صبح شد
و پلک روی هم نگذاشتم.
ما اینطور برای وطن خواب و خوراک نداریم!
کاش لااقل بدرد هم میخوردیم!
@banoo_nevesht
عزیز دل وطن!
آخرین روزهای دولتت را نفس کشیدیم.
رفت که بپیوندد به تاریخ.
برای همیشه.
فقط کاش آن دنیا خیلی از اخبار انتخابات خبر دار نشوی!
مثلا کاش بهت نگویند ۸۰ درصد مردم روستاهای ورزقان، همان نقطه صفر مرزی کذایی، که تو را ازما گرفت ، به مخالف تو رای داد!
به کسانی که توی این ۲ هفته، بیشترین هتک و توهین را به دوران ریاست جمهوری ۲سال و هفت ماهه ات کردند.
#مظلوم
@banoo_nevesht
هدایت شده از گاه گدار
سر سفره کدام رسانه بزرگ میشویم ما؟
امیرالمومنین در آغاز خلافتش، با آرای بالای مردم به حکومت رسید. مردم با تاخیری ۲۵ ساله فهمیدند مدیریت جامعه را باید دست امیرالمومنین بسپارند.
همینجا نقطه بگذارید. تاریخ را تند تند ورق بزنید و بیایید ۴ سال و ۹ ماه بعد. ماه رمضان است و در روز نوزدهم، امیرالمومنین ترور میشود. فکر میکنید میزان مقبولیت امیرالمومنین بعد از این چند سال چقدر است؟ فکر میکنید جریان عمومی جامعه دست کدام حزب است؟
امیرالمومنین تقریبا تمام شهرهایی که زیر نظرش بوده را از دست داده و دایره حکومتش در سرزمین پهناور اسلامی که از شمال آفریقاست تا بخشهایی از افغانستان و پاکستان امروزی، محدود است به کوفه و یکی دو شهر نزدیکش.
رقیب امیرالمومنین در حکومت، معاویه است. تکتک شهرهایی که سقوط کرده، به دست معاویه افتاده. معاویه اما چطور و با چه قدرتی توانسته این طور ورق را برگرداند؟
(ادامه دارد ...)
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
هدایت شده از گاه گدار
سر سفره کدام رسانه بزرگ میشویم ما؟
(ادامه ...)
سیاست معاویه رقم زدن یک جنگ ترکیبی بود. از یک طرف نیروهای نظامیاش را راه انداخت و شهرهای زیادی را با زور شمشیر از امام گرفت و از طرف دیگر دستگاه رسانهای قدرتمندی را علیه امام فعال کرد تا شخصیت امام را ترور کند.
در رمضان سال ۴۰ هجری امیرالمومنین شهید شد، اما جنگ معاویه با امیرالمومنین تمام نشد. شاخه نظامی نیروهای معاویه البته دیگر کارشان تمام شده بود اما سربازهای رسانهای و فعالین فرهنگی کارشان ادامه داشت.
معاویه یک سیاست رسانهای را به همه فعالین رسانهایاش ابلاغ کرده بود: تخریب وجهه امیرالمومنین، تا هر جا که ممکن است. برای این سیاست هم چند مدل عملیاتی در نظر گرفته بود:
یک: توهین به امیرالمومنین در همه رسانههای رسمی حکومت. تا سال ۱۰۰ قمری روی خیلی از منبرهای مساجد جامع و در خیلی از نمازهای جمعه، سخنرانها حرفشان را با سب (لعنت فرستادن به) امیرالمومنین شروع میکردند.
دو: تولید انبوه اخبار جعلی (فیک نیوز) درباره امیرالمومنین. معاویه بولتنهای جهتداری را به شبکه رسانهای خودش در سراسر جهان اسلام میداد تا روایتهای غلطی را درباره امیرالمومنین در بدنه عمومی مردم پخش شود.
سه. محدودسازی خوراک رسانهای برای جامعه طرفداران خودش. معاویه ورود قاریان و حافظان قرآن را از سرزمینهای دیگر اسلامی به منطقه شام، محدود کرده بود. معاویه نگران این بود که چهرههای محبوبی مثل قاریان، در جمع مردم خاطرهها و احادیثی درباره امیرالمونین بگویند که با سیاهنماییهای او در تضاد باشد.
نتیجه عملیاتهای رسانهای معاویه این شد که در آغاز سال ۶۱ هجری، در سرزمین کربلا، یک جمله و یک فریاد بر سر اباعبدالله بلند شود.
اباعبدالله در روز عاشورا، روبهروی لشکر عمر سعد ایستاد، خودش را معرفی کرد، نشانههایی داد تا همه بشناسندش، بعد از تمام چند هزار آدمی که روبهرویش بودند یک سوال پرسید. پرسید چرا میخواهید من را بکشید؟ چه حقی را ضایع کردهام که به خاطرش میخواهید مجازاتم کنید؟ کدام حکم خدا را نقض کردهام که به خاطرش لایق مرگ باشم؟
جواب مردم یک جمله بود: «بغضا لابیک». یعنی اینکه ما خرده حسابهایی با پدرت داریم. یعنی اینکه برای انتقام از پدرت میخواهیم تو را بکشیم. یعنی اینکه نفرت و عقده و کینهای که از پدرت داریم ما را تا اینجا کشانده.
این آدمها سر سفره رسانههای معاویه بزرگ شده بودند. شبکههای تلوزیونیشان را سمت فرستندههای معاویه تنظیم کرده بودند، سلبریتیهای حزب معاویه را دنبال میکردند و روزنامههای همجهت با بنیامیه را میخواندند.
تعداد زیادی از مسلمانها، ۵۰ سال بعد از فوت پیامبر، تبدیل شده بودند به کینهورزانی نسبت به نزدیکترین آدم به پیامبر. آنقدر دشمنی در رگهاشان با ولی خدا جوشیده بود که دست از سر پسرش هم بر نمیداشتند.
این آدمها، محصول رسانههای حزب معاویه بودند.
متن های شبانه آقای آراسته رو دنبال میکنید؟
👇👇
http://zil.ink/mrarasteh
@banoo_nevesht
“ماه به روایت آه”
کتاب ابوالفضل زرویی نصرآباد،
مجموعه ۱۲ روایت است از زندگی و شخصیت حضرت ابوالفضل العباس(ع)، ماه بنی هاشم .
سبک قلم نیمه ادبی است. برخی از قسمت ها عربی بوده و به متون مرجع عربی استناد کرده است. برخی از روایت ها خیلی تلخ و تاثیر گذارند.
#محرم
#عاشورا
@banoo_nevesht
1.47M
.
📖بخشی از کتاب: «ماه به روایت آه»
✍بقلم: ابوالفضل زرویی
بخش ابتدایی روایت شبث بن ربعی
#گیجگاه
#خوانش
گیجگاه جایی بین چشم و گوش است، بخشیست از بدن، توامان درگیر دیدن و شنیدن!
@banoo_nevesht
اخیراً یک دوستی تلویحا گفت که من در داستان نویسی، فقط و فقط زبان و نثر خوبی دارم!
البته ایشان فقط یکی دو داستان از من خوانده ، اما حقیقتش را بخواهید خودم هم این فکر را کرده بودم.
با مصطفی که دنبال خانه میگردیم ، من اسیر نمای خانه ها هستم، او دنبال بررسی فوندانسیون و سخت افزار ساختمان.
نه فقط ساختمان هر چیزی.
از نظرم باید خوشگل باشد. خاص باشد. بیرزد که پول خرجش کنیم. مصطفی برعکس به قوام و دوام و چارچوب کار نگاه میکند و اگر قیافه اش معمولی هم بود ، خیلی وقعی نمیدهد.
گاهی از نظر خودم این ترکیب خوبیست. که یک نفر عیار باطن را بسنجد و دیگر میزان ظاهر را. اینطور انتخاب ها شکل بگیرد و چیزی ساخته شود.
ولی خب
همه جا که مصطفی نیست!
من توی داستان نویسی خیلی تنهایم.
دوستان و عزیزان زیادی به لطف مبنا، پیدا کردم که گاهی حامی ام میشوند.
اما من یک ذهن سخت گیر و منتقد مثل ذهن مصطفی لازم دارم که مثل وقت هایی که میرویم بازار، جنس را بگیرد توی دستش ، اجزا و ساختارش را آنالیز کند و در مقابل استدلال من که میگویم: «خب خوشگله » بگوید: «آره ولی دو روزم عمر نمیکنه»
داستان های خوشگل ، دو روز هم عمر نمیکنند!
توی یادها نمیمانند.
بنا نمی شوند توی ذهن ها.
با یک تکان فرو می پاشند.
و در این مورد قطعا ایراد از فوندانسیون ماجراست.
چیزهای خوشگل زیادی نوشته ام.
حتی شاید محتواشان هم بد نباشد.
اما چفت و بستشان درست نیست.
وقتی کتابها را میخوانم اینقدر که به شروع و پایان و کلمه ها و قصه ی اصلی دقت میکنم، به ساختمانش فکر نمیکنم.
و حتی شاید درست اجزاء ش را نبینم.
و ازین مدل مطالعه خیلی هم لذت میبرم.
اما ظاهراً حالا باید این لذت وافر را بگذارم کنار.
بروم، دست فرو ببرم، نمای دوست داشتنی کار را بشکافم، از لای آن رد شوم، آن قسمت نا جذاب کار که زیر داستان خوابیده را پیدا کنم ، جراحیش کنم و اعضای مثله شده اش را تشریح کنم. شاید چیزی از ساختارش را بفهمم!
بعضی کارها درد دارند و کارهای درد دار، من را دوست دارند و رهام نمیکنند!
و بالاخره من هم معنی این عشق مازوخیستی را میفهمم و به این راحتی کول از زیر بارش خالی نمیکنم.
#درد #کلمه #خوشگل
@banoo_nevesht
داشتم فکر میکردم اگر توی این مناسبت های در طول سال، دهه اول محرم و عاشورا و تاسوعا و اربعین وجود نداشت، دنیا چه شکلی بود؟
نمی دانم چه شد که این فکر شعله گرفت توی سرم اما بد جور زبانه کشید توی تنم.
فکر کردم
فکر شدم
و خیلی چیزهای کلیشه ای ریخت توی سرم؛
مثلا اگر تاسوعا نبود، کجای تاریخ دست می انداختیم و روایت وفاداری و غیرت برای باقی میخواندیم.
یا اگر عاشورا نبود شاید ما اصلا این روزها شیعه نبودیم.
یا مثلا اگر اربعین نبود، این همه آدم سرگردان توی دنیا، کجا را داشت که سرازیر شود توی مسیرش و قرار بگیرد؟!
هی داشت این فکر کردن طولانی و عمیق میشد.
از کلیشه ها فاصله گرفت.
فکرها نوتر شد.
که یکهو
یکهو دیدم دارد کار به جاهای باریک می کشد!
کسی توی سرم گفت:
اگر عاشورا نبود، این همه مادر، بچه های چند ماهه شان را به کدام شش ماهه قسم میدادند که ضامن عاقبت بخیری اولادشان شود؟!
یا کدام جوان رشید اربا اربا شده را واسطه میکردند بین خود و حسین ع، تا جوان های رشیدشان از بیماری، از گمراهی و گناه و از هزار جور بلای عجیب غریب این دنیا نجات پیدا کنند.
و از خودم بدم آمد. و ازین همه خواهش های ناتمام از حسین.
و ازین همه ندیدن و درک نکردن او.
و همه چیز سیاه شد در سرم.
همین طور فکرم افتاده بود توی سرازیری هولناکی که تویش اثری از حسین ع و این روزها نبود.
تاسوعا نبود ، عاشورا نبود. اربعین... اربعینی نبود.
و شاید و ظاهرا همه چیز خوب بود.
این همه مصیبت روی دوش حسین ع و روی کول تاریخ هوار نشده بود!
همه چیز همان هزار و چهارصد سال پیش دفن شده بود وتمام.
اصلا شاید اسم حسین هم این همه سال کش نمی آمد و گوشه گوشه ی تاریخ را پر نمیکرد.
یک روز برای همیشه تمام میشد.
دنیا از نامش خالی میشد.
هیچ اشکی ریخته نمیشد.
هیچ کسی عزاداری نمیکرد.
هیچ کس به اسم عاشورا، محض خاطر این ایام، عاشق نمیشد، نذری نمیداد ، روضه نمیگرفت.
امید.... امید به رسیدن به این روزهای امن در گوشه ی حسینیه ها، از همه قطع میشد. دیگر هیچکس تمام سال به تکاپوی جمع کردن مال و خرج دادن برای حسین نمی افتاد.
هیچ اشکی، هیچ غمی هیچ مصیبتی توی اشک و غم و مصیبت حسین ، گم نمیشد. غم بزرگتری، غم های هیچکس را پیش چشمش خرد و کوچک و حقیر نمیکرد.
درد های روح و جان، هیچ دستاویز حسینی ای برای شفاعت نداشت.
تاریخ
تاریخ
بی حسین میشد.
و
چقدر هولناک میشد.
چه ترسناک
چه وحشتناک....
چه تاریک....
یک دنیاست و یک حسین.
زحمت کشیده برای ما،
و اگر او نبود، ما چی بودیم ؟!
چی از ما ماندنی میشد در این دنیا ، وقتی اثری ازین امام جاوید نبود که با تداعی نامش باقی شویم؟!
خدا حسین دردانه و رنج کشیده اش را بیشتر دوست داشت، یا عاقبت بخیری این همه آدم را ؟!
اما حالا که هست.
و حالا که همه ی این ها هست، چقدر گمراه است کسی که فکر میکند تنهاست و توی تاریکی رها شده و نام حسین را از یاد برده!
خدا نخواست دنیا بی حسین و عاشورایش باشد.
و خدا کاش نخواهد که دنیای توی سر ما نیز از حسین ع خالی شود.
خدا کاش نخواهد!
#سیاه_میپوشم_این_ایام_را_که_توی_سرم_سیاه_نشود !
🖤💔
@banoo_nevesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما هیچ درکی از غروب عاشورا ،
وقتی که خیمه ها و حرم
از حسین ع خالی شده،
نداریم!
#طفل_های_ترسیده 💔🖤
#فلسطین
فیلم رابا صدا ببینید.
@banoo_nevesht
خیمه به غارت می رود وقتی نباشی
زینب اسارت می رود وقتی نباشی
بزم ج س ا ر ت می رود وقتی نباشی
دار و ندارت می رود وقتی نباشی
_ «ما را میان سلسله بردند کوفه
همراه شمر و حرمله بردند کوفه ...»
✍ صابر خراسانی
@banoo_nevesht
توی حاجت خواستن از اهل بیت نه کاهلم نه خجالتی!
ولی خب، خواهش از حسین ع کردن ، حساب و کتابش با باقی فرق دارد.
آن هم حاجت یک دختر تقریباً سه ساله را خواستن...!!
باور کنید، پیش می آید که آدم با همچین طفلی، این همه راه بکوبد، برود شلمچه. از مرز رد شود، خودش را برساند مشایه ی اربعین. ساعت ها ، توی گرما، توی خاکی، خرامان و امیدوار، پیاده راه طی کند که برسد به کربلا. توی کوچه پس کوچه های شهر، خودش را در به در کند تا بالاخره چشمش بیفتد به حرم.
اما همینکه توی آغوش حرم افتاد، پایش سست شود، دلش بلرزد، قامتش از هم فرو بپاشد و زبان در کام قفل کند و کوه حاجت هاش را توی گلو نگه دارد و قورتشان بدهد!
پیش می آید که آدم شرم کند حتی ازینکه دختر سه ساله اش را، در حرم، پیش چشم های همچون حسینی، توی بغل بگیرد!
چه برسد به اینکه تمنای سلامتی این طفل را هم بخواهد!
چه برسد به اینکه، حیا را هم بخورد و اسم طفل سه ساله ی کربلا راهم بیاورد و واسطه ی دعایش بکند.
حسینم!
ما درد های زیادی داریم که چتر انداختند روی زندگی و خوشی هامان، اما توی درگاه تو ، با حیا و شرم بزرگ شدیم.
میدانیم که قدرت دعا ، چقدر در دستگاه شما زیاد است و ناامیدی راه ندارد بین ما و شما. ولی نمیشود که بهر قیمتی از قوت دعا سوءاستفاده کرد و به مراد رسید.
و عجیب تر اینکه ما در کنار همه ی این لحظه های سخت و شیرین، نا امیدی از شما راهم یاد نگرفتیم! وقتی حرف تو باشد اصلا این را بلد هم نیستیم!
در کشمکشیم.
دست و پا میزنیم بین تمنا و شرم و امیدواری...
و نهایتاً!
ای تمام هستی شیعه!
دلخوشیم به اینکه تو از هم حیای ما باخبری و هم از حاجت ما آگاهی!
ما به زبان نمی آوریم، اما تو به زبان نیاورده ها را میشنوی.
ما بی صدا و خاموش، گریه میکنیم و تو واضحتر از خودمان رگبار هامان را میبینی.
ما از امید، ستون ساختیم توی تن هامان ، تا فرو نپاشیم ، و تو قوام و دوام این امید هایی.
ما دچاریم و خودت خوب میدانی که چاره ی مایی!
محال است که بی پاسخمان بگذاری! محال است....
#تاابدیت_شرم
#پویش_نگار_آشنا
#روایت_روضه
@banoo_nevesht
Haj Mahmood Karimi - Bebar Ey Baroon (128).mp3
12.63M
امشب جون همه بر لبه
روضه خون مادر زینبه
ای زینب...!!!
#دنیای_بی_حسین
@banoo_nevesht