eitaa logo
با شمیم تا شفق
251 دنبال‌کننده
478 عکس
63 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری مادر دخترهای متفاوت دچار کلمات،نوشتن،کتاب‌و فیلم رشد یعنی از دیروزت بهتر باش در بله و تلگرام هم شعبه داره @shokoofe_sadat_marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی فکر می کنی یکی خیلی قوی، فراموش می کنی ازش مراقبت کنی
دانلود قلم قرآنی هُدی.apk
حجم: 13.38M
برای چند نفر فرستادم و بعد فکر کردم در کانالم بارگزاری کنم شاید به درد شما هم خورد امکانات متعدد و خوبی داره و علاوه بر اون هر روز یک آیه رو هم بهتون یادآوری می‌کنه در پناه قرآن باشید التماس دعا
خیلی به او ضرر زده بودم تمام عمر هر بار پای حال خرابم حساب کرد خیلی گناه کردم و خیلی نگاه کرد خیلی ولی زیاد مرا کم حساب کرد ما را بقیه پس زده بودند هزار بار ما را حسین بود که آدم حساب کرد
ای امید لحظه های ناگزیر ساقی بی دست دستم را بگیر دست بی دستان گرفتن کار توست دستگیرم بودی از روز نخست
مرگ از آن چیزی که فکر می‌کنیم به ما نزدیک‌تر است
آقا جان کمک کنید ما هم علمدار باشیم علمدار امیدواری
. وسط همه‌ی کارهایم لیست کارها را برداشتم ببینم چند چندم. یک کار پرداختی داشتم و یک پیام مهم در ایتا باید می‌فرستادم که با خبر کوچ مسعود دیانی مواجه شدم. او را خیلی کم میشناختم چند باری در تلويزيون با چهره‌ی مبارزش دیده بودمش و همین برای ثبت شدن در ذهن من کافی بود. حالا گرچه دیر بود و این رسم بی‌رسم آدمیزاد است که آثارش را بعد از رفتنش جستجو کند.با این جمله که : «عه این کتاب و که من خونده بودم»پریدم سمت کتابخانه پیدایش کردم و همانجا جلوی کتابخانه کمی باهم کیف کردیم بخشی از کتاب: خدا چقدر با ظرافت و لطافت حرف می‌زند. خوش‌به‌حال آن‌ها که در حزب خدا عضو شده‌اند. خوش‌به‌حال آن‌ها که فرمانده‌شان خداست.از لحظه‌های با او بودن لذت می‌برند.هیچ‌کس مثل خدا نمی‌تواند میان دوستانش، فداییانش و هوادارانش محبت و یگانگی و همدلی ایجاد کند .بچه‌های گروه خدا همان‌قدر که برای خدا جان می‌دهند،برای همدیگر هم جان می‌دهند.مؤمنان دوستان جانی همدیگراند.زمزمه‌ی بچه‌های گروه خدا این است: مرا عهدی ست با جانان که تا جان در بدن دارم/ هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم این خواسته خداست که بچه‌های قریه ایمان و بچه حزب‌اللهی‌ها عاشقانه و برادرانه همدیگر را دوست داشته باشند.اینک خدا می‌گوید «علیکم أنفسکم... » یعنی بچه‌ها هوای همدیگر را داشته باشید میانتان هم‌زبانی باشد، همدلی باشد،میانتان الفت و فتوت باشد، به اوضاع‌ و احوال خودتان و جامعه‌تان رسیدگی کنید بچه‌ها شما در نگاه خدا یک پیکره‌ی واحدید.دچار تفرقه و اختلاف نشوید. هوای خودتان را داشته باشید. مؤمن گل سرخ باغ خداست. «علیکم أنفسکم...» یعنی هوای گل‌هایم را داشته باش، همین. از آنجایی که خدا گفته است تو یک قدم به سمت من بردار من ده قدم به سمت تو می آیم پس حالا که شما نیم نگاهی به آیات انداختید خدا نگاه های پر مهرش را روانه‌تان خواهد کرد سفر به سلامت اگر دورهمی با آقای شاملو داشتید سلام ما را برسانید بالاخره در آستانه سالگرد ایشان بودیم که هم شما کوچ کردید
این پیام در یادداشت‌های گوشی‌ام چند روزی هست جا خوش کرده بود مثل خیل کثیری از حرفایم که تبدیل به کلمه شده اند اما وقت نکرده‌ بودم انتشارشان دهم و چقدر شبیه فرصت زیستن و زندگی کردن است گاهی چه زود دیر می شود...
. فرهاد مدرس زبان انگلیسی است او به دختر هم‌بندی‌اش در زندان علاقمند شده است و قصد ازدواج با او را دارد... فیلم تمام شد و من وسط اشک‌هایم گفتم عشق واقعا چیز عجیبی است چرا برای دیدن این چنین فیلم هایی بچه های خودتان را به سینما می آورید؟! کمی وقت بزارید درباره فیلم تحقیق کنید بچه های شما دست شما امانت‌ هستند
. فیزیکدانی در حال کار بر روی فرضیه‌ای دربارهٔ پایان جهان است او با زنی باردار به نام تی تی که رحمش را اجاره می‌دهد ملاقات می کند و زندگی اش را در مسیر دیگری قرار می دهد . تی تی دوست دارد خدمتی برای بشریت انجام دهد این فیلم و که دیدم از خودم پرسیدم تو حاضری برای بشریت چیکار کنی؟!
هدایت شده از مجله مجازی واو
درباره مثلت عشق، رنج، شکیبایی چه می‌دانید؟📝 ✍️ شکوفه سادات مرجانی 🔷 احتمالا تمام انسان‌ها یک‌بار با عشق به شیوه‌های مختلف مواجه شده‌ و آن را تجربه کرده‌اند. مسئله‌ی مهم این است که بدانیم عشق همراهش رنج است آنجا که حافظ می‌فرماید: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» اشاره به همین همراهی دارد. البته برای رنج نیز درمانی وجود دارد و آن صبر و شکیبایی است. این سه یعنی عشق، رنج و شکیبایی به هم مرتبطند و از هم جدایی‌ناپذیرند. آن‌ها سه وجه مثلثی هستند که غلامرضا طریقی برای توضیح مختصر کتابش از آن‌ها یاد کرده است. 🔶 «رنجین کمان» اولین اثر نثر این شاعر زنجانی است. او ۲۵ روایت از مواجهه‌اش با کسانی که در حصار این مثلت بوده‌اند را گلچین کرده و برای مخاطب بازگو می‌کند روایاتی که به گفته‌ی نویسنده بسیار بر او اثر گذاشته‌اند. روایت‌هایی از جنس قهرمان‌های به‌ظاهر معمولی. قهرمان‌هایی که توصیه می‌کنند بی‌تفاوت از کنار آدم‌ها گذر نکنیم زیرا که هر انسان ذره‌ی وجودی از نور خدا را با خود حمل می‌کند با همه‌ی ضعف و قوتش. او می‌تواند همان انسان منحصر به فردی باشد که قصه‌اش گرهی از من و شما باز کند. بیایید برش‌هایی از این کتاب را با هم مرور کنیم: 🔷 آدمی همین‌طور است. آتش‌فشان رنج که می‌شود دلش می‌خواهد گاهی به روی همه‌ی عالم چنگ بکشد، حتی روی عزیزترین کسانش. شاید برای‌اینکه بخشی از رنج نامعلوم‌اش را سبک کند؛ شاید برای این‌که به عزیزانش بگوید شما نباید سرخوش باشید وقتی من رنجورم؛ باید پا به پای من بسوزید، شعله بکشید. این میل به شراکت وقتی بیشتر می‌شود که ببینی دیگران در اولین دیدار، متوجه غم تو نشده‌اند. شاید اگر کمال در همان اولین لحظه مرا بغل می‌کرد و می‌گفت: «غمگین نبینمت رفیق» کار به اینجاها نمی‌کشید.  🔶 وقتی چیزی را گم می‌کنی، ممکن است بر اثر گذر زمان، گم‌شده را فراموش کنی. اما همیشه کتابی، عطری، لباسی، چیزی می‌بینی که ناگهان تو را از حفره‌ای رد می‌کند و می‌کشد به نهُ توی خاطره‌ها‌؛ می‌بردت به میقات آن گم‌شده و دوباره هوایی‌ات می‌کند. انگار زخمی را که تازه سربسته و خوب شده، دوباره نشتر می‌زند. من با خاطره‌ی محمد چنین بودم. 🔷 سکوت شب نخلستان، شگفت‌انگیز است. هیبت شبانه‌ی نخل‌های قد به آسمان کشیده با تکان‌های ریزی که گاهی خش‌خشی می‌کند آدمی را متوجه حقیر بودنش در جهان هستی می‌کند. من برای اولین‌بار وقتی در میان آن هیبت‌های شبانه قدم زدم به کسی که نخل‌ها را با نفر سنجیده است حق دادم انگار نخل‌ها موجودات صبوری هستند که در تاریکی شب بیشتر می‌توانی به ابهت و شکوهشان پی ببری. 🔶 هرچه ماشین تابوت‌ها نزدیک‌تر می‌شد، جمعیت بی‌قرارتر می‌شد و صدای گریه‌ها بالاتر می‌رفت؛ تا جایی‌که یکی از مادرهای جمع جیغ زد: «اغلوم... پسرم...» و هم‌زمان با گفتن این کلمه، دوید به‌طرف وسط خیابان و جلو پای ما به زمین خورد. ما داشتیم بند دوم مارش شهدا رو می‌زدیم که غمگین‌ترین مارش نظامی است. ولی یک‌باره توقف کردیم تا او را از جا بلند کردند. از دهانش خون می‌آمد. عکس بچه‌اش خونی شده بود. این‌جا همان جایی بود که فهمیدیم این مراسم با مراسم دیگر خیلی فرق دارد. در میان جمعیت منتظر آن‌جا هم، پدر مادر پیری که عکس فرزندشان را در دست داشتند، جلب توجه می‌کردند. اما این‌بار کس دیگری قرار بود قهرمان قصه شود و حال همه ما را دگرگون کند؛ دختر نوجوانی که قبل ‌از بلند شدن صدای سازها، آمد وسط جاده، نگاه کرد به کامیون‌هایی که داشتند نزدیک می‌شدند و داد زد: «بابای بی معرفتم. من چهارده‌ساله بدنیا اومده‌م؛ تو تازه اومدی منو ببینی؟» این‌بار بچه‌های دسته موزیک بدون خجالت کشیدن از همدیگر زدند زیر گریه. 🔷 از جلوی صورتم که کنار رفت شد آن‌چه نباید می‌شد چشمم افتاد به گنبد چشم تو چشم شدیم با کسی که قهر بودیم سرم را دوباره انداختم پایین فیش غذا را چند بار دست‌به‌دست کردم دلم داشت می‌جوشید انگار همه سماورهای دنیا یک‌جا در دلم رسیده بودند به دمای صد درجه انگار همه بچه‌های جهان همه‌ی سنگ‌های عالم را برداشته بودند و زده بودند به هر چه شیشه در دنیاست هی صدای شکستن بود که می‌آمد و هی بند بود که داشت پاره می‌شد. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir