.
این فیلم را ببینید
مخصوصا اگر متاهلید
بعد به این فکر کنید که در چه صورت زندگی بهتر خواهد شد
وقتی شریک زندگی نسخه بهتری از خودش را برای ما رو کند و یا اینکه ما تفاوتهای شریک زندگیمان را قبول کنیم شاید هم هر دو
اگر دوست داشتید میتونیم راجع بهش گفتگو کنیم
خلاصه فیلم «آنکه دوستش دارم» :
یک زوج برای رفع اختلافاتشان به یک مشاور مراجعه میکنند مشاور پیشنهاد یک سفر ویژه به یک مکان خاص را به آنها میدهد و معتقد است هیچکس از رفتن به این مکان پشیمان نشده است.
#معرفی_فیلم
.
تو برای اعتقاداتت حاضری تا کجا پیش بری این سوالی بود که پایان این فیلم از خودم پرسیدم
«یک زندگی پنهان» فیلمی است پر از نماهای بسته تا مخاطب عمیقتر و جزئی تر تصاویر را بنگرد
فیلم خلاف خیلی از فیلمها لحظات عاشقانه ی بین دو زوج را به طرز زیبایی مقدس نمایش داده است به گونه ای که عاری از هرگونه هرزگی
در
است
یک جمله ای توی فیلم بود که خیلی من و تحت تاثیر قرارداد فرانتس دستش رو میزاره روی پای همسرش فانی و می گه: «بهت صدمه زدن؟
همدیگر و نگاه اه میکنن و ادامه میده «با حرفاشون»
داستان فیلم :
طول جنگ جهانی دوم هر سرباز اتریشی که به جنگ فراخوانده میشد باید قسم وفاداری به هیتلر میخورد اما فرانتس که یک انسان
با وجدان است از مبارزه با نازی ها سر باز می زند
این فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده است
#معرفی_فیلم
17.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
«چگونه از اسب بیوفتیم از اصل نه»
من بعد از خوانش متن علی مولا دیگر آدم قبل نبودم
چیزی در من تغییر کرد
چیزی در من شکست و چیز دیگری بنا شد
داستان دورهگردی که بوی بیسکویت میداد و نمیترسید
برشی از پادکست عصر هزار و چهارصد که میتوانید نسخه کاملش را با یک جستجوی ساده بیابید
به بهانه عید بزرگ و قشنگ غدیر
مبارک و فرخنده باد
#پادکست
#عصر_هزاروچهارصد
.
_مامان من جیش دارم
دخترک مانتوی مادرش را میکشید و اینپا آنپا کرد
مادر به گوشی زل زده بود «باید صبر کنی تا برسیم خونه»
دخترک با یک دست شلوارش را گرفته بود «تا برسیم ریخته»
مادر تماما اخم شد «چیکار کنم!؟ بزار بریزه تا آبروت بره دختریه خنگ،تا تو باشی وقتی میگم جیش داری نگی نه.همینجا واستا برم کارت بلیتُ شارژ کنم» و رفت سمت دکه.
به دخترک نگاه کردم هم سن و سال دختر من به نظر میرسید.یک آن تصور کردم اگر حلما سادات یک روز بگوید"مامان! من جیش دارم" دنیای من چه شکلی میشود؟ یک آه بلند قاطی نفسهایم شد.چراغی توی سرم روشن شد بلکه حسرتها خاموش شوند گفتم: «من یه کاری بلدم که جیشت نریزه»
زل زد.احتمالا بین غریبه بودنم و کنجکاویاش مانده بود «میخوای انجامش بدم؟»
سرش را به نشانه بله تکان داد
روی نیمکت انتظار اتوبوس ضرب گرفتم «بگو... جیش برو بالا کار دارم.جیش برو بالا کار دارم.تا خودت نخونی اثر نمیکنه هاا» دخترک که یک لبخند نصفه روی لبش نشسته بود تکرار کرد و بالافاصله گفت:«نه رَف که»
دستم را مثل فرشتهای که به پینوکیو فرصت میداد تکان دادم «دوباره بخون» او میخواند و من چوب خیالی را تکان میدادم «پاهات،باید تکونشون بدی. باید اینقدر بخونی تا اثر کنه»
ناگهان دختر مثل غنچه شکفت «خاله!راست گفتی جیشم رفت،آخ جون»
احساس شعف مثل آب باز شده از سد در من ریخت «آره رفته ولی خیلی زود برمیگرده»
دخترک حالا کنارم نشسته بود و پاهایش را تاب میداد «بهم یاد میدی که دیگه نرم دسشویی!؟»
به نیمکت تکیه کردم «معلومه که نه» کمی خودش را به من نزدیک کرد و سرش را کج کرد «توروخدا»
قند توی دلم آب شد کاش فقط یک بار حلماسادات هم خودش را برای ما لوس میکرد.چراغ دیگری در سرم روشن کردم.لبخند زدم«هر چیزی یه قانونی داره.تا حس کردی جیش داره سروکلهاش پیدا میشه باید بری دستشویی اگه هر دفعه بری دستشویی و به حرفش گوش بدی اونم وقتی واقعا دستشویی نباشه میفهمه و به حرفت گوش میده»
دخترک عین بستنی وا رفت «خب... »
مادرش با همان اخم رسید داشت کارت را توی کیفش جا میداد دخترک با چشمانی که میدرخشیدند گفت«مامان جیشم رفته»
مادر بیهیچ حرفی دست دخترش را گرفت و کشید «را بیوف اینجا دسشوییِ»
دخترک در حالی که کشیده میشد با دست دیگرش برایم دست تکان داد «خاله قول میدم به حرف جیشم گوش بدم» یک بوس برایم فرستاد و با یک لبخند از نگاه من دور شد.زیر لب گفتم اما خندههای حلماسادات من قشنگتره.
صدای پیس درهای اتوبوس قاطی صدای اذان شد. الله اکبر و الله اکبر...
📸 راه آهن تهران
#روایت
#حسرت
#معمولی
#آرزو
#امید
#صبر
#خدا_بزرگه
.
شاید بتونم بگم یکی از بهترین فیلم هایی بود که دیدم
«دور افتاده» فیلم قابل تاملی بود. خیلی راحت با فیلم همراه می شوید و تا به خودتان بیایید متوجه خواهید شد که شما را میخکوب خودش کرده است یک جایی از فیلم آدم از خودش می پرسد برای زنده موندن حاضری چقدر زحمت بکشی؟
خلاصه داستان :چاک نولاند کارمند یک شرکت پستی است در یکی از سفرها هواپیما دچار حادثه می شود و چاک وقتی به هوش می آید خود را در جزیره ای که هیچ سکنه ای ندارد می یابد
طبق معمول اگه دیدید میتونیم راجع بهش گفتگو کنیم
#معرفی_فیلم
.
اول تصور میکنی داستان ترسناک است اسم، طراحی جلد و حتی بخش های اولیه داستان همه گواه این مدعا هستند اما کمی بعد متوجه میشوی با یک داستان از دل تاریخ درگیری که نویسنده دیروز را به امروز گره زده است
کتاب اسمش، طراحی جلدش و حتی تقدیمیهاش که نویسنده اینطور نوشته : به یاد دختران قوچانی و یادگاری برای دخترانم سارا و مینا، تماما دخترانه است اما من کتاب را به پسران، پدرها، مردها و دولتمردها پیشنهاد میکنم.به آنهایی که تربیت را در کتک زدن، تحقیر کردن و توهین کردن میپندارند و بین جنسیت فرزندانشان فرق میگذارند به آنها که زن را حقیر میپندارند و ضعیفه خطابش میکنند.
ممکن است بخشهای اولیه کتاب برایتان گنگ باشد اما ادامه دهید به خودتان بگویید فلانی که من باشم اتفاقا گفته بود پس طبیعی است و بعدا مفهومش را متوجه میشوم و شک نکنید نه تنها متوجه خواهید شد که تا ساعتها و حتی روزها به داستان این کتاب و شخصیتهایش فکر خواهید کرد.
در پشت جلد کتاب می خوانیم:
وقتی زهره آنچه را که میدید برای ديگران شرح داد، هیچکس حرفش را باور نکرد زهره این حرف را اولین بار به نزدیکترین دوستش مینا گفت و بالاخره خبر در تمام شهرک پیچید. زهره میگفت دختری را میشناسد که موهای خاکستری دارد، دستهایش از آرنج به پایین سوخته و از همه مهمتر صد سال پیش مرده است!
#کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_نوجوان
#حمیدرضا_شاه_آبادی
#لالایی_برای_دختر_مرده
#انتشارات_افق
#دختران
.
یک ترجمه افتضاح از یک رمان شاهکار را دستش گرفته بود و داشت به همراهش میگفت:«خیلی وقته دلم میخواد اینو بخونم.ببین قیمتشم چقدر مناسبه»
من داشتم او را موقع خوانش آن کتاب تصور میکردم که احتمالا با خودش خواهد گفت «چقدر مزخرف بود هیچی نفهمیدم» بدون لحظهای درنگ گفتم «خیلی کتاب خوبیه ولی نه با این ترجمه» و لبخند زدم. پرسید:«شما خوندینش؟!»
خیلی صریح و ساده گفتم «نه ولی میشناسم» این بار نیشم بیشتر از یک لبخند باز شد و گذشتم اما او نگذشت سیل سوالاتش شروع شد کم کم احساس کردم دورم را آدمهای مختلف گرفتهاند او اما ول کن نبود مثل یک دانشجوی نکته سنج هر چه میگفتم یادداشت میکرد پرسید «چطوری نخونده میدونی خوبه؟! » گفتم: «فکر کنم همزیستیام با کتابها باعث شده به قول #احسان_رضایی در مسیر اسب شناسی باشم» چشم های گرد شدهاش وادارم کرد خودم توضیح دهم که در کتاب آداب کتابخواری با داستان پادشاهی مواجه میشویم که در پی پیدا کردن بهترین اسب است شخصی برای اینکار انتخاب میشود و یک اسب ضعیف را با خودش نزد پادشاه میآورد اما خلاف تصور همه بهترین اسب از کار در میآید و نویسنده این داستان را به کتابشناسها مرتبط کردهاست
زد سر شانهام و گفت: «خوشحالم باهات آشنا شدم اسب شناس» و باهم خندیدیم.
شاید شما تصور کنید #آداب_کتابخواری کتابِ کتاب دوستهاست مثلا آنها که مثل من ترازوی سنجششان کتاب است پولهایشان را برای کتاب جمع میکنند و در راهش خرج میکنند آنها که تا اسم کتاب میآید دست و دلشان میلرزد و تمام قول و قرارهایشان را فراموش میکنند آنها که احتمالا تا ابد کتاب نخوانده دارند و یکی از ترسهایشان این است که کتابهای مورد علاقهشان را نخوانده از این دنیا وداع کنند. بله کتاب مال اینافراد است اما اگر شما هم اطرافتان یک نفر دیوانهی کتاب دارید کتاب را بخوانید بلکه او را درک کنید.
برای من که خیلی اوقات کسی را ندارم تا برایش کتاب بخوانم یا با او از ذوقی که کمتر کسی درکش می کند حرف بزنم این کتاب یک غنیمت بزرگ بود غنیمتی که هر چند دقیقه لبخند بزنم و بگویم : «دقیقا! وای خدا این منم»
خوشحالم که تو رو پیدا کردم معصومه جان وگرنه برای کدوم دیوونهای وسط خیابون پای پیاده کتاب میخوندم و باهم ذوق میکردیم.
ممنونم بابت همراهی همیشگیت همسرم
شما سرکار خانم ملاپور و جناب آقای زارعی که کتابدارهای بینظیری هستید و باعث شدید فرصت جمع شدن اعضای کتابخوان در کتابخانه استاد احمد آرام فراهم بشه متشکرم
عکس جلد :استاد #سعید_نفیسی در کتابخانه شخصیاش
#کتاب
#کتاب_خوب
.
یک کوهنورد ماهر که طبیعت را خانه دومش مینامد
آخر هفته را تصمیم میگیرد به جای وقت گذراندن با خانواده به کوه برود او دچار سانحه می شود و تخته سنگی که روی دستش افتاده او را گرفتار می کند.
فیلم به شما پیامهای زیادی منتقل می کنه
پیام هایی که میتونه زندگی هر کدوم از ما رو تغییر بده
این فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده است
طبق معمول هم اگر تمایل داشتید میتونیم راجع بهش گفتگو کنیم
#معرفی_فیلم