بصیـــــــــرت
🌸🌱🌴🌼🌺🌼🌴🌱🌸 🌹 #مـعــرفـــى_شهــــــدا🌹 #شهیده_زینب_کمایی 💠نام و نام خانوادگی: زینب کمایی 💠تاریخ تول
🌸🌱🌴🌼🌺🌼🌴🌱🌸
💠 #وصيتنامه_شهیده_زینب_کمایی 💠
💠 بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی
بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ #حسین را تنها گذاریم . اینها از یزید بدترند و جایگاهشان اسفل سافلین است و بس ...
ماذا وجدک من فقدک و ماذا فقد من وجدک . چه یافت آنکسی که تو را گم کرد و چه گم کرد انکس که تو را یافت .
از شما #عاشقان_شهادت می خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید .
هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید .
همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید . چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت.
همیشه به یاد مرگ باشید .
تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد .نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی عج باشید
مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی حال که #وصیت_نامه مرا می خوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون امده ای و هرگزدر نبود من ناراحت نشو ٬ زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی
می خورم و چه چیزی از این بهتر است
که تشنه ای به آب برسد و عاشقی به معشوق .
مادر جان می دانم که برای رساندن من به این مرحله از زندگی زحمات بسیار کشیده ای و بهمین دلیل تو را به رنجهای حضرت زینب سلام الله علیها قسم می دهم مرا حلال کن و مرا دعای خیر بفرما .
در آخر از همه شما خواهران و برادران عزیزم و تمام دوستانم تقاضا می کنم
که مرا حلال کنند و اگر من باعث ناراحتی شده ام مرا ببخشید .
شما را به خون جوشان حسین علیه السام قسمتان می دهم دعا برای #امام را فراموش نکنید . خواهر کوچک شما #زینب_کمایی.💠
🌽🌾🌿🍂🍁🍀🌹🌼
#برای_شهدا_رسانه_باشیم
#وصيتنامه_شهیده_زینب_کمایی
💠💠معرفي و وصيتنامه شهدا👇💠💠
#کـــانال_خامنه_ای_شهدا
#خاطرات_شهدا🌷
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطونتر بود یعنی #شادتر بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت روحی هم قرار داشتیم #خنده را روی لبمان میآورد.
🔰یک روز #برادر بزرگترش با دوستش آمدند در خانه و گفتند: مامان #حسین سر من و دوستم را با آجر شکست من با تعجب پرسیدم: چطور حسین که از شما کوچکتر است #سر دو نفر شما را با هم شکست⁉️
🔰حسین گفت: میخواستم #مارمولک بکشم، آجر را به دیوار زدم، #آجر دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود بدون #وضو نمیخوابید دبستان بود اما صبح #دعای عهدش ترک نمیشد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا نمیخوابید، من که #مادرش هستم این کارها را نمیکردم.
🔰سال ۸۸ که از ماموریت #زاهدان برگشته بود به حسین آقا گفتم میخواهم برایت زن بگیرم گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم ولی باید #چادری باشد و با شرایط #پاسداری من کنار بیاید.
#شهید_حسین_مشتاقی
راوی #مادر_شهید
سالگرد شهادت
#شهید_محمد_بروجردی
گرامی باد.
#معرفی_شهید
در اولین روز از سال 1333 در روستای #دره_گرگ از توابع شهرستان بروجرد، محمد، که پنج خواهر و برادر داشت به عرصه هستی پا نهاد. محبت #پدر را بیش از 5 سال درک نکرد و درد #یتیمی بر قلبش نشست.
#محمد در سن 17 سالگی با بانویی مؤمنه #ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو #فرزند به نام های #حسین و #سمیه می باشند.در سال 1350در مدرسه #مجتهدی در #تهران شروع به تحصیل کرده ویک سال بعد به خدمت سربازی رفت.
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
هدایت شده از عمود1452
کشتی نوح
نشد منتظر هیچ کسی
این #حسین است
که با خود همه را خواهد برد ....
#یا_حسین_جانم
شب شام
غریبان #حسین است
تمام عرش در
دامان حسین است
دگر این شب
سحر از پی ندارد
که خورشید
جهان بی سر حسین است
امان از دل زینب 😭😭
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
"مگر نشنیدی که ""
#حسین#""
گفت تا زنده ام
کسی نرود سمت خیمه ها..!؟
اول #مدافعِحرم #زینب
"حسین"" بود...!"😭
#صبحتون_حسینی
#مدافعان_بیبی_زینب
❥❢❥❥❢❥
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
✿﴾﷽﴿✿
این اعتقاد ما بُود کل دنیا بداند
هم صهیونیست بی حیا هم آمریکا بداند
در راه قران جان دادن،باشد سعادت ما
سعادت ما باشد در فیض شهادت ما
لبیک یا #خامنه_ای
لبیک یا #حسین
#شبتون_شهدایی
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
دردمن عشق است
درمانم حسین
دین من عشق است
ایمانم حسین
با الفبای جــنون
بر دفـــترم
می نویسم عشق
میخوانم #حسین
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ع
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
❁﷽❁
بےشڪ گداے خانہات، آقا شود یا حسین جانم
هر قطره زود پیش تو دریا شود حسین جانم
فیض گدایےِ تو، به هر ڪس نمےرسد
بایدڪه زیر نامہاش امضا شود #حسین
جانم
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع 🍃
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
❣#شهیدچمران❣
🌷🍃ای #حسـین!
💢در ڪـربلا، تو یڪایڪ شـهدا را
در آغوش مےڪشیدی، مے بـوسـیدی،
وداع مـےڪـردی..
💢آیا ممڪن اسـت هنـگامے ڪہ
من نیز بہ خاڪ و خون خود مےغلطـم،
تو دسـت مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و #عطش_عشق مرا بہ تو
و بہ خدای تو سیراب ڪنی؟
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
#کربلا
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
@khamenei_shohada
▪️ #حسین جان!
اگر نبودم کربلا تا جانم را فدای جانت کنم
عهد می بندم، حاجت هایم را فدای حاجتت کنم...
#حب_الحسین_یجمعنا
#شبتون_حسینی
▪️ @khamenei_shohada
دردمن عشــ❣ــق است
درمانم حسیـــ❣ــــن
دین من عشـــــــق است
ایمانم حسیــــــن
با الفبای جــنون
بر دفـــترم
می نویسم عشـــــــق
میخوانم #حسیـــــــن
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#شب_جمعه_زیارتی_ارباب
#شبتون_حسینی
وقتے زیارٺ نامہ ے تو #سجده دارد
یعنے تو #اربابے و باقے بنده هستند #حسین
صلے الله علیڪ یٰا أبٰا عَبْدِاللّٰه (ع)
#صبحتون_حسینی
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شهید #مصطفی_صدرزاده از
شهید #حسین _بادپا
🕊🕊دستم را بگیر چشمت را ببند با من گریه کن همراهم بخند
عمر رفته را رها کن
تو فقط مرا صدا کن
دستم را بگیر🕊🕊
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
خوشا آنان ڪہ #زینب یارشان شد
صداقتـــــ در عمل گفتارشان شد.. بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند
علمدار #حسین ســــردارشان شد
شهید #حسین_مشتاقی
شهید #سید_سجاد_خلیلی
✨کُلُناٰ عَباٰسَکْ یاٰ زِیْنَب✨ْ
ــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نود_و_هفتم ✍ این بوسه، اولین لمسِ احساسم بود، بدونِ هوس.. بد
💝🍃💝
🍃💝
💝
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نود_و_هشتم
✍ آن مرد رفت؛ وقتی که باران نمی بارید...آسمان نمی غرید و همه ی شهر خواب بودند، به جز من...
حالا آن مرد در #عراق بود و همه ی قلبم خلاصه میشد در نفسهایش...😞
روزها به جانماز و صدایِ مداحیِ پخش شده از تلوزیون پناه می بردم و شبها به تسبیحِ آویزان از تختم.
هر چند روز یکبار به واسطه ی تماسهایِ دانیال با حسام، چند کلمه ی پر قطع و وصل، با تکه ی جدا شده ام، حرف میزد و او از #سرزمین_بهشت ❤️ میگفت.
اینکه جایم خالیست و تنش سالمست...
اما مگر این دل آرام میشد به حرفهایش؟
هر روز چشمم به دریچه ی تلوزیون و صحنِ #عاشورا زده ی #امام_حسین بود و نجوایی صدایم میزد که بیا...
که شاید فرصت کم باشد...
که مسیرِ #بین_الحرمین ارزش تماشا دارد...💔
#عاشورا آمد؛
و پروینو فاطمه خانم نذری پزان شان را به راه انداختند.
#عاشورا آمد و دانیالِ #سنی، بیرق عزا بر سر در خانه زد و نذرهایِ پسرِ علی(ع) را پخش کرد.
عاشورا آمد و مادرِ اهلِ تسنن ام، بی صدا اشک ریخت و بر سینه زد.
علی و فرزندانش چه با دلِ این جماعت کرده بودند که بی کینه سیه پوشی به جان می خریدند؟
حسین فرزند علی، پادشاه عالم باشد و دریغش کنند چند جرعه #آب را؟
مگر نه اینکه علی، نان از سفره ی خود میگرفت و به دهانِ یتیمانِ دشمن می نهاد؟
این بود رسم جوانمردی؟
گاه زنها از یک لشگر مرد، مردتر میشوند.
به روزهایِ پایانی #محرم 🖤 نزدیک میشدیم و من بی قرار تر از همیشه، دلخوش میکردم به مکالمه هایِ چند دقیقه ایم با حسام.
حسامی که صدایش معجونی از آرامش بود و من دلم پر می کشید برایِ نمازی دو نفره...
و او باز با حرفهایش دل میبرد و مرا حریص تر میکرد محض یک چشمِ دیدنِ صحن و سرایِ #حسین...
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نود_و_نهم ✍ مسافرِ خاکی معجزه زده که زائر میخرید و عددی نمیف
.
سری به نشانه ی مخالفت تکان دادم و در مقابلِ چشمانِ پر حیرتِ برادر، راهِ رفتن پیش گرفتم.
ده دقیقه ای گذشت و دانیال به سراغم آمد:
- سارا بگم خدا چکارت کنه...
یه سره سرم داد زد که چرا آوردمت.
کلی هم خط و نشون کشید که اگه یه مو از سرت کم بشه تحویل داعشم میده..😐
از نگرانی های مردانه ی حسام خنده بر لبانم نشست.
دانیال چشم تنگ کرد و مقابلم ایستاد:
- میشه بگی چرا باهاش حرف نزدی؟
مخمو تیلیت کرد که گوشی رو بدم بهت😑
دسته گلو تو به آب دادیو منو تا اینجا کشوندی، حالا جوابشو نمیدی و همه رو میندازی گردن من؟؟
شالِ مشکیم را مرتب کردم:
- تا رسیدن به #کربلا باید تحمل کنی...
طلبکارو پر سوال پرسید:
- چی؟ یعنی چی؟
ابرویی بالا انداختم:
- یعنی تا خودِ کربلا، هیچ تماسی رو از طرفِ حسام پاسخ گو نمیبااااشم...😌
واضح بود جنابِ آقایِ برادر؟
نباید فرصتِ گله و ناراحتی را به امیر مهدی می دادم.
من به عشق #علی و دو فرزندش #حسین و #عباس پا به این سفر گذاشته بودم...❤️
پس باید تا رسیدن به مقصد دورِ عشقِ حسام را خط میکشیدم.
وا رفته زیر لب زمزمه کرد:
- بیا و خوبی کن.. کارم دراومده پس..😢
کی میتونه از پس زبونِ اون دیونه ی بی کله بربیاد..
کبابم میکنه…😢
انگشتم را به سمتش نشانه رفتم:
- هووووی.. در مورد شوهرم، مودب باشااا...😌😒
از سر حرص صورتی جمع کرد و “نامردی” حواله ام...😂
بازرسی تمام شد و ما وارد مرز عراق شدیم.
سوار بر اتوبوس به سمت #نجف ...
کاخِ پادشاهیِ علی...
اینجا عطرِ خاکش کمی فرق نداشت؟
⏪ #ادامہ_دارد...
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صدم ✍ اتوبوس به نجف نزدیک میشد وضربان قلب من تپش به تپش بالا
💝🍃💝
🍃💝
💝
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_صد_و_یکم
✍ دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم می دویدند...
یکی برهنه..
دیگری با چند کودک..
آن یکی سینه کشان...
گروهی #صلیب به گردن و تعدادی #یهودی پوش...
و من می ماندم که #حسین، امام شیعیان است یا پیشوایِ یهودیان و مسیحیان؟؟؟
انگار اشتباهی رخ داده بود و کسی باید یاد آوریشان میکرد که حسین کیست!!
گام به گام اهل عراق به استقبال می آمدند و قوت روزانه شان را دست و دلبازانه عرضه ی میهمانِ حسین می کردند...💚
و به چشم دیدم التماسهایِ پیرزنِ عرب را به زائران،
برایِ پذیرایی در خانه اش...
این همه بی رنگی از کجا می آمد؟
چرا دنیا نمی خواست این #اسلام را ببیند و #محمد (ص) را خلاصه می کرد در پرچمی سیاه که سر می برید و ظالمانه کودک میکشت...(داعش)
من خدا را در لباسِ مشکی رنگِ زائران پاهایِ برهنه و تاول زده شان...
آذوقه های چیده شد در طبق اخلاصِ مهمان نوازانِ عرب
و #چای پررنگ و شیرین عراقی دیدم...
حقا که چای هایِ غلیظ و تیره رنگ این دیار، #طعم_خدا میداد...
گاهی غرور بیخ گلویم را فشار میداد که ایرانیم.
که این خاک امنیتش را بعد از خدا و صاحبش حسین، مدیونِ حسام و دوستانِ ایرانی اش است و چقدر قنج میرفتم دلم.
