eitaa logo
با شمیم تا شفق
252 دنبال‌کننده
478 عکس
63 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری مادر دخترهای متفاوت دچار کلمات،نوشتن،کتاب‌و فیلم رشد یعنی از دیروزت بهتر باش در بله و تلگرام هم شعبه داره @shokoofe_sadat_marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
. خرداد نارس کتابی است که از صفر دو با من به صفر سه آمد. وسط روز وقتی از خستگی ولو می‌شدم یا باید جایی منتظر می‌بودم یکی از داستان‌هایش نجاتم می‌داد. کتاب‌های داستان کوتاه برای من برعکسش اسمشان هستند. هر داستان که تمام می‌شود کتاب هم همراه آن بسته می‌شود. من می‌مانم و قصه‌ای که نویسنده روی دوش شخصیت‌ها گذاشته تا برایم تعریف کنند. کتاب پانزده داستان کوتاه در دلش دارد. همگی درباره آسیب‌های اجتماعی‌است که در حال و هوای اهواز روایت می‌شود. داستان‌هایی که زهره طالبی‌علی آن را با نثر روان و بی‌آلایش و گاها خلاقانه نگاشته‌است. آشنایی با زهره را مدیون آل جلال‌ام. راستش خواندن کتابی که نویسنده‌اش دوستت باشد بیشتر به آدم می‌چسبد. زهره زحمت کشید و همراه کتابش یک گلِ فومیِ زردِ اکلیلی هم برایم فرستاد. تا همین چند روز پیش همان گل را که به نخ چتایی وصل بود به عنوان بوک مارک اختصاصی استفاده می‌کردم. تا اینکه توسط حلماساداتم به فنا رفت و حالا فقط بقایای گل باقی مانده. عوضش کاغذ کاهی که کتاب را بغل کرده بود را بوک مارک اختصاصی کردم. برعکس داستان‌ها که دوست‌شان داشتم با احترامات فراوان جلد کتاب را دوست نداشتم. من فکر نمی‌کنم اسم نویسنده با این فونت و چسبیده به لبه انتهایی کتاب هم زیبا باشد. کنار همه آثار فاخر جهان یادمان نرود که از نویسندگان جوان ایرانی حمایت کنیم. برش‌هایی از کتاب: آدم اگر همدم نداشته باشه تو تنهایی خودش می‌میره.چه مرد چه زن، فرقی نداره کی گفته بیوگی به جسمه؟ نه! اگه به جسم باشه که من هنوز بیوه نیستم. این روح آدماست که بیوه می‌شه. هر چیزی اولش سخته، بعد کم‌کم بهش عادت می‌کنی...آدما بنده عادتن
. سایه سنگین خانم الف در مورد از دست دادن است و به جنبه‌های مختلف این حقیقت زندگی می‌پردازد. خانم الف خدمتکار و پرستار خانه‌ای است که یک زوج با فرزندشان ساکنین آن هستند. مرد خانه فیزیک‌دانی است که جدی به نظر می‌رسد. وجه عاقلانه بودن در او قوی‌تر است. از آن طرف همسرش سرشار از عواطف و شور و هیجان است. خانم الف باعث می‌شود تفاوت‌های آنها به شکل اختلاف بروز پیدا نکند بلکه حتی شکل رمانتیک و عاشقانه به خود بگیرد. حالا خانم الف تصمیم گرفته‌است که دیگر به خانه آن‌ها نیاید. داستان کتاب ساده است. بیان یک زندگی معمولی. داستان قصه خودمان است. قصه زندگی‌ها و خانواده‌های دور و برمان قصه اختلافاتشان. قصه زندگی که خیلی از ما آن را تجربه کرده‌ایم. زندگی معمولی چیزی شبیه نقطه صفر است اینکه پیشرفت کند یا پسرفت به این ربط دارد که ما چطور به آن نگاه کنیم و چگونه با آن برخورد کنیم. گاهی فکر می‌کنم برای تمام زندگی‌های به ظاهر معمولی به یک خانم الف محتاجیم. تقدیمه کتاب خیلی نظرم را جلب کرد: «برای دختری که ملاقاتش می‌کنم» 📸 فقط آرامستان می‌تونست حق مطلب و برای این کتاب ادا کنه. برش‌های از کتاب: هر عشقی در دراز مدت، نیازمند کسی است که ببیندش و تصدیقش کند و بر آن صحه بگذارد، اگرنه ممکن است اصلا عشق نباشد. بدون نگاه او ما در خطر بودیم. مرگ از پیش آنجا بود. کنار ما، نیمه خالی تخت را اشغال کرده بود و آرام منتظر بود. آسایش خیالی گذراست. اعتقاد به هر چیزی،حتی چیزی محسوس،پیچیده یا ساده به اقتصای نیاز، به هر روی بهتر از بی اعتقادی است. یک عمر زندگی که وقف اندوختن شده بود،به سرعت جمع شد هر بچه‌ای یک لرزه ‌نگار منحصر به فرد است
هدایت شده از [ هُرنو ]
می‌خواهم شما را به یک چالش و حرکت یک‌ساله دعوت کنم. خیلی ساده است. و خیلی سخت. یک تعداد کتاب مشخص کنید برای امسال‌تان. مهم نیست چندتا باشد. مهم این است که رسیدن به این تعداد سخت باشد. ولی شدنی. معلم آمادگی جسمانی دبیرستان ما، برای آب‌کردن چربی‌های بدن‌هایمان، می‌گفت تمام حرکات را باید تا آستانهٔ تحمل درد انجام دهیم. می‌گفت: «پاهایت را انقدر از هم باز کن که دردت بگیرد. حالا نگه دار!» من سه سال است که این کار را در زمینهٔ کتاب‌خوانی تجربه کرده‌ام. هر سال، روی آستانهٔ تحمل درد کتاب‌خوانیِ خودم ایستاده‌ام. سال ۰۰، ۵۰ کتاب. سال ۰۱، ۷۲کتاب و سال ۰۲، ۹۸ کتاب. امسال هم می‌خواهم آستانهٔ درد صد کتاب را حفظ کنم. عددِ آستانهٔ درد کتاب‌خوانیِ خودتان را پیدا کنید و قرارمدارهای شخصی‌تان را بگذارید. با من می‌شوید؟ بسم‌الله. این هشتگ امسال ماست. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
با شمیم تا شفق
می‌خواهم شما را به یک چالش و حرکت یک‌ساله دعوت کنم. خیلی ساده است. و خیلی سخت. یک تعداد کتاب مشخص کن
پرونده کتابخوانی چهارصد و دو با چهل کتاب بسته شد. کمترین میزان کتابخوانی در سال‌های اخیرم. به قول خانم امیرزاده من انتخاب کردم مادر نویسنده باشم شاید بقیه بیست بگیرند و من در هفده خودم بهترین باشم اگر نوشتن و خواندن دو کفه ترازوی اهدافم باشد نوشتن با قدرت کفه‌اش را پایین کشیده است. امسال دوست دارم کفه‌های ترازویم را سنگین کنم در حالی که به تساوی رسیده است چالش آقای جواهری بهانه خوبی است شما هم دعوتید @mim_javaheri @hornou
. روی استپ‌های کاردرمانی نشسته بودم.نمی‌دانستم قرار است احوالم جهنم شود. پسرک نوجوانی دست‌های مادرش را گرفته بود و کاردرمان برایش تکیه‌گاه ساخته بود تا سینه‌خیز کند.آفرین آفرین‌های مادرش قدرتمند در فضا می‌پیچید.صدای «باز باز» فرهاد حواسم را پرت کرد.فرهاد چهارساله به استندینگ (وسیله‌ای که به ایستادن کمک می‌کند) بسته شده بود.به نظر خسته و‌کلافه می‌آمد. مادرش دستش بند بود.خواستم حواسش را پرت کنم.انگشت اشاره‌ام را تکان دادم:«باز نه» سرم را کج کردم و لبخند زدم.جمله بعدی‌ام که «الان باز میشی» در دهنم ماسید‌‌. فرهاد نگاهی کرد و زد زیر گریه.مثل فنر از جایم پریدم«شوخی کردم» دست و‌پایم را گم کرده بودم.فرهاد سرش را بالا آورد ولی نگاهم نمی‌کرد.هرچه التماسش کردم فایده نداشت.من از نگاهش محروم شده بودم.بغض مثل آسانسور پر سرعت خودش را از قلبم به گلویم رساند.بغض در من مثل مامور آماده باش آتش‌نشانی عمل می‌کرد.تا بدنم آژیر می‌کشید شلنگ آب را پشت چشم‌هایم فعال می‌کرد.مادرش گفت «چیزی نگفتید که بچه‌ست دیگه»کاردرمان اضافه کرد:«فرهاد خیلی حساسه.ما با لطفا یا اگر صلاح می‌دونی ازش می‌خوایم ورزش کنه» دلداری‌هایشان آرامم نکرد.شلنگ آب باز شد.از کادرمانی بیرون زدم.قطرات اشک می‌چکیدند و من بیشتر از خودم بدم می‌آمد«ساکت باشی نمی‌گن لالی.دلش و شکستی.تو مگه رنج اون بچه رو می‌فهمی»سرزنشگر وجودم با چماغ بالای سرم ایستاده بود. این حس را سال‌ها قبل هم تجربه کرده‌بودم.وقتی کلماتم را به سمت فائزه پرتاپ کردم و اشک‌هایش چکیدند من بی‌درنگ معذرت خواهی کردم.اما مگر کافی‌ بود؟ حالم جهنم بود.عذاب رهایم نمی‌کرد.کلماتم را از یاد برده بودم اما اشک‌های او را نه.پارسال برای چندمین بار پیامک دادم و حلالیت خواستم.حلالم کرد اما تمام ماجرا در خاطرش مانده بود.جهنم برای من ادامه داشت.مگر می‌شد لحظات برای انسان‌ها فراموش شوند؟ همه آدم‌های زندگی‌ام ناگهان در من صف کشیدند.از خودم پرسیدم:«تا به حال با کلمات و رفتارم ناخواسته به قلب چند نفر آسیب زده‌ بودم؟» لرزیدم.چه کسی می‌گوید ما را در قبر خودمان می‌گذارند.همه آن‌هایی که رنجیده‌اند در قبر ما حضور دارند. باید به کاردرمانی برمی‌گشتم.مادر فرهاد واسطه شد و بالاخره فرهادِ شیرینِ کاردرمانی خندید.بوسیدمش و ده‌باره عذرخواهی کردم.بعد رفتنش را تماشا کردم.«باید براش هدیه بگیرم.باید هرطور شده توی همین دنیا جبران کنم» به سرم منت بگذارید و اگر از من دلخوری دارید اطلاع بدهید.بگذارید فرصت جبران اشتباهم را داشته باشم. بگذارید حلالیت مال همین خاک باشد.
هدایت شده از «آیه‌جان»
1.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستورالعمل آیت‌الله فاطمی‌نیا برای شب قدر 👇🏻 ١. یک‌بار سوره‌ی واقعه ٢. یک‌بار سوره‌ی توحید ٣. هفت مرتبه هم ذکر «یا الله» فقط شرط‌شون این بوده که ایشون رو هم دعا کنید. التماس دعا 🤲🏻 @ayehjaan
با شمیم تا شفق
دستورالعمل آیت‌الله فاطمی‌نیا برای شب قدر 👇🏻 ١. یک‌بار سوره‌ی واقعه ٢. یک‌بار سوره‌ی توحید ٣. هفت
. بگذارید بر احوال خودم گریه کنم خدایا حلالمون کن ظهور امام زمان ما رو برسون ما و دنیا رو از بیچارگی نجات بده خدایا مرا پاکیزه بپذیر التماس دعا .
. التماس دعا .