eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
473 دنبال‌کننده
502 عکس
140 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
عمار الحکیم: تهدید اسرائیل برای ملت عربی و اسلامی ما همچنان وجود دارد و رژیم صهیونیستی همچنان با ذهنیت نسل کشی و دشمنی با اعراب و مسلمانان می اندیشد https://eitaa.com/barayezeinab
راهپیمایی میلیونی مردم یمن در حمایت از مردم مظلوم فلسطین از طوفان الاقصی تاکنون هر جمعه ادامه دارد https://eitaa.com/barayezeinab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله «جمع بستن» بچه که بودیم، با اشعار آهنگران و نواهای زیبای روایت فتح، مرغ جانمان که بال می‌گرفت، فکر می کردیم شهادت قسمت مردهاست... بزرگ شدیم و با ابعاد گسترده زن و زنانگی، همسری و نقش مهمش درعاقبت بخیری و خوشبختی، ومادری، این نعمت و نردبان بلند رشد، آشنا شدیم.. گاهی فکر کردیم اگر زن نمیتواند به میدان جهاد برود، باکی نیست، وقتی خوب همسرداری کند، وقتی حتی خانه داری کند، وقتی مادر باشد و با هرزایمان و شیردهی، تمام گناهانش بخشیده می‌شود، خوب پس چه باک؟!!! اما این روزها، همه چیز عجیب است. این روزها ارزشهای واقعی معلوم می‌شوند. روی بعضی از باورهای غلط، غلط گیر پررنگی، کشیده می‌شود. آخرالزمان است دیگر.. در این شب تاریک آخرالزمان، دانشجویان آمریکایی، زنان و مردان ساکن در کشورهای لاییک، حتی مردم بی رگ و بی خبر کره، دارند از جبهه حق طرفداری می‌کنند و عده‌ای اینجا، همنفس با بهترین بندگان خدا، در باورها و اعتقادات لنگ می‌زنند. اینجا در آخرالزمان، مادر پنج فرزند، درکنار همسرش و توسط پهپاد اسراییلی، به شهادت می‌رسد و همپا بودن تا پای بهشت باهمسر را و جمع بستن تمام خوبیها و افتخارات را معنا می‌کند. و نگوییم از توهم و آرزو و خیالات عده‌ای.. ـ خوش به حال هرکس مثل این بانو، که دنیا و آخرت را، فرزندآوری و مجاهدت را، مجاهدت و تحصیل و هجرت به قصد خدمت را باهم جمع کرده است. اللهم ارزقنا. .................................................... https://eitaa.com/barayezeinab
. بسمه تعالی یک واحد آپارتمان مسکن مهر در شهر جدید پردیس تهران، کلید نخورده، به بالاترین قیمت پیشنهادی و با قیمت پایه 3.5 میلیارد تومان، به نفع حزب‌الله لبنان، به فروش می‌رسد. خریدار محترم کل مبلغ معامله را به شماره حساب اعلام شده در سایت دفتر رهبر معظم انقلاب، واریز خواهد کرد. "بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند" شماره تماس: 09123869183 علیرضا جلولی لطفا منتشر کنید تا به دست خریداران خیر برسد ...................................................... https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از راویا
یه خانمی اومد کارتش رو داد گفت میبینی چقد موجودی داره؟ فکر کردم میخواد خرید کنه بنده خدا میخواد تصمیم بگیره چقد بخره کشیدم، دیدم نه..وضعش بد نیست،خوبه،۳ میلیون داره بش گفتم ۳تومن داره گفت خالیش کن گفتم بله؟ گفت خالیش کن. ...................................................... https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
____________________________________ اینجا منزل خانم راغبیان است. نه خانه‌ای شبیه دیگر خانه‌ها. مهمانان اینجا فرق دارند. اهالی خانه هم... مهمانان گاهی حتی آشنا هم نیستند. به گفته‌ی خود خانم راغبیان، اینجا منزلِ کار است. بعدازصحبت حضرت آقا درمورد لبنان، رنگ و لعاب جدیدی هم به خود گرفته. مدتی‌است، کیسه کیسه، پنبه، الیاف و پارچه توی خانه رد و بدل می‌شود. یک پرچم حزب‌الله نصب کرده بالای چرخ خیاطی‌اش و روکش و بالش می‌دوزد برای مردم لبنان. خودش می‌گوید الان در مرحله چندم کارهست و حدود پنجاه بالش قبلا تحویل داده شدند. پ‌ن: یادم نمی‌آید رهبری هیچ وقت آنقدر جزئی حرفی زده باشند. او قبل از تحلیل‌ها، خودش از میان حرف‌ها کارش را پیدا کرده! اما این تنها کاری نیست که او انجام می‌دهد... .................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
📲 زنده کردن یاد هشت سال دفاع مقدس با پویش دل بافته ها جمعی از بانوان قزوینی در اقدامی خود جوش تلاش می کنند تا با بافت شال و کلاه و بسته بندی آذوقه در حمایت از جبهه مقاومت مشارکت کنند. @qazvin_iribnews ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 با زیرنویس 🔸 بافت لباس گرم برای مردم و 🔹نسج الملابس الدافئة لشعب لبنان وسوريا وجبهة المقاومة 🔰جمع بانوان تحکیم بنیان خانواده بهشتی ✅ نفس عمیق @nafaseamigh_ir ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
عکسی از دستنبد طلایم ندارم‌. عکس نگرفتم ک مهرش ب دلم نیفتد. تمام آنچه هدیه ی بیمارستان به مناسبت رتبه ی اول بورد تخصص شدنم بود، دادم برود برای مقاومت، برای قدس، برای لبنان برای یحیی سنواری ک اسلحه اش را با چسب برق محکم کرده بود. ۳۰مهر۱۴۰۳ •┈┈••••✾••••┈┈• https://eitaa.com/nazre_moqavemat ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
💔دلنوشته مادر محمدرضا نوری (ابوعباس): اللهم عجل لولیک الفرج عزیز دل مادر! قربونت برم، میدونم که چه لحظات سخت و دشواری رو در کنج اسارت مظلومانه سپری می‌کنی و این روزها چقدر بیقرار اتفاقات غزه و لبنان و جبـهه های مقـاومت هستی و تمام وجودت در تب و تابه برای یاری رسوندن بهشون فدای اون قلب شکسته ات پسر دربند قهرمانم بخاطر این دغدغه که همیشه برای خدمت به اسلام و مسلمین داشتی، نیت کردم که هدیه ی زیبایی که چند سال پیش زحمت کشیدی و از به مناسبت روز مادر برایم آوردی را از طرفت هدیه کنم به جبـهه های مقاومـت (هرچند یادگاری عزیزی چون تو …) تا شاید بتونم ذره ای تسلای خاطر ناآرامت باشم. اللهم فک کل اسیر فدایت، مادر چشم انتظارت پ.ن: ابوعباس یکسال و نیم قبل در عراق توسط نظامیان آمریکایی اسیر شد ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از راویا
🌷این فقط نتیجه تلاش یک روز و شبِ مامانای پشتیبان مقاومت در محله شهرک شهید رجایی هست: واریز ۲۳ میلیون تومان به حساب دفتر رهبر معظم انقلاب اسلامی جهت کمک به مردم مظلوم غزه و لبنان @ommahatalqods 🇮🇷🇵🇸🇱🇧 ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