امیرمهدی مدام از طریق تلفن جویایِ حال و موقیت مکانی مان بود
و به دانیال فشار می آورد تا در موکب هایِ بعدی سوارِ ماشین بشویم، اما کو گوشِ شنوا...
شبها در موکب هایی که به وسیله ی کاروان شناسایی میشد اتراق میکردیم و بعد از کمی استراحت، راه رفتن پیش میگرفتیم.
حال و هوای عجیبی همه را مست
خود کرده بود.
گاهی درد و تهوع بر معده ام چنگ میزد و من با تمام قدرت رو به رویش می ایستادم..
قصد من تسلیم و عقب نشینی نبود...
و دانیال در این بین کلافه حرص میخورد ونگرانی خرجم میکرد
بالاخره بعد از #سه_روز_انتظار، چشم مان به جمالِ تربت حسین (ع) روشن شد و نفس گرفتم عطر خاکش را..
بصیـــــــــرت
💝📿💝 📿💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_چهارم ✍ دستم را محکم گرفته بود و به دنبال خود می کشاند.
تمام نفسها عطر خدا می دادند و بس...
میلیمتر به میلیمتر حرکت میکردیم و به جلو میرفتیم. حسی ملسی داشتم...
حسام نفس به نفس حالم را جویا میشد و من اشک به اشک عشق میدیدم و حضورِ پروردگار را...
سیل مشتاقان و دلدادگان به حدی زیاد بود که مسیر چند دقیقه ای را چند ساعته طی کردیم...
ساعت یازده و نیم به سمت داخل حرم حرکت کردیم و ساعت سه نیمه شب پا در حریم گذاشتیم.
چشمم که به ضریح افتاد، نفسم بند آمد...
بیچاره پدر که تمام هستی اش را کور کرد.
مگر میشد انسان بودو از فرزند علی متنفر؟
اشک امانم را بریده بود و صدایِ ناله و زاری زوار؛ موسیقی میشد در گوشم.
اینجا دیگر انتهایِ دنیا بود...
من ملوانی را در عرشه ی کشتی دیدم که طوفان را رام میکرد و دریا را بستر آسایش
اینجا همه حکم ماهیانِ طالبِ توری را داشتند که سینه میکوبند محضِ صید شدن...
و #حسین، رئوف ترین شکارچیِ دنیا بود.
ماندنمان به دقیقه هم نکشید که در مسیر گام برداشتن هایِ آرام ومورچه ای مان به طرف خروجی دیگر حرم متمایل شد...
چند مرتبه فشار جمعیت، قصد از هم پاشیدنِ دیوار ِمردانِ نگهبانِ اطرافمان را داشت و موفق نشد...
⏪ #ادامہ_دارد...
🍂روضه هایی عجیب میخواند
از شب و روز کربلای حسین
با خجالت به زینبش میگفت:
پسرانم همه فدای #حسین
🖤سالروز #وفات_حضرت_ام_البنین علیهاالسلام تسلیت باد🖤
بصیـــــــــرت
🍃 جوان خوش تیپ BMW سوار، ثروت و رتبه ۷ دانشگاه را فدای ایمانش کرد. #سرباز امام زمان شد و با دعای مادرش راهی سوریه❣
🍃همه او را با نام #جهادی «غریب طوس» میشناختند؛ این نشان از علاقهی مدافع لبنانی به #امام_رضا بود🌺
🍃شهادت آرزوی قلبی اش بود که برآورده شد. اقتدا به #ارباب کرد. حسین(ع) شهید شد اما نگران خیمهها بود و #احمد شهید شد اما نگران مردم دنیا بود.
🍃نگران دخترانی که پیرو #حضرت_زینب هستند، اما عکس هایشان با چادر حضرت مادر بر روی #پروفایلها خوش رقصی می کند.
نگران حجاب هایی که این روزها رنگ و بوی مدگرایی به خود گرفته اند.😞
🍃نگران دنیای #مجازی این روزها که ممکن است اعتقاد به محرم و نامحرمی با سرگرمی هایشان فراموش شود.
نگران اعتمادی که این روزها به واسطه برنامه های مجازی از دختران و پسران سلب شده است😓
🍃شهید احمد مشلب مدافع شد تا #حسین(ع) نگران نگاه حرامی سوی حرم نباشد. کاش ما هم مدافع ایمانمان باشیم تا او هم نگران تیرهای #شیطان بر قلب هایمان نباشد😔
#ایام_شهادت
#شهید #احمد_مشلب
( معروف به شهید BMW سوار لبنانی)
سالروز شهادت سید الاسرا
امیر #حسین لشکری
یادش گرامی وراهش پر رهرو
نثار روح مطهر همه شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
ـــــــــ🇮🇷بصـــیرت مجازے🇮🇷ــــــــ
☑️ @Baserat_ir