اخیراً یک دوستی تلویحا گفت که من در داستان نویسی، فقط و فقط زبان و نثر خوبی دارم!
البته ایشان فقط یکی دو داستان از من خوانده ، اما حقیقتش را بخواهید خودم هم این فکر را کرده بودم.
با مصطفی که دنبال خانه میگردیم ، من اسیر نمای خانه ها هستم، او دنبال بررسی فوندانسیون و سخت افزار ساختمان.
نه فقط ساختمان هر چیزی.
از نظرم باید خوشگل باشد. خاص باشد. بیرزد که پول خرجش کنیم. مصطفی برعکس به قوام و دوام و چارچوب کار نگاه میکند و اگر قیافه اش معمولی هم بود ، خیلی وقعی نمیدهد.
گاهی از نظر خودم این ترکیب خوبیست. که یک نفر عیار باطن را بسنجد و دیگر میزان ظاهر را. اینطور انتخاب ها شکل بگیرد و چیزی ساخته شود.
ولی خب
همه جا که مصطفی نیست!
من توی داستان نویسی خیلی تنهایم.
دوستان و عزیزان زیادی به لطف مبنا، پیدا کردم که گاهی حامی ام میشوند.
اما من یک ذهن سخت گیر و منتقد مثل ذهن مصطفی لازم دارم که مثل وقت هایی که میرویم بازار، جنس را بگیرد توی دستش ، اجزا و ساختارش را آنالیز کند و در مقابل استدلال من که میگویم: «خب خوشگله » بگوید: «آره ولی دو روزم عمر نمیکنه»
داستان های خوشگل ، دو روز هم عمر نمیکنند!
توی یادها نمیمانند.
بنا نمی شوند توی ذهن ها.
با یک تکان فرو می پاشند.
و در این مورد قطعا ایراد از فوندانسیون ماجراست.
چیزهای خوشگل زیادی نوشته ام.
حتی شاید محتواشان هم بد نباشد.
اما چفت و بستشان درست نیست.
وقتی کتابها را میخوانم اینقدر که به شروع و پایان و کلمه ها و قصه ی اصلی دقت میکنم، به ساختمانش فکر نمیکنم.
و حتی شاید درست اجزاء ش را نبینم.
و ازین مدل مطالعه خیلی هم لذت میبرم.
اما ظاهراً حالا باید این لذت وافر را بگذارم کنار.
بروم، دست فرو ببرم، نمای دوست داشتنی کار را بشکافم، از لای آن رد شوم، آن قسمت نا جذاب کار که زیر داستان خوابیده را پیدا کنم ، جراحیش کنم و اعضای مثله شده اش را تشریح کنم. شاید چیزی از ساختارش را بفهمم!
بعضی کارها درد دارند و کارهای درد دار، من را دوست دارند و رهام نمیکنند!
و بالاخره من هم معنی این عشق مازوخیستی را میفهمم و به این راحتی کول از زیر بارش خالی نمیکنم.
#درد #کلمه #خوشگل
@banoo_nevesht
داشتم فکر میکردم اگر توی این مناسبت های در طول سال، دهه اول محرم و عاشورا و تاسوعا و اربعین وجود نداشت، دنیا چه شکلی بود؟
نمی دانم چه شد که این فکر شعله گرفت توی سرم اما بد جور زبانه کشید توی تنم.
فکر کردم
فکر شدم
و خیلی چیزهای کلیشه ای ریخت توی سرم؛
مثلا اگر تاسوعا نبود، کجای تاریخ دست می انداختیم و روایت وفاداری و غیرت برای باقی میخواندیم.
یا اگر عاشورا نبود شاید ما اصلا این روزها شیعه نبودیم.
یا مثلا اگر اربعین نبود، این همه آدم سرگردان توی دنیا، کجا را داشت که سرازیر شود توی مسیرش و قرار بگیرد؟!
هی داشت این فکر کردن طولانی و عمیق میشد.
از کلیشه ها فاصله گرفت.
فکرها نوتر شد.
که یکهو
یکهو دیدم دارد کار به جاهای باریک می کشد!
کسی توی سرم گفت:
اگر عاشورا نبود، این همه مادر، بچه های چند ماهه شان را به کدام شش ماهه قسم میدادند که ضامن عاقبت بخیری اولادشان شود؟!
یا کدام جوان رشید اربا اربا شده را واسطه میکردند بین خود و حسین ع، تا جوان های رشیدشان از بیماری، از گمراهی و گناه و از هزار جور بلای عجیب غریب این دنیا نجات پیدا کنند.
و از خودم بدم آمد. و ازین همه خواهش های ناتمام از حسین.
و ازین همه ندیدن و درک نکردن او.
و همه چیز سیاه شد در سرم.
همین طور فکرم افتاده بود توی سرازیری هولناکی که تویش اثری از حسین ع و این روزها نبود.
تاسوعا نبود ، عاشورا نبود. اربعین... اربعینی نبود.
و شاید و ظاهرا همه چیز خوب بود.
این همه مصیبت روی دوش حسین ع و روی کول تاریخ هوار نشده بود!
همه چیز همان هزار و چهارصد سال پیش دفن شده بود وتمام.
اصلا شاید اسم حسین هم این همه سال کش نمی آمد و گوشه گوشه ی تاریخ را پر نمیکرد.
یک روز برای همیشه تمام میشد.
دنیا از نامش خالی میشد.
هیچ اشکی ریخته نمیشد.
هیچ کسی عزاداری نمیکرد.
هیچ کس به اسم عاشورا، محض خاطر این ایام، عاشق نمیشد، نذری نمیداد ، روضه نمیگرفت.
امید.... امید به رسیدن به این روزهای امن در گوشه ی حسینیه ها، از همه قطع میشد. دیگر هیچکس تمام سال به تکاپوی جمع کردن مال و خرج دادن برای حسین نمی افتاد.
هیچ اشکی، هیچ غمی هیچ مصیبتی توی اشک و غم و مصیبت حسین ، گم نمیشد. غم بزرگتری، غم های هیچکس را پیش چشمش خرد و کوچک و حقیر نمیکرد.
درد های روح و جان، هیچ دستاویز حسینی ای برای شفاعت نداشت.
تاریخ
تاریخ
بی حسین میشد.
و
چقدر هولناک میشد.
چه ترسناک
چه وحشتناک....
چه تاریک....
یک دنیاست و یک حسین.
زحمت کشیده برای ما،
و اگر او نبود، ما چی بودیم ؟!
چی از ما ماندنی میشد در این دنیا ، وقتی اثری ازین امام جاوید نبود که با تداعی نامش باقی شویم؟!
خدا حسین دردانه و رنج کشیده اش را بیشتر دوست داشت، یا عاقبت بخیری این همه آدم را ؟!
اما حالا که هست.
و حالا که همه ی این ها هست، چقدر گمراه است کسی که فکر میکند تنهاست و توی تاریکی رها شده و نام حسین را از یاد برده!
خدا نخواست دنیا بی حسین و عاشورایش باشد.
و خدا کاش نخواهد که دنیای توی سر ما نیز از حسین ع خالی شود.
خدا کاش نخواهد!
#سیاه_میپوشم_این_ایام_را_که_توی_سرم_سیاه_نشود !
🖤💔
@banoo_nevesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما هیچ درکی از غروب عاشورا ،
وقتی که خیمه ها و حرم
از حسین ع خالی شده،
نداریم!
#طفل_های_ترسیده 💔🖤
#فلسطین
فیلم رابا صدا ببینید.
@banoo_nevesht
خیمه به غارت می رود وقتی نباشی
زینب اسارت می رود وقتی نباشی
بزم ج س ا ر ت می رود وقتی نباشی
دار و ندارت می رود وقتی نباشی
_ «ما را میان سلسله بردند کوفه
همراه شمر و حرمله بردند کوفه ...»
✍ صابر خراسانی
@banoo_nevesht
توی حاجت خواستن از اهل بیت نه کاهلم نه خجالتی!
ولی خب، خواهش از حسین ع کردن ، حساب و کتابش با باقی فرق دارد.
آن هم حاجت یک دختر تقریباً سه ساله را خواستن...!!
باور کنید، پیش می آید که آدم با همچین طفلی، این همه راه بکوبد، برود شلمچه. از مرز رد شود، خودش را برساند مشایه ی اربعین. ساعت ها ، توی گرما، توی خاکی، خرامان و امیدوار، پیاده راه طی کند که برسد به کربلا. توی کوچه پس کوچه های شهر، خودش را در به در کند تا بالاخره چشمش بیفتد به حرم.
اما همینکه توی آغوش حرم افتاد، پایش سست شود، دلش بلرزد، قامتش از هم فرو بپاشد و زبان در کام قفل کند و کوه حاجت هاش را توی گلو نگه دارد و قورتشان بدهد!
پیش می آید که آدم شرم کند حتی ازینکه دختر سه ساله اش را، در حرم، پیش چشم های همچون حسینی، توی بغل بگیرد!
چه برسد به اینکه تمنای سلامتی این طفل را هم بخواهد!
چه برسد به اینکه، حیا را هم بخورد و اسم طفل سه ساله ی کربلا راهم بیاورد و واسطه ی دعایش بکند.
حسینم!
ما درد های زیادی داریم که چتر انداختند روی زندگی و خوشی هامان، اما توی درگاه تو ، با حیا و شرم بزرگ شدیم.
میدانیم که قدرت دعا ، چقدر در دستگاه شما زیاد است و ناامیدی راه ندارد بین ما و شما. ولی نمیشود که بهر قیمتی از قوت دعا سوءاستفاده کرد و به مراد رسید.
و عجیب تر اینکه ما در کنار همه ی این لحظه های سخت و شیرین، نا امیدی از شما راهم یاد نگرفتیم! وقتی حرف تو باشد اصلا این را بلد هم نیستیم!
در کشمکشیم.
دست و پا میزنیم بین تمنا و شرم و امیدواری...
و نهایتاً!
ای تمام هستی شیعه!
دلخوشیم به اینکه تو از هم حیای ما باخبری و هم از حاجت ما آگاهی!
ما به زبان نمی آوریم، اما تو به زبان نیاورده ها را میشنوی.
ما بی صدا و خاموش، گریه میکنیم و تو واضحتر از خودمان رگبار هامان را میبینی.
ما از امید، ستون ساختیم توی تن هامان ، تا فرو نپاشیم ، و تو قوام و دوام این امید هایی.
ما دچاریم و خودت خوب میدانی که چاره ی مایی!
محال است که بی پاسخمان بگذاری! محال است....
#تاابدیت_شرم
#پویش_نگار_آشنا
#روایت_روضه
@banoo_nevesht
Haj Mahmood Karimi - Bebar Ey Baroon (128).mp3
12.63M
امشب جون همه بر لبه
روضه خون مادر زینبه
ای زینب...!!!
#دنیای_بی_حسین
@banoo_nevesht
کتاب های ۲۷ تا ۳۵ از ۹۰
#چند_از_چند
از نیمه خرداد تا اول مرداد
برخی کتاب ها رو صوتی گوش دادم.
مطالعه نارنیا و خانه ادریسی ها رو از خیلی قبلتر شروع کردم و نارنیا هنوز هم ادامه داره.
@banoo_nevesht