بسم رب النور... 🌺گزارش اولین پویش همدلی با مقاومت.. ✅الحمدالله رب العالمین امروز با کمک بیشتر از ۲۰ نفر از خانم های گل حدود ۱۴۰ کیلو ترشی آماده کردیم.. هرکدوم از عزیزان با سختی اومده بودند ولی خودشونو به نحوی رسونده بودند که گوشه ای از کار رو بگیرند.. باهم قرار گذاشتیم برای تک تک کارهایی که انجام میدیم نیت داشته باشیم.. ترشی ها رو با صلوات وایه الکرسی متبرک کنیم.. اولین تمرین ما برای بی تفاوت نبودن الحمدالله خوب انجام شد... ان شاءالله به امید پویش های جدید... ✅🌺خداروشکر همشون امروز فروش رفتند.. ✅بعد از جمع آوری هزینه های ترشی همشون به حساب ایران همدل واریز خواهد شد تا این کمک ناقابل واندک ماهم برسد به جای درست وخوبش ان شاءالله.. ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️تیزر روز اول رزمایش همدلی نصر 📣 امروز پنج شنبه سوم آبان از ساعت ۱۴ الی ۲۱ منتظرتون هستیم ✅ بازارچه مواساتی، پخش فیلم ایلیا، نماز استغاثه و توسل به امام عصر عج، اجرای برنامه های هنری زنده، گروه‌های سرود و اجرای نمایش عروسکی، برنامه های خاص کودکان در رزمایش همدلی نصر همراه با جمع آوری کمک های مردمی جهت مردم آواره جنگ خانمان‌سوز لبنان و فلسطین GharargaheNasr | قرارگاه مردمی نصر ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کمک‌های طلایی بانوان ایرانی تاریخ انقضا ندارد. 🇱🇧🇮🇷🇵🇸 •┈┈••••✾••••┈┈• https://eitaa.com/nazre_moqavemat ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا بنابر حکم رهبر برآن شدیم تا حرکتی برای مقاومت انجام دهیم تصمیم گرفتیم که آش بفروشیم، بانوان هرکدام یا علی گفتند و به کمک آمدند یکی سبزی آش یکی نخود و.... در آخر محل فروش آش 😋 خانوم ها یک کاسه آش می‌خریدند و بعضی ها دوبرابر پول میدادند یک بانو فلفلی ک خودش کاشته بود را آورد گفت: به دردتان میخورد که بفروشین ؟ با احترام قبول کردیم و فلفل ها هم فروش رفت ۳ بانوی عزیز هم طلای خود را اهدا کردند شهرستان خوشاب - سلطان آباد -موسسه ربیع الانام @ommagatalqods ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
هدایت شده از راویا
هدایت شده از راویا
هدایت شده از راویا
"بهشت هایکو" ۱ ما گروهی از هنرمندان مستقل هستیم که در شاخه‌های مختلف ادبی و هنری فعالیت می‌کنیم. روزی تصمیم‌ گرفتیم چالشِ درون‌گروهی برگزارکنیم. چالشِ هایکو، فعالیت جدید ما بود که جرقه‌هایش در چهارشنبه ۲/ آبان زده شد و با شور و شوقی زیاد تا ساعت صفر فردایش ادامه داشت. بنا این بود که با اسم سه کتاب، جمله‌ای زیبا و مفهومی بسازیم. هایکوهای جذابی را اعضای گروه حرفه‌هنر خواندیم. آن موقع هدف از این کار سه چیز بود: تمرین خلاقیت، رشد فعالیت گروهی و سرگرمی درطول یک روز و نیم طبق گفته اعضا، هرسه این هدف با چالش هایکو صورت گرفت و در پایان یک هدف عالی هم رقم خورد. مبلغ جایزه باهمت اعضا جمع شد و ۲۴۰ هزارتومان تامین شد. بین همه شرکت‌کنندگان چالش هایکو، قرعه‌کشی شد و یکنفر به‌عنوان برنده اعلام شد. دو نفر هم که بیشترین هایکوها را ارسال کرده بودند به‌عنوان فعالین، برگزیده این چالش شدند. به هرکدام مبلغ ۸۰ هزارتومان به‌عنوان جایزه می‌رسید اما با عمل فداکارانه یکی از خانم‌ها در انصراف از جایزه، به دو برگزیده هرکدام مبلغ ۱۲۰ هزارتومان می‌رسید. یکی دیگر از خانم‌ها با عملی پسندیده، جایزه‌اش را به مقاومت فلسطین و لبنان هدیه داد. خانم دیگر هم با مهربانی‌اش ما را مخیّر به اهدا جایزه برای غزه کرد. به این صورت همه متولیان مالی و مشارکت‌کنندگان در چالش گروه حرفه‌ی‌هنر، در این اقدام زیبا شریک شدند و هدفِ چالش عالی‌تر شد. یکی از هایکوهای زیبای این چالش را بخوانید: کودک فلسطینی! به وقت بهشت آزادی را فریاد کن. کانال حرفه‌هنر در ایتا https://eitaa.com/herfeyehonar ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
اینم هدیه ما به پویش دسترنج هرچند ناقابله خیلی دوستش دارم زیااااد تواین سالها چندین بار پیش اومده که واقعا حتی هزار تومنم نداشتیم تمام طلاهامو فروختم، سالها پیش موقع بدنیا اومدن دخترم حتی پول بیمارستانم نداشتم میخواستم بفروشم که خدا جور کرد هزینه بیمارستان رو، چندین بار دیگه ام موارد دیگه ام پیش اومد تا طلا فروشیم رفتم ولی خدا تو دقایق آخر کارم رو راه انداخت. حتی امسال تابستون میخواستم بفروشم، برا بچها دوچرخه بخرم، بازم نشد. و امروز فهمیدم ۱۷ سال خدا کارمو راه انداخت که تو این روزا کار بنده های نیازمندشو راه بندازم، هرچند ناقابله ولی تمام دارایی منه ان شاالله خدا خودش قبول کنه🤲 به امید پیروزی محورمقاومت🌷 💠@yazahra_arak313 ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
📲 ۱. نشسته بودم توی مترو، زن دستفروش داشت لوازم آرایش می‌فروخت. تبلیغ می‌کرد. خانوم خوشگلا، نمی‌خواین خوشگل‌تر بشید؟! به دور و برم نگاه کردم. رنگین‌کمان بودند انگار. صورتک‌هایی که دیگر جایی برای نقاشی جدید نداشت. زن می‌گفت فلان چیز ضدآب است، ۲۴ساعته. ۲۴ساعت زمان زیادی بود. زن‌ها دوست داشتند مدت زیادی زیبا باشند. به فکر کردم. ۲۴ساعت برای او کم و کوچک است، او معامله‌ای کرده بود که سودش در این بود که تا ابدیت زیبا بماند! ۲. مترو، پارک شهر، شب. مادر را به بهانه‌ی جای پارک، راضی کرده بودم که ماشین نیاوریم. فکر می‌کردم که حتما حوالی معراج جا برای سوزن انداختن نباشد، اما هرجا قدم برداشتم در تاریکی عمیق‌تری فرو رفتیم. یکجا دیگر پایم شُل شد. نکند مسیر را اشتباه آمده‌ایم؟ نکند تاریخ را اشتباه دیدم. گوشی را چک کردم. با ادمین معراج صحبت کرده بودم و گفته بود که مراسم وداع امشب است. رسیدیم سر کوچه. پرنده پر نمیزد. دوتا مرد یک میز آهنی با یک قوطی دستساز گذاشته بودند و کمک به مردم غزه و لبنان جمع می‌کردند. مادر گفت خبری نیست، بیا برگردیم. باورم نمیشد. گفتم حالا چند دقیقه صبر کنیم، شاید خبری شد. مادر به کوچه‌ی تاریک و سوت و کور معراج اشاره کرد و گفت: نمیشه برای اون شهادت باشکوه، یه همچین مراسمی گرفته باشن، حتما اشتباه کردی! دو دقیقه بعد زنی با عجله از پشت سر ما گذشت و به سمت ساختمان معراج رفت، فهمیدم که اشتباه نکرده بودم. اشتباه را آن مسولین فرهنگیِ خواب‌آلوده‌ای کرده بودند که از چنین فرصتی برای بیدار کردن دل‌ها، بهره نبردند. چقدر می‌شد برای امشب کار فرهنگی تعریف کرد. چقدر می‌شد دست زن و بچه‌هایی از هر قشر را گرفت و آورد پای تابوت زنی که عاشقانه‌ترین شهادت را در تاریخ مبارزه با شقی‌ترین‌ها، رقم زده بود. چقدر امشب می‌شد قشنگ‌تر مهمان‌نوازی کرد. من فکر