eitaa logo
با شمیم تا شفق
252 دنبال‌کننده
478 عکس
62 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری مادر دخترهای متفاوت دچار کلمات،نوشتن،کتاب‌و فیلم رشد یعنی از دیروزت بهتر باش در بله و تلگرام هم شعبه داره @shokoofe_sadat_marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
. دوشنبه رسید و تا چهارشنبه که روی مبل از خستگی خوابم ببرد فقط یک ورق تا پایانش باقی ماند. هر روایت را که می‌خواندم کتاب را می‌بستم.دست‌هایم را از زیر عینک می‌بردم روی چشم‌هایم. اول نم اشکهایم را پاک می‌کردم و بعد هر چه دیده بودم را با همان دست امتداد می‌دادم که از لابه‌لای موهایم یا برود توی کله‌ام یا بریزد پشت سرم. بعد می‌رفتم سراغ کار دیگری.نمیشد روایت‌ها را پشت سر هم خواند.کتابی نبود که با وجود حجم کمش قلبت پذیرش کلماتش را پشت سرهم داشته باشد یک نفس عمیق کشیدم.همان یک ورق را با جان کندن خواندم.کلمات نشسته بودند در گلویم.فوتشان کردم و گفتم:«تموم شد» اما تمام نشد.دو روز است که به چهارده خانواده فکر می‌کنم به چهارده خانواده‌ای که نمایندگان میلیون‌ها آدم‌اند.معلوم نیست اما احتمالا کتاب نمایندگان غایب بسیاری هم دارد. خیلی وقت است به هر چیزی که برمی‌خورم از خودم می‌پرسم تو اگر بودی چیکار می‌کردی؟ چی می‌نوشتی؟ جوابش این‌است که نمیدانم! اما حتما اگر می‌نوشتم اسمش را می‌گذاشتم «تا ابد مترجم می‌مانم» از دیدگاه من،ما با یک کتاب جسورِ خودافشاگر مواجهیم که در مسیر درستی حرکت کرده است ما پای روایت ِبی‌پرده‌ی ۱۴ نفر نشسته‌ایم که از والدینشان بگویند.درد و دل‌هایی که ابدا بوی غرغر نمی‌دهند. حرفهای انباشت شده‌ای که باید خیلی زودتر زمین گذاشته می‌شدند تا آدم دیگری این بار را روی دوشش حمل نکند کتاب یک یادآور خوب است برای فهمیدن اینکه دین را نصفه فهمیدن کار غلطی است.یادآور این است که در کنار رعایت حقوق و احترام والدین، باید حواسمان به حق و حقوق و احترام فرزندان هم باشد .همان‌طور که از عاق والد باید ترسید نباید عاق فرزند را هم دست کم گرفت زیرا ممکن است همه‌ی ما والد شدن را تجربه نکنیم اما قطعا فرزند بودن را حتما. کتاب برای من یک اتفاق کم یاب مثل سال کبیسه هم داشت.اسم ۴ نفر از نویسندگان کتاب فاطمه است که من افتخار دوستی با ۳ نفرشان را دارم لذا همینجا به فاطمه خانم طبسی پیشنهاد دوستی میدم تا این کتاب برای من هتریک فاطمه‌ها هم محسوب بشه من فکر می‌کنم طراح جلد کتاب‌های نشر مهرستان احتمالا از بچگی دلش می‌خواسته کتاب‌ها بدون آسیب از سقف آویزان شوند انگار بارانِ کتاب باریده و دکمه توقف را زده‌اند. بعد احتمالا دستش را می‌گذاشته زیر سرش و چشم‌هایش را می‌بسته و تصور می‌کرده نویسندگانِ کتاب دارند کلماتشان را روی سرش میریزند و همان طور خوابش برده. اولین کتابی بود که روی تخته‌ی اختصاصی من به راحتی نصب شد و از دیدنش حظ کردم
. چند وقت پیش کتاب را تمام کردم و خوب یادم هست که تا مدت‌ها دوباره برمی‌گشتم و بعضی از صفحاتش را می‌خواندم بعد فکر می‌کردم که واقعا اگر در زمانه‌ی علی (ع) زیست می‌کردم طرف چه کسی می‌ایستادم.طرف حق یا طرف آسایشم؟! اصلا من تاب عدالت علی(ع) را دارم وقتی انسان جفاکار و ناعادلی هستم و موقعیت و منفعتم در خطر است!؟ الغارات کتاب خوب و عجیبی بود.خطوط را می‌روی جلو و ناگهان از خودت می‌‌پرسی راوی این متن علی(ع) بود !؟ این را معاویه گفته بود!؟ بعد تازه میفهمی اگر بصیرت نباشد مرز حق و باطل چقدر می‌تواند به هم نزدیک شود و حتی باطل ممکن است جلوه‌گری بیشتر هم داشته باشد. کمی بعد متوجه می‌شوی عاقبت به خیر شدن چقدر زحمت دارد و باید مراقب تمام لحظات زندگی‌ات باشی وگرنه ممکن است بازی برده را دقایق آخر باخته واگذار کنی. من در آستانه‌ی به شما همان توصیه‌ی آقای ساعت یک و بیست بامداد را می‌کنم: « بخوانید» بدانید که اگر شناخته می‌شد نه تاریخ دوره‌ی الغارات را تجربه می‌کرد و نه کربلا عاشورا را خونین می‌دید و چه بسا سرنوشت بشریت شکل دیگری رقم می خورد واقعه‌ی غدیر خیلی عظیم‌تر از تصور ماست یک نکته هم در این کتاب خیلی نظر مرا جلب کرد مترجم، محقق و تنظیم کننده کتاب جناب آقای اسمش را روی جلد کتاب ثبت نکرده بود و من تا مدتها تصور می‌کردم کتاب نوشته‌ی اقای است. در پشت جلد کتاب می‌خوانیم: «آنچه افکار عمومی از حكومت اميرالمؤمنين (ع) در ذهن دارند، سه جنگ مشهور حضرت با «طلحه و زبیر»،«معاویه» و «خوارج» است. این در حالی است که تمام این جنگ‌ها کمتر از نیمی از حکومت پنج ساله حضرت را تشکیل می‌دهد و اميرالمؤمنين (ع) بعد از جنگ نهروان به مدت دو سال و نيم به حكومت ادامه دادند؛ اما متاسفانه کمتر کسی از این دوران مهم و استثنایی مطلع است و کمتر به آن پرداخته می‌شود.اين سال‌های روایت نشده از حکومت حضرت که به دورة «غارات» مشهور شده، از جهانی مهم‌تر و درس‌آموزتر از نیمه اول حکومت ایشان است و از قضا تناسب زیادی با شرایط و اتفاقات کنونی ما و منطقه دارد به همین دلیل است که این کتاب، تنها کتابی است که سردار شهید سلیمانی به خواندن آن تاکید زیادی کرده است. کتاب حاضر تلخیص و ترجمه‌ای روان از کتاب معتبر و قدیمى الغارات است که به روایت این سالها می‌پردازد.»
. ۱۴ تیر ماه تولد تو روز قلم و هر دو مبارک من .
. این فیلم را ببینید مخصوصا اگر متاهلید بعد به این فکر کنید که در چه صورت زندگی بهتر خواهد شد وقتی شریک زندگی نسخه بهتری از خودش را برای ما رو کند و یا اینکه ما تفاوت‌های شریک زندگیمان را قبول کنیم شاید هم هر دو اگر دوست داشتید میتونیم راجع بهش گفتگو کنیم خلاصه فیلم «آنکه دوستش دارم» : یک زوج برای رفع اختلافاتشان به یک مشاور مراجعه می‌کنند مشاور پیشنهاد یک سفر ویژه به یک مکان خاص را به آنها می‌دهد و معتقد است هیچ‌کس از رفتن به این مکان پشیمان نشده است.
. تو برای اعتقاداتت حاضری تا کجا پیش بری این سوالی بود که پایان این فیلم از خودم پرسیدم «یک زندگی پنهان» فیلمی است پر از نماهای بسته تا مخاطب عمیقتر و جزئی تر تصاویر را بنگرد فیلم خلاف خیلی از فیلمها لحظات عاشقانه ی بین دو زوج را به طرز زیبایی مقدس نمایش داده است به گونه ای که عاری از هرگونه هرزگی در است یک جمله ای توی فیلم بود که خیلی من و تحت تاثیر قرارداد فرانتس دستش رو میزاره روی پای همسرش فانی و می گه: «بهت صدمه زدن؟ همدیگر و نگاه اه میکنن و ادامه میده «با حرفاشون» داستان فیلم : طول جنگ جهانی دوم هر سرباز اتریشی که به جنگ فراخوانده میشد باید قسم وفاداری به هیتلر میخورد اما فرانتس که یک انسان با وجدان است از مبارزه با نازی ها سر باز می زند این فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده است
17.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. «چگونه از اسب بیوفتیم از اصل نه» من بعد از خوانش متن علی مولا دیگر آدم قبل نبودم چیزی در من تغییر کرد چیزی در من شکست و چیز دیگری بنا شد داستان دوره‌گردی که بوی بیسکویت می‌داد و نمی‌ترسید برشی از پادکست عصر هزار و چهارصد که میتوانید نسخه کاملش را با یک جستجوی ساده بیابید به بهانه عید بزرگ و قشنگ غدیر مبارک و فرخنده باد
. _مامان من جیش دارم دخترک مانتوی مادرش را می‌کشید و این‌پا آن‌پا کرد مادر به گوشی زل زده بود «باید صبر کنی تا برسیم خونه» دخترک با یک دست شلوارش را گرفته بود «تا برسیم ریخته» مادر تماما اخم شد «چیکار کنم!؟ بزار بریزه تا آبروت بره دختریه خنگ،تا تو باشی وقتی میگم جیش داری نگی نه.همینجا واستا برم کارت بلیتُ شارژ کنم» و رفت سمت دکه. به دخترک نگاه کردم هم سن و سال دختر من به نظر می‌رسید.یک آن تصور کردم اگر حلما سادات یک روز بگوید"مامان! من جیش دارم" دنیای من چه شکلی می‌شود؟ یک آه بلند قاطی نفس‌هایم شد.چراغی توی سرم روشن شد بلکه حسرت‌ها خاموش شوند گفتم: «من یه کاری بلدم که جیشت نریزه» زل زد.احتمالا بین غریبه بودنم و کنجکاوی‌اش مانده بود «می‌خوای انجامش بدم؟» سرش را به نشانه بله تکان داد روی نیمکت انتظار اتوبوس ضرب گرفتم «بگو... جیش برو بالا کار دارم.جیش برو بالا کار دارم.تا خودت نخونی اثر نمیکنه هاا» دخترک که یک لبخند نصفه روی لبش نشسته بود تکرار کرد و بالافاصله گفت:«نه رَف که» دستم را مثل فرشته‌ای که به پینوکیو فرصت می‌داد تکان دادم «دوباره بخون» او می‌خواند و من چوب خیالی را تکان می‌دادم «پاهات،باید تکونشون بدی. باید اینقدر بخونی تا اثر کنه» ناگهان دختر مثل غنچه شکفت «خاله!راست گفتی جیشم رفت،آخ جون» احساس شعف مثل آب باز شده از سد در من ریخت «آره رفته ولی خیلی زود برمی‌گرده» دخترک حالا کنارم نشسته بود و پاهایش را تاب می‌داد «بهم یاد میدی که دیگه نرم دسشویی!؟» به نیمکت تکیه کردم «معلومه که نه» کمی خودش را به من نزدیک کرد و سرش را کج کرد «توروخدا» قند توی دلم آب شد کاش فقط یک بار حلماسادات هم خودش را برای ما لوس می‌کرد.چراغ دیگری در سرم روشن کردم.لبخند زدم«هر چیزی یه قانونی داره.تا حس کردی جیش داره سروکله‌اش پیدا میشه باید بری دستشویی اگه هر دفعه بری دستشویی و به حرفش گوش بدی اونم وقتی واقعا دستشویی نباشه میفهمه و به حرفت گوش میده» دخترک عین بستنی وا رفت «خب... » مادرش با همان اخم رسید داشت کارت را توی کیفش جا میداد دخترک با چشمانی که می‌درخشیدند گفت«مامان جیشم رفته» مادر بی‌هیچ حرفی دست دخترش را گرفت و کشید «را بیوف اینجا دسشوییِ» دخترک در حالی که کشیده میشد با دست دیگرش برایم دست تکان داد «خاله قول میدم به حرف جیشم گوش بدم» یک بوس برایم فرستاد و با یک لبخند از نگاه من دور شد.زیر لب گفتم اما خنده‌های حلماسادات من قشنگتره. صدای پیس درهای اتوبوس قاطی صدای اذان شد. الله اکبر و الله اکبر... 📸 راه آهن تهران
. شاید بتونم بگم یکی از بهترین فیلم هایی بود که دیدم «دور افتاده» فیلم قابل تاملی بود. خیلی راحت با فیلم همراه می شوید و تا به خودتان بیایید متوجه خواهید شد که شما را میخ‌کوب خودش کرده است یک جایی از فیلم آدم از خودش می پرسد برای زنده موندن حاضری چقدر زحمت بکشی؟ خلاصه داستان :چاک نولاند کارمند یک شرکت پستی است در یکی از سفرها هواپیما دچار حادثه می شود و چاک وقتی به هوش می آید خود را در جزیره ای که هیچ سکنه ای ندارد می یابد طبق معمول اگه دیدید میتونیم راجع بهش گفتگو کنیم