شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام . طاعات و عبادات همگی قبول باشه و التماس دعا . خواهش میکنم مشکل من را هم مطرح ک
#پاسخ_اعضا 💚
دوستی که حساسیت شدید و آبریزش دارن، درمانگاه آلرژی تو خیابان طالقانی تهران برن، اونجا آزمایش میکنن و دارو یا واکسن میدن، من خودم آلرژی شدید داشتم ،خیلی متخصص رفتم، ولی آخرش رفتم اونجا ، چن سال واکسن دادن بهم تا خوب شدم، البته باید رعایت کنن، چون آلرژی فقط کنترل میشه، کامل از بین نمیره
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام ووقت بخیر
برای خانمی که گفتن الرژی دارند عزیز برین حجامت الرژی انجام بدین خوب میشین محل حجامت الرژی زیر حجامت عامه
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام می خواستم به خانمی که آبریزش بینی دارن بگم عزیزم دختر من هم همین طور بود هر چقدر دارو دادم فایده نداشت مدام دستش دستمال کاغذی بود تا اینکه بردم پیش یه دکتر طب سنتی یه قطره داد که اسمش( روغن حنظله )باید از عطاریای مطمئن تهیه کنی و بریزی توی گوشت یک قطره در گوش راست و یک قطره در گوش چپت تایکی دو هفته هر شب این کار رو تکرار کن تا آبریزش بینیت قطع بشه ان شاالله مشکلت حل بشه ما که واقعا راحت شدیم
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام وقتتون بخیر بزرگواری که الرژی و ابریزش دارن شبی یه قطره روغن بنفشه پایه زیتون داخل بینی بچکونن خیلی موثره
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام وقتتون بخیر
برای عزیزی که حساسیت فصلی با آبریزش شدید دارند، میتونن گرده ی گل رو با عسل طبیعی وآب مخلوط کنن وهر 6 ساعت دو قاشق غذا خوری بخورند. گرده گل رو هم میتونن از عسل فروشی ویا عطاری تهیه کنن. واقعا معجزه میکنه.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام خسته نباشید.نماز روزهاتون قبول درگاه حق.دوست عزیزی که حساسیت فصلی دارن منم چند سال پیش همینطور بودم از قرصهای مختلف ضدحساسیت استفاده کردم ولی فایده ای نداشت درمان نشدم تا اینکه طب سنتی گفت اسفند دود کنم وبادود اسفند نفسهای عمیق میکشیدم خداراشکر خوب شدم .الانم که یه موقع با فصل بهار یه کم تحریک میشم بادود اسفند خودم درمان میکنم.ممنون از کانال خوبتون.سلامتی امام زمان صلوات
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام در جواب اون خاتمی که آلرژی شدید دارن من امروز پیش طبیب طب سنتی بودم به من گفت بعد ماه رمضان بیا طی دو مرحله حجامت آلرژی هر ۱۵ روز یکبار خوب خوب میشی میگفت من خودم یکی از چند نفری در ایران هستم که آلرژی شدید داشتم ولی با حجامت آلرژی هر ۱۵ روز یکبار کامل درمان شدم
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دل_نوشت 💚
➕
هر کسی که قدم به زندگی شما می گذارد ، یک معلم است ...
حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است زیرا محدودیتهاي شما را نشان تان داده است...
پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد...
هرگز فکر نکنید که اگر
فلان مرحله زندگی بگذرد،همهچیز درست میشود...
از همه چالشها لذت ببرید؛
هنر زندگی، دوست داشتن مسیر زندگی است...
خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد...!
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا 🌸
#پرسش
سلام من یه دختر ۱۷ ساله هستم حدود یک هفته ای میشه که با یه آقا پسری در ارتباط هستم و من ایشون رو نه دیدم نه شناختی ازشون دارم حتی عکسشون رو هم برام ارسال نمیکنن چون میگن بخاطر شغلشون نمیتونن عکس ارسال کنند .. من چون سال دیگه کنکور دارم تموم تمرکزم رو گذاشته بودم رویی درسام اما از اون موقعی که این آقا پیامم دادن کمتر سمت درس میرم ... و من اصلا از ارتباط داشتن با یک پسر خوشم نمیاد بخاطر همین بهشون گفتم اگه واقعا قصدتون جدیه بیاید خاستگاری اولش گفت باشه ولی بعد گفت یکم بیشتر باهم آشنا بشیم و الان زوده ...
من خیلی به ایشون شک کردم آخه نه عکس میفرسته نه اسم و فامیلشون رو میگه فقط چند بار تلفنی باهاشون صحبت کردم ... و وقتی ازشون میپرسم که چرا عکس و مشخصاتش رو نمیگه میگه که وقتی حضوری دیدمت بهت میگم ....و من میترسم حضوری برم ایشون رو ببینم چون هیچ شناختی ازشون ندارم و بهشون هم گفتم اما خودشون هی میگفتن که اعتماد داشته باشم بهشون ...
میشه راهنماییم کنید که من چیکار کنم ؟ واقعا گیج شدم نمیدونم برم ببینمشون یا نه 🥲
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
سلام با آرزوی قبولی طاعات
من ی خانم 36ساله هستم ک تقریبا 8ساله جدا شدم.بعد از جدایی خیلی اذیت شدم ولی با توکل ب خدا دوباره سرپا شدم .و تو اجتماع موفق بودم .ولی از ازدواج بشدت میترسیدم.و همه رو رد میکردم.
چندماه پیش یکی از دوستان ی شخصی رو معرفی کردن ک با اصرار همدیگرو دیدیم و بعد از ی مدت ارتباط پیامی بهم علاقمند شدیم.وحتی چندبار باهم بیرون رفتیم..طی این مدت با چالش های هم روبرو بودیم .ک گذر کردیم. دو هفته پیش ایشون یهو سرد شدن و وقتی پرسیدم گفتن استخاره گرفتن و بد درآمده.
خیلی ناراحت شدم و افسرده شدم..وقتی با اصرار من ی دیدار داشتیم ب عنوان خداحافظی...ایشون دوباره ابراز علاقه کردن و گفتن ک بیشتر از من زجر کشیده...و بهتره ی مدت این کار رو عقب بندازیم و دوباره استخاره بگیریم...و مجدد ارتباط ماصمیمی تر از قبل شکل گرفت.لازم ب ذکره هم من هم ایشون بسیار مقیدیم .و ب همدیگه حتی دست نزدیم...ایشون خیلی مهربونه و با محبته .طوری که من قلبا خیلی دوسش دارم .چند روز پیش دوباره همدیگرو دیدیم ک ایشون خیلی ناراحت بودن .و میگفتن ک زندگی باهاشون سخته .و من اذیت میشم .هنوز مهریه زن قبلیشون رو کامل ندادن.و ممکنه حتی حکم جلبشون بگیره و شرمنده من بشه،وضع مالیش خوب بوده همه رو ب اسم خانمش کرده بود ک... (من بهشون گفته بودم ک فقط آرامش برام مهمه نه پول ) و طوری ک با دلخوری از هم جدا شدیم و از اون موقع هیچ ارتباطی نداریم.
دلم داره از ناراحتی و نگرانی میترکه...تورو خدا راهنماییم کنین چکار کنم(ی بار ک از هم دلخور بودیم.گفت ک پیام دادن من تو اون شرایط ناراحتترش میکنه ).
هیچ کس از ارتباط ما خبر نداره.
ایدی ادمین👇🏻🧡
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#تجربه_اعضا ❣
خانمی که خونشون ساس داره ...من چند سال پیش دوتا پشتی از سمساری خریدم و فکر کنم از طریق اون ساس وارد زندگیم شد ..اصلا نه میدونستم ساس چیه و نه دیده بودم ...صورت پسرم دونه های قرمز میزد دکتر بردم فایده نداشت چن جور پماد دادن ...بلاخره خودم بعداز کلی دردسر فهمیدم که عاملش ساسه ...من تمام ملحفه ها رو با اب داغ شستم پتوها و تشک ها رو چند روز در آفاب داغ تابستان پهن کردم و فرش ها رو دادم قالیشویی ..تمام کشوهای کمد ها و دراورها رو خالی کردم لباس ها رو شستم. درز کمدها و وسایل چوبی و در و پنجره و کمد دیواری ها رو با چسب چوب گرفتم ...چسب چوب اول سفیده وقتی خشک میشه بی رنگ میشه ....درز تموم کلید و پریزها و جعبه تقسیم ها رو حتی درز قاب عکس ها رو با چسب چوب گرفتم ..هر وسیله چوبی که میشد باز کرد و تمیز کرد باز کردم و تمیز کردم و سم ساس هم خریدم و همه جا زدم .پشتیخچال رو حتی پاک کردم درز کابینت ها اگه چوبیه اونا رو هم چسب چوب گرفتم یا وسایل قابل شیتشو رو شستم ..درز دیوارها و شکاف که روی گچ دیوارها و گوشه و کنار خونه بود با گچ گرفتم ...خودم گچ خریدم و مقدار کم با اب مخلوط میکردم و به شکافها میمالیدم حتی شکاف و درزهای طریف ..کف خونه ما سیمانه ..درز و ترک و شکاف داره .اونام رو هم با گچ گرفتم ..وجب به وجب خونه رو درز گیری کردم تمام وسایل رو شیتم ...نایلون های بزرگ کیسه ای تهیه کردم وسایلی مثل متکا .و اینت رو داخل نایلون گداشتم و گره زدم و جلوی افتاب داغ گذاشتم ..گرما و حرارت دشمن ساس هست و متاسفانه با سم از بین نمیرن ...مگر این که سم رو مستقیم رو بدنش بپاشی ...البته مبل و صندلی ندارم ..فقط یک دونه مبل تکی دارم اونم گداشتم جلو افتاب با فرچه درزهاش رو پاک کردم سم پاشیدم از زیر داخلش و روش نایلونکشیدم و تا چند روز زیر آفتاب داع گذاشتم ...پشتی ها رو داخل نایلون گذاشتم قبلش تمام درزها و لبه هاش رو فرچه (برس ) کشیدم ...دقیق خاطرم نیس .اما چونپشتی هام رویه فرشی دارن و زیپ دارن همه رو دراوردم و شستم ...خلاصه خیلی سخته باید تمام نقاط خانه نقطه به نقطه پاک بشه وسایل خانه دونه به دونه بررسی و پاک بشه خصوصا وسایلی که دره ای چوب یا پارچه درش بکار رفته ...اون پشتی های سمساری رو هم بردم و آتیش زدم .بلاخره تموم خونه پاک شد اما در کما ل تعجب متوجه شدم که تعدادی ساس داخل دریچه کانال کولر که قاب چوبی داره رفتن و شبا میان پایین ... دریچه کولر و باز کردم و به کمک شوهرم مشعل گرفتم داخلش چون چهار چوب چوبی رو نمیشد دربیارم ...با آتیش حرارت زدم داخل کانال ..پرده ها قسمت بالاش نوارپرده پراز ساس بود پرده ها رو هم شستم ...با اب داع .و چروک شدن .کلی اتو زدم ..خلاصه خیلی خیلی دقت میخواد ..انشالله که مشگلتون حل بشه ...اینترنت سرچ کنین و مطالعه کنیندر مورد ساس ...به پشت کمد ها هم دقت کنید کشوهای چوبی رو بیرون بیارید و درزها رو تمیز کنید.ساس فقط در چوب و پارچه زندگی میکنه
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#یک_نکته_از_هزاران 🌸
چرا دیگر کاسبی چون «مرشد چلویی» نداریم؟
(( شخصی که مقابل چلوکبابی اش صف طویلی بود که از آن یکی صف متمایز بود؛ صف کوتاهتر صف مستمندان و فقیرانی بود که غذای رایگان و خرجی میگرفتند و صف طولانی صف خرید غذا بود که شاید هم به نیت کمک و سیر کردن آن صف دیگر تشکیل شده بود.))
مرشد چلویی جلوی رستورانش نوشته بود : «نسیه و وجه دستی داده می شود، حتی به جنابعالی به قدر قوه»
.
نسل کاسبان قدیمی از ویژگیهای منحصربفردی برخوردار است که با توجه به وضعیت کنونی بازار، شبیه یک قصه است و یکی از این قصهها که واقعیت داشته، مربوط به یکی از مشهورترین کاسبان پایتخت در دوران گذشته بوده است؛ کاسبی که دیگر زنده نیست، ولی کهنه بازاریها او را به خوبی میشناسند و در بازار آهنگرهای تهران، هیچ کاسبی نیست که کلامی در رد وسعت بخشندگی آن پیرمرد قد بلند، لاغر اندام، نحیف و محاسن سپید سخن بگوید.
مرشد موقعی که روغن روی غذای مشتری می ریخت، ملاقه راکه با دست بالا می برد، می گفت:« گول نخوردی!» یا «شیطون گولت نزنه»!
هرحرفی که می زد، به دنبالش می گفت:« گوشی دستته؟»
اگر کسی خسته می شد، به اومی گفت:«آدم عاشق خسته نمی شه، از حال می ره»
کسی که قرض می گرفت، و پولش رانمی آورد و می گفت، فردا می دهم، می گفت:«فردای قیامت را می گه!»
مرحوم مرشد در جلوی آشپزخانه ای که ایستاده بود، گفته بود کسانی که می خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند چون بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان وصاحبان مغازه های بازار غذا می گرفتند و می بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او می آمد قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او می ریخت و ظرف را کامل می کرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن می کرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان می گذاشت.
و همین طور فقیران و مسکینان صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می شد و به اول سالن مغازه ختم می گشت. افراد فقیری که معمولاً عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز می آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می گرفتند.
اگر غذای او کباب بود، تکه گوشتی در دهان می گذاشت. پس از جویدن، آن را داخل دریچه ای که به مغازه باز می شد و گربه ها می آمدند، پرت می کرد تا گربه ها هم بی بهره نمانند
.
یک روز در مغازه جناب مرشد، آتش سوزی رخ می دهد؛ وقتی خبر آتش سوزی مغازه را به جناب مرشد دادند بدون آنکه تغییر حالتی بدهد گفت:
«عیب ندارد بابا» بین راه آهسته گریه می کرد! از او پرسیدند: آقا پس چرا ناراحت شدید؟ حاج مرشد جواب داد: «نه ناراحتی من از آتش سوزی نیست. آن آتش سوزی خیر بوده، دلم برای اشعاری که سالها سروده و درکشو میز دخل مغازه گذارده بودم، می سوزد؛ چون جایی نوشته نشده و نسخه دیگری هم از آن وجود ندارد»! باقیمانده آن اشعار سوخته به نام «دیوان سوخته» به چاپ رسیده است.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#حرف_اعضا 🌼
سلام طاعاتتون قبول،در مورد خانم عزیزی که با خانواده شوهر در یک ساختمان بودن وخواهر شوهرشون ازشون عکس گرفته،کار خواهر شوهر شما خیلی نابجا وغلط بوده،ولی عزیزم شما که متوجه حساسیت ایشون شده بودی ،وبه شما هم تذکر داده بودن که با لباس راحتی نیا،اگه شما یه روسری ویه مانتو درست وخوب میپوشیدی این دلخوری وجدایی اتفاق نمیفتاد،ما هم حیاط مشترک داشتیم وبچه کوچیک،هر وقت کار داشتم حتما با روسری ومانتو میرفتم،شما خودت را بذار جای خواهرشوهرت،مسلما حق را به ایشون میدی که دوست نداشته باشه جلوی شوهرش با این پوشش باشی،خوشبخت باشی خانمی
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
سلام طاعاتتون قبول🌺 راجع به اون دوست عزیزی که از مادرشوهرشون که خاله شون هم هست، ناراحتند، عزیزم این رو بدون که توفیق خدمت به خلق نصیب شما شده. شما که نمی دونید! شاید خیلی از بلاها و گره ها به خاطر همین خدمت هاتون برطرف شده. در روایت هست : خدمتی که مریض به پرستار خودش می کته، خیلی بیشتر از خدمتی هست که پرستار به مریض می کنه! 🌹 و خدمتی که مهمان به میزبان می کنه، خیلی بیشتر از خدمتی هست که میزبان به مهمان می کنه 🌸. ماها فقط ظاهر قضیه رو می بینیم. اما خدا بهترین بیننده و بهترین شنونده هست. او برات جبران می کنه و برات کم نمی ذاره. اگه از حساب و کتاب خودت زدی و به مادرشوهر رسیدی، پیش خدا رو سفیدی و حتما تو راه خودت و بچه هات می یاره. 🌺 بگیم خدایا بهمون توان بده و ما رو سالم نگه دار تا به بندگانت خدمت کنیم. و حتی اگه بدی دیدیم به خاطر خدا ببخشیم. 🌼 خدا تو قرآن به پیامبر می گه: بدی های بنده هام رو به خاطر من ببخش! و چه حسی از این زیباتر هست؟! اینکه انستن به خاطر لبخند خدا، از خواسته های خودش کوتاه بیاد ، خیلی زیبا هست. چون او جباره و به زیبایی برامون جبران می کنه. ببخشید طولانی شد 🌼🌸🌼🌸🌼
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
سلام. خدمت دختر گلی که نامزدش 14سال ازشون بزرگ تره...
عزیزم اگر نامزدت خوبه کاری به حرف بقیه نداشته باش...
من خودم 10سال همسرم ازم بزرگتر هست..و به خواست خودمم نبود
تازه همون موقع بهش گفتن پیر و کچل.
هیچ وقت همسرم باهام جایی نمیومد.. چون موهاش ریخته بود.. البته چندسال اول کلاه گیس خوشگل میزاشت.. که هیچ کس به پاش نمیرسید.. بعد به خاطر گرما و دیدم که چقدر اذیت میشه خودش گذاشت کنار و کلاه پوشید.
عید برای اولین با باهام اومد مهمونی تولد شوهر خالم🙂
دیدم از همه خوشتیپ تره 😇حتی با کلاه...
گفتم خدا رو شکر که مامانم و بابام منو به این پسر خاله ها و پسرهای فامیل نداده.. چون همه هشتشون گرو نهشون بود..
ولی شکر خدا ما دستمون به دهنمون میرسه..
چون اخلاقش خوبه دیگه ظاهرش برام مهم نیست.. و شکستگی صورتش. بازم نسبت به بقیه بیشتره چون کارش سخته.. و تو گرما.. ولی من عاشقشم.. چون میبینم داره برای رفاه ما زحمت میکشه
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#حرف_حساب ✅
از اولین مراحل عاقل شدن درک این موضوع هست که باید از هر عاملی که آرامشمون رو بهم میزنه دوری کنیم! فرقی نمیکنه اون عامل چیه، هرچیزی و یا هر شخصی که هست باید حذف بشه! اینکه اون اون فرد چه نسبتی باهامون داره و یا چقدر از رابطمون گذشته واقعا اهمیتی نداره.
رسالت بعضی از آدما حذف شدنه! بعضی وقتا خداوند نجاتمون میده و ما جدایی حسابش میکنیم!
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#حرف_حساب ✅
یه روز که داری از بین قرصهات دنبال یه بسته جدید آلپرازولام میگردی به این فکر میکنی که توی بیست یا سی سالگیت چقدر به فکر آینده ات بودی...؟
چقدر واسه اضافه وزن و یا شور شدنِ غذات حرص خوردی...
نگران بودی دخترت غذا نخورده و گرسنشه...
لباس گرم نپوشیده و الآنه که با لُپای یخ زده بیاد تو..
اما حالا..
حوالی هشتاد سالگی... نشستی و تلویزیون نگاه میکنی...
دیگه نه لک های صورتت برات مهمه.. نه سفید شدن موهات.. شاید شبها..قبل از اینکه خوابت ببره به این فکر میکنی چرا بیشتر پا برهنه ندویدم ...قبل از اینکه نتونم راه برم...
یاد خودت میفتی که یه روزهایی تویِ سنین جوانی تموم دغدغه ات این بوده که دماغتو عمل کنی.. یا بری مو بکاری..
بیرون که میری حتما رنگ لباس هات هماهنگ باشن.. و منتظر بودی کِی مامانت اجازه میده چند تا تار از ابرو هاتو برداری...یا چه کِرمی برای چین و چروک صورتت بخری...
حالا که داری بهش فکر میکنی.. زندگی خیلی ساده تر از این حرفاست... دماغتو عمل نکردی و خیلی چیزای دیگه.. و هیچ اتفاقی هم نیفتاد...
آدمهایی که بخاطر لوکس نبودن زندگیت ازت دور میشن... راه خروج رو زودتر خودت بهشون نشون بده...
هیچکس یادش نیست پارسال توی مهمونی، برنج صاحب خونه حسابی شفته شده بود .. اما خدا میدونه چقدر برای این قضیه غصه خورد...
میشه خیلی وقتا.. خودمونو بزنیم به بیخیالی...
بیخیالِ اینکه دیگران فکر میکنن چاق شدم... جوش زدم.. خونهم بالا شهر نیست یا ماشینم مدلش پایینه.. مهم اینه حال دلت با چی خوبه...
یه وقتا... گاز زدن فلافل توی یه ساندویچیِ معمولی , خیلی بیشتر بهت میچسبه تا غذای ایتالیایی توی رستوران گرون.. نترس از قضاوت دیگران...
خودتو زیر کِرم پودرای سنگین و گِن های تنگ, خفه نکن بخاطر بقیه...
یه وقتا به مادر بزرگت سر بزن و ببین که تهِ تهِ تموم بدو بدو های الانت میشه این...
جوری زندگی کن.. که بعدا حسرت اون فلافل هارو نخوری...
واسه حرف همچین مردمی زندگی نکنیم.. تمام عمر برای مردم ودیدِ مردم زندگی کردیم. خواستیم از همه جلوبزنیم از خودمون غافل شدیم!
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 🌸 #پرسش سلام من یه دختر ۱۷ ساله هستم حدود یک هفته ای میشه که با یه آقا پسری در ارتب
#حرف_اعضا 🧡
درمورد دختر ۱۷ساله که با پسری رابطه دوستی برقرارکردند مگه داستانی که دختر خانمی گذاشته بودند نخوندید که الان میگید چیکار کنم این پسرا فقط دنبال هوس هستند عزیزم با هاش کات کن وتمرکزت روی کنکور و آیندت بذار
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام در جواب اون دختر خانم ۱۷ساله که گفتن ی هفته ای با ی اقا پسر اشنا شدن .خواستم بگم من هم همسن شما هستم و این جریانم برامن پیش اومد و وقتی دیدم تو این ی هفته کم کم دارم وابسته میشم ادامه ندادم و توبه کردم الانم دوساله که اصلا سمت ارتباط با نامحرم نرفتم و دفعه اول و اخرم شد .میخواستم بگم که کسی که قصدش ازدواج باشه میاد خواستگاری و از در دوستی شروع نمیکنه و اینکه این رابطه مجازی هست و مجازی پر از دروغه .و حواستون رو بدین به درس و کنکور و ادامه ندین .
ارزوی موفقیت برات دارم ❤️🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام، طاعات و عباداتتون قبول حق🌺
دختر خانم 17 ساله ای که ی هفته ست با آقاپسری وارد رابطه عاطفی شدن
دخترم این آقا مشکوک میزنه، شاید فقط برای وقت گذرانی باشه یا نیت بدی داشته باشه و شایدم یکی از نزدیکان شما هستن و دارن امتحانتون میکنن، تا بوقتش از شما آتویی داشته باشه
شمارش رو مسدود کنید و کاملا از فکرش بیا بیرون ، احساساتت رو کنار بزار و واقع بین باش و به درس و آینده ات فکر کن
ادامه این دوستی و چت کردنها، برای آیندت خطرناکه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام خطاب به اون دختر خانوم ۱۷عزیزم من خودم ۱۸سالمه دقیقا دیروز یکی واتساپ بهم پیام داد اول پرسید مجردی من یکم مقاومت کردم تو جواب دادن ولی بعد سر کنجکاوی خواستم ببینم چی میگه گفتم اره هر چی میگفتم شما یا شماره من کی بهت داده میگفت بعدن میگم بعد گفت میتونم ازت خواستگاری کنم منم گفتم نه بعد گفت من تو رو دیدم و میخوامت از این حرفا ولی من بهش شک داشتم بلاکش کردم چون معلوم بود قصدش ازدواج نیست منم یه دختر مذهبی هستم اصلا اهل ابنجور روابط نیستم میخوام اینو بهت بگم اگه کسی قصد ازدواج داشته باشه از طریق خانواده میاد جلو و اگه بخواد آشنا بشه قبلش بازم میخواد که خانواده ها در جریان باشن تو هم بهتره بلاکش کنی و جوابش رو ندی تو الان بهتره تمرکزت رو درسات باشه فعلا هم به اینطور چیزا فک نکنی اگه قصدش ازدواج بود حتما از طریق خانواده یا ازت میخواست شماره خانواده حالا مادرت یا پدرت رو بهش بدی الکی هم به کسی اعتماد نکن عزیزم 😘❤درستو بخون گلم 💜💜💜
موفق باشی💛💛💛
التماس دعا🌹🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_دوم فقط تنها دلخوشی که داشت دیدن مرتضی موقع رفت و برگشت از مدرسه بود. گاهی هم برای خرید خونه م
#بخش_سوم
مرتضی تازه ۱۹ ساله شده بود. سه تا برادر از خودش بزرگتر داشت ، همگی ازدواج کرده بودند و بچه داشتند. پسر آخری و ته تغاری حاج حسن بود. حاج خانوم کلی آرزو برای پسر آخرش داشت و خواهر عروس آخرش رو برای مرتضی در نظر گرفته بود که فارغ التحصیل پرستاری بود و از خانواده اصیلی بودند. عروس اخریشو خودش انتخاب کرده بود ، دوتا خواهر بودند که دومی رو هم برای مرتضی زیر نظر داشت ...
مرتضی اصلا علاقه ای به این مورد های ازدواج نداشت. تعریف های مادر هیچ تاثیری روی مرتضی نمی گذاشت.
وقتی به حاج خانوم و حاج حسن گفت که مازاده رو میخواد خیلی عصبانی شدند به حدی که حاج خانم فشارش افتاد و بی حال شد. گفتند ما دوست نداریم عروسمون از یک خانواده بی اصل و نسب باشه..یه عمر باباش سر کوچه لبو میفروخته...مگه ما آبرو نداریم که دختر یازدهم لبو فروشه محلو بگیریم
مرتضی گفت اگه برام نگیرید خودمو میکشم من از بچگی عاشق مازاده بودم خوب میشناسمش، خیلی صبور و مهربونه ... گناهش چيه؟ دختر یه لبو فروش بودن ؟ یا دختر یازدهم یه خانواده شدن؟ نباید زندگی کنه؟ خودش چه نقشی تو انتخاب اینخانواده و تعداد اعضای خانواده اش داره ؟
مامان چرا انقدر حرف زور میزنی؟ سه تا عروس به دلخواهت گرفتی این یکی رو به دل پسرت دل بده ...
مخالفت شدید خانواده باعث شد حاج خانم دور از چشم مرتضی با مازاده و پدرش صحبت کنه. از مازاده خواست که پاشو از حد خودش بیشتر دراز نکنه و دست از سر مرتضی برداره.
مازاده هم بدون هیچ حرف و بی احترامی قول داد که هر وقت مرتضی رو دید راهشو کج کنه و باهاش صحبت نکنه
مازاده وقتی شنید که خانواده مرتضی راضی به این ازدواج نیستند خیلی ناراحت شده بود. وقتی مرتضی را دید راهشو کج کرد ولی مرتضی دنبالش رفت و ازش خواست تحمل کنه.
مازاده گفت پدر و مادرت حق دارن که راضی نباشند نمیشه با نارضایتی ازدواج کرد ، منو ول کن...من و تو به درد هم نمیخوریم، مرتضی دیگه دنبال من نیا ... این عشق از اولش هم اشتباه بود ....
من باید از بابام نگهداری کنم ، تو هم برو با کسی ازدواج کن که مادر و پدرت بهت میگن ....
مرتضی که با این حرف ها عصبانی شده بود ، با توپ پر رفت خونه ....
#ادامه_دارد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••