می‌کردم امشب تمام تهران یا لااقل تمام آن‌هایی که همیشه گفته بودند که عاشق مبارزه با اسراییلند یا حداقل همه‌ی زن‌هایی که دنبال یک عاقبت‌بخیر شده‌ای از جنس خودشان هستند، اینجا باشند... اما نبودند. یک دهم و یک صدم و یک هزارمشان هم آنجا نبودند! آخرش به این نتیجه رسیدم که همه چیز آنجا اشتباهی بود جز ما آدم‌هایی که با پای دلمان رفته بودیم به پیشواز مهمانی عزیز؛ خیلی خیلی عزیز! ۳. دوران دانشجویی زیاد آمده بودم معراج‌الشهدا. اما تمام راه به این صحنه فکر کرده بودم. جایگاه تابوت را در حیاط آماده کرده بودند. عادت داشتم به دیدن چهره‌های مردانه‌ی روی تابوت‌های معراج‌الشهدا؛ اما حالا قرص قمری از میان چادر مشکی، به ما لبخند می‌زد. چند مرد، دور تا دور حیاط ایستاده و منتظر پیکر بودند. تمام مسیر فکر کرده بودم به تجربه‌ای که برای اولین بار رقم می‌خورد. من داشتم به مجلس وداع با می‌رفتم. زنی که در راه مبارزه با اسراییل به شهادت رسیده بود. چقدر همنشینی این کلمات تازگی داشت. انگار هرکدامشان آتش زیر دلم را شعله‌ورتر می‌کردند. گُر می‌گرفتم و می‌سوختم و ققنوسی درون من رشد می‌کرد و بزرگ‌تر می‌شد. دوباره به عکس روی جایگاه نگاه کردم. شهیده همچنان توی تصویر می‌خندید. به گریه افتادم: به ما بیچارگان زانسو نخندید! ✍ فاطمه سادات مظلومی ۱. ۱۴۰۳/۸/۱ ┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄ ☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
۴. پایم را که توی حسینیه گذاشتم، مداح گفت: آقایون فاصله بگیرند، بذارن تابوت رو خانوم‌ها بلند کنند. خدا را شکر جمعیت خوبی توی حسینیه جمع بودند. می‌شد روی رود شدنشان حساب کرد. تابوت را بلند کردند و مثل سبد حامل موسی بر روی نیل، شانه به شانه فرستادند جلو. انگار هنوز لیاقت قدم‌های موسی را نداشتم، پیکر به شانه‌ام نرسید. شاید هم هنوز توی لبخند شهیده غرق بودم. غریق چطور می‌تواند ناجی شود؟! هرچه بود دنبال سر جمعیت راه افتادم. پیکر شانه به شانه جلو می‌رفت و از من دور می‌شد، برایش از راه دور دست تکان دادم و خواندم: صدایت می‌زنیم از دور و مشتاقیم پاسخ را... ۵. من حواسم به پیکر بود. نه مداح را می‌دیدم، نه سِن کنار حیاط را. اما گوش‌هایم می‌شنید که روضه‌ی حضرت زهرا می‌خوانند. یک آن گمان کردم یکی تک‌تک مویرگ‌های قلبم را گره زده، نه خونی می‌رفت. نه خونی می‌آمد! ناگهان مداح گفت: تو رو خدا نگاه کنید شهیده چه بچه‌هایی تربیت کرده، همه سینه‌زن. تازه چشمم به سآن افتاد. یخ زدم. چشم‌هایم دو تا ترک پوستی بودند که از سرما بی‌وقفه خون می‌باریدند... بزرگترین پسر، خواهرش که کوچک‌ترین فرزند بود را بغل گرفته و تلاش می‌کرد دوتایی سینه بزنند، دوتا پسر و دختر وسطی هم رو به جمعیت‌ سربندبسته‌ ایستاده و آرام سینه می‌زدند. پسر دوم اما انگار بی‌قرارتر بود. دلش تاب نیاورد که این دقیقه‌های آخر باهم بودن را از دست بدهد و رفت کنار تابوت مادرش. همان پسری که در جواب تسلیت زنی گفت: "راه مامان بابامون رو ادامه می‌دیم، همه‌مون شهید می‌شیم". یکهو انگار فاطمیه شد و کلمه‌ها دنبال سر هم جلوی چشمم رژه رفتند: مادر هرکاری کند، بچه‌ها یاد می‌گیرند. مثلا اگر شهید شود! ۶. هر پنج بچه رفته‌ بودند کنار تابوت مادر. دور و براشان شلوغ بود. همه‌ی زن‌ها و مردها می‌خواستند، عطر و گردی از تابوت را به نیت تبرک، توشه بردارند. من اما حواسم دوباره پرت لبخند شهیده شده بود. کلافه شده بودم. انگار می‌خواست چیزی را بفهمم که نمیفهمم. بالا تا پایین جایگاه را با چشم گذراندم. یکهو انگار سلول‌های خاکستری مغزم فعال شدند. تابوت شهیده را توی چفیه پیچیده بودند و کنارش پلاکاردهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل گذاشته بودند. جواب همینجا بود. علامت سوال ذهنم پاک شد و به جایش چند ستاره‌ی روشن، مسیری را نشانم دادند: طوری زندگی کن که پیکرت را توی چفیه بپیچند و زیر تابوتت مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل بگویند! ✍ فاطمه سادات مظلومی ۲ . ۱۴۰۳/۸/۱ ┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄ ☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
۷. توی جمعیت چشم گرداندم که سایر اعضای خانواده‌ی شهید و شهیده را پیدا کنم. پیرمردی کت و شلواری که روی دوشش چفیه انداخته بود، چشمم را گرفت. متفاوت از دیگران بود. حیران و نامنظم سینه می‌زد. یاد فیلمی افتادم که چندسال پیش در فضای مجازی پخش شد. مُحرم بود. بدون اینکه دسته‌ای توی خیابان باشد، پیرمرد توی پیاده‌رو راه می‌رفت و زنجیر می‌زد. همه می‌گفتند او در مجلس عالَمِ دیگری شرکت کرده. توی همین خیالات بودم که کسی به پیرمرد سینه‌زن نزدیک شد. تسلیت گفت و شانه‌اش را بوسید. او، پدر شهیده بود. تحلیلم درست از آب درآمد: او در میان جمع و دلش جای دیگری بود! ۸. صبوری ویژگی بارز تک‌تک افراد منسوب به و همسرش بود. هرچه امیر عباسی و مداح دیگر روضه‌ی روز عاشورا را شدیدتر و بازتر خواندند، باز صدای این خانواده بلند نشد. فقط رد اشک روی گونه‌ها پهن و پهن‌تر می‌شد. خواهر شهید عواضه سکوت مطلق بود. با کسی حرف نمی‌زد. اصلا نمی‌دانم فارسی بلد بود یا نه. اما مادرش فارسی را خوب می‌فهمید و با همان لهجه‌ی عربی به ابراز محبت تک‌تک آدم‌ها، جواب می‌داد. یاد آن جمله‌ی ماندگار سیدحسن نصرالله افتادم که وسط سخنرانی عربی گفت: شویه شویه، یواش- یواش! هرچه عربی زبان دین ماست، انگار این روزها فارسی تبدیل به زبان مقاومت شده است! ۹. مراسم حدوداً دو ساعت طول کشید. آخر سر هم با چند شعار حیدر حیدر و مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل تمام شد. جمعیت یکی‌یکی و دوتادوتا حیاط معراج را ترک می‌کردند. دلم نمی‌خواست بروم. بیرون خبری نبود. سرد و ساکت و سوت و کور. غرق در روزمرگی. مملو از آدم‌هایی که امشب را مثل هزاران شب دیگر، طی می‌کردند بی‌آنکه بدانند امشب چه گنجینه‌ای در گوشه‌ای از شهرشان می‌درخشد. یکبار دیگر به تابوت نگاه کردم. عجب زنی بودید شما! خوب زندگی کردید، خوب سفر کردید و خوب یادگارهایی از خودتان به جا گذاشتید... کاش امشب از آن بالا دعایمان کنید. دعا کنید ما هم آنطور شویم که بود و نبودمان بدرد اسلام و انقلاب بخورد! ✍ فاطمه سادات مظلومی پایانی. ۱۴۰۳/۸/۱ ┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄ ☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran