#احساس کردم که خود #امام است که دارد سخن میگوید:
#شهیدآقامهدیباکری در عملیات #بیت المقدس و #آزادیخرمشهر که در اواخر اردیبهشت سال ۱۳۶۱ انجام شد جانشین تیپ ۸ نجف اشرف بود و در کنار شهید احمد کاظمی مشغول فعالیت بود. او در این نبرد نیز نقش مهم و مؤثری ایفا کرد. برادرش #حمید باکری هم در این عملیات، #فرماندهی دو گردان خط شکن از تیپ ۸ نجف اشرف را بر عهده داشت. روزی قبل از آغاز عملیات با هم و با یک وانت از آبادان به سمت دارخوین میآمدیم. #مهدی از شجاعتهای #حمید تعریف کرد و #نگران آن بود که برادرش که #تازهازدواج کرده بود در این عملیات به #شهادت برسد، زیرا او به #حمیدبسیارازنظرعاطفیعلاقمندبود و او را #دوست میداشت. گر چه #شهادت را برای همه یک فوز عظیم میدانست ولی در سخن خود آن روحیه لطیف خود را در مورد برادرش بر زبان میآورد. خود #آقامهدی در جریان #مرحلهسوم عملیات بیت المقدس و قبل از رسیدن به #خرمشهر، #زخمی شد.
پس از عملیات بیت المقدس که او به #تهران بازگشته بود در جلسهای که دوستان در منزل آقای «حسن نوربخش» دور هم جمع شده بودند آقا مهدی هم حضور داشت. معمولا در این جلسات، حاضرین به ذکر اخبار و تحلیل رویدادهای روز میپرداختند. در آن ایام ارتش اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرده بود و بسمت بیروت در حال پیشروی بود. از #آقامهدی که معمولا در جلسات #همیشهساکت و #آرام بود و کمتر حرف میزد و بیشتر میشنید خواسته شد تا ایشان وضعیت #جبههها را بیان کند. او در این هنگام جمله معروف حضرت امام خمینی (ره) را بیان کرد که «راه قدس از کربلا میگذرد»... آنگاه وظایف و رسالتی را که در قبال لبنان و فلسطین بر دوش داریم و شیوه صحیح و مؤثر دفاع از آنان را بیان کرد. آقای محمدرضا آیتاللهی میگوید در این هنگام از زنده یاد مهندس زین العابدین عطایی که در جلسه حضور داشت و #مبهوت به گوشهای خیره شده بود پرسیدم به چه فکر میکنی؟ پاسخ داد #دروسطصحبتهایآقامهدی احساس کردم که #خودامام است که دارد سخن میگوید...
.
#منبع: مهدی باکری در اندیشه و عمل، حسین علایی، چاپ اول، ص ۴۷ - ۴۶)
.
#خرمشهر #بیتالمقدس #خرمشهرهادرپیشداریم #شهیدانباکری
@bakeri_channel
#شهید_مهدی_باکری به #روایت_همسر
#قسمت_ششم
.
یادش آمد که او را یکبار توی تلویزیون دیده.
#سرش گرم به ژاکت لیمویی بود که داشت برای خودش میبافت و تلویزیون گوش میداد.
#شهردار_ارومیه حرف میزد، صفیه میل و کاموا را روی پایش گذاشت و به صفحه ی تلویزیون نگاه کرد که ببیند این #شهردار_کی_هست...
او (آقامهدی)چشمش پایین بود و دوتا دستش را روی میز در هم حلقه کرده بود و #آرام حرف میزد..
#صفیه گفت:"این دیگه چه #شهرداریه؟چرا اینقدر آروم حرف میزنه؟"و با بی حوصلگی تلویزیون را خاموش کرد...
#به ذهنش هم نرسیده بود ممکن است او روزی بیاید #خواستگاریش))☺️ #شهیدمهدیباکری #همسر #آقایشهردار #متانت #مردبیادعا #همیشهدوستتدارم ای شهید
.
#آقامهدیچنینبود.....
.
#شادیروحشهدا صلوات
@bakeri_channel