سلام عزیزم میشه مشکل منم بزارید
من توی یکی از روستاهای نسبتا محروم زندگی میکنم و برا دکتر رفتن باید میرفتیم شهر. من باردار بودم اخراش بود جاریم گفت بیا بریم ماما ببینیم بچه تو چه وضعیتیه و کی به دنیا میاد منم چون دیده بودم اکثر خانوما میرن منم رفتم باهاش،مامای خونگی بود،بهم گفت سر بچه بالاس باید بچرخه ،خاستم نزارم ولی جاریم گفت نمیتونی راحت فارغ بشی بزار کارشو بکنه این بلده از قدیم صدتا رو درمان کرده،
خلاصه منم قبول کردم بعد از نیم ساعت گفت درست شد بلند شو
جاریم گفت به کسی نگیا رفتیم پیش ماما حتی به شوهرت،چه معنی داره ادم همه چیزو به شوهرش بگه منم قبول کردم
وقتی دخترم به دنیا اومد تمام صورت و بدنش کبود بود منم از ترسم نتونستم چیزی بگم ،میدیدم واکنش نشون نمیده ولی نمیدونستم از چیه اطرافیانم چیزی نمیگفتن.
یکم بزرگتر شد دستش اسباب بازی دادم از دستش افتاد،دیدم داره با دست دنبالش میگرده
چند بارم امتحان کردم دیدم نمیتونه ببینه ،بچه م نابینا به دنیا اومده بود تمام اون مدتی هم که صداش میکردیم برمیگشت سمتمون ،فقط به صدا واکنش نشون میداده.
دنیا رو سرم خراب شد از ترسم نتونستم چیزی بگم جاریم هم اصلا زیر بار نمیره .
الان بچه م ده سالشه و دنیا رو نمیتونه ببینه😔
من دوباره باردار هستم و جاریم دیروز میگفت میخای بریم پیش ماما ؟؟ منم فحشش دادم و از خونه پرتش کردم بیرون مشکلم اینه که شوهرم شنیده و الان میگه تو بچه رو کور کردی این یکی هم به دنیا بیاد ازت میگیرم و باید بری خونه بابات نمیدونم چکار کنم تو رو خدا راهی هست بم بگید😔
@azsargozashteha💚
#قند و #پند
🍀🌼 #دعای_مادر
مرحوم ملا احمد نراقی گوید: در کنار فرات صیادان زیادی برای ماهیگیری مینشستند.
نوجوانی با پای معلول، کنار فرات میآمد و مبلغی میگرفت و دست به هر تور ماهیگیری که میخواست میزد و تور او پر ماهی میشد.
این نوجوان هر روز برای یک نفر این کار را میکرد و بیشتر انجام نمیداد. گمان کردم علم طلسم بلد است. روزی او را پیدا کردم،دیدم حتی سواد هم ندارد.
علت را جویا شدم. گفت: من مادر پیری داشتم که برای درمان او مجبور بودم در همین مکان ماهیگیری کنم، روزی تمساحی پای مرا گرفت و قطع کرد. نزد مادر آمدم و گریه کردم.
او دعا کرد و گفت: «خدایا پسر مرا بدون نیاز به وجودش روزی آسانی بده که او سلامتی خود را به خاطر من از دست داد.» بعد از مرگ مادرم وقتی من در فرات تور میاندازم، از بین همه صیادها ماهیها وارد تور میشوند. و حتی وقتی که من تور در فرات نمیاندازم، کافی است دستم را به توری بزنم، همه ماهیهای روزی من که بهخاطر دعای مادر من است در آن تور جمع میشوند.
@azsargozashteha💚
#چالش_عادت_بامزه
✅سلام
شوهرم عادت زیاد داره ولی نمیدونم چرا هرچی فک میکنم خیلی چیزاشو یادم نمیاد 🤔ولی اینایی ک یادمه هرروز باید بره حموم اخه چ کاریه هرروز بری حموم😥یکی دیگ اینکه هروقت بخاد هر لباسی رو بپوشه قبلش باید بشورمش وگرنه نمیپوشه😬و اینکه هروقت دعوامون میشه میگه زیادی بهت رو دادم پررو شدی ینی امکان نداره دعوا کنیم این حرفو نزنه و وقتی میاد برای اشتی فقط دوبار میگ میدونی ک طاقت ناراحتیت ندارم 😢و اگرمن اشتی نکنم بعدش مجبور میشم خودم برم برای اشتی چون اون دیگ نمیاد حتی اگ مقصر باشه🤐
✅سلام
شوهر من عادت زیاد داره مثلا میگیم پسته میخایم میگه فردا میرم دو کیلو پسته میخرم میزارم اینجا ولی نمیخره😐یا مثلا سر بستنی چیزی دعواش میشه با دخترم میگه اگه من دیگه برا تو بستنی گرفتم دیگه نمیگیرم بعد میبینی فرداش با ی پلاستیک پر بستنی اومد خونه😐😂 دیگه دخترمم شناختش هر وقت از این حرفا میزنه میگه اومم باشه بابا جون منکه میدونم فردا میخری میاری 😂یا مثلا یبار دعوامون شد گفت من میرم اصن میرم ی هفته نمیام بعد میره بیرون ی ربع بعد دست پر برمیگرده خونه میگیم چشید برگشتی میگه کجا برم زندگیمه کلی زحمت کشیدم بزارم برم😐😂🤦🏿
@azsargozashteha💚
4_452715601975052285.mp3
1.25M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۲۳🌹
@azsargozashteha💚
✴️ چهارشنبه 👈۲۴ دی 99
👈 29 جمادی الاول 1442 👈 13 ژانویه2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
👶 مناسب زایمان و نوزادش خوشبخت و محبوب خواهد شد . ان شاء الله
🚘مسافرت :
مسافرت مکروه و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ فروش جواهرات .
✳️ آغاز معالجات .
✳️ کودک به مهد نهادن .
✳️ و خوردن آشامیدنی ها نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ،
فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث قوت دل می شود .
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث فقر و بی پولی می شود .
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 23 سوره مبارکه " مومنون " است.
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم ...
و مفهوم آن این است که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که او باور نکند و یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند . و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
@azsargozashteha💚
#درددل_اعضا
سلام...خانمی 25ساله هستم شوهرم 29سالشه 3 ساله ازدواج کردیم یک پسر 6 ماهه داریم بعد یک آشنایی خیلی خیلی کوتاه با همسرم ازدواج کردم خونواده ی شوهرم وضع مالیشون خیلی خوبه ولی ب شدت خسیسن شوهر منم این رفتاررو داره جوری که هیچ وقت منو خرید نمیبره همش میگه لباس برا چی میخوای فلان چیزو برا چی میخوای؟!(واقعا نمیدونم با این اخلاقش چه جوری کنار بیام) .. مادر شوهرم بیماری اعصاب داره (دارو مصرف میکنه) بعد از عقد متوجه شدم شوهر منم یه اختلال هایی داره خیلی آروم و متینه ولی تو یه سری مواقع میریزه به هم مثلا وقتایی که یه کاری رو میخواد انجامش نمیدم یا وقتی که کم خوابه یا تو بحثای بینمون من نباید چیزی بگم وگرنه عصبی میشه منو میزنه قبلنا خیلی زود پشیمون میشد میگفت ببخشید چرا کاری کردی دست روت بلند کنم ولی کم کم دیگه داره براش عادی میشه... هیچ وقت شبا بدون من نمیخوابید ولی از وقتی بچه م ب دنیا اومده یاد گرفته تنها میخوابه منم یکی از شبا رفتم بالا سرش ب زور گفتم باید حتما بیایی پیش من اونم بلند شد چندتا سیلی و مشت بهم زد گفت چرا دست از سرم بر نمیداری منم دیگه از اون شب کاری ب کارش ندارم جوری شده که کلا تنها میخوابه ...لطفا برام دعا کنید😔
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام عزیزم میشه مشکل منم بزارید من توی یکی از روستاهای نسبتا محروم زندگی میکنم و برا دکتر رفتن باید
#پاسخ_اعضا
💚سلام اصلا چرخوندن بچه ربطی به نابینایی نداره با یه حرکت مختصر بچه رو میچرخونن ،انگشت تو چشم بچه نکرده که .نابینایی دلیل دیگه ای داره
💚حالا از کجا معلوم ماما باعث شده نابینا بشه شما باید ازمایش و سونو میدادی تو بارداری هیچ جا نرفتی مطمئن نیستی که کار ماما باشه
💚سلام عزیزم کاش به حرف گوش نمیکردی منم یه چیز عجیب شنیدم که میگن دکتر میتونه بند نافو از گردن بچه باز کنه
💚سلام خانم عزیز شاید اگر همون ده سال پیشم میبردیش دکتر خوب میشده شاید اون موقع چشمش فقط ضعیف بوده با یه نسخه میتونستی درمانش کنی ده سال پیشم ماشین بوده وقت برا بچه میزاشتی خب ولش کردی حالا گردن جاریت میندازی
💚 سلام نابینایی دلایل زیادی داره
عفونت و ژنتیک و اینا باعثش میشه فکر نکنم ماما مقصر باشه
💚سلام به نظر من الان که اینترنت و گوشی داری سرچ کن ببین علت نابیناییش چیه اگه به کار ماما ربط نداشته با دلیل و منطق شوهرتو روشن کن که مقصر تو نبودی تنها اشتباهت مخفی کاریت بوده گلم
@azsargozashteha💚
#درددل_اعضا
سلام عرض میکنم خدمت شما
بنده دخترخانمی31ساله هستم، و هنوز ازدواج نکردم، حدود 1سال هست یه خاستگاری دارم که خیلی اومدن و رفتن، دوماه پیش مادرم اجازه دادن تا همراه پسرشون بیان خونمون، ما باهم مقداری صحبت کردیم، و قرار بر این شد که بیشتر باهم آشنا بشیم و زیر نظر خانواده ها تلفنی و یا بصورت پیامی با ایشون صحبت میکنم، ایشون از نظر ظاهری کمی خشن به نظر میرسن، اما چهره نسبتا خوبی دارند، اما بعضی وقتا به شوخی و خنده میگه دوست داری بینی تو عمل کنی و یا اینکه میگه، من ویژگی خوبی که دارم اینه که از شماخوشگلترم، خدا به من خوشگلی داده اما به شما اخلاق خوب داده یه بار که باهاش برخورد کردم وگفتم اگه واقعا از نظر شما من زشتم پس باهام ازدواج نکن، ایشون گفتن من بخدا واسه شوخی گفتم، من اگه میخواستم با دخترای خوشگل ازدواج کنم خیلی دور برم بود. اما تو زندگی اخلاق مهمتره
و یکی دیگه اینکه توی صحبتاشون اشاره میکنن(البته به شوخی) اگه تو زندگی مشترک فلان کارو نکردی، حسابت با کمربنده، اما بعدش که میبینن ناراحت میشم یا جبهه میگیرم، سریع میگن شوخی کردم من اصلا اهل زدن نیستم، و خیلی حرفای دیگه
نمیدونم واقعا داره شوخی میکنه یا جدی میگه
ممنون میشم راهنماییم کنید، چطور باهاش برخورد کنم که بفهمم دست بزن داره یانه و یا اصلا میشه امیدوار بود به این ازدواج یا خیر.
و در ضمن ایشون خیلی به من علاقمند شده.
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
قسمت #اول داستان جذابمون از امروز شروع میشه حتما دنبالش کنید و لذت ببرید❤️😍👇👇 #قسمت_اول سلام اسم
#قسمت_چهارم
نمیدونستم درباره چی باهاش صحبت کنم انگار اون یکم از من سر زبون دارتر بود لبخندی زد و گفت اسمتون چیه؟ با تعجب گفتم یعنی شما نپرسیدید کسی میاد خواستگاری اسمش چیه ؟ خندید و گفت چرا میخاستم سر صحبت رو باهم باز کنیم.
خندیدم و این شد مقدمه ی حرف زدن ما ،گفتم پیمانکارم و خونه و سازه های کوچک رو با سرمایه ای که دارم انتخاب میکنم و به سرانجام میرسونم .
امیدوارم باهم خوشبخت بشیم ،یاسمن هم گفت قصد درس خوندن نداره و ترجیح میده توی خونه بمونه و خونه دار باشه ،اتفاقا خیلی از این حرفش خوشم اومد دوست نداشتم دختر زیبایی مثل یاسمن بره دانشگاه و ازم دور بشه،همچین تفکری داشتم با رضایت و خرسندی از اتاق اومدیم بیرون ،وقتی مامانم لبخند رو لبامون دید کل محکمی کشید و دست زد.همه خوشحال بودن خیلی زود مقدمات عقدمون فراهم شد ،مدت خیلی کوتاهی نامزد موندیم تو دوران نامزدی انقدر شیفته یاسمن شده بودم که حد نداشت و تمام وقتمو تمام و کمال با اون میگذروندم ،خانوادش ادمهای خیلی خوبی بودن برادر بزرگش بعد از مراسم عقد ما رفت شهرستان و نشد که خیلی باهم صحبت کنیم و بدونم که چطور آدمی هست؟
بعد از شش ماه نامزدی تصمیم گرفتیم بریم سر خونه زندگیمو،یکی از اون خونه هایی که خودم ساخته بودم رو انتخاب کردم تا توش زندگی کنیم ،پدر یاسمن هم چون یدونه دختر داشت بهترین جهیزیه رو براش حاضر کرده بود،میتونستم خوشبختی رو با تک تک سلولهام لمس کنم ،چند روز مونده به عروسی،توی بازار چشمم افتاد به گردنبندی که به گفته ی دوست طلافروشم گرون ترین چیزی بود که تا حالا براش اومده بود ،تصور اون گردنبند زیبا روی گردن یاسمن وسوسم میکرد تا اونو براش بخرم .
وضعم خوب بود و با پس اندازی که داشتم خیلی راحت میتونستم اونو بخرم .
تصمیم گرفتم گردنبند رو براش بخرم تا موقع عروسی توی باغ بندازم گردنش تا هم غافلگیر بشه و هم یه جورایی هدیه ی عروسی باشه.
@azsargozashteha💚
#نکات_سلامتی🍎
#بـادام_تلخ
👌خواص درمانی:
🔷رفع بوی بد پا - خارش اگزما - قولنجهای کليوی و کبدی - سردردهای ميگرنی - دردهای رماتيسمی - خارش دستگاه تناسلی زنانه - رفع کک و مک - رفع چين و چروک صورت - ترک پوست - خرد کردن سنگ مثانه - بواسير - بيماریهای مقعد - گوش - سردرد - پوستهای چرب و...
🔷↫ برای تسکين خارش اگزما و رفع بوی بد پا و زير بغل بادام تلخ را پودر کرده با عرق کاسنی بہ صورت خمير درآورده زير بغل و کف پا بہ صورت ضماد بگذاريد سپس بشوييد.
🔷↫ برای قولنجهای ڪليوی و ڪبدی پودر بادام تلخ را با آب بہ صورت خمير درآوريد و سپس روی يک پارچه گذاشته در محل درد بہ صورت ضماد قرار دهيد.
🔷↫ برای سردردهای ميگرنی پودر بادام تلخ با عرق اسطخودوس مخلوط نموده به صورت ضماد در محل درد بگذاريد.
@azsargozashteha💚
4_452715601975052289.mp3
1.6M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۲۳🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
قسمت #اول داستان جذابمون از امروز شروع میشه حتما دنبالش کنید و لذت ببرید❤️😍👇👇 #قسمت_اول سلام اسم
#قسمت_پنجم
روز عروسی گردنبند رو گذاشتم توی جیب کتم و با خودم گفتم بعد از رقص عروس میندازم گردنش.
عروسی خیلی خوبی برگذار کردیم همه چیز به بهترین شکل ممکن بود، بعد از رقص ،از فیلمبردار خواستم لحظه ی غافلگیر شدن یاسمنو ثبت کنه. گردنبندو از جیبم دراوردم و کنار گوش یاسمن گفتم یه سورپرایز ویژه برات دارم ،یاسمن با تعجب نگام کرد و گفت همه ی عروسی برام سوزپرایز بود دیگه
خندیدم و گفتم نه هنوز مونده چشماتو ببند
گردنبندو جلوی چشمام گرفتم و آروم گفتم ،خب حالا میتونی چشماتو باز کنی ،یاسمن با ذوق نگاهی بهش انداخت چند لحظه ماتش برده بود،برق زیبای اون چشم همه رو گرفته بود.
زن داداش یاسمن اومد جلو و با ذوق گفت وااای باورم نمیشه تو کل زندگیم چیزی به این قشنگی ندیده بودم خوش به حالت یاسمن اقا فرزاد خیلی دوست داره ها.
یاسمن محکم بغلم کرد و گفت ممنون بابت هدیه ی قشنگت خیلی خوشحالم کردی .
زن داداشش یهو گردنبندو از دستم بیرون کشید و اجازه نداد که برای اولین بار یاسمن اونو لمس کنه و بندازم گردنش .با تعجب نگاش کردم ،داشت به گردنبند مات و مبهوت نگاه میکرد با ذوق و حسادت گفت خیلی قشنگه مبارکت باشه،یاسمن چشم غره رفت و گفت ممنون،گزدنبند رو گرفتم و انداختم گردنش .چقدر روی پوستش میدرخشید
@azsargozashteha💚
#ادامه_دارد
ماجرای حضور مادر بزرگم و برکت وجودش برای من و خانوادم❤️👇👇👇
@azsargozashteha💚
سلام ادمین عزیز
میخاستم از خیر و برکتی که قدیمیا به خونه ی ادم میدن بگم بهتون.
شوهر من کارمند ساده ای بود توی بانک با درامد مشخص و محدود
منم خانه دار.
یه شب با بچه هام رفتیم خونه عموم که به مادربزرگم سر بزنیم اخه شیفتی نگهش میدارن یک ماه خونه ی هر کدوم بصورت چرخشی
ما رفتیم اونجا و شوهرم خیلی ناراحت شد از رفتار خانواده ی عموم با مادر بزرگم. با بی احترامی باهاش حرف میزدن و رفتار میکردن.
با اون زانو درد ،زنموم گذاشتش بغل سینک ظرف بشوره من دیدم حالم بد شد
گفتم ننه جان از شما سالمتر نبود کسی ظرف بشوره؟؟؟ یواشکی در گوشم گفت اینجا کار نکنم یه روزم نگه نمیدارن منو.
برگشتیم خونه با حال گرفته،شوهرم که اهل غیبت نیست گفت نسترن نظرت چیه یه مدت مادربزرگو بیاریم پیش خودمون
گفتم چطور مگه؟؟؟ گفت بدت نیاد ولی عموت اینا عین کلفت باش رفتار میکردن انگار اضافس،دلم سوخت به خدا
مام این روزا رو داریم .
گفتم باشه بیاد من که حرفی ندارم.
مادربزرگمو به زور و التماس اوردم خونم برای یه هفته بش قول دادم ولی الان چهارساله کنارمونه
کاری ندارم که تو ماه اول شوهرم به پیشنهاد دوستش از بانک اومد بیرون ،تو یه سال اول وضعمون زیر و رو شد،کارگاه ام دی اف زدن
برای سرمایه ی اولیه مجبور سدیم ماشینو مغازه رو بفروشیم که خدارو شمر بعدش دوباره خریدیم
به قدری این زن تو زندگیم خوش قدم بود بعد ها فهمیدم چقدر بچه هاش بهش ظلم میکردن ،فقط از پدر مادر من راضی بود و دعاشون میکرد
شوهرم نمیزاشت مادربزرگم بره میگفت باید بمونی
اونم میگفت شما جوونید درست نیس من خونتون باشم مزاحمتون میشم
ولی شوهرم زیر بار نمیرفت
من حتی یه بارم از شوهرم نخاستم بذاره مادربزرگم بمونه یا بره
گفتم تو قراره خرجی بدی
ولی نه تنها وجودش برام سختی نداشت بلکه کمک حالمم بود
بمیرم الهی برای اینکه حس سربار بودن نکنه میره حبوباتو برنجمو میاره پاک میکنه هر چی میگم اینا تمیزن میگه نه من کار نکنم مریض میشم
نمیدونم از برکات وجودش چی بگم
من یادم نمیره مادربزرگم جوان که بود برای ماها چیکارا میکرد
به خدا نون تازه و صبحانه ی ارگانیکش از سفره ش جمع نمیشد برامون
دخترام عاشقشن و دعای هممون اینه که خدا از بلا حفظش کنه و برامون نگهش داره
@azsargozashteha💚
#پند_نامه
🍀🌷 داستان جریح عابد
در بنی اسرائیل عابدی بود که او را جریح می گفتند در صومعه خود عبادت خدا می کرد. روزی مادرش به نزد او آمد در وقتی که نماز می خواند، او جواب مادر را نگفت. بار دوم مادر آمد و او جواب نگفت. بار سوم مادر آمد و او را خواند جواب نشنید.
مادر گفت از خدای می خواهم ترا یاری نکند! روز دیگر زن زناکاری نزد صومعه او آمد و در آنجا وضع حمل نمود و گفت: این بچه را از جریح بهم رسانیده ام.
مردم گفتند: آن کسی که مردم را به زنا ملامت می کرد خود زنا کرد. پادشاه امر کرد وی را به دار آویزند.
مادر جریح آمد و سیلی بر روی خود می زد. جریح گفت: ساکت باش از نفرین تو به این بلا مبتلا شده ام.
مردم گفتند: ای جریح از کجا بدانیم که راست می گوئی؟ گفت: طفل را بیاورید، چون آوردند دعا کرد و از طفل پرسید پدر تو کیست؟ آن طفل به قدرت الهی به سخن آمد و گفت: از فلان قبیله، فلان چوپان پدرم است.
جریح بعد از این قضیه از مرگ نجات پیدا کرد و سوگند خورد که هیچگاه از مادر خود جدا نشود و او را خدمت کند
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجم روز عروسی گردنبند رو گذاشتم توی جیب کتم و با خودم گفتم بعد از رقص عروس میندازم گردنش. عر
#قسمت_ششم
این گردنبند فقط لایق یاسمن بود چه خوب که براش گرفتم ،تا اخر مجلس همه مات و مبهوت گردنبندو نگاه میکردن و تعریف و تمجید بود که به گوشم میرسید.
وقتی مراسم تمام شد همه تا جلوی در همراهیمون کردن.دل تو دلم نبود که میخاستم با عشقم زندگیمو شروع کنم
یاسمن به کمک من لباس عروسشو عوض کرد و گردنبندو هم گذاشت روی میز کنار تخت.همه چیز عالی برگذار شده بود و خوشحال بودم و خدارو شکر میکردم.
صبح زود با صدای یاسمن از خواب بیدار شدم داشت کنار گوشم اهنگ میخوند ،چشمامو که باز کردم لبخندی زدم و گفتم سلام صبح بخیر اولین روز زندگیمون مبارک
خندید و گفت صبح بخیر عزیزم باورم نمیشه تو خونه ی خودمون باشیم ،یکمی باهم حرف زدیم و بعدش یاسمن بلند شد و گفت الانه که مامانم برامون صبحانه بیاره
میرم لباسامو عوض کنم ،من هم از جام پاشدم و رفتم توی اشپزخونه کتری رو پر کردم و گذاشتم تا بجوشه
چند لحظه بعد یاسمن از توی اتاق صدام کرد و گفت فرزاد یادت نمیاد دیشب گردنبندمو کجا گذاشتم؟؟؟ نیستش هر چی میگردم....
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_ششم این گردنبند فقط لایق یاسمن بود چه خوب که براش گرفتم ،تا اخر مجلس همه مات و مبهوت گردنبندو
#قسمت_هفتم
بیخیال گفتم همونجا روی عسلی کنار تخت گذاشتی.دوباره صداش بلند شد و گفت هر چی میگردم نیست نمیدونی رو کدوم عسلی گذاشتم؟؟ رفتم توی اتاق و گفتم اونجا گذاشتی دیگه یادت رفته؟؟ خودم از گردنت بازش کردم گذاشتم اونجا
یاسمن سرشو تکون داد و کلافه گفت نمیدونم اصلا یادم نمیاد جایی غیر از اینجا باشه.
صدای زنگ در بلند شد ما هم شروع کرده بودیم تمام اتاقو میگشتیم دنبال گردنبند.
یاسمن گریه ش گرفته بود و میگفت من مطمئنم دزد اومده شب که ما خاب بودیم گردنبندمو برداشته برده
عصبی گفتم اخه من خابم اونقدرم سنگین نیس مطمئنم اگه کسی وارد اتاقم میشد میفهمیدم ،از اون گذشته مگه کسی کلید اینجارو داره که بخاد بیاد خونه ی ما؟؟؟
یاسمن با گریه گفت پس میگی چی شده کسی نیومده تو خونمون پس گردنبند به اون گندگی مگه میشه گم بشه؟؟؟
با ناراحتی گفتم حالا برو درو باز کن هلاک شد اونی که پشت دره
با گریه رفت درو باز کرد مادرش پشت در بود وقتی حال و روز یاسمنو دید بیچاره حسابی ترسیده بود با نگرانی اومد و پرسید چی شده؟ دعواتون شده؟؟؟ یاسمن با گریه گفت کاش دعوامون میشد ،گردنبندم نیس مامان،خودم دیشب گذاشتم رو عسلی و حالا انگار آب شده رفته تو زمین ،مادر یاسمن گفت خاک بر سرم گم کردیش؟؟؟
خب فکرتو به کار بنداز ببین کجا گذاشتیش اخع مگه کوچیک بود که به این راحتی گم بشه ؟؟؟
جواب دادم والا تمام اتاقو زیر و رو کردیم حالا وقتشه سالنم بگردیم
مادر یاسمن صبحانه رو روی میز گذاشت و پا به پای ما شروع کرد به گشتن اتاق و سالن
@azsargozashteha💚
#ادامه_دارد
#دردل_اعضا
سلام من باردارم ، مادر بزرگم ۴۰ سال پیش فوت شده، و من اصلا ندیدمش، خواب دیدم بابام و مامانم اومدن خونم و بابام میگه میخوام مادر بزرگتو تو اتاق شما دفن کنم،بعد رفت تو اتاق و با مامانم شروع کردن به کندن قبر گفتم دارین چکار میکنین بابام گفت مادرم وصیت کرده قبرش اندازه ی دو نفر باشه ، به مامانم گفتم من میترسم اینکارو نکنین اینجا .میخوام اینجا رو اتاق بچه کنم ببریدش خونه خودتون، مامانم به بابام گفت و اونام و از خونم رفتن
وحشت زده از خاب بلند شدم و رفتم پیش کسی که تعبیر خواب انجام میده
ذهنم همش درگیر بود که چی قراره بشه این چه خابی بود من دیدم اخه
شوهرم میگفت چون بارداری خاب آشفته دیدی تعبیر نداره نگران نباش انقدر
ولی من حس بدی داشتم و نگران بودم نمیتونستم آروم باشم ،خلاصه رفتم دنبال تعبیر خابم ،اون حاج اقا بم گفت کسی از عزیزانت یا بیمار میشه یا ازدستشون میدی متاسفانه
اینو که شنیدم تمام بدنم یخ کرد داغون شدم انگار و ضعف کردم و همونجا نشستم
نمیدونستم قراره چی بشه و سر کیی بلا بیاد نشستم به گریه کردن تا شب که شوهرم از سر کار اومد
دلداریم داد و گفت صدقه بزار چیزی نیست همه خابا که تعبیر ندارن
ولی من دیگه آروم نمیشدم
یک هفته گذشت
صبح با سر درد بدی از خاب بیدار شدم
هنوز صورتمو نشسته بودم که تلفن زنگ خورد گوشیو برداشتم دیدم خواهر بزرگمه بهم گفت ملیحه خوبی؟ چه خبر؟؟ کسی بت زنگ نزده؟؟؟
گفتم خوبم نه برا چی؟؟ مگه چی شده؟؟
گفت هیچی ،داداش رضا و پسرش رفتن شمال از دیروز زنگ نزدن زنش نگران بود ولی رضا بی ملاحضه س یادش رفته زنگ بزنه نگران نشو
یهو یه چیزی توی دلم کنده شد یاد تعبیر خوابم افتادم گوشیو قطع کردم و سریع شماره ی داداشمو گرفتم زنگ میخورد ولی کسی جواب نمیداد
راست میگفتن رضا بی ملاحضه بود و این چیزا مهم نبود براش ،حتما زنگ میزد
ولی دو روز گذشت و خبری از داداشمو پسرش نشد
و اخر سر هم پلیس جنازه ی برادرمو پسرشو توی چادر پیدا کرد که به خاطر گازپیکنیک خفه شده بودن
و اون خواب نحس تعبیر شد و داغ عزیزامو به دلم گذاشت
برای دلمون دعا کنید که آروم بگیره😔
@azsargozashteha💚
اروم از کنارآقا و ننم بلند شدم که برم دست به آب. چشمم افتاد به نور زردی که از ته حیاط معلوم بود ،اولش ترسیدم فکر کردم تو خاب و بیداری هستم چند بارپلک زدم ولی نه درست میدیدم ،رفتم نزدیک همون چاه .زمزمه ای به گوشم خورد
_منو آزاد کن ،منو آزاد کن
جاخوردم نمیدونستم از ترس چکار کنم ،شاید باورتون نشه ولی با چشمای خودم دیدم که پدرم تو اون چاه گیرافتاده و صدام میکنه نمیدونستم چکار کنم برگشتم سمت اتاق پدرم همونجور زیر پتو خابیده بود .پس این کیی بود، دست انداختم که روکش چاهو کنار بزنم ولی از پشت یکی منو کشید و انداخت کنار
نفسام تنگ شده بود با ترس به کسی که منو پرت کرده بود کنار نگاه کردم
زبونم بند اومده بود،یهو دست انداخت به گوشه ی لباسمو بلندم کرد
https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961
این داستان واقعی وجذاب رو دنبال کنید از شدت هیجان مو به تنتون سیخ میشه😰😥🔞
4_452715601975052291.mp3
1.33M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۲۵🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتم بیخیال گفتم همونجا روی عسلی کنار تخت گذاشتی.دوباره صداش بلند شد و گفت هر چی میگردم نیست
#قسمت_هشتم
گوشی رو برداشتم و شماره ی خونه مادرمو گرفتم میخاستم از خواهرم بپرسم دیشب ندیدن گردنبندو؟؟ اصلا ممکنه اشتباه کنم؟ همین که به مامان زنگ زدم سریع خودشو رسوند. حال همه گرفته بود همه جای خونه رو گشتیم و گریه های یاسمن بدتر رو مخم بود .
تقریبا تا غروب همه ی خواهرام و خانواده ی یاسمن اومدن خونمون و همه بسیج شدن تا بگردن و گردنبندو پیدا کنن ولی انگار چیزی به اون سر و شکل وجود نداشته و گشتنمون بی فایده بود.
یاسمن انقد روز اول عروسی گریه کرده بود که چشماش باد کرده بود،بهش گفتم بس کن یاسمن فدای سرت دیگه با گریه که پیدا نمیشه اگه مالم حلال باشه برمیگرده .
زن داداش یاسمن یه گوشه نشسته بود و فقط نگاه میکرد. نمیدونم چرا هنوزم بهش شک داشتم ،بلند شد بچه شو ببره دسشویی نمیدونم چرا دنبالش راه افتادم و رفتم
نمیدونستم کاری که دارم میکنم درسته یا نه؟ بچه رو که اورد بیرون آروم رفتم کنار گوشش گفتم نگین خانم اگه شما برداشتی دوستانه بیار بده چون جایی نمیتونی بفروشیش چیز گرون قیمتیه باید کاغذ خرید ارائه بدی.
با چشمای گرد شده بلند شد و عصبی گفت چی داری میگی علنا داری به من تهمت میزنی که من دزدیدم؟؟؟ مگه من دزدم؟؟؟ یعنی چی؟؟؟
پوفی کشیدم و گفتم ببین دوستانه بهت میگم اگه پسش بدی اصلا به هیچ کس نمیگم کار تو بوده و خیلی راحت میگم یه گوشه پیداش کردم ،قول میدم
نگین عصبی بچه رو پرت کرد و جیغ زد چی میگی تو؟؟؟ حرف دهنتو ببند من چشمم دنبال مال یاسمن باشه؟؟؟ شوهرش اومد جلو و پرسید چی شده؟؟ نگین عصبی گفت نمیدونم والا زود باش بریم من نمیتونم یه دقیقم اینجا بمونم .
شوهرش گفت چرا مگه چی شده؟؟؟
نگین با پروویی گفت..
@azsargozashteha💚
#ادامه_دارد
#تجربه_اعضا
سلام من دو ماه پیش خواب پدرمو دیدم.ایشون چند سالی هست فوت کردن.خواب دیدم از سر کار اومده و داره دست و پاشو میشوره یهو دیدم سمت چپ کتفش جای گاز گرفتگی هست جای دندون ها ریز بود و خون میومد ازش پرسیدم اینجارو کیی گاز گرفته ،که گفت کار مهرداده(ایشون در واقعیت همسایه ی قدیمی پدرم هستن) با وحشت از خواب پریدم و پیگیر تعبیرش شدم و به حقیقتی رسیدم که واقعا شگفت زدم کرد و زندگیمونو نجات داد ماجرا این بود که این اقا رامین وقتی پدرم زنده بودن خیلی مشتاق بودن خونه ی ایشونو بخرن و مشتاق بودن مشارکتی بسازن ولی پدرم راضی نبودن تا اینکه گذشت و ایشون فوت شدن حالا بعد از دوسال اومد سراغ من و منم از این قضیه ی ایشون و پدرم مطلع نبودم اصلا
و مایل بودم که مشارکتی خونه ی پدرمو بسازیم با این اقا
و از طریق یکی از اشناها فهمیدم که این اقا قرار بود سر ما یه جورایی کلاهم بزارن
و پدر عزیزم این داستانو توی خواب بهم گوشزد کردن خداروشکر
خداوند همه ی رفتگان خاک رو بیامرزه
@azsargozashteha💚
#قسمت_نهم
به من تهمت میزنه میگه گردنبندو تو برداشتی. کاش دیشب پای من قلم میشد و دنبالتون نمی اومدم اینم عوض دستت درد نکنه اس؟
حالا که دیگه کار از کار گذشته بود بهتر بود از حقم دفاع میکردم چون وقتی دیشب من رفتم حموم و یاسمن رفت اونا رو بدرقه کنه احتمالا برداشته بود. جز اونا کسی تو خونمون نبود. با عصبانیت گفتم: من نگفتم بکن تو بوق و کرنا حتی این سوالا رو از خواهرای خودمم میپرسم و تمام وسیله هاشونم قراره چک کنم. منتها شما خیلی مشتاق تر بودی واسه اون گردنبند. گفتم اگه برداشتی بی آبروریزی بده. اونم که خودت آبروریزی کردی...
داداش یاسمن عصبانی گفت: فرزاد خان شمام به این راحتی تهمت میزنید از کجا انقد مطمئنید زن من دزده؟ تا حالا چی رو دزدیده که حاضرید به راحتی بهش تهمت بزنید؟ اصلا مدرک دارید؟…
حق به جانب گفتم: ببین آقاجان دیشب من رفتم حموم یاسمن رفت اینا رو راه بندازه جز اینا هیچکس تو خونه من نبود پس یا کار خواهرای منه یا کار زن شما…
مادر یاسمن ناراحت شد و گفت: آقا فرزاد شاید یه جایی همین طرفاست چراتهمت میزنید خدا رو خوش نمیادا.. شونه هامو بالا انداختم. شوهر نگین گفت: باشه من همه ی وسایلای زنمو میارم میریزم بیرون اگه باشه یا تو کیفشه یا چمدون… نگین جیغ زد: یعنی چی تو بهم شک داری؟ من اجازه ی این کارو نمیدم شاید یه چیز شخصی تو وسایل منه؟!.. شوهرش گفت: نه اتفاقا باید ثابت بشه که تهمت زدن و کارشون خیلی زشته… رفت کیف نگینو آورد و محتواش رو بیرون ریخت. قرار شد وقتی رفتن خونه پدرش چمدون رو هم بگردن. ظاهرا چیزی پیدا نشد ولی نمیدونم چرا از توی چشماش میخوندم که کار خودشه. نگین با عصبانیت موقع خروج از خونه گفت: ببین آبروی منو جلوی همه بردی ولی دارم برات. پشیمونت میکنم… بیخیال نگاش کردم و… .
@azsargozashteha💚
#ادامه_دارد