کرد از فیلم بردار و شام و...
رفتیم خرید مادر شوهرم عین برج زهرمار بود و هیچ حرفی نمیزد تنها کسی که این وسط خوشحال بود محمد بود که واقعا به آرزوش رسیده بود
بابام گفت بریم حلقه بخریم
راه افتادیم سمت طلا فروشی وقتی وارد شدیم اول بابام دست به کارشد و گرون ترین و سنگین ترین انگشتر پشت ویترین و برای محمد خرید (اون زمان حلقه ست نبود هنوز)
یه چند لحظه صبر کردیم دیدیم حرفی نمیزنن
مادرم درگوش بابام یه چیزایی گفت و همون لحظه بابام گفت خوب بریم که محمد و خواهر و مادرش خیلی ریلکس راه افتادن و اومدن از مغازه بیرون رفتیم کفش خریدیم
رفتیم بوتیک لباس خریدیم
بابام برای محمد خرید میکرد ولی اونا اصلا انگار نه انگار عروس آوردن خرید
بابامم وقتی دید اینجوره برای منم خودش یه چیزای خرید کرد و برگشتیم خونه......
@azsargozashteha